از لوکاچ آثاری در زمینهٔ تئوریمارکسیستی وزیباییشناسی که با کنترل سیاسی هنرمندان مخالف بود، دفاع از انسانیت و تشریح مفهومازخودبیگانگی برجای مانده است. او یکی از بنیانگذارانمارکسیسم غربی بود.
لوکاچ در ۱۳ آوریل ۱۸۸۵ دربوداپست در خانوادهای بانکدار و موفق متولد شد. والدین اویهودیآسیمیله بودند و پدرش نام خانوادگی را در ۱۸۹۰ از لووینگر[ب] به مجاریِ لوکاچ تغییر داد.[۱] پدر لوکاچ در ۱۸۹۰ لقببارون دریافت کرد، که قابل ارث دادن به فرزندان بود و بدین ترتیب آنها از طبقهٔ اعیان بهشمار میرفتند.[۱] لوکاچ به مدرسه کلیسایلوتریان رفت و رسماً در سال ۱۹۰۷ به ایمان لوتریتغییر دین داد.[۱] اوپیاچدی خود را در ۱۹۰۶ درعلوم سیاسی از دانشگاهکُلُژوار و پس از ارائه بخشهایی از نوشتههایش در «تاریخ مدرندرام» در ۱۹۰۹ از دانشگاه بوداپست نیزدکترا دریافت کرد.[۲] وی در محافل روشنفکریبوداپست،برلین،فلورانس وهایدلبرگ کار و مشارکت داشت.[۲]
اصلیترین تأثیر فلسفی لوکاچ مربوط به حوزه آلمان است. او در حلقه فکری هایدلبرگ کهماکس وبر در طول سالیان ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۸[۳] به دور خود گرد آورده بود شرکت داشت. برجستهترین اثر لوکاچ پیش از پیوستن او بهمارکسیسم، «نظریه رمان» (۱۹۱۶) است که تحت تأثیر نظریات اعضای آن حلقه نظیرجورج زیمل صورت گرفته است. آنها نگرش انتقادی سنگینی نسبت به مدرنیتهای که عقلانی و بیروح دیده میشد شکل داده بودند، به همراه تأکیدی نوکانتی بر تمایز شدید بین واقعیات و ارزشها، بهطوریکه ارزشهای صحیح از دستیابی به تحقق عملی ناتوان انگاشته میشدند.[۴]
لوکاچ در ۱۹۱۹
تصمیم لوکاچ برای پیوستن به حزب کمونیست جدید در دسامبر ۱۹۱۸ و مشارکت او در تلاش بیثمر برای بهدستگیری قدرت در اوایل سال ۱۹۱۹ منجر به بروز این ایده در او شد که بالاخره این تناقض «تراژیک» حل خواهد شد، یعنی انقلاب سوسیالیستی میتواند منجر به تشکیل جامعهای شود که از ویژگیهای ناسازگار سرمایهداری مدرن رنج نخواهد بود.[۵]
وی پس از شکست ۱۹۱۹ تبعید شد و در بقیه زندگیاش چهرهای اصلی در جنبشکمونیستی جهان بود. در واقع او تا زمان کسب شغل دانشگاهی پس از بازگشتش به مجارستان در ۱۹۴۵، مأمور حزبی بود.
بحث و جدل در زندگی از او کمونیستی سرسخت ساخته بود. در ابتدا او به عنوان یک «کمونیست چپ» در جناح انترناسیونال کمونیست خواهان حمله بیامان انقلابی علیهسرمایهداری بود. «تاریخ و آگاهی طبقاتی» -کار برجسته لوکاچ در این مورد- که حاوی امیدهایی مسیحایی و ملهم از پایبندی شدید او به کمونیسم است، کتابی است که بهطور جدلی ساخته و پرداخته شد. اگرچه «تاریخ و آگاهی طبقاتی» اثر عظیمی بر حیات فکری آلمان در دورهجمهوری وایمار داشت (تا حدی که ستایشگر لوکاچ،لوسین گلدمن مدعی شد بخشی از «وجود و زمان» (۱۹۲۷)هایدگر پاسخی بدان کتاب بوده است)، لوکاچ سریعاً شروع به فاصله گرفتن از کتابش نمود، در حالیکه مصر بود دلایل او برای چنین کاری صرفاً فلسفی بودهاند. البته او به دیدگاههایی که برای اولین بار در اواسط دهه ۱۹۲۰ تنظیم نموده بود وفادار ماند. ایدههایی که در تقابلی سخت با نوشتههای جوانیاش بودند و شامل تأکیدی بر ویژگیهای مثبت تمدنبورژوازی و نیز پیوستگی میان آنها و خصوصیات جامعه سوسیالیستی بود، هرچند چنین کاری در آن زمان از نظر سیاسی عملی خطرناک بود.[۶]
در ۱۹۵۶، او بهانقلاب مجارستان علیه حکومتاستالینیستی پیوست و پس از شکست اینشورش، گرچه او دیگر جایی در حزب کمونیست نداشت، اما مجاز به ادامهٔ زندگی دربازنشستگی و ادامهٔ کارهای ادبی و تئوریک سیاسی خود شد. برخی از مفسران معتقدند که در آخرین سالهای پیش از مرگش در ۴ ژوئن ۱۹۷۱، لوکاچ تحت تأثیر شورشهای دانشجویی در غرب و در واکنش بههجوم ۱۹۶۸ به چکسلواکی، در حال رجوع به مارکسیم انقلابیتر جوانیاش بود.
↑Leszek Kołakowski ([1981], 2008),Main Currents of Marxism, Vol. 3:The Breakdown, W. W. Norton & Company, Ch VII: "György Lukács: Reason in the Service of Dogma", W.W. Norton & Co.
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط بهگئورگ لوکاچ در ویکیگفتاورد موجود است.
Collinicos, Alex, george lukacs, from routledge encyclopedia of philosophy
lukacs, george, Geschichte und klassenbewusstsein, Berlin, malik-verlag, 1923; trans. R.Livingston, History and class consciousness, merlin, London, 1971 from routledge encyclopedia of philosophy