کَمَک یاکَمَک مُرغ، دراساطیر ایران وآئین زرتشت، نام پرندهای غولپیکر وجادواهریمنی است، که موجب تاریک شدن و بی باران ماندن زمین وخشکسالی و تباهی و ویرانی در آن میشود. این پرندهٔ عظیم الجُثّه، بدن خویش را در برابر نور و در برابر بارانی که از آسمان میبارید قرار میداد تا باران بر پشت او بریزد و هرگز به زمین نرسد. این پرندهٔ شوم، سرانجام با رشادتگرشاسب و هفت شبانه روز تیر افکندن وی به سوی او، نابود میشود و بر زمین میافتد.
داستان اسطورهٔ کَمَک، شباهتی عجیب با برخیافسانههایاساطیریچین باستان دارد و از جمله اسطورهٔ ده خورشید و نبردیی، کماندار بزرگ آسمانی با نُه خورشید و نابودی این نُه تا به نفع بقای یک خورشید را دراسطورههای چینی یادآوری میکند. البته باید گفت که گرچه در برخی روایات کهنایرانی وزرتشتی به اسطورهٔ کَمَک اشاره شده است، امّا در آثار دیگر زرتشتی و از جمله دربندهش فرنبغ دادگی، نشانی از این مرغ افسانهای (کَمَک) نیست و این عدهای را بر آن داشته که این روایت را شکل تحریف گونهای از روایات باستانیچین بدانند.
در کتابفارسیصد دربندهش، و در روایتداراب هرمزدیار(۱/۶۴) دربارهٔ کَمَک چنین روایت شده که با زاده شدن او، زمین بی باران و بدون فروغ میماند و رودها میخشکند. بر مبنای این روایت، کَمَک مردم و حیوانات را میبلعد و همه جا ویرانی و تباهی پدیدمیآورد.
ویرانی و تباهی پدیدآمده توسط کَمَک، تداوم دارد تا زمانی که سرانجامگرشاسب او را نابود میکند و آبادانی و فراوانی را به زمین بازمیگرداند.
در این روایت گرشاسب، خطاب بهاورمزد میگوید:
«ای دادار اورمزد! مرا بیامرز و روان من را دربهشت جایگاه بخش، که چونکَمَک مُرغ پدید آمد، پر بر سر همهٔ جهانیان بازداشت و جهان تاریک کرد و هر باران که میبارید، بر پشت او میبارید و به دُم به دریا میریخت و نمیگذاشت قطرهای در جهان ببارد. بدینسان همهٔ جهان از قحط و نیاز تباه شد. [و چنانکه] مُرغگندم چیند، او(=کَمَک) [هر آنچه از نعمت و وفور در جهان بود]، میخورد و هیچکس تدبیر او، نتوانستی کردن.
سرانجام، من (=گرشاسپ)، تیر و کمان برگرفتم و هفت شبان روز، چونان که باران بارد، تیر میانداختم و بر دو بال او میزدم، تا بال او سست شد و به زیر افتاد. [وی(=کَمَک)، در هنگام به زیر افتادن نیز]، بسیاری از مردمان را در زیر گرفت و هلاک کرد. من بهگرز،منقار وی خُرد کردم، که اگر من آن نکردی، او عالم را خراب کردی و هیچکس بنماندی.
و این زور و قوّت مرا، تو ای اورمزد دادار داده بودی، وگرنه مرا توانائی آن نبود.»
آنچه که در روایات افسانهای و اساطیری ایران پیرامون کَمَک آمده است، شباهتی عجیب با برخی افسانههای موجود در مورد برخیاساطیر چین دارد و این میتواند نشانهای از پیوند میاناساطیرآسیایی و بهطور کلی اساطیرشرقی باشد:
در اساطیر چین، پس از فرمانروائیخاقان یائو و به هنگام انتقال فرمانروائی بهخاقان شون، به ناگاه ده خورشید در آسمان پدیدار میشوند و زمین را از تَفِ خویش، به آتش میکشند، [طوریکه در آنجا نیز زمین بی باران میماند و سرچشمههای آبها میخشکند و خشکسالی بیداد میکند و....]، تا اینکه سرانجام،یی، کماندار بزرگ آسمان، نُه خورشید را با بارانی از تیرهای خود از آسمان به زیر میکشد و زمین را از قحطی و تباهی میرهاند؛ یعنی در آنجایی کمانگیر، درست همان نقشی را ایفا میکند که در اینجا، گرشاسب در مواجهه با کَمَک مُرغ به انجام رسانیده است.
جی کارنوی، اسطورهشناس معروف نیز، روایت کَمَکِ اسطورهای را، شکل تحریف شدهای از برخی داستانهای اساطیری چین همچون داستان طوفان بزرگ و اسطورهٔ ده خورشید و نبرد یی کماندار آسمان با نُه خورشید جادویی میداند.