Movatterモバイル変換


[0]ホーム

URL:


پرش به محتوا
ویکی‌پدیادانشنامهٔ آزاد
جستجو

کمونیسم

این یک مقالهٔ خوب است. برای اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید.
بررسی‌شده
صفحه با تغییرات در انتظار سطح ۱ حفاظت شده‌است
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

وضعیت نسخهٔ صفحه

این یک نسخهٔ بررسی‌شده از صفحه است

ایننسخهٔ پایداری است که در۲۶ نوامبر ۲۰۲۵بررسی شده است.

بخشی ازمجموعه مباحث درباره
کمونیسم
علامت داس و چکش نشان کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی سابق

کمونیسم[۱] (بهفرانسوی:communisme) یامرام اشتراکی، یک ایدئولوژی و جنبشفلسفی،سیاسی،اقتصادی واجتماعی است که هدف نهایی آن ایجاد یکجامعه کمونیستی است؛ جامعه‌ای که در آنمالکیت خصوصی برابزار تولید لغو شده وطبقات اجتماعی،پول ودولت وجود ندارد.

قدیمی‌ترین اشاره‌ها به یک جامعهٔ آرمانی کمونیستی را می‌توان درجمهور اثرافلاطون دید. طی قرون افراد زیادی نظیرمزدک،تامس مور،شارل فوریه و غیره به طرق مختلف خواستار اشتراکی‌سازی منابعجامعه شدند. در دوره مدرن متفکرانی نظیرکلودهانری سن سیمون،شارل فوریه وپیر-ژوزف پرودون به کمونیسم پرداختند، با این حال اندیشه‌هایکارل مارکس وفریدریش انگلس شالودهٔ اصلی کمونیسم را شکل داد. آن دو، که از اوضاعطبقه کارگر در جوامع صنعتی آزرده‌خاطر بودند، اعتقاد داشتند تاریخ همه جوامع، تاریخِمبارزهٔ طبقاتی است و باانقلاب صنعتی و دگرگونی کلاناقتصادی فقط دو طبقهٔپرولتاریا (کارگران) وبورژوازی (سرمایه‌داران) باقی مانده‌اند که دوّمی اوّلی را استثمار می‌کند. در نتیجه طبقه کارگر وقتی که به آگاهی طبقاتی برسد، به صورت انقلابی ابزارهای تولید و نهادهای دولتی را تسخیر و دولتی سوسیالیستی موسوم بهدیکتاتوری پرولتاریا تأسیس خواهد کرد. زمانی که خطر ضدانقلاب بورژواها رفع شد، این دولت از بین خواهد رفت و جامعه‌ای کمونیستی به وجود خواهد آمد. مارکس و انگلس معتقد بودندتاریخ باید روند دیالکتیکی خود را طی کند و برپایی جامعهٔ کمونیستی فقط درکشورهای پیشرفته صنعتی ممکن است.

در سدهٔ بیستمولادیمیر لنین، با اعتقاد به این کهانقلاب در کشورهای توسعه‌یافته نشدنی است، انقلاب کمونیستی را ازروسیه — که پیشرفته وصنعتی نبود — آغاز کرد؛ زیرا روسیه را شکننده‌ترین حلقه در زنجیر کشورهای سرمایه‌دار می‌یافت. لنین اولینحکومت کمونیستی را در پیانقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه تحت عنواناتحاد جماهیر شوروی بنا نهاد و بعد از مرگ وی،ژوزف استالین سیاستسوسیالیسم در یک کشور را پیش گرفت تا تمرکزاتحاد شوروی بر تقویت خود در درون مرزهایش باشد. این سیاست با هدف نهایی لنین که خواستار انقلاب در کشورهای صنعتی و پیوستن روسیه به آن‌ها بود، تضاد داشت. در عهد استالین اتحاد شوروی کشوری صنعتی شد و نیز میلیون‌ها نفر در اثرپاکسازی بزرگ کشته شدند. پایانجنگ جهانی دوم که شوروی درجناح پیروز آن قرار داشت، با آغازجنگ سرد همراه بود؛ همچنین تعداد کشورهای کمونیستی از ۲ به ۱۳ رسید و بر بخش‌های وسیعی ازشرق اروپا،بالکان وشرق وجنوب شرق آسیا از جملهچین حاکمیت کمونیستی برقرار شد. دیگر مکتب مهممارکسیست–لنینیستی،مائوئیسم است که بر پایه تفکراتمائو زدونگ شکل گرفته و علاوه بر انقلاب کارگری، بر انقلاب دهقانی تأکید دارد. کمونیسم مکاتب غیر مارکسی مثلآنارکو کمونیسم نیز دارد. با مرگ استالین در ۱۹۵۳، اختلافاتی میان دولت‌های کمونیستی پدید آمد که از مهم‌ترین پیامدهای آنجدایی چین و شوروی بود. در همین دوره، چین در اثر برنامهیک گام بزرگ به جلو از مائوقحطی بزرگی را تجربه کرد که با مرگ ۱۵ تا ۳۰ میلیون، یکی از بزرگ‌ترینکشتارهای جمعی در حکومت‌های کمونیستی را سبب شد.اصلاحات اقتصادی چین بعد از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، اقتصاد آن کشور را به اقتصادیکاپیتالیستی تبدیل کرد. شوروی در ۱۹۷۹ (۱۳۵۷ شمسی)افغانستان رااشغال کرد که مقاومت محلی و دخالت غرب در آن منازعه، باعث شد هزینه‌های زیادی برایش به همراه داشته باشد.میخائیل گورباچف، آخرینرهبر شوروی که در ۱۹۸۵ زمام امور را در دست گرفت، برای پایان دادن به «دوره رکود» اصلاحاتی اقتصادی و سیاسی اعمال و نیز نیروهای نظامی کشورش را از افغانستان خارج کرد که او را در داخل و خارج از کشور محبوب کرد. اصلاحات گورباچف همچنین زمینه‌سازسقوط رژیم‌های کمونیستی شرق اروپا در ۱۹۸۹ و نهایتاًفروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ شد. امروزه کشورهایچین،لائوس،کره شمالی،ویتنام،کوبا وترانس‌نیستریا از جهاتی تنها کشورهای کمونیستی جهان هستند، هر چند فقط کره شمالی است که به شیوهٔ دولت‌های بلوک شرققرن ۲۰ اداره می‌شود.

کشورهای کمونیستی معمولاً تک‌حزبی هستند و توسطحزب کمونیست اداره می‌شوند. دولت از حزب جدا است و وظایفی چون اجرای قانون و دفاع از کشور را بر عهده دارد. کشورهای کمونیستی عمدتاً،اقتصادهایی دستوری دارند و مالکیت تشکیلات بزرگ اقتصادی در انحصار دولت است. این کشورها همچنینسیاست‌های رفاهی گسترده‌ای چون مراقبت‌های پزشکی و تحصیل رایگان نیز دارند که البته بی‌نقص اجرا نمی‌شد و مشکلاتی هم دارد. دولت‌های کمونیستی به‌طور رسمی جامعه خود را دارای دو طبقه «کارگر» و «کشاورز» می‌دانستند و خود را متعهد به برابری جنسیتی معرفی می‌کردند و در مواردی چون حضور زنان در مجلس آمار بالایی داشتند. همچنین، دولت‌های کمونیستی، عمدتاً موضعی ضدمذهبی دارند و مذهب را به عنوان عامل ارتجاعی جهت استمراراستثمار طبقاتی مضر می‌دانند.

کمونیسم از دو دیدگاه نظری و عملی مورد نقد واقع شده است؛ از دیدگاه نظری، منتقدان ابعاد مختلف این نظریه مثلماتریالیسم تاریخی،مبارزه طبقاتی، برداشت کمونیستی از اقتصاد و دولت را به چالش کشیده‌اند. از دیدگاه عملی، منتقدان اعتقاد دارند حکومتحزب کمونیست منجر بهتمامیت‌خواهی،سرکوب سیاسی، نقضحقوق بشر، عملکرد ضعیفاقتصادی وسانسور می‌شود. کشورهای کمونیستی بلوک شرق همچنین منتقدان بسیاری در درون جنبش کمونیسم نیز داشتند.

وجه تسمیه

[ویرایش]

کمونیسم (بهفرانسوی:communisme) کلمه‌ای فرانسوی است. این عبارت ازکمون (به معنی مشترک، آزاد یا عمومی) و پسوندایسم تشکیل شده است. بدین ترتیب از نظر لغوی می‌تواند «حالت مشترک‌بودن» یا «گرایش به مشترک‌بودن» تعبیر شود.[۲] مطابق گفتهدیکشنری انگلیسی آکسفورد کلمه «کمونیسم» اولین مرتبه در سال ۱۸۴۰ توسطاتین کابه،سوسیالیست تخیلی فرانسوی، به کار برده شد[۳] اما پیشتر نیز به اشکال و معانی گوناگون به کار گرفته می‌شد، که نمونه‌ای از آن در آثارنیکولا ادم رستیف دیده می‌شود.[۴]

کمونیست به معنای «پیرو کمونیسم» است. این کلمه قرن‌ها سابقه دارد، اما در گذشته معانی متفاوتی داشته است. در قرن چهاردهم میلادی آن را به معنی «چیزی که تحت پوشش قانونارث قرار نمی‌گیرد»، مثلاً یکصومعه، به کار می‌بردند.ویکتور دوپای، متفکر فرانسوی قرن ۱۸، چهار سال قبل ازانقلاب فرانسه خود را «نویسنده کمونیست» (auteur communiste) لقب داده است، که به معنای امروزی نزدیک‌تر است.[۵] بعد از انتشارمانیفست حزب کمونیست توسطکارل مارکس وفریدریش انگلس، در سال ۱۸۴۸ بود که «کمونیست» معنای تازه «مخالفکاپیتالیسم» به خود گرفت.[۶]

احزاب کمونیستی در قدرت، نظام خود را «سوسیالیستی» می‌نامیدند؛ زیرا کمونیسم را مرحلهٔ نهایی جامعه در آینده به‌شمار می‌آوردند که در آن دولت از بین خواهد رفت. عطف به این موضوع، درزبان انگلیسی گاه حکومت‌های کمونیستی را Communist — با C بزرگ — و خود مکتب را communism — با c کوچک — می‌نامند.[۷]

کمونیسم، به عنوان یک نظریه

[ویرایش]
همچنین ببینید:سوسیالیسم

کمونیسم یکی از اشکالسوسیالیسم است. آرمان این مکتب آن است که مالکیت خصوصی و اقتصاد سودمحور را با مالکیت عمومی و اشتراکی جایگزین کند.[۸] مانند مکاتب بسیار دیگر، تعریف یکسانی از کمونیسم وجود ندارد. سبب این تعابیر و تفاسیر مختلف آن است که متفکران و نظریه‌پردازان بسیاری در اعصار گوناگون در شکل‌گیری و تکامل کمونیسم نقش داشته‌اند. نیز در تفکرات و نظریات برخی از مشهورترین کمونیست‌ها ابهامات، تفاوت‌ها و حتی تناقض‌هایی وجود دارد که باعث شده از آن‌ها تعبیرهای نایکسانی شود. علی‌رغم این، اتفاق نظر کافی بین آن‌ها وجود دارد که ترسیم تصویری منسجم را ممکن کند.[۹]

در صفحهٔ ۴۰ کتابمانیفست حزب کمونیست، مارکس می‌گوید:

مالکیت خصوصی امروزین بورژوائی آخرین و کامل‌ترین مظهر شیوه تولید و تملک مبتنی بر تضادهای طبقاتی واستثمار انسان‌ها به دست انسان‌های دیگر است. بدین مفهوم کمونیست‌ها می‌توانند تئوری خود را در یک عبارت خلاصه کنند: «برانداختنمالکیت خصوصی».

قبل از مارکس

[ویرایش]
همچنین ببینید:سوسیالیسم تخیلی وسوسیالیسم § سوسیالیسم تخیلی

مارکس امروزه پدر کمونیسم به‌شمار می‌رود اما او در واقع مبدع این تفکرات نبود و اسلافی چونکلودهانری سن سیمون وشارل فوریه و معاصرانی نظیرپیر-ژوزف پرودون داشت.[۱۰] ولی میان نظریات متفکران قبل از مارکس و ایدئولوژی‌های رژیم‌های کمونیستی قرن بیستم شباهت‌های کمی دیده می‌شود[۱۱] و این‌ها از مفاهیم مارکسیستی چونمبارزه طبقاتی پیروی نمی‌کردند.[۱۲]افلاطون درجمهور مالکیت خصوصی را عامل فاسد شدن دانسته است و معتقد بود طبقه محافظ جامعه باید چون یک خانواده بزرگ با مالکیت اشتراکی ثروت و نیز زن و فرزند زندگی کند.[۱۳] اصلاح‌گران اجتماعیقرون وسطیمسیحیان اولیه را اعضای جامعه‌ای اشتراکی به حساب می‌آوردند. آنان به بخشی ازاعمال رسولان مشتمل بر «حواریونعیسی یک قلب و یک روح بودند و هیچ‌کدام آنچه داشت را مال خود نمی‌دانست، بلکه همه‌چیز مشترک بود» استناد می‌کردند.[۱۴] اصلاح‌گر ایرانیمزدک نیز در قرن پنجم طالب اشتراکی‌سازی منابع جامعه شد.[۱۵]جان ویکلیف،الهی‌دان انگلیسی قرن ۱۴ میلادی، معتقد بود در گذشته همه چیز «پاک و اشتراکی» بود.[۱۶]

اوضاع درانگلستان درست نخواهد شد، نه تا زمانی که همه چیز در مالکیت اشتراکی باشد، زمانی‌که دیگر رعیت و ارباب وجود نداشته باشد و همه برابر باشیم. به چه دلیلی آن‌ها، همان‌هایی که ارباب خطابشان می‌کنیم، بهترین چیزها را صاحب شدند؟ بر چه اساس شایستگی‌اش را پیدا کردند؟ چرا ما را در اسارت نگه می‌دارند؟ اگر همه ما از یک پدر و مادر،آدم وحوا، متولد شده‌ایم، پس چطور می‌توانند ادعا یا ثابت کنند که از ما بهترند؟ البته شاید به غیر از این‌که می‌توانند مجبورمان کنند که کار و تولید کنیم تا بتوانند خرج کنند!

— جان بال، کشیش انقلابی انگلیسی قرن ۱۴ م

در مناطق دیگراروپا چونآلمان وبوهم گرایش‌های رادیکال‌تری وجود داشت.تابوریتیان، شاخه‌ای رادیکال از مسیحیانهوسی، از نوعی کمونیسم پیروی می‌کردند. در برخی متون از قرن ۱۶ آلمانی راهکارهای خون‌باری برای مقابله با دشمنان جامعه اشتراکی احتمالی وجود دارد. در یک مورد، نویسنده ناشناسی که مورخان «انقلابی راین علیا» خطابش می‌کنند، نوشته است که در هر روز باید ۲٬۳۰۰روحانی در حمامی از خون کشته شوند و این کار برای ۴ سال و نیم ادامه پیدا کند. او معتقد بود لازم است که «همه اموال، یکی شوند و در آن صورت واقعاً فقط یک گله و یک چوپان وجود خواهد داشت.» او این را راهی برای رسیدن به هزاره نهایی وبازگشت دوباره عیسی می‌دانست. یک دهه بعد،توماس مونتسر با عقاید مشابه در مورد بازگشت عیسی و رفتار بافئودال‌ها،جنگ رعایای آلمان را رهبری کرد اما شکست خورد و در سال ۱۵۲۵ بعد از شکنجه کشته شد.[۱۷]اتوپیا، کتابی ازتامس مور به سال ۱۵۱۶ م، یکی از قدیمی‌ترین آثاری است که در آن جامعه‌ای اشتراکی توصیف شده است. راوی دراتوپیا می‌گوید که «تا زمان الغای مالکیت خصوصی، هرگز سهم منصفانه‌ای از منابع نصیب تو نخواهد شد.» مور خود تردیدهایی در مورد این جامعه داشت، اما علی‌رغم این، جامعه‌ای اشتراکی را به جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد ترجیح می‌داد.[۱۸] نزدیک به یک قرن بعد، فیلسوف ایتالیاییتوماسو کامپانلا درشهر خورشید (چاپ ۱۶۰۲) آرمانشهر مشابهی را به تصویر کشید.[۱۹]

درعصر روشنگری تفکرات دربارهٔ جامعه آینده دستخوش تغییراتی شد. در این دوره متفکرانی چونمونتسکیو،تورگو وآدام فرگوسن نظریاتی در ربط با مراحل توسعه یک جامعه ارائه دادند و این نظریات بر مارکس اثرگذار بودند.انقلاب فرانسه رهگشای تفکرات رادیکال‌تری شد که نه به دنبال درک، بلکه به دنبال تغییر بودند. این انقلاب مورد توجه ویژه انقلابیون بعدی، از مارکس تالنین، بوده است. گروهی از انقلابیون فرانسوی، معروف بهبابوویست‌ها، نزدیک‌ترین تفکرات به کمونیسم را داشتند زیرا آن‌ها برابری را بالاترین ارزش می‌دانستند. نظریه‌پرداز فرانسویکلودهانری سن سیمون، برخلاف باوویست‌ها، به برابری معتقد نبود. او که «پدر سوسیالیسم نظری» به حساب می‌آید، باور داشت که رقابت آزاد اقتصادی منجر بهفقر و بحران می‌شود و جامعه لاجرم به سمتی می‌رود که امور آن تنها بر اساس نیازهای اجتماعی پیش برده خواهد شد. تفکرات سیمون اولین شکلسوسیالیسمی بود که مارکس جوان با آن آشنا شد اما به دلیل آن‌که سیمون معتقد به دوری از خشونت و همکاری میان طبقات (و نه مبارزه طبقاتی اجتناب‌ناپذیر) بود، مارکس طرفداران مکتب او را جدی نمی‌گرفت.[۲۰]

از چهره‌های مهم در شکل‌دهی به تفکرات سوسیالیستی قرن نوزدهم،شارل فوریه وپیر-ژوزف پرودون بودند. فوریه طالب لغو مالکیت خصوصی نبود اما آینده‌ای را دوست می‌داشت که در آن کارگران به صورت تعاونی مالک شرکت خود باشند و نقش دولت تنها به مدیریت اقتصاد کاهش پیدا کند. او معتقد بود نیروی کار حقوق‌بگیر در واقع برده کارفرماست و بدین شیوه از بردگی آزاد می‌شود. پرودون کسی بود که اولین بار لفظ «سوسیالیست علمی» را به کار برد. او به مبارزه طبقاتی باور نداشت زیرا تحقق تفکرات خود را برای همه انسان‌ها می‌خواست. مارکس به هر دو شدیداً تاخته است؛ او حتی کتابی در نقدفلسفه فقر از پرودون با عنوانفقر فلسفه نوشت.اتین کابه کتابی به نامسفر به ایکاری نوشت و جامعه‌ای تخیلی فاقد مالکیت خصوصی را توصیف کرد.رابرت اوون، کارخانه‌دار ولزی، تحت‌تأثیر عقاید کابه در ایالات متحده کومون‌هایی بنیان گذاشت و این چنان شهرتی برایش ایجاد کرد که در راه سفر بهایندیانا، پنجرئیس‌جمهور آمریکا به ملاقاتش رفتند. جنبش ایکاریایی تأثیری بر عقاید مارکس نداشت.[۲۱]

مارکسیسم

[ویرایش]
همچنین ببینید:مارکسیسم

شبحی اروپا را گشت می‌زند – شبح کمونیسم.

جمله آغازینمانیفست حزب کمونیست

تفکرات مارکس وفریدریش انگلس بخش اعظممارکسیسم را تشکیل می‌دهند، هر چند مارکس از انگلس اثرگذارتر بود.[۲۲] مارکس درآلمان متولد شد اما بیشتر سال‌های بزرگسالی خود را درانگلستان، در دورهانقلاب صنعتی و شکل‌گیریسرمایه‌داری، سپری کرد.[۲۳] انگلس پسر یک کارخانه‌دار آلمانی بود. او که مانند مارکس، از آنچه بی‌عدالتی‌های یک جامعه طبقاتی به حساب می‌آورد، آزرده‌خاطر بود، در اثری به ناموضعیت طبقه کارگر انگلیس (چاپ ۱۸۴۴) شرایط طبقه کارگر را به صورت تاریک و کابوس‌واری توصیف می‌کند. مارکس و انگلس فقر، بیماری و مرگ در سن کم که پرولتاریا با آن درگیر بودند را از امراض ساختاری سرمایه‌داری می‌دانستند و معتقد بودند جایگزینی این سیستم با کمونیسم — نظامی بر پایه مالکیت عمومی ابزار تولید نظیر کارخانه‌ها، معادن و غیره — تنها راه برای حل مشکلات مذکور است.ماتریالیسم تاریخی، انتقاد از سرمایه‌داری و براندازی انقلابی آن (و جایگزینی نهایی‌اش با کمونیسم) سه رکن اصلی تفکرات مارکس را تشکیل می‌دهند.[۲۴]

در آن عهد هنوز پژواک‌هایانقلاب فرانسه دراروپا حس می‌شد و نیز مارکس در طول زندگی خود چند دوره انقلابی،۱۸۳۰، ‎۱۸۴۸–۹ و۱۸۷۱، را تجربه کرده بود. او باور داشت الگویی تاریخی در این انقلاب‌ها وجود دارد؛ در هر دوره از مراحل توسعه جوامع، اعضای آن جامعه «نیاز» های متفاوتی دارند و به صورت اجتماعی با یکدیگر برای دستیابی به آن همکاری می‌کنند و این همکاری در هر دوره به «مناسبات تولید» آن عهد بستگی دارد. نتیجتاً، تاریخ انسان باید با در نظر گرفتن تاریخ صنایع مطالعه شود. مارکس انتقال از یک مرحله به مرحله دیگری از توسعه جامعه را با توجه به این جنبش‌ها و همچنین نحوهتقسیم کار در آن جامعه تعیین می‌کرد. به گفته او،آگاهی تعیین‌کننده زندگی نیست، بلکه زندگی تعیین‌کننده آگاهی است؛ در نتیجه، برداشتماتریالیستی از تاریخ می‌گوید انسان‌ها نه آنند که تصور می‌کنند هستند، بلکه کسانی هستند که تفکراتشان را از جهان پیرامون خود گرفته‌اند و همین آگاهی‌شان را شکل می‌دهد و ایده از عمل گرفته می‌شود، نه برعکس. به بیان دیگر و به عنوان مثال، الغایبرده‌داری بدون دستیابی بهماشین بخار غیرممکن است. به همین صورت، آزادی انسان تنها با دستیابی به نیازهای روزانه زندگی ممکن است و نیروهای مولد باید به مرحله بالایی از توسعه برسند. با این حال، پیشرفت نیروهای مولد سبب می‌شود طبقه‌ای شکل بگیرد که با روابط تولید موجود در ستیز است؛ اینان کهپرولتاریای بین‌المللی نام دارند تمام بار جامعه را به دوش می‌کشند اما از مزایای آن بهره نمی‌برند و به همین دلیل توانایی دستیابی به آگاهی کمونیستی را دارند؛ آن‌ها سرانجام طبقه حاکمه را سرنگون می‌کنند و جامعه را از نو شکل می‌دهند.[۲۵][۲۶]

مارکس رابطه فرد باابزار تولید را فاکتور تعیین‌کننده طبقه او می‌دانست. به عبارت ساده‌تر،مالکیت — به خصوص مالکیت چیزی که بتواند تولید ثروت کند — طبقه فرد را مشخص می‌کند. به عنوان مثال، در نظامارباب‌رعیتی، بزرگ‌ترین شکاف طبقاتی میان زمین‌داران و کسانی که برای زمین‌داران کار می‌کردند، بود. با انقلاب صنعتی، این شکاف به شکاف بینکارخانهداران و کسانی که برای کارخانه‌داران کار می‌کردند، تبدیل شد. مارکس اینان را به دو گروه «سرمایه‌دار» (کاپیتالیست) یا «بورژوازی» و «پرولتاریا» تقسیم کرده است. او، چنان‌که درمانیفست حزب کمونیست اشاره کرده، معتقد بود «تاریخ همه جوامع تا این عصر، تاریخ مبارزه طبقاتی است.» نیز عقیده داشت که تنش میان طبقات در نهایت منجر به تغییرات انقلابی خواهد شد. در نظر مارکس، با ظهور سرمایه‌داری از پیچیدگی رابطه بین طبقات کاسته شده، و تنها دو طبقه اصلی بورژوازی و پرولتاریا باقی مانده‌اند. مبارزه طبقاتی نیز میان این دو، و نه بین دو طبقه اقلیتی که بر سر قدرت مبارزه می‌کنند، اتفاق می‌افتد و سرانجام آن یکانقلاب سوسیالیستی است.[۲۷] مارکس تا حدی تحت تأثیر هگل بود، اما تفاوت بزرگ این دو درایدئالیست‌بودن هگل وماتریالیست‌بودن مارکس است.[۲۸]

مارکس گذر از یک دورهسرمایه‌داری را ضروری می‌دانست، دوره‌ای که با تغییرات عظیمعلمی و فنی سلطهانسان برطبیعت را افزایش داده و ثروت بیشتری تولید کرده است. اما مشکل، در نظر مارکس، این بود که این ثروت به شیوه ناعادلانه‌ای تقسیم شده است. بورژواها بخش اعظم ثروت را تصاحب می‌کنند و در ازای ساعت‌ها کار سخت مبلغ کمی بهنیروی کار می‌پردازند؛ مارکس سودی که بعد از پرداخت هزینه تولید و دستمزد کارگران برای سرمایه‌داران باقی می‌ماند راارزش اضافی نامیده و این تفاوت را «نرخ استثمار» خوانده است. نتیجتاً، بورژوازی ثروت عظیمی را انباشته می‌کند، در حالی‌که کارگران فقیر و فقیرتر می‌شوند. نیز این ثروت به بورژوازی امکان کنترل دولت را می‌دهد. به علاوه، مارکس اعتقاد داشت، استثمار یک طبقه توسط طبقه‌ای دیگر حتی دیده هم نمی‌شود، همان‌طور که در جوامع برده‌دار،برده‌داری معمول، طبیعی و عادلانه توصیف می‌شد. بدین شیوه به توزیع ناعادلانه ثروت و قدرت سیاسی مشروعیت داده می‌شود. حتی ممکن است طبقه کارگر نیز این را بپذیرد. مارکس این وضعیت را «آگاهی اشتباه» توصیف می‌کند که یکی از ابزارهای آن دین،افیون توده‌ها، است زیرا سبب می‌شود کارگران وضعیت خود را بخشی از مشیت الهی بدانند. مارکس «ازخودبیگانگی» طبقه کارگر را از دیگر مشکلات ناشی از سرمایه‌داری به حساب می‌آورد.[۲۹][۳۰]

بخش سوم براندازی سرمایه‌داری و جایگزینی نهایی آن با کمونیسم است. مارکس معتقد بودنظام اقتصادی مبتنی بر سرمایه‌داریمحکوم به بی‌ثباتی و بحران ادواری است و دچار شدن به مشکلاتی چونرکود باعث افزایشبیکاری، کاهش حقوق و افزایش فقر میانپرولتاریا می‌شود؛ نتیجتاً آنان قانع خواهند شد که منافعشان با منافع بورژواها در تضاد است. آنان که بهآگاهی طبقاتی رسیده‌اند،ابزارهای تولید و نهادهای دولتی را تسخیر می‌کنند و دولتی سوسیالیستی — که مارکسدیکتاتوری پرولتاریا می‌خواندش — تأسیس خواهند کرد تا از انقلاب در برابر ضدانقلاب بورژوازی حفاظت کند. زمانی که این خطر رفع شد، نیاز به دولت از بین می‌رود و آن دولت جای خود را به یک جامعه کمونیستی بدون طبقه خواهد داد.[۳۱]

منظور دقیق مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا مشخص نیست. او تنها دو بار از این عبارت استفاده کرده است، بدون ارائه جزئیات؛[۳۲] زیرا معتقد بود «وظیفه من نیست که برایآشپزخانههای آینده دستورالعمل آشپزی بنویسم.»[۳۳] اماکمون پاریس در ۱۸۷۱ او را تحت تأثیر قرار داد و ممکن است منظور چنین چیزی باشد.[۳۴] مارکس معتقد بود دیکتاتوری پرولتاریا چون پلی بین جامعه سرمایه‌داری و جامعه کمونیستی عمل می‌کند و در نتیجه، انتقالدموکراتیک از سرمایه‌داری به کمونیسم ممکن نیست.[۳۵] نیز اعتقاد داشت تنها جوامع صنعتی می‌توانند انقلاب سوسیالیستی داشته باشند و همچنین باور نداشت انقلاب سوسیالیستی در یک کشور به تنهایی کارساز باشد.[۳۶] در سال ۱۸۶۴،انجمن بین‌المللی کارگران (که به بین‌الملل اول مشهور است) با محوریت تفکرات مارکس تأسیس و مارکس نیز به عضویت شورای عمومی آن انتخاب شد.[۳۷] مارکس در بین‌الملل اول درگیر نزاعی باآنارشیست‌های حاضر در آن به رهبریمیخائیل باکونین گردید. این انجمن نهایتاً با انتقال مقر مرکزی آن بهنیویورک رو به زوال گذاشت و سرانجام منحل شد.[۳۸]

مارکس معتقد بود جامعه کمونیستی دو مرحله خواهد داشت. در مرحله اول، جامعه که به تازگی خود را از سرمایه‌داری رها کرده، دچار نابرابری اجتناب‌ناپذیری خواهد شد اما در مرحله نهایی مشکلات رفع خواهد شد و آن زمان است که شعار معروفسوسیالیسم، «از هرکس به اندازه توانایی‌اش، به هرکس به اندازه نیازش»، رنگ حقیقت خواهد گرفت.[۳۹] برخی از مطالبات جامعه کمونیستی مارکس، مثل تحصیل همگانی و مالیات بر پایهقدرت پرداخت، امروزه تقریباً در همه جهان وجود دارد، اما بخش‌های دیگر نظیر مالکیت عمومی حتی در جهان حاضر، مانند دوران زندگی مارکس، مطالباتی رادیکال به حساب می‌آیند.[۴۰]

تجدیدنظرطلبان

[ویرایش]
همچنین ببینید:تجدیدنظرطلبی

بعد از مرگانگلس در ۱۸۹۵، مارکسیست‌ها به دو گروه اصلی تقسیم شدند:تجدیدنظرطلبان و انقلابی‌ها. تجدیدنظرطلبان ترجیح می‌دادند که انتقال به جامعه سوسیالیستی به صورت صلح‌آمیز انجام شود.[۴۱] از جمله آن‌ها،ادوآرد برنشتاین رهبرحزب سوسیال دموکرات آلمان و از دوستان انگلس بود.[۴۲] برنشتاین مارکسیسم را از چهار نظر مورد تجدیدنظر قرار داد. اول، یک بعد اخلاقی به آن اضافه کرد، مبنی بر اینکه انسان‌ها هدف هستند و نباید با آنان چون وسیله رفتار کرد؛ چه توسط سرمایه‌داران و چه توسط کمونیست‌ها. دوم، با ظهور اتحادیه‌های تجاری و احزاب سیاسی کارگری، فرصت‌هایی ایجاد شده که تجدیدنظر در تفکرات مارکس را امری ضروری کرده است. سوم، با افزایش قدرت این اتحادیه‌ها و احزاب، وضعیتپرولتاریا — برخلاف پیش‌بینی مارکس — رو به بهبود است؛ و چهارم، دیکتاتوری پرولتاریا مستعد تبدیل‌شدن به دیکتاتوری سخنوران و نویسندگان است. برنشتاین مورد حمله مارکسیست‌های وفادار به اصل تفکرات مارکس، قرار گرفت و آنان او را بورژوا و ضدانقلابِ خائن به آرمان لقب دادند. از جمله منتقدان او، انقلابی روسولادیمیر لنین بود.[۴۳]

لنینیسم

[ویرایش]
همچنین ببینید:لنینیسم
بخشی ازمجموعه مباحث درباره
لنینیسم

ولادیمیر لنین در شهر کوچکی در نزدیکیرود ولگا متولد شد. والدین او هر دومعلم بودند و این حس مسئولیت اجتماعی را در او تقویت می‌کرد. در نوجوانی، برادر بزرگ‌تر لنین به اتهام تلاش برای ترور تزارالکساندر سوم اعدام شد. دو مورد یادشده در تفکرات او تأثیرگذار بودند. او مدت کوتاهی بعد از اعدام برادرش شروع به مطالعه آثار مارکس و سوسیالیست‌های رادیکال روس نظیرنیکلای چرنیشفسکی کرد.[۴۴] نیز رهبرانحزب سوسیال دموکرات آلمان نظیرکارل کائوتسکی بر او تأثیر گذاشتند.[۴۵] برخلاف مارکس، لنین شدیداً در سیاست کشور خود دخیل و نتیجتاً بزرگ‌ترین تأثیراتش بر نظریه کمونیسم حاصل تجربیات شخصی، واکنش جهان اطراف و اختلافاتش با دیگر مارکسیست‌ها بود. تعریف نقش حزب انقلابی، نظریهامپریالیسم و تمایزسوسیالیسم و کمونیسم از یکدیگر، مهم‌ترین اثرات لنین بر کمونیسم هستند.[۴۶]

مارکس اشارات کمی به نقش احزاب کرده است. اما لنین اعتقاد داشت شکل‌گیری آگاهی سیاسی در طبقه کارگر روسیه، امری زمان‌بر است و در نتیجه، وجود یکحزب «پیش‌قراول» ضروری است.[۴۷] درچه باید کرد؟ لنین می‌نویسد که انقلاب نباید توسط پرولتاریا به تنهایی انجام شود، بلکه باید توسط آنان و به رهبری پیش‌قراولان به پیروزی برسد. اینان سپس توده را راهنمایی و هدایت خواهند کرد. وجود چنین حزبی ضرورت دارد زیرا توده به دلیل رنج‌بردن از آگاهی اشتباه نمی‌تواند به خودی خود حکومت کند و دموکراسی باید امری درون‌حزبی باشد.[۴۸] این نظریاتنخبه‌گرایانه او با استدلالافلاطون مبنی بر حکومت یکپادشاه فیلسوف مقایسه می‌شود.[۴۹]

رسالهامپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه‌داری اثری است که لنین در ۱۹۱۷ برای توضیح دلایل آغازجنگ جهانی اول نوشته است. در این رساله، لنین که امپریالیسم را بالاترین مرحلهسرمایه‌داری می‌داند، استدلال می‌کند کهقدرت‌های بزرگ همه جهان را بین یکدیگر تقسیم کرده‌اند و فتح مستعمرات یکدیگر تنها راه باقی‌مانده برای به دست آوردن منابع، بازارهای جدید و نیروی کار ارزان است.[۵۰] نیز آنان از منابع مستعمراتشان برای «رشوه‌دادن» (مانند کاهش ساعات کار و افزایش حداقل دستمزد) به طبقه پرولتاریا استفاده می‌کنند و در نتیجه انقلاب نمی‌تواند از این کشورها آغاز شود.[۵۱] اهمیت این اثر این است که لنین از آن برای توجیه در دست‌گرفتن قدرت درروسیه استفاده کرد؛[۵۲] که بدعتی درمارکسیسم به حساب می‌آید زیرا آن کشور هنوز صنعتی نبود و در واقع بیشتر فئودالی می‌مانست تا کاپیتالیستی،[۵۳] در نتیجه آمادگی یک انقلاب سوسیالیستی را نداشت. لنین معتقد بود که روسیه شکننده‌ترین حلقه در زنجیر کشورهای سرمایه‌دار است و با شکستن این حلقه، فروریختن زنجیر آغاز خواهد شد و آن زمان روسیه بهکشورهای صنعتی چونآلمان،فرانسه وبریتانیا خواهد پیوست. انقلابیون بسیاری در سراسر جهان از این نظریه لنین برای توجیه در دست‌گرفتن قدرت در کشورهای غیرصنعتی استفاده کرده‌اند.[۵۴]

سومین تأثیر مهم لنین بر نظریه کمونیسم، ایجاد تمایز بیشتر بین سوسیالیسم و کمونیسم بود. مارکس گاه از هر دو عبارت به یک معنی استفاده کرده، مگر در برخی موارد که سوسیالیسم را پیش‌زمینه‌ای برای کمونیسم دانسته است. اما لنین به صراحت مشخص کرده کهتوزیع درآمد تحت سوسیالیسم و کمونیسم متفاوت باید باشد. به عقیده او، تحت کمونیسم هر کس به اندازه توانایی‌اش کار خواهد کرد و به اندازه نیازش داده خواهد شد، اما تحت سوسیالیسم هرکس به اندازه توانایی‌اش کار خواهد کرد، حال آن‌که به اندازه کاری که انجام می‌دهد، سهم خواهد برد. کشورهای کمونیستی در برخی موارد این نظریه لنین را برای توجیه اختلاف میان درآمدها در کشورهای خود به کار برده‌اند. همچنین لنین تأکید بیشتری بر اهمیت یکدولت قدرتمند در پیامد انقلاب سوسیالیستی داشت.[۵۵]

مارکسیسم–لنینیسم

[ویرایش]
همچنین ببینید:مارکسیسم–لنینیسم

مارکسیسم–لنینیسم ایدئولوژی سیاسی رسمیاتحاد شوروی و دیگر کشورهایبلوک شرق بود.ولادیمیر لنین خود این عبارت را به کار نبرده و آن را بعد از مرگش ابداع کردند. مارکسیسم–لنینیسم در ابتدا بدان معنا به کار می‌رفت کهمارکسیسم به وسیلهلنینیسم با شرایط روز وفق داده شده است. این تفکر در آغاز دیدی جهانی داشت اما با اتخاذ سیاستسوسیالیسم در یک کشور توسطاستالین، به عبارتی جهت مشروعیت‌بخشی به این سیاست تبدیل شد و حتی پس ازاستالین‌زدایی نیز ایدئولوژی دولتی شوروی باقی ماند.[۵۶] برخی رژیم‌های کمونیستی دیگر مواردی بدان افزودند؛ درچین تا سال ۲۰۰۲ از آن با عنوان «مارکسیسم–لنینیسم و تفکر مائو» زدونگ نام برده می‌شد و در آن سال نام جانشینانمائو را نیز اضافه کردند. همچنین درکره شمالی «مارکسیسم–لنینیسم و ایدهجوچه» می‌خوانندش و با ویژگی‌هایی مثل خودکفایی، شباهت آن به سیاست سوسیالیسم در یک کشور آشکار است.[۵۷]

استالینیسم
[ویرایش]
همچنین ببینید:استالینیسم

لنین در ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت. مرگ او یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رژیم‌های کمونیستی – ناتوانی یا بی‌میلی برای ایجاد شیوه مشخص انتقال قدرت – را آشکار کرد. به هر رویژوزف استالین تا اواخر دهه ۱۹۲۰ قدرت خود را مستحکم و رقبا را از میدان به در کرده بود. استالین نظیرمارکس یا لنین نظریه‌پرداز بزرگی نبود، اما تأثیراتی بر نظریه کمونیسم گذاشت. مهم‌ترین این تأثیرات، تبدیل «سوسیالیسم در یک کشور» به سیاست رسمیاتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ‎۱۹۲۵–۶ بود.[۵۸]

مبتکر سوسیالیسم در یک کشور،نیکلای بوخارین بود. هدف از این نظریه آن بود که محدود کردن سوسیالیسم به مرزهای اتحاد شوروی توجیه شود، آن هم در شرایطی که لنین شخصاً معترف بودروسیه آماده سوسیالیسم نیست و باید به کشورهای صنعتی بپیوندد. در نتیجه سوسیالیسم در یک کشور با دو اصل از اصولمارکسیسم در تضاد بود. این همچنین زیربنایی شد برای توجیه دیگر سیاست‌های دولت استالین، به خصوصجمعی‌سازی کشاورزی وصنعتی‌سازی مداوم بر پایه یکاقتصاد دستوری. دو فاکتور مهم دیگر حکومت استالین — حکومت وحشت وکیش شخصیت — اثر ماندگاری بر رژیم‌های کمونیستی نگذاشتند.[۵۹]

مائوئیسم
[ویرایش]
همچنین ببینید:مائوئیسم

مانند لنین،مائو زدونگ نیز به دلیل نارضایتی از وضع موجود در کشور خود جذب مارکسیسم، به خصوص نظریه امپریالیسم لنین و سوسیالیسم در یک کشور، شد. در آن زمانچین تحت حکومتناسیونالیست‌ها وجنگ‌سالاران بود و مائو شیوه حکومت آنان را مناسب نمی‌یافت.[۶۰]جمهوری خلق چین تنهاابرقدرت جهان است که در حال حاضر تحت حکومتیک حزب کمونیست است.[۶۱]

بنا به گفته نظریه‌پردازان معاصر چینی، بزرگ‌ترین اثر مائو بر نظریه کمونیسم، ایجاد توجیهی برای حکومتحزب کمونیست بر یک جامعه «نیمه‌استعماری و نیمه‌فئودالی که از جمعیت روستایی و بورژوازی خرده‌پا تشکیل شده» بود. در واقعاستالین هم که درمارکسیسم کلاسیک بدعت‌هایی ایجاد کرده بود، قبول داشت که مدل مارکسیستی بر پرولتاریای شهرنشین استوار است و نه جمعیت روستایی. نیز مارکس و انگلس درمانیفست حزب کمونیست از «حماقت زندگی روستایی» نوشته‌اند. در نتیجه مائو که در چین — کشوری با اکثریتی کشاورز — قدرت را در دست داشت، ضروری می‌دید که توجیهی مبنی بر اینکه حکومت او کماکان در چارچوب مارکسیسم است، ارائه کند.[۶۲] او مدعی بود که «خلاقانه» مارکسیسم را اصلاح کرده است تا با وضعیت چین سازگار شود. وی ابتدا از نظریه امپریالیسم لنین استفاده کرد تا عقب‌افتادگی چین را توضیح دهد و انقلاب در جامعه فقیر مبتنی بر کشاورزی را توجیه کند. سپس طبقه پرولتاریای استثمارشده توسط طبقه سرمایه‌دار حاکم را با ملتِ پرولتاریایی استثمارشده توسط کشورهای سرمایه‌دار مثل ایالات متحده جایگزین کرد.[۶۳] مائوئیسم بیش از مارکسیسم کلاسیک، بهمارکسیسم–لنینیسم نزدیک است.[۶۴]

تروتسکیسم

[ویرایش]
همچنین ببینید:تروتسکیسم

لئون تروتسکی از شخصیت‌های اثرگذار انقلاب‌های۱۹۰۵ و۱۹۱۷ روسیه بود. بعد از مرگ لنین، اختلافات میان او واستالین بر سر سیاست‌های داخلی و خارجی تبدیل به یک دشمنی شد. تروتسکی معتقد بود در یک جامعهتوسعه‌نیافته، مانند روسیه، انقلاب تنها می‌تواند توسطپرولتاریا به سرانجام برسد. زمانی که پرولتاریا به قدرت رسید، باید اصلاحات کشاورزی اعمال و توسعه اقتصادی کشور را تسریع کند؛ انقلاب بایدسوسیالیستی باشد ومالکیت خصوصی برابزار تولید را لغو کند، وگرنه شکست خواهد خورد. اما، برخلافسوسیالیسم در یک کشورِ استالین، انقلاب نمی‌تواند در انزوا انجام شود. کشورهای کاپیتالیستی تلاش خواهند کرد آن را نابود کنند. نیز انقلاب به توانایی‌های صنعتیکشورهای پیشرفته محتاج است. نتیجتاً، انقلاب بایدمداوم وجهانی باشد. تأکید تروتسکی بر ضرورت یافتن یا ایجاد فضای انقلابی، تعلیمطبقه کارگر جهتِ انقلابی‌کردن آنان، باز نگه‌داشتن درهای حزب به روی گرایش‌های انقلابی جدید و پرهیز از ایجاد یک بروکراسی پیچیده و سازمان‌دهی قیام مطابق نقشه بود.[۶۵]

کمونیسم اروپایی

[ویرایش]
همچنین ببینید:کمونیسم اروپایی

لنین، استالین و مائو جملگی درکشورهای در حال توسعه زندگی و حکومت کردند اما مارکس نظریات خود را تنها درکشورهای پیشرفته صنعتی قابل اجرا می‌یافت. در طولقرن بیستم، ملل غربی مانندفرانسه وایتالیااحزاب کمونیستی تأثیرگذاری داشتند اما شرایط این کشورها با شرایطیشوروی،چین و دیگر دولت‌های کمونیستی داشتند فرق می‌کرد؛ نتیجتاً نگرش‌های متفاوتی نسبت به کمونیسم درکشورهای غربی ظهور کرد. در واقع با وجود اینکه برخی، مانند کمونیست‌های فرانسوی، حداقل تا اواخر دهه ۱۹۶۰ بهمسکو وفادار ماندند، دیگر گروه‌ها دچار ابهاماتی در ربط با کارکرد مدل شوروی در کشورهایشان شدند. در دهه ۱۹۵۰، کمونیست معروف ایتالیاییپالمیرو تولیاتی معتقد بود برپایی کمونیسم در هر کشور باید بسته به شرایط همان کشور سنجیده شود و نیز جنبش جهانی کمونیسم باید به جای یک مرکز (مسکو)، چند مرکز داشته باشد. در ابتدا استقبال کمی از پیشنهادهای تولیاتی شد اما بعد ازحمله شوروی و کشورهایپیمان ورشو بهچکسلواکی در ۱۹۶۸، محبوبیت مسکو نزد کمونیست‌های غرب اروپا دچار ریزش شد و حتی احزاب کمونیستی بسیاری از اعضای خود را از دست دادند. از این زمان نوع نرم‌تر و دموکراتیک‌تری از کمونیسم دراروپای غربی شکل گرفت. این جنبش به مرور زمان، به خصوص وقتی‌که کمونیست‌های ایتالیایی در ۱۹۹۱ لفظ «کمونیسم» را رها کرده و خود راحزب دموکرات چپ نامیدند، به فراموشی سپرده شد اما در اوج گسترشش در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به چالشی برای حکومت‌های کمونیستی آسیا و شرق اروپا تبدیل شده بود.[۶۶]

کمونیسم غیر مارکسی

[ویرایش]

علی‌رغم اینکه مارکس برجسته‌ترین نظریه‌پرداز کمونیستی است، کمونیسم شاخه‌های غیر مارکسی نیز دارد. از جمله تأثیرگذارترین این شاخه‌هاآنارکو کمونیسم است که علاوه بر مالکیت اشتراکی، الغایدولت را نیز طلب می‌کند.ویلیام گادوین درانگلستان،پتر کروپوتکین ومیخائیل باکونین درروسیه واما گلدمن درایالات متحده از جمله معروف‌ترین آنارکو کمونیست‌ها بوده‌اند. به عقیده آن‌ها، دولت و مالکیت خصوصی به یکدیگر وابسته هستند: دولت نهادی است که از مالکیت خصوصی محافظت می‌کند و مالکان پاسدار نهاد دولت هستند. در نتیجه، اگر قرار است منابع به صورت اشتراکی و عادلانه تقسیم شود، پس دولت باید برای همیشه نابود شود. باکونین در کتابدولت و آنارشی (چاپ ۱۸۷۴) به مارکس و دولت انتقالی مد نظر او —دیکتاتوری پرولتاریا — که قرار است از انقلاب در برابر ضدانقلاب بورژوازی محافظت کند و سپس محو شود، حمله می‌کند و می‌نویسد که هیچ دولتی تا به امروز محو نشده و هرگز نخواهد شد. در عوض، این در ذات دولت است که تلاش کند سلطه خود بر اتباعش را افزایش دهد و همه آزادی‌هایی که یک روز داشتند را بگیرد. باکونین دولت انتقالی مارکس را «دیکتاتوری بر پرولتاریا» لقب می‌دهد.[۶۷]

کمونیسم، به عنوان ایدئولوژی حاکم

[ویرایش]

از ۱۹۱۷ تا جنگ جهانی دوم

[ویرایش]
ولادیمیر لنین،انقلابی روس و اولینرهبر شوروی

انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷ به رهبریولادیمیر لنین نقطه آغاز حضور کمونیست‌ها در قدرت به‌شمار می‌رود.بلشویک‌ها (اکثریت) ومنشویک‌ها (اقلیت) دو شاخه ازیک حزب بودند اما به دلیل اختلاف‌نظر به دو گروه تقسیم شدند؛ لنین و بلشویک‌ها برخلافژولیوس مارتوف و منشویک‌ها اعتقاد داشتندروسیه برایانقلاب سوسیالیستی آماده است.[۶۸] مارتوف و لنین همچنین دربارهٔ مسائلی مثل رهبری حزب نیز با یکدیگر اختلاف نظر داشتند زیرا مارتوف معتقد بود اعضای حزب باید بتوانند آزادانه نظراتشان را ابراز کنند اما لنین بر رهبری قوی با سلطه کامل بر حزب تأکید داشت.[۶۹][۷۰] نهایتاً لنین توانست با شعار «صلح، زمین، نان» بین جمعیت خسته از جنگ روسیه طرفداران زیادی پیدا کند و با پایین‌کشیدندولت موقتی که بعد ازانقلاب فوریه ظهور کرده بود، حکومت کمونیست‌ها را برپا کند. اما رژیم جدید هم مخالفان خودش را داشت که سبب یکجنگ داخلی در روسیه بین سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ شد. اگر چه بلشویک‌ها پیروز شدند، اما به زودی مشخص شد مشکلاتشان هنوز به پایان نرسیده و در حال از دست‌دادن حمایت مردم هستند. این همزمان بود بادهمین کنگره حزب، که در آن رویکرد جدیدی برای تحکیم و حفظ قدرت اتخاذ شد. اول آن‌که فعالیت تمام احزاب در شوروی را ممنوع کردند و دوم، اختلافات داخلی در درون حزب (مانند ایجاد ائتلاف میان اعضا برای به چالش‌کشیدن رهبر) نیز ممنوع شد.[۷۱] در سال ۱۹۱۹، لنین در واکنش به کنفرانس بین‌المللی احزاب سوسیالیست که توسطحزب کارگر بریتانیا ترتیب داده شده بود، تصمیم گرفت کنفرانس جداگانه‌ای به نام کمونیست بین‌الملل (کمینترن) به موازات کنفرانس کارگر برگزار کند که با استقبال چندانی از سوی احزاب سوسیالیست اروپا مواجه نشد.[۷۲]

اما در زمینه اقتصاد تصمیمات کاملاً متفاوتی گرفته شد. لنین طیسیاست‌های نوین اقتصادی، آزادی‌های بیشتری داد که از جمله آن حمایت از صنایع کوچک خصوصی بود. در واقع بلشویک‌ها امیدوار بودند این وضعیت اقتصاد را بهبود بخشد تا از میزان ناامیدی میان طرفدارانشان کاسته شود؛ ولی لنین در ۱۹۲۲ سکته اول خود را تجربه کرد و اندکی بعد، در ژانویه ۱۹۲۴، درگذشت. شیوه مشخصی برای انتقال قدرت دراتحاد شوروی وجود نداشت، در نتیجه بعد از مرگ لنین رقابت قدرتی میانبوخارین،استالین وتروتسکی ایجاد شد. در بین اینان، بوخارین کمترین شانس را داشت و نیز اعضای برجستهحزب می‌پنداشتند تروتسکی بیش از اندازه باهوش – و در نتیجه خطرناک – است. همچنین کمونیست‌ها و به‌طور کلی جمعیت خسته از جنگ و انقلابِ شوروی سیاستسوسیالیسم در یک کشور استالین را جذاب‌تر از نظریهانقلاب مداوم تروتسکی می‌یافتند؛ نتیجتاً استالین از این رقابت قدرت پیروز بیرون آمد.[۷۳]

اکتبر ۱۹۲۸ نقطه‌ای که شوروی سیاست‌های نوین اقتصادی را رها کرد تا برنامه‌های استالین را پیاده کند، به‌شمار می‌رود. اوبرنامه پنج ساله اقتصادی را به کار بست که هدف اصلی آنصنعتی‌سازی سریع و گسترده شوروی بود. اما دیری نپایید که مشخص شد صنعتی‌سازی در این سطح نیاز به سرمایه‌گذاری دارد. سرمایه‌گذاران خارجی علاقه‌ای به سرمایه‌گذاری در شوروی نداشتند،بورژوازی کوچک روسیه در طولانقلاب یا پس از آن نابود شده بود و دولت نیز از سرمایه لازم برای اجرای طرح‌های استالین برخوردار نبود. در این زمان (۱۹۲۹) استالین به سراغ بزرگ‌ترین قشر جامعه – کشاورزان – رفت. او قصد داشت باجمعی‌سازی کشاورزی با یک تیر دو نشان بزند: تولید محصول افزایش پیدا کند و هزینه لازم برای صنعتی‌سازی فراهم شود. اما بسیاری از کشاورزان ترجیح می‌دادند مالک زمینی که بر روی آن کار می‌کنند باشند.[الف] استالین از ۱۹۳۰ به حجم عظیم مخالفت‌ها پی برده بود و در جواب کشاورزان را مجبور به پذیرش طرح کشاورزی جمعی کرد.[۷۴]

در ۱۹۳۴ استالین اعلام کرد طرح به مقصود خود رسیده است. اما طیقحطی ‎۱۹۳۲–۳۳ چندین میلیون نفر از گرسنگی حاصل از برنامه‌های جمعی‌سازی مرده بودند. نیز حس ضدکمونیستی در بسیاری از کشاورزان شکل گرفته بود و انتقادات از استالین حتی در سطوح بالای حزب نیز دیده می‌شد. او در پاسخپاکسازی بزرگ را آغاز کرد که به مرگ میلیون‌ها نفر انجامید. آمار دقیق کشته‌شدگان مورد اختلاف است اما احتمالاً بین ۳ تا ۵ میلیون نفر بوده است. پاکسازی بزرگ در ‎۱۹۳۶–۸ به اوج خود رسید، هر چند بخش‌هایی از آن تا زمان مرگ استالین در مارس ۱۹۵۳ ادامه پیدا کرد.[۷۵]

جنگ جهانی دوم و گسترش کمونیسم

[ویرایش]
اطلاعات بیشتر:کمینفرم

تا قبل از دهه ۱۹۴۰ تنها دو کشور کمونیستی وجود داشت؛ شوروی ومغولستان. در کشورهایی مانندآلمان ومجارستان تلاش‌هایی برای برپایی حاکمیت کمونیستی انجام شده بود که نتیجه‌ای نداشت. اما این وضعیت بعد ازجنگ جهانی دوم تحول عظیمی به خود دید و تا پایان دهه، بیشترشرق آسیا واروپای شرقی تحت حاکمیت کمونیست‌ها بود.[۷۶]

برافراشتن پرچم برفراز رایشس‌تاگ، تصویری نمادین از پیروزیاتحاد شوروی درجنگ جهانی دوم

شوروی در سال ۱۹۴۱ در اثر حملهآلمان نازی وارد جنگ شد. آنان در ۱۹۳۹پیمان عدم‌تجاوزی با آلمان امضا کرده بودند که در واقع چراغ سبزی از سوی نازی‌ها به شوروی برای تصرفکشورهای بالتیک بود. در جریانحمله آلمان، مردم شوروی سرسختانه از کشور خود دفاع کردند. امااستالین می‌دانست کشورش توان شکست کاملمتحدین را ندارد، در نتیجه باکشورهای غربی همکاری کرد. آنان ازکنفرانس تهران (۱۹۴۳) به بعد برای تعیین مرزهای اروپای جدید مذاکره کردند. از جمله نتایج این مذاکراتتقسیم آلمان بود. نیزچرچیل، در غیابآمریکا، به استالین پیشنهاد دادبلغارستان ورومانی حوزه نفوذ شوروی،یونان حوزه نفوذبریتانیا[۷۷] ومجارستان ویوگسلاوی نیز مشترک باشد. استالین به سرعت پذیرفت. شوروی همچنین با انجامکودتایی کمونیست‌ها را درچکسلواکی در قدرت نشاند. در برپایی حکومت کمونیستی در یوگسلاوی، شوروی نقش زیادی نداشت و در واقع رژیم کمونیستی آن کشور بیشتر توسط غرب حمایت می‌شد.[۷۸]

علاوه بر اروپای شرقی، رژیم‌های کمونیستی در شرق وجنوب‌شرق آسیا نیز در مناطق وسیعی قدرت یافتند. تا اواخر دهه ۱۹۴۰،ویتنام (۱۹۴۵)،کره شمالی (۱۹۴۸) وچین (۱۹۴۹) تحت حاکمیت کمونیست‌ها بودند. مورد کره شمالی مثل آلمان شرقی بود که منطقه تحت اشغال شوروی به یک کشور کمونیستی تبدیل شده بود. اماهو شی مین در ویتنام ومائو زدونگ در چین بدون کمک خارجی قابل توجهی قدرت خود را به دست آوردند. مائو درجنگ داخلی علیهناسیونالیست‌ها پیروز شد و آنان بهتایوان گریختند.[۷۹]

بدین ترتیب تعداد کشورهای کمونیستی از ۲ به ۱۳ رسید. این کشورها شاملآلبانی، بلغارستان، چین، چکسلواکی،آلمان (شرقی)، مجارستان، کره (شمالی)،لهستان، رومانی، ویتنام و یوگسلاوی به علاوه شوروی و مغولستان بودند. اکثر این دولت‌ها (به غیر از یوگسلاوی) نزدیکی زیادی بهمسکو داشتند و سیاست‌های کلی شوروی از جملهملی‌سازی صنایع،تحصیل ودرمان رایگان، جمعی‌سازی کشاورزی و همین‌طور سرکوب شدید مخالفان را اتخاذ کردند.[۸۰]

اختلافات در جنبش کمونیسم

[ویرایش]

ژوزف استالین در مارس ۱۹۵۳ درگذشت. علی‌رغمپاکسازی بزرگ، بسیاری از مردم شوروی بر مرگ او دریغ خوردند.اتحاد جماهیر شوروی در زمان مرگ استالین یککشور صنعتی و مرکز یکامپراتوری جدید بود. به هر روی هنوز در شوروی یک روند مشخص انتقال قدرت وجود نداشت، لذا مدعیان جدیدی سر برآوردند. رقبای اصلی در این نزاعگئورگی مالنکوف،ویاچسلاو مولوتف ولازار کاگانویچ بودند اما فاتح نهایینیکیتا خروشچف در ژوئن ۱۹۵۷ بود. بدین ترتیب تحکیم قدرت رهبر جدید شوروی بیش از ۴ سال طول کشید.[۸۱]

جنگ قدرت در شوروی مشکلاتی در دیگر کشورهای کمونیستی به همراه داشت. اولین چالش جدی در کشورهای کمونیستی جدید در ژوئن ۱۹۵۳ درآلمان شرقی اتفاق افتاد. اعتصاب گروهی از کارگران دربرلین شرقی به سرعت به تمام کشور کشید امانیروهای نظامی شوروی وآلمان شرقی آنان را سرکوب کردند. شرایط از ۱۹۵۶ تغییرات عمده‌ای کرد. در آن سال،لهستان ومجارستان صحنه ناآرامی‌هایی بودند و شوروی به کشور اخیرحمله کرد که نتیجه آن مرگ ۲۰ هزار شهروند بود. در پس از این ناآرامی‌ها، سه فاکتور عمده وجود داشت: موضع خروشچف در قبالیوگسلاوی، «چندمرکزگراییِ»تولیاتی و «سخنرانی مخفیانه فوریهِ» ۱۹۵۶ خروشچف. خروشچف در ۱۹۵۵ که جای پای خود را به اندازه کافی محکم می‌دید، تصمیم گرفت روابط سرد شوروی و یوگسلاوی را بهبود دهد. یوگسلاوی خوانش جدیدی ازسوسیالیسم را به کار بسته بود که نسبت به مدل شوروی بازتر بود. پیام موضع خروشچف آن بود که شوروی حاضر است رسیدن به هدف مشترک به شیوه‌های مختلف را بپذیرد. حداقل برخی دراروپای شرقی چنین برداشتی کردند. نیز ظاهراً خروشچف نظریه چندمرکزگرایی تولیاتی را پذیرفته بود. اما مهم‌ترین موضوع،انتقادات شدید خروشچف در کنگره بیستم حزب (فوریه ۱۹۵۶) از استالین بود. این کنگره پشت درهای بسته برگزار شد اما متن آن به بیرون درز کرد. از جمله «خطاهای استالین» موضع او در قبال یوگسلاوی بود. پیام موجود در این سخنرانی واضح بود و نتیجتاً در کشورهایی که تصور می‌شد کمونیسم به آن‌ها تحمیل شده – لهستان و مجارستان – ناآرامی‌های شدیدی ایجاد شد. تنها تغییر حاصل قابل ذکر از این ناآرامی‌ها در لهستان و مجارستان، تغییر رهبران آن‌ها بود. حمله شوروی به مجارستان ضمناً ریزش شدید اعضایاحزاب کمونیست در کشورهایی غیرکمونیستی را نیز موجب شد.[۸۲]

تانک‌های شوروی در خیابان‌هایبوداپست، بعد ازحمله شوروی به مجارستان

پیامدهای سخنرانی مخفیانه به اروپای شرقی محدود نبود.چینی‌ها تا آن روز بی‌قید و شرط به صورت عمومی از استالین حمایت کرده بودند و انتقاد خروشچف آنان را مشکلاتی سبب شد، خصوصاً کهمائو در آن سالجنبش یک‌صد گل را آغاز کرده بود که به مردم اجازه می‌داد آزادانه دربارهٔ حکومت کمونیستی نظر دهند.[۸۳] نیز او راضی نبود کهرهبران شوروی با چین مثل یک دست‌نشانده رفتار می‌کردند. مائو همچنین با سیاست «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» شوروی و کشورهایبلوک شرق با مللکاپیتالیستی مخالف بود. شوروی ابتدا ازبرنامه هسته‌ای چین حمایت می‌کرد اما زمانی که چین از آن‌ها خواستبمب وراکت هسته‌ای در اختیارشان قرار دهد، نپذیرفتند. در نشستی به تاریخ نوامبر ۱۹۵۸، مائو خبردار شد که شوروی قصد دارد کنترلکلاهک‌هایی که به چین می‌فرستد را نگه دارد. با عدم پشتیبانی عملی شوروی از چین طی درگیری‌ها باتایوان وهند در ‎۱۹۵۸–۵۹، تنش‌ها به اوج رسید. در آخر خروشچف حاضر نشد کلاهک‌ها را در اختیار چین قرار دهد و چینی‌ها با خشم وعده دادند که با ساختزرادخانه خودشان، به «وابستگی برده‌وار» به شوروی پایان دهند. در ۱۶ ژوئیه ۱۹۶۰، شوروی همه متخصصان خود را از چین فراخواند.جدایی چین و شوروی پایانی برجنگ سردِ دوقطبی و نیز آغازی بر رقابت آن دو برای رهبری جهان کمونیستی وجهان سوم بود.[۸۴]

علی‌رغم این‌ها، بلوک شرق از اواسط دهه ۱۹۵۰ تا اوایل دهه ۶۰ تحولاتی به خود دید که حداقل در ابتدا نویدبخش می‌نمود.[۸۵] شوروی در ۱۹۵۷ اولینماهواره فضایی جهان را با ناماسپوتنیک-۱ بهفضا فرستاد. نیز خروشچف در ۱۹۵۴ طرحی به نام «زمین‌های باکره» برای افزایش تولیدات کشاورزی شوروی به اجرا گذاشت[۸۶] و مائو در چین از طرحیک گام بزرگ به جلو، طرحی برای بهبود کشاورزی کشور، رونمایی کرد. تا ۱۹۶۱ کمونیست‌ها به ۹۰ مایلی ساحلایالات متحده رسیده بودند؛انقلابی کوباییفیدل کاسترو که رژیمباتیستا را سرنگون کرده بود، در این سال خودش را سوسیالیست و کشورش را متحد شوروی اعلام کرد. اما روی هم رفته این تغییرات نتایج مطلوب را نداشتند. طرح زمین‌های باکره به دلیل آماده‌سازی و مدیریت ضعیف شکست خورد. از نتایج یک گام بزرگ به جلوقحطی وسیع و مرگ ۱۵ تا ۳۰ میلیون نفر و تضعیف قدرت مائو بود. نیز روابط شوروی وکوبا منجر بهبحران موشکی کوبا شد، تا مرحله‌ای کهجنگ جهانی سوم بینواشینگتن ومسکو محتمل به نظر می‌رسید. نهایتاً خروشچف و شوروی کوتاه آمدند و هر چند خطر جنگ رفع شد، اما تحقیر بزرگی برای آنان به حساب می‌آمد.[۸۷]

تحقیر جهانی شوروی در اثر بحران موشکی کوبا در کنار مسائل دیگر باعث شد اعضای ارشد حزب کمونیست کودتایی علیه خروشچف برنامه‌ریزی و او را در اکتبر ۱۹۶۴ برکنار کنند.[ب] یکتیم سه‌نفره و سپسلئونید برژنف به تنهایی جایگزین خروشچف شدند. آنان وظیفه داشتند آنچه اشتباهات خروشچف به حساب می‌آمد را برطرف کنند و تا پایان دهه از نظر افکار عمومی جهان موفق شده بودند. آنان در ۱۹۶۵ اصلاحات اقتصادی انجام دادند که تا اندازه‌ای موفق بود. نیز انتقادات از استالین را متوقف کردند زیرا آن را باعث تضعیف رژیم می‌دانستند. کنترل دولت بر جامعه افزایش پیدا کرد و شوروی در ۱۹۶۸ برای سرکوب «بهار پراگ» بهچکسلواکیحمله کرد. رهبری جدید همچنین توان نظامی کشور را نیز شدیداً افزایش داد. روابط بلوک شرق و غرب در نیمه اول دهه ۱۹۷۰ بهبود پیدا کرد اما با انتخاب‌شدنجیمی کارتر کهحقوق بشر موضوع اصلی کمپین انتخاباتی‌اش بود بهریاست‌جمهوری آمریکا، میزان تنش مجدداً به حالت قبلی خود بازگشت.[۸۸]

تحولات آسیا و دیگر مناطق جهان

[ویرایش]

یک گام بزرگ به جلو و پیامدهای آن قدرتمائو زدونگ را تضعیف کرده بود اما او همزمان با ظهور رهبری جدید در شوروی طی اقداماتی قدرت مطلقه خود را از نو تحکیم کرد. در چنین شرایطی بود کهانقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریا را در سال ۱۹۶۶ آغاز کرد که تا ۱۹۶۹، یا به تعبیر دیگری تا ۱۹۷۶ (سال مرگ مائو) ادامه داشت. انقلاب فرهنگی نتایج مثبتی نداشت و در اوج آن حتی گوش‌دادن بهموسیقی غربی نیز جرم تلقی می‌شد. رهبران چینی بعد از مائو انقلاب فرهنگی را یک اشتباه بزرگ به حساب می‌آوردند. مطابق محاسبه مقامات چین، ۳۵ هزار نفر در دوره نام‌برده‌شده کشته شدند، هر چند منابع غربی تعداد آن‌ها را میلیون‌ها نفر می‌دانند. مائو در ۱۹۷۶ درگذشت. مانند دیگر کشورهای کمونیست، چین هم روند مشخصی برای انتخاب رهبر جدید نداشت. بخت‌های اصلیهوآ گوئوفنگ (که مائو قبل از مرگش او را پیشنهاد داده بود) ودنگ شیائوپینگ (از جمله قربانیان انقلاب فرهنگی) بودند. تا ۱۹۷۸ شیائوپینگ قدرت خود را تحکیم کرده بود. اوانقلابی اقتصادی در چین آغاز واقتصاد آن کشور را به یک اقتصادکاپیتالیستی تبدیل کرد. دنگ شیائوپینگ معمار رشد اقتصادی چین در دهه‌های بعد به حساب می‌آید.[۸۹]

ویتنام که در دهه ۱۹۴۰ کمونیستی شده بود، در ۱۹۵۴ به دو کشورشمالی (کمونیست) وجنوبی (جمهوری طرفدار غرب، به خصوص آمریکا) تقسیم شد. روابط پرتنش این دو کشور نهایتاً در دهه ۱۹۶۰ بهیک جنگ منجر شد که از جمله نتایج آن بازشدن پای آمریکا به جنگ بود. آمریکایی‌ها در این جنگ ویتنام شمالی را دست‌کم گرفتند اما دیری نپایید که کمونیست‌های ویتنامی نشان دادند دشمنان سرسختی هستند. تا ۱۹۷۳، آمریکا و ویتنام جنوبی شکست را پذیرفتند و دو سال بعد تمام ویتنام تحت حاکمیت کمونیست‌ها بود. همزمان با این جنگ،کامبوج ولائوس، همسایگان ویتنام، نیز کمونیستی شدند.[۹۰] در کامبوجِ عهدخمرهای سرخ، به رهبریپل پوت، بین سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۹ نزدیک به ۲ میلیون نفر از شهروندان کشور جان خود را از دست دادند که حدود یک چهارم جمعیت کامبوج در آن زمان بود. کشتار مخالفان و قحطی حاصل از برنامه‌ای مشابهیک گام بزرگ به جلو مائو دلایل اصلیاین تلفات بودند. در آن دوران، حتی مصرفالکل ورابطه جنسی بین دو فرد ازدواج‌نکرده مجازات مرگ داشت.[۹۱] نهایتاً ویتنام در ۱۹۷۸ به کامبوجحمله و رژیم خمرهای سرخ را با حکومتی کمونیستی میانه‌رو جایگزین کرد.[۹۲]در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ کمونیسم علاوه بر شرقآسیا، درآفریقا وخاورمیانه نیز پیش می‌تاخت.کنگو (۱۹۶۸)،یمن جنوبی (۱۹۶۹)،بنین (۱۹۷۲)،اتیوپی (۱۹۷۴)،آنگولا وموزامبیک (۱۹۷۵) همگی کمونیستی شده بودند.[۹۳]

کابل، یک روز بعد ازانقلاب ثور

در آوریل ۱۹۷۸ (اردیبهشت ۱۳۵۷) کمونیست‌ها به رهبرینورمحمد تره‌کی درافغانستان به قدرت رسیدند. او در سپتامبر ۱۹۷۹ (شهریور ۱۳۵۸) توسطحفیظ‌الله امین برکنار شد. اینان کمونیست‌های رادیکال بودند اما با ناکارآمدی حکومتشان به سرعت نامحبوب شدند. نتیجتاً، شوروی تصمیم گرفت باحمله نظامی آن‌ها را با یک دولت میانه‌رو به رهبریببرک کارمل جایگزین کند. تحولات افغانستان به خودی خود تا آن اندازه سرنوشت‌ساز نمی‌شد، اگراتفاقاتکشور همسایه به گونه‌ای متفاوت پیش می‌رفت. در فوریه ۱۹۷۹ (بهمن ۱۳۵۷)، مسلمین رادیکال به رهبریروح‌الله خمینی پادشاهی ایران را سرنگون ویک حکومت اسلامی برپا کرده بودند. شوروی حالا می‌توانست با یک تیر دو نشان بزند: بهکشورهای اسلامی نشان دهد که کمونیسم واسلام توانایی هم‌زیستی دارند و نیز با روابط حسنه با کشورهای غرب‌ستیز خاورمیانه، دسترسی بهتری بهنفت منطقه داشته باشد.[۹۴]

اما محاسبات آن‌ها اشتباه از آب درآمد. با آغاز دهه ۱۹۸۰، نسل جدیدی از سیاستمداران کمونیسم‌ستیز غربی (به خصوصتاچر وریگان) قدرت را در دست گرفته بود و آنان این مرتبه قصد عقب‌کشیدن نداشتند. نهایتاً حمله به افغانستان کاسه صبرشان را لبریز کرد؛[۹۵] با مقاومت محلی و حمایت غرب از آنان، این جنگ ۹ سال طول کشید و درسقوط شوروی اثرگذار بود.[۹۶]

همبستگی لهستان، گورباچف و سقوط کمونیسم

[ویرایش]

ظهورهمبستگی، یکسندیکای غیردولتی درلهستان، احتمالاً مهم‌ترین اتفاق مرتبط با کمونیسم در آغازدهه ۱۹۸۰ بود. لهستان تا بدان روز بیشترین دردسر را برای حکومت کمونیست‌ها ایجاد کرده بود اما ظهور همبستگی در ‎۱۹۸۰–۱ نوع جدیدی از چالش به‌شمار می‌رفت.[۹۷] این اتحادیه که در سپتامبر ۱۹۸۱ بیشتر از ده میلیون عضو − بیش از اعضایحزب حاکم − جذب کرده بود،[۹۸] تا قبل از اعلامحکومت نظامی در دسامبر ۱۹۸۱، از سوی دولت به رسمیت شناخته می‌شد. در آوریل ۱۹۸۰، حکومت کمونیستی لهستان اعلام کرد که قصد دارد یارانه غذا را حذف کند. تا آغاز ژوئیه، یارانه برخی اقلام حذف شده بود و متعاقباً فروشگاه‌های محل کار قیمت گوشت را ۴۰ تا ۶۰٪ افزایش دادند. کارگران لهستانی، برخلاف دفعات قبل، تصمیم گرفتند به جایاعتصاب، نماینده‌ای انتخاب کنند تا با کارفرمایان برای افزایش حقوق مذاکره کند. برخلاف انتظار، دولت از این تصمیم حمایت کرد. دیری نپایید که مشخص شد مقامات با هدف ایجاد تفرقه بین کارگران اجازه انجام مذاکرات را صادر کرده‌اند، زیرا صنایع کوچک نمی‌توانستند به اندازه صنایع بزرگ حقوق کارگران خود را افزایش دهند.[۹۹] بعد از آشکار شدن این سیاست، کارگران لهستانی شروع به اعتصاب کردند. در میانه‌های اوت، کارگران کشتی‌سازی لنین در شهرگدانسک، با اخراج یکی از رهبرانشان، دست به اعتصاب زدند. طی تنها چند روز، اعتصاب به شهرهای اطراف نیز کشیده شد. آنان کمیته درون‌کارخانه‌ای اعتصاب (همبستگی آینده) را تشکیل دادند و اعلامیه‌ای شامل ۲۵ درخواست صادر کردند. حزب کمونیست این درخواست‌ها را رد کرد. با این اتفاق، اعتصاب‌ها به سراسر لهستان کشیده شد. رهبر لهستانادوارد گیئرک، نخست‌وزیر را اخراج کرد و کمیته را به رسمیت شناخت. در عین حال، تعدادی از رهبران کارگری را بازداشت کرد که تنها بر آتش اعتصابات افزود. چون بیم آن می‌رفت که نیروهای نظامی حاضر به سرکوب کارگران نشوند، دولت تصمیم به مذاکره با رهبران اعتصاب‌کنندگان که معروف‌ترینشانلخ والسا بود، گرفت. نتیجه مذاکراتتوافق گدانسک و استعفای گیئرک بود. مقرر شداستانیسلاو کانیا جانشین او شود اما معترضان که این را عملی نمایشی[پ] می‌دانستند، در عوضِ پایان دادن به اعتصابات، در سپتامبر در یک گردهمایی همبستگی را تأسیس کردند. دولت تلاش کرد آن را سرکوب کند اما سندیکا اعلام اعتصاب سراسری کرد.وویچخ یاروزلسکی، رهبر جدید، ملاقات‌هایی با والسا داشت اما نتیجه‌ای حاصل نشد و تنها معترضان را جسورتر کرد.[۱۰۰] بالاخره در دسامبر ۱۹۸۱ در لهستان حکومت نظامی اعلام شد اما ممنوعیت همبستگی تا اکتبر ۱۹۸۲ طول کشید. بعد از این ممنوعیت سرانجام تا ژوئیه ۱۹۸۳ حکومت نظامی به پایان رسید.[۱۰۱]

سقوط دیوار برلین در نوامبر۱۹۸۹

در طولجنگ سرد،آلمان غربی وآلمان شرقی تفاوت‌های عمده‌ای با یکدیگر داشتند؛ آلمان شرقی حکومت متمرکز، سلسله‌مراتبی با اقتصادی دولتی و زمین‌های کشاورزی تعاونی بود و آلمان غربی دولتی فدرال با نهادهای اداری خودگردان، اقتصادی تقریباً مبتنی بر مالکیت خصوصی.[۱۰۲] تا سال ۱۹۵۰، اقتصاد آلمان شرقی از همتای غربی عقب افتاده بود که برنامه‌ریزی دستوری اقتصاد توسط دولت آلمان شرقی در این زمینه تأثیر عمده گذاشت.حزب کمونیست آلمان شرقی در سال ۱۹۵۸ پیش‌بینی کرد که شرق تا سال ۱۹۶۱ از غرب پیش خواهد افتاد اما عدم تحقق این مسئله، منجر به افزایش نارضایتی‌ها و مهاجرت گسترده به آلمان غربی شد. در دهه ۱۹۶۰، آلمان شرقی اصلاحاتی اقتصادی اعمال ووالتر اولبریخت، دبیرکل حزب، در سال ۱۹۷۰ پیش‌بینی پیش‌افتادن شرق را تکرار کرد؛ هر چند محقق نشد اما به هر روی اقتصاد آلمان شرقی در بسیاری از زمینه‌ها قدرتمندترین اقتصادبلوک شرق بود و در میان ۲۰ اقتصاد برتر جهان جای می‌گرفت. دو دهه پایانی موجودیت این دولت، اغلب دوره رکود و زوال آن محسوب می‌شود که تلاشی جدی برای اصلاح مشکلات ساختاری کشور انجام نشد. وام‌های آلمان غربی به آلمان شرقی در این دوره در به تأخیر انداختن سقوط اقتصادی آن اثرگذار بود.[۱۰۳] مجموع این مسائل، منجر به مهاجرت گسترده پناهجویان آلمان شرقی به آلمان غربی می‌شد، به گونه‌ای که میان سال‌های ۱۹۴۹ و ۱۹۶۱، سالانه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نفر به صورت غیرقانونی آلمان شرقی را ترک می‌کردند.[۱۰۴]

همزمان با تحولات لهستان، شوروی نیز تغییرات مهمی را تجربه می‌کرد.آندروپوف وچرنینکو به ترتیب بعد از ۱۵ و ۱۳ ماه رهبری درگذشتند و در مارس ۱۹۸۵،میخائیل گورباچف جانشین آنان شد. گورباچف برای مدت‌ها از انجام اصلاحات حمایت می‌کرد و با در دست گرفتن زمام امور، تلاش کرد مشکلات موجود را حل کند. مهم‌ترین مشکل، کاهشرشد اقتصادی بود. شوروی تا دهه ۱۹۷۰ رشد اقتصادی سریعی را تجربه می‌کرد اما در دهه ۱۹۸۰ از آن کاسته شد و عملاً در حال عقب افتاده ازغرب بود. گورباچف برای حل این مشکل سیاستپرسترویکا (بازسازی) را در پیش گرفت. نیز دو سیاستگلاسنوست (شفافیت) ودموکراتیزاسیون را آغاز کرد زیرا معتقد بود موانع سیاسی مانع رشد اقتصادی کشور است. او امید داشت با بازشدن فضای کشور، مردم ازدیوانسالاری شوروی انتقاد کنند اما انتقادات به سرعت از کنترل خارج شد و تقریباً همه قسمت‌های اتحاد شوروی هدف نقد قرار گرفتند.[۱۰۵] گورباچف تلاش نکرد شرایط را به حالت قبل بازگرداند زیرا امیدوار بود بهبود وضعیت اقتصادی از آتش انتقادات خواهد کاست. نیز حضور در کشورهای خارجی را کاهش داد و نیروهای شوروی درافغانستان را از آن کشور خارج کرد. خروج از افغانستان باعث محبوبیت او در درون و بیرون از کشور شد؛ به خصوص در میان دیگر کمونیست‌ها زیرا آنان امیدوار شدند شوروی به آن‌ها اجازه خواهد داد «راه خودشان را بروند.» زمانی کهمجارستان ولهستان برنامه‌های خودشان برای افزایشتکثرگرایی سیاسی در کشورشان را اعلام کردند و گورباچف اعتراضی نکرد، نظام‌های کمونیستی شرق اروپا − اول از همه مجارستان و لهستان −در ۱۹۸۹ یکی پس از دیگری فرو پاشیدند. سرانجام نوبت به اتحاد شوروی رسید و آن دولت رسماًدر دسامبر ۱۹۹۱ منحل اعلام شد. کمونیست‌ها در افغانستان،کامبوج،مغولستان و دیگر کشورها نیز قدرت را از دست دادند؛ غیر از دولت‌های کمونیستی شرق آسیا وکارائیب. حتی نظام‌های کمونیستی که در قدرت باقی ماندند نیز به طرق مختلف دچار بحران شدند، از جمله چین که بااعتراضات میدان تیان‌آن‌من روبرو شد که طی آن حدود ۲ تا ۳ هزار نفر کشته شدند.[۱۰۶]

در جهان امروز

[ویرایش]

احزاب کمونیست درروسیه وجمهوری‌های سابق شوروی وجود دارند اما بعید به نظر می‌رسد که حکومت کمونیستی دوباره در این کشورها برقرار شود.حزب کمونیست فدراسیون روسیه که خلف حزب کمونیست اتحاد شوروی محسوب می‌شود، طرفدارانی دارد اما ایدئولوژی این حزب نه انقلابی، بلکهاصلاح‌گرایانه است.[۱۰۷]

درچینمائوئیسم تنها روی کاغذ وجود دارد و در عمل اجرا نمی‌شود. هر چند هنوز برخی از صنایع بزرگ در مالکیتدولت هستند اما آن کشور وضوحاً به سمت اقتصادی غیرمتمرکز بر پایهمالکیت خصوصی متمایل است. چین امروز تفاوت زیادی با یک کشور تمام کاپیتالیستی ندارد. علی‌رغم این،حزب کمونیست چین هیچ‌گونه مخالفتی را برنمی‌تابد و سرکوباعتراضات دانشجویی میدان تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ نیز این را نشان داد.[۱۰۸] خوانش مائوئیستی ازمارکسیسم-لنینیسم در دیگر قسمت‌هایآسیا مانندنپال وجود دارد، اما به صورتی مبهم و دو پهلو. شورشیان مائوئیستی در نپال بعد ازدو دهه مبارزه مسلحانه در ۲۰۰۶ پذیرفتند تفنگ خود را زمین بگذارند و در انتخابات ملی با هدف تشکیل مجلسی جهت بازنویسی قانون اساسی شرکت کنند. آنان که مدعی هستند بهدموکراسی چندحزبی واقتصاد مختلط متعهدند، در انتخابات ۲۰۰۸ مجلس بیشترین کرسی‌ها را به دست آوردند. مائوئیست‌های نپالی بیش از اینکه به همتایان انقلابی قرن بیستمی خود شبیه باشند، به حزب کمونیست چینِ این روزها شباهت دارند.[۱۰۹]

جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) آخرین دولتی است که هنوز به سبکشوروی اداره می‌شود. این کشورمطرود جامعه جهانی است و مخالفان خود را به سختی سرکوب می‌کند.کوبا وویتنام دهه‌هاست از حمایت شوروی محروم شده‌اند، لذا بیشتر و بیشتر بهاقتصاد بازار تمایل نشان می‌دهند و درهای کشورشان را بر روی سرمایه‌گذاران خارجی گشوده‌اند؛ با این وجود، هر دو کشورتک‌حزبی هستند.[۱۱۰]

کشورهای کمونیستی

[ویرایش]

ساختار سیاسی

[ویرایش]

حزب کمونیست

[ویرایش]
همچنین ببینید:حزب کمونیست

علی‌رغم اینکهکشورهای کمونیستی معمولاًنظام‌های تک‌حزبی نامیده می‌شوند و در عمل نیز چنین بود، چند کشور کمونیستی به صورت رسمی چندحزبی بودند. چند حزب سیاسی دربلغارستان،چکسلواکی،آلمان شرقی ولهستان وجود داشت و امروزه نیز احزاب کوچک توسط دولت‌هایچین،کره شمالی وویتنام برتابیده می‌شوند. اما هیچ‌کدام از این احزاب کوچک نمی‌توانند «اپوزیسیون» خوانده شوند زیرا هرگز اجازه نداشتندحزب کمونیست را به چالش بطلبند.[۱۱۱] احزاب کمونیست حاکم در کشورهای مختلف نام‌های مختلفی داشتند، اما همگی به شیوهسانترالیسمِ دمکراتیک اداره می‌شدند — بدان معنا که دربارهٔ تصمیم‌گیری‌ها بحث می‌شد اما بعد از اتخاذ تصمیم نهایی، باید به صورت کامل در جامعه و حزب اجرا می‌شد.[۱۱۲] عملکرد این احزاب کشور به کشور با توجه به فاکتورهایی چون اندازهجمعیت متغیر بود؛ اما در نکات کلی شبیه به یکدیگر و هرم‌وار بودند. اینهرم در پایین‌ترین سطح از یک شخص آغاز می‌شد و در بالاترین سطح به چهار بخش کنگره حزب،کمیته مرکزی،دبیرخانه وپولیتبورو می‌رسید. روی کاغذ، بین دولت و حزب تفاوت وجود داشت. حزب باید اهداف‌بلند مدت را تعیین و بر عملکرد دولت نظارت می‌کرد، اما در عمل بین حزب و نهادهای دولتی همپوشانی وجود می‌داشت. حزب همچنین از طریق نظامنومن‌کلاتورا (فهرست اسامی) افرادی که به مقام‌های مهم منصوب می‌شدند را کنترل می‌کرد.[۱۱۳]

اعضای احزاب کمونیست کشورهای کمونیستی (دهه ۱۹۸۰)[۱۱۴]
رتبهکشوردرصد از جمعیتچند حزبی؟رتبهکشوردرصد از جمعیتچند حزبی؟
۱کره شمالی۱۶٫۰٪بله۱۰آلبانی۴٫۴٪خیر
۲رومانی۱۴٫۶٪خیر۱۱کوبا۴٫۴٪خیر
۳آلمان شرقی۱۳٫۱٪بله۱۲مغولستان۴٫۲٪خیر
۴چکسلواکی۱۰٫۴٪بله۱۳چین۴٫۰٪بله
۵بلغارستان۹٫۷٪بله۱۴ویتنام۳٫۰٪بله
۶یوگسلاوی۹٫۶٪خیر۱۵لائوس۱٫۰٪خیر
۷مجارستان۸٫۰٪خیر۱۶افغانستان۰٫۶٪خیر
۸شوروی۶٫۷٪خیر۱۷کامبوج۰٫۰۱٪خیر
۹لهستان۶٫۳٪بله۱۸اتیوپی۰٫۰۰۶٪خیر

دولت

[ویرایش]

در کنار حزب کمونیست که وظیفه داشتجامعه را هدایت کند،[۱۱۵] وظیفهتصویب، تفسیر و اجرایقانون ودفاع از کشور بهدولت سپرده شده بود. در نتیجه شاملمجلس،وزارتخانه‌ها،شوراهای محلی،دادگاه‌ها،پلیسپلیس مخفی) ونیروهای نظامی می‌شد. تقریباً همه کشورهای کمونیستی (غیر از سه کشور فدرال شوروی، یوگسلاوی و چکسلواکی)تک‌مجلسی بودند. نام رایج برای مجلس در این کشورها مجمع ملی یا مجمع خلق بود، هر چند گاهشورای عالی (شوروی) وکنگره ملی خلق (چین) نیز نامیده می‌شد. وزارت‌خانه‌ها در کشورهای کمونیستی بی‌شباهت به وزارت‌خانه‌ها در سیستم‌های غربی نبودند[۱۱۶] اما به دلیل سلطه دولت براقتصاد، تعداد زیادی وزارت‌خانه وجود داشت که هر کدام مسئول بخشی از اقتصاد بودند.[۱۱۷] این کشورها نهادهای محلی نیز داشتند تا در اداره کشور یاری کنند اما قدرت این نهادها بسته به زمان و مکان متفاوت بود. یوگسلاوی کشوری بود که بیشترین قدرت را به نهادهای محلی داده بود.[۱۱۸] در کشورهای کمونیستیقوه قضائیه مستقل نیز وجود نداشت و قاضی‌ها به رژیم وفاداری بیشتری داشتند، تا برقراری قانون.[۱۱۹] شکایت از رژیم حاکم به یک دادگاه تقریباً امری ناشناخته برای شهروندان این نظام‌ها بود. پلیس به دو بخش تقسیم می‌شد: پلیس عادی و پلیس امنیتی یا مخفی. وظیفه اولی برخورد با مجرمان غیرسیاسی بود و دومی حفظ امنیت کشور؛ نتیجتاً وظیفه پلیس‌های مخفی مانندکاگ‌ب برخورد با مخالفان سیاسی بود. نیروهای نظامی علاوه بر دفاع از کشور، در سیاست نیز اثرگذار بودند. آن‌ها گهگاه در امر اداره کشور و مسائلی چون برداشت محصول نیز یاری می‌رساندند. سلسله‌مراتب نظامی کشورهای کمونیستی با همتایان غربی تقریباً یکسان بود. رهبران نیروهای نظامی و پلیس مخفی معمولاً افراد مهم و صاحب کرسی درپولیتبورو می‌بودند و مانند رهبر کاگ‌بیوری آندروپوف ممکن بود به رهبری کشور نیز برسند.[۱۲۰]

انتخابات

[ویرایش]

علی‌رغم ماهیت تک‌حزبی و متمرکز نظام‌های کمونیستی،انتخابات نیز به نوعی در آن کشورها برگزار می‌شد، هر چند با نمونه غربی متفاوت بود. انتخابات در این رژیم‌ها تحت کنترل کامل حزب بود و حتی نامزدهایی که شخصاً کمونیست نبودند، با دقت دست‌چین می‌شدند. همچنین نمایندگان برخی گروه‌ها (مانند تعدادزنان حاضر در مجلس) نباید از تعداد مشخصی کم‌تر می‌شد که محدودیت ساختاری بر انتخابات اعمال می‌کرد. به هر روی انتخابات به دلایلی در کشورهای کمونیستی وجود داشت: اولین دلیل آن بود که رژیم‌های کمونیستی از دادن حق انتخاب محدود[ت] به مردم احساس خطر نمی‌کردند، هر چند این بیشتر به انتخابات در سطح محلی مربوط می‌شد، تا انتخابات ملی. نیز در برخی ملل کمونیستی، باید تعداد مشخصی نماینده جدید به صورت منظم وارد مجلس یا شورا می‌شدند. فاکتور دوم، آن بود که دولت از انتخابات برای راهی جهت ارتباط باملت استفاده می‌کرد تا سیاست‌های جدید را به آن‌ها توضیح دهد و مشکلاتشان را بشنود (باز هم بیشتر در سطح محلی، تا ملی).[۱۲۱] سوم، بیشتر کشورهای کمونیستی تجربهدموکراسی نداشتند[۱۲۲][ث] و برخی مقامات واقعاً باور داشتند انتخابات راهی برای آشنا کردن توده با مشارکت سیاسی است؛ و به عنوان دلیل آخر، انتخابات راهی برایمشروعیت دادن به نظام بود. شرکت در انتخابات اجباری نبود[ج] اما مردم باور داشتند عدم شرکت در انتخابات بر آینده شغلی خود یا فرزندانشان تأثیر منفی خواهد گذاشت. صرف نظر از درستی این عقیده، به همین دلیل بود کهمیزان مشارکت در بیشتر کشورها همیشه حدود ۹۸٪ می‌بود.[چ][۱۲۳]

ساختار اقتصادی

[ویرایش]
رشد اقتصادی برخی کشورهای کمونیستی در بازه‌های پنج ساله، مطابق آمارهای رسمی[۱۲۴]
کشور۵۱–۵۵۵۶–۶۰۶۱–۶۵۶۶–۷۰۷۱–۷۵۷۶–۸۰۸۱–۸۵۸۶–۸۹۸۶–۹۰ (برنامه‌ریزی قبلی)
آلبانی۵٫۷٪۸٫۸٪۲٫۰٪۳٫۳٪۶٫۰٪
بلغارستان۱۲٫۲٪۹٫۷٪۶٫۷٪۸٫۶٪۷٫۹٪۶٫۱٪۳٫۷٪۳٫۱٪۵٫۴٪
چین۱۰٫۹٪۵٫۱٪۵٫۲٪۸٫۰٪۵٫۳٪۵٫۹٪۹٫۳٪۸٫۹٪۷٫۵٪
کوبا۳٫۸٪۰٫۴٪۱۴٫۷٪۳٫۸٪۷٫۳٪۰٫۰٪۵٫۰٪
چکسلواکی۸٫۲٪۷٫۰٪۱٫۹٪۶٫۸٪۵٫۷٪۳٫۷٪۱٫۸٪۲٫۱٪۳٫۴٪
آلمان شرقی۱۳٫۱٪۷٫۱٪۳٫۵٪۵٫۲٪۵٫۴٪۴٫۱٪۴٫۵٪۳٫۱٪۴٫۶٪
مجارستان۵٫۷٪۵٫۹٪۴٫۷٪۶٫۸٪۶٫۲٪۲٫۸٪۱٫۴٪۰٫۸٪۳٫۰٪
لهستان۸٫۶٪۶٫۶٪۶٫۲٪۶٫۰٪۹٫۷٪۱٫۲٪-۰٫۸٪۲٫۹٪۳٫۳٪
رومانی۱۴٫۱٪۶٫۶٪۹٫۱٪۷٫۷٪۱۱٫۲٪۷٫۲٪۴٫۴٪۱٫۶٪۱۰٫۳٪
شوروی۱۱٫۴٪۹٫۲٪۶٫۵٪۷٫۶٪۵٫۷٪۴٫۳٪۳٫۲٪۲٫۷٪۴٫۲٪
یوگسلاوی۷٫۵٪۱۱٫۸٪۶٫۵٪۴٫۷٪۵٫۹٪۵٫۶٪۰٫۷٪۰٫۴٪۴٫۰٪

مالکیت

[ویرایش]

در کشورهای کمونیستی بیشترکارخانه‌ها،بانک‌ها و دیگر صنایع درمالکیت دولت بودند و و بخش‌های مختلف دولت می‌توانستند صنایع خودشان را داشته باشند. به این شیوه،مالکیت اجتماعی گفته می‌شد. البته استثناهایی نیز ممکن بود وجود داشته باشد.[ح] مالکیت در مناطقروستایی متفاوت بود. برخی مزارع در مالکیت دولت بودند و کسانی که روی آن‌ها کار می‌کردند، شرایط مشابهی با کارکنان کارخانه‌ها داشتند و حقوق مشخصی دریافت می‌کردند. مزارع دیگر، درمالکیت جمعی گروهی از کشاورزان بودند؛ گاه ممکن بود زمین در مالکیت دولت باشد اما آلات کشاورزی، ساختمان‌ها،حیوانات و غیره متعلق به کشاورزان مالک باشد. درلهستان ویوگسلاوی بیشتر مزارع در مالکیت خصوصی بودند. تا دهه ۱۹۷۰ مالکیت خصوصی تشکیلات اقتصادی کوچک مانندرستوران وتاکسی در مناطق شهری بیشتر کشورهای کمونیستی آزاد شده بود.[خ] استدلال پشت این آزادسازی محدود بودن تعداد کارکنانشان بود، زیرا در چنین مواردی استثمارپرولتاریا در مقیاس بزرگ انجام نمی‌شد و این بامارکسیسم در تضاد نبود. در تعدادی از کشورهای کمونیستی مالکیت تعاونی خانه نیز وجود داشت. گروهی از شهروندان با همکاری هم آپارتمانی می‌ساختند و در آن ساکن می‌شدند. موارد ذکرشده شیوه‌های مالکیت قانونی و رسمی بود.[۱۲۵]مالکیت خصوصی به شیوه غیرقانونی و غیررسمی نیز همیشه وجود داشت که البته در آمارهای رسمی لحاظ نمی‌شد.[۱۲۶]

اقتصاد دستوری

[ویرایش]

ولادیمیر لنین اعتقاد داشت بازار مستعد هرج و مرج است و نظام‌های سوسیالیستی بایداقتصادی دستوری داشته باشند. به بیان ساده‌تر، مرکز تصمیم بگیرد و صنایع و دیگر واحدهای اقتصادی آن را اجرا کنند. اما به دلیلجنگ جهانی وجنگ داخلی، ایجاد یک اقتصاد دستوری درشوروی تا اواخر دهه ۱۹۲۰ و تحکیم قدرتاستالین طول کشید. او در ۱۹۲۸ از یک برنامه اقتصادی پنج ساله رونمایی کرد و زان پس اقتصاد شوروی مطابق چنین برنامه‌هایی پیش می‌رفت؛ با گسترش کمونیسم بعد ازجنگ جهانی دوم، این شیوه در کشورهای بیشتری در شرق اروپا و آسیا، به استثنای یوگسلاوی، پیاده شد. دولت‌های کمونیستی اعتقاد داشتند این شیوه چند مزیت دارد؛ می‌توان آن را به هر سمتی که سودمندتر به حساب می‌آید هدایت کرد، کنترل بهتری بر قیمت‌ها داشت (مارکس از شیوه قیمت‌گذاریکاپیتالیستی مطابقعرضه و تقاضا انتقاد کرده بود و معتقد بود قیمت را باید میزان کار تعیین کند)، در برابر فشار خارجی مقاوم‌تر است و می‌تواند بیکاری را به صفر برساند.[۱۲۷]

اما در عمل فقط بخشی از این موارد به دست آمد. قیمت‌ها معمولاً برای مدت‌های طولانی پایین و با ثبات بود و نیز میزانبیکاری (مطابق مفهوم غربی آن) امر رایجی نبود. این شیوه مشکلاتی نیز داشت. در بیشتر کشورهای کمونیستی گروه‌های قدرتمندتر (نیروهای نظامی وصنایع سنگین) بر گروه‌های ضعیف‌تر (صنایع سبک) غالب بودند؛ نتیجتاًتانک به اندازه کافی وجود داشت اما گاه کالای مصرفی روزانه با کمبود مواجه می‌شد. نیز با پیچیده‌تر شدن اقتصاد در طول زمان حفظ کارایی این شیوه سخت‌تر می‌شد. همچنین به دلیل غیرواقعی بودن قیمت‌ها، قیمت‌ها پیام مناسبی دربارهٔ بازار، مثلاً اینکه چه چیزی واقعاً مورد نیاز است، ارسال نمی‌کردند. همین فاکتور کیفیت اجناس را نیز تحت تأثیر قرار می‌داد. عدم وجود نیروهای حاضر دربازار بر رقابت میان صنایع تأثیر منفی می‌گذاشت.[۱۲۸]

اقتصادهای پساکمونیستی

[ویرایش]

طی زمان با به کار بستن برخی عناصراقتصاد بازار، اصلاحاتی در برخیکشورهای کمونیستی، مخصوصاًچین، اعمال شد که به نوعی اقتصاد آنان را «پساکمونیستی» کرد. در چین، دولت مالکیت صنایع بزرگ را برای خود حفظ کرد اما آن‌ها را به صنعت‌گران اجاره می‌داد تا بدین شیوهرقابت اقتصادی ایجاد شود. سرانجام بعد از گذشت مدتی، در اواخر دهه ۱۹۹۰، مالکیت خصوصی صنایع بزرگ نیز آزاد اعلام شد. این تغییرات سؤالاتی ایجاد کرد، از جمله پرسشی مبنی بر اینکه آیا چین مارکسیسم را کنار گذاشته یا خیر. جواب صریحی وجود ندارد. از یک موضع، چینی‌ها می‌توانستند استدلال کنند که مارکس گذر از چند مرحلهتوسعه اقتصادی قبل از برپایی کمونیسم را ضروری می‌یافت. رشد اقتصادی چین از ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۷ بین ۱۰٪ بوده است. اما مارکس وجود یک دموکراسی بورژواها را نیز از نظر تاریخی لازم می‌دانست. چینی‌ها سعی کردند با دعوت‌کردن صنعت‌گران ثروتمند به عضویت درحزب کمونیست این «نیاز تاریخی» را رفع کنند.[۱۲۹]

ساختار و سیاست‌های اجتماعی

[ویرایش]

سیاست‌های رفاهی

[ویرایش]

سیاست‌هایرفاهی در کشورهای کمونیستی – مانند تحصیل ومراقبت‌های پزشکی رایگان،یارانه زیاد خانه (مردم شوروی ۳ تا ۵٪ درآمدشان را خرج مسکن می‌کردند) وحمل و نقل عمومی – به اندازه‌ای گسترده بودند که به اغراق «از رحم تا گور» یا «از گهواره تا قبر» توصیف می‌شدند. سیاست‌های رفاهی اینچنینی اولین بار نه در یک کشور کمونیستی، که درآلمان عهدقیصر ویلهلم به کار بسته شدند. درمجارستان حتی قبل از حکومت کمونیستی نیز سیاست‌های رفاهی اجرا می‌شد اما کمونیست‌ها این سیاست‌ها را به سطح بالاتری ارتقا دادند. اولین اولویت کشورهای کمونیستی در این بعد، خدمات پزشکی رایگان همگانی بود. شوروی در دهه ۱۹۲۰ و کشورهای شرق اروپا تا پایان دهه ۱۹۴۰ به این هدف دست پیدا کردند. چین نیز در دهه ۱۹۵۰ تقریباً همه شهروندانش را تحت پوشش گرفت. البته سیستم‌های پزشکی این کشورها بدون مشکل نبودند. به عنوان مثال، بیماران گاه مجبور می‌شدند بهپزشکانرشوه پرداخت کنند تا از مراقبت‌های لازم بهره‌مند شوند.[۱۳۰] در دوره گورباچف مشخص شد نرخ مرگ‌ومیر نوزادان در شوروی از دهه ۱۹۷۰ رو به افزایش بوده اما دولت آمارهای صحیح را منتشر نکرده است.[۱۳۱] دو معیار مهم در سنجش عملکرد نظام پزشکی کشورها،میزان مرگ و میر نوزادان و میزانامید به زندگی است.[۱۳۲]

مقایسه امید به زندگی در چند کشور کمونیستی و کاپیتالیستی[۱۳۳]
کشور۱۹۳۵۱۹۵۰۱۹۶۰۱۹۷۰۱۹۸۰۱۹۸۸۲۰۰۸
بلغارستان۵۰٫۱<۶۴٫۱۶۹٫۶۷۱٫۱۷۱٫۱۷۱٫۲N/A
چین۴۰٫۸۴۶٫۱۶۱٫۱۶۵٫۴۶۹٫۵۷۳٫۲
کوبا۵۹٫۴۶۳٫۸۷۰۷۳٫۱۷۴٫۲۷۷٫۳
آلمان (شرقی)۶۵٫۹۶۸٫۹۷۰٫۷۷۱٫۶۷۲٫۹N/A
مجارستان<۶۱٫۳۶۷٫۸۶۹۶۹٫۲۷۰٫۱N/A
لهستان<۶۱٫۳۶۷٫۱۷۰٫۲۷۰٫۹۷۱٫۵N/A
شوروی۴۶٫۰۶۸٫۶۶۹٫۳۶۷٫۷۶۹٫۵N/A
ویتنام۳۴٫۰۴۲٫۹۴۷٫۸۵۵٫۸۶۲٫۷۷۱٫۳
یوگسلاوی۵۸٫۱۶۸٫۰۷۰٫۴۷۱٫۵N/A
آلمان (غربی)۶۱٫۳۶۷٫۵۶۹٫۱۷۰٫۸۷۲٫۵۷۵٫۵۷۹٫۱
ژاپن۴۵٫۰۶۰٫۰۶۶٫۸۷۱٫۱۷۵٫۵۷۹۸۲٫۱
بریتانیا۶۸٫۷۷۰٫۴۷۱٫۴۷۲٫۸۷۵۷۸٫۹
آمریکا۶۸٫۲۶۹٫۷۷۰٫۴۷۳٫۳۷۵٫۵۷۸٫۱

در زمینه مرگ و میر نوزادان، برخی از کشورهای کمونیستی پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشتند، به گونه‌ای کهآلمان شرقی از برخی از کشورهای کاپیتالیستی نیز مرگ و میر کمتری داشت.[۱۳۴] اما شوروی در دو دهه آخر موجودیتش نسبت به دهه ۱۹۷۰ پسرفتی را تجربه کرد.[۱۳۵] مرگ و میر نوزادان در دو دهه اول حکومت کمونیستی درکوبا بیشتر شد اما زان پس با سرعت زیادی کاهش پیدا کرد و امروزه از این نظر با کشوری مثل آمریکا در یک سطح قرار دارد.[۱۳۶]

میزان مرگ نوزادان به ازای تولد هر ۱٬۰۰۰ کودک[۱۳۷]
کشور۱۹۵۰۱۹۶۰۱۹۷۰۱۹۸۰۱۹۸۹۲۰۰۸
بلغارستان۹۴٫۵۴۵٫۱۲۷٫۳۲۰٫۲۱۴٫۴N/A
چین۱۹۵٫۰۱۵۰٫۰۸۵٫۰۴۹٫۰۳۸٫۰۲۳٫۰
کوبا۳۲٫۰۳۵٫۹۳۸٫۷۱۹٫۶۱۱٫۱۵٫۱
آلمان (شرقی)۷۲٫۲۳۸٫۸۱۸٫۵۱۲٫۱۷٫۶N/A
مجارستان۸۵٫۶۴۷٫۶۳۵٫۹۲۳٫۲۱۶٫۰N/A
لهستان۱۱۱٫۲۵۴٫۸۳۳٫۴۲۱٫۳۱۶٫۰N/A
شوروی۸۰٫۷۳۵٫۳۲۴٫۷۲۷٫۳۲۵٫۰N/A
ویتنام۷۰٫۰۵۵٫۰۴۴٫۰۳۸٫۰۱۹٫۵
یوگسلاوی۱۱۸٫۶۸۷٫۷۵۵٫۲۳۵٫۰۲۰٫۲N/A
آلمان (غربی)۳۴٫۰۲۳٫۴۱۲٫۷۷٫۰۴٫۳
ژاپن۵۰٫۶۳۱٫۰۱۴٫۰۸٫۰۵٫۰۳٫۲
بریتانیا۳۲٫۰۲۳٫۰۱۸٫۰۱۲٫۰۹٫۰۴٫۸
آمریکا۲۹٫۲۲۶٫۰۲۰٫۰۱۲٫۶۹٫۸۶٫۳

دولت‌های کمونیستی به بالا بردن سطح تحصیلات جامعه نیز اهمیت زیادی می‌دادند. در بیشتر این کشورها تحصیل رایگان واجباری بود. طی زمان درصدسواد در این کشورها رشد عظیمی داشت و نیز سال‌های تحصیل نیز افزایش پیدا کرد (به عنوان مثال، در شوروی بین سال‌های ۱۹۵۷ تا ۱۹۷۰ از ۷ به ۱۰ سال رسید). تأکید درنظام آموزشی کشورهای کمونیستی بربه‌یادسپاری مبتنی بود که می‌تواند یکی از نقاط ضعف آن به‌شمار رود. در دهه‌های اخیر برخی کشورهای کمونیستی رویکردی غیرکمونیستی نسبت به سوادآموزی داشته‌اند؛ مثلاًویتنام دریافتشهریه را قانونی اعلام کرده است.[۱۳۸]

سطح سواد افراد بالای ۱۵ سال[۱۳۹]
کشور۱۹۴۰۱۹۵۰۱۹۶۰۱۹۷۰۱۹۸۰۱۹۸۸۲۰۰۸
بلغارستان>‎۷۵٫۸٪۹۲٫۴٪۹۵٫۱٪۹۸٪N/A
چین>‎۴۵٫۰٪۴۰٪۵۲٫۹٪۶۷٫۱>‎۷۵٪۹۰٫۹٪
کوبا<‎۷۷٫۹٪۸۹٫۳٪۹۲٫۵٪۹۸٫۵٪۹۹٫۸٪
آلمان (شرقی)>‎۹۸٫۰٪۹۹٫۰٪۹۹٫۹٪N/A
مجارستان۹۵٫۳٪۹۸٫۱٪۹۸٫۶٪۹۹٫۱٪N/A
لهستان>‎۹۰٫۰٪۹۸٫۲٪۹۹٫۱٪۹۹٫۶٪N/A
شوروی۸۷٫۴٪>‎۹۰٫۰٪۹۸٫۵٪۹۹٫۷٪۹۹٫۸٪+‎۹۹٪N/A
ویتنام>‎۲۰٫۰٪۸۷٫۳٪۹۰٫۳٪۹۳٫۰٪
یوگسلاوی۵۵٪۷۴٫۰٪۸۰٫۰٪۸۳٫۵٪۹۰٫۵٪۹۳٫۰٪N/A
آلمان (غربی)>‎۹۸٫۰٪۹۹٫۰٪۹۹٫۰٪
ژاپن۹۷٫۸٪۹۹٫۰٪۹۹٫۰٪
بریتانیا>‎۹۸٫۰٪۹۹٫۰٪۹۹٫۰٪
آمریکا>‎۹۷٫۵٪۹۸٪۹۹٫۰٪۹۹٫۰٪۹۹٫۰٪

بیکاری ساختاری به معنای مرسوم امروز به‌طور کلی از ویژگی‌های نظام‌های کمونیستی نبود. البته امنیت شغلی نکات منفی نیز ایجاد می‌کرد؛ به عنوان مثال، تعهد دولت به صفر نگه داشتن درصد بیکاری میزان تلاش کارکنان را کاهش می‌داد. این یکی از دلایل افزایش ناکارآمدی اقتصادی رژیم‌های کمونیستی از دهه ۱۹۷۰ به بعد بود. به علاوه صفر نگه میزان بیکاری نیازمند تعهدی دو طرف بوده؛ لذا کار کردن امری اجباری بود. پس اگر کسی می‌خواست، مثلاً،هنرمند شود و در یکی از مشاغل دولتی مرتبط پذیرفته نمی‌شد، فرصت را از دست می‌داد. محل کار یک فرد را نیز دولت تعیین می‌کند.[۱۴۰]

طبقات

[ویرایش]

دولت‌های کمونیستی هیچ‌گاه ادعا نکردند موفق شده‌اندطبقات اجتماعی را از بین ببرند؛ بلکه مدعی بودند طبقات متخاصم را از بین برده‌اند. این دولت‌ها به وجود دو طبقهکشاورز وکارگر و گاه طبقه سوم،کارگران یقه سفید یااینتلیجنتسیا، اذعان داشتند. اینتلیجنتسیا معمولاً به هر کسی که آموزش عالی دیده بود، اطلاق می‌شد و چنان لفظ گسترده‌ای بود که ممکن بود کارگر یقه سفید را نیز شامل شود. مطابق گفته دولت‌های کمونیستی، این طبقات یکدیگر را استثمار نمی‌کردند و نتیجتاً، طبقات متخاصم از بین رفته‌اند. به‌طور معمول، مقامات و جامعه‌شناسان این دولت‌ها بینکار یدی و ذهنی و نیز نیروی کار شهری و روستایی تمایز قائل می‌شدند. کسانی که به عنوان کشاورز بر روی زمین‌های دولتی درروستا‌ها کار می‌کردند، در طبقه کارگر قرار می‌گرفتند و طبقه کشاورز تنها شامل کسانی که روی زمین‌های جمعی کار می‌کردند، می‌شد. یکی از دلایل این تقسیم‌بندی آن بود که طبقه کارگر بزرگ‌تر به نظر برسد و در نتیجه کشور را به مرز آمادگی برایسوسیالیسم از نظرمارکس، نزدیک‌تر کند.[۱۴۱]

دو شکاف قابل ذکر دیگر نیز در جوامع کمونیستی وجود داشت:جنسیت وقومیت. به عنوان مثال، در شورویروس‌ها تنها اندکی بیش از نصف جمعیت را تشکیل می‌دادند.[۱۴۲] در دهه ۱۹۸۰، جمعیت چین ازمردم هان (۹۳٪) و اقلیت‌هایی چونمسلمانان وتبتی‌ها تشکیل شده بود.[۱۴۳] برخی از کشورهای کمونیستی مثل شوروی ویوگسلاوی در زمان سقوط به مرزهای قومی تقسیم شدند. موضوع دیگر، نقشزنان، پیچیده بود. در حالت تئوری، دولت‌های کمونیستی شدیداً بهبرابری جنسیتی متعهد بودند و نشانه‌هایی از این تعهد در عمل نیز دیده می‌شد. از دیدگاه سیاسی، کشورهای کمونیستی با داشتن بالاترین درصدهای حضور زنان در مجلس، عملکرد موفقیت‌آمیزی از این حیث به نمایش گذاشتند، هر چند زنان کرسی‌های خود را برخلاف همتایان غربی در انتخابات‌های رقابتی به دست نیاورده بودند. اما تا انتهای دهه ۱۹۸۰، تنها یک زن موفق شده بود به پلیتبوروی شوروی راه یابد و نیز تا دسامبر ۱۹۸۸ طول کشید تا یک زن واردشورای وزیران شود. یوگسلاوی تنها کشور کمونیستی بود که نخست‌وزیری زن داشت. البته حضور زنان در صحنه سیاست کشورهای غربی نیز تا آن زمان تفاوت چندانی نداشت. از نظر مالی، زنان ۶۶–۷۵٪ مردان حقوق می‌گرفتند — آماری مشابه غرب. نیز مانند دیگر جوامع انجام کارهای خانه و نگهداری ازبچه با زنان بود، هر چند در برخی کشورها دولت در مورد اخیر به آن‌ها یاری می‌رساند. شوروی از فرزندآوری شدیداً استقبال می‌کرد[د] اماسقط جنین را نیز منع نمی‌کرد.[۱۴۴] در سمت دیگر چینداشتن بیش از یک فرزند را ممنوع کرد.[۱۴۵]

مقایسه حضور زنان در مجلس[ذ] در چند کشور کمونیستی و کاپیتالیستی[۱۴۶]
کشور۱۹۵۰۱۹۷۰۱۹۸۸۲۰۰۸
بلغارستان۱۵٫۱٪۱۷٫۱٪۲۱٫۱٪N/A
چین۱۷٫۸٪۲۱٫۳٪۲۱٫۳٪
کوبا۲۲٫۲٪۳۳٫۹٪۴۳٫۲٪
آلمان (شرقی)۲۷٫۵٪۳۰٫۶٪۳۲٫۲٪N/A
لهستان۰٫۰٪۱۳٫۵٪۲۰٫۲٪N/A
شوروی۱۹٫۶٪۳۰٫۲٪۳۱٫۱٪N/A
ویتنام۲٫۵٪۱۸٫۲٪۱۷٫۷٪۲۵٫۸٪
یوگسلاوی۳٫۲٪۵٫۸٪۱۸٫۲٪N/A
استرالیا۰٫۸٪۰٫۰٪۶٫۱٪۲۶٫۷٪
فرانسه۷٫۰٪۲٫۱٪۶٫۹٪۱۸٫۲٪
آلمان (غربی)۶٫۸٪۶٫۶٪۱۵٫۴٪۳۱٫۶٪
سوئد۹٫۶٪۱۴٫۰٪۳۸٫۴٪۴۷٫۰٪
بریتانیا۳٫۳٪۴٫۱٪۶٫۳٪۱۹٫۵٪
آمریکا۲٫۱٪۲٫۳٪۶٫۷٪۱۶٫۸٪

در فرهنگ و هنر

[ویرایش]

نمادپردازی

[ویرایش]
همچنین ببینید:نمادپردازی کمونیستی
ستاره سرخ وداس و چکش در پوستری در سبکرئالیسم سوسیالیستی، به مناسبت چهارمین سالگردانقلاب اکتبر

پرچم سرخ اولین بار در عهدانقلاب فرانسه به نمادی علیه حکومت‌هایاقتدارگرا تبدیل شد. در قرن نوزدهم، با جنبش‌های سوسیالیستی و اعتراضیاروپا، علی‌الخصوصکمون پاریس، گره خورد. نهایتاً بعد از پیروزیانقلاب اکتبر، در میان نمادهای کمونیستی جای گرفت و احزابسوسیال دموکرات نمادهای دیگری برای خود یافتند.[۱۴۷]بلشویک‌ها بعد از پیروزی به سال ۱۹۱۷، ابتدا پرچم سرخ ساده‌ای را به عنوان نشانی از قرار گرفتن در دستکارگران ودهقانان کافی دانستند. در ۴ آوریل ۱۹۱۸، دولتروسیه شوروی پرچم سرخ رنگی که مخفف نام آن دولت با رنگ طلایی بر روی آن نوشته شده بود را به عنوان نماد خود اعلام کرد. نیز دیگر رژیم‌های شوروی مثلبلاروس واوکراین پرچم‌های مشابهی اتخاذ کردند. دو سال بعد از تأسیساتحاد جماهیر شوروی، در ۳۱ ژانویه ۱۹۲۴، پرچم جدیدی با نشان‌هایداس و چکش و نیزستاره سرخ اختیار شد. داس و چکش نماینده کشاورزان و کارگران و ستاره سرخ نماینده هدف نهایی، برپایی حاکمیت جهانی کمونیسم، بودند. سرانجام در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، شش روز قبل از سقوط شوروی، پرچم شوروی از فرازکاخ کرملین مسکو پایین کشیده شد وپرچم روسیه جای آن را گرفت.[۱۴۸] درپرچم چین، که آن هم بنا به دلایل مشابهی قرمز است، پنج ستاره وجود دارد. در آغاز گفته می‌شد ستاره بزرگحزب کمونیست است و ستاره‌های کوچک چهار طبقه که حزب را حمایت می‌کنند — پرولتاریا، دهقانان، بورژواهای خرده‌پا و «کاپیتالیست‌های میهن‌پرست» — هستند. اما بعداً تفسیر رسمی تغییر کرد و گفته شد ستاره بزرگ نماد چین و ستاره‌های کوچک اقوام آن هستند.[۱۴۹]

رئالیسم سوسیالیستی

[ویرایش]
همچنین ببینید:رئالیسم سوسیالیستی

رئالیسم سوسیالیستی عبارتی رسمی برای توصیفهنر وادبیات دراتحاد جماهیر شوروی بود که در دیگر کشورهای کمونیستیشرق اروپا وآسیا نیز از آن پیروی می‌شد. رئالیسم سوسیالیستی متد اصلی هنر، ادبیات و نقد سوسیالیستی به حساب می‌آمد و انتظار می‌رفت آثار هنری «نمایشی صادق و حقیقی از واقعیت در حالت انقلابی آن» باشد. در سال ۱۹۳۴، اولین کنگره نویسندگان شوروی تعریفی رسمی از رئالیسم سوسیالیستی ارائه کرد. از همان سال، این شیوه تنها سبک هنری رسمی شوروی اعلام شد. آثار هنری و ادبی مطابق رئالیسم سوسیالیستی سنجیده می‌شدند و دیگر سبک‌ها نمایشی از انحطاطبورژواها به حساب می‌آمدند؛ هنر و ادبیات باید نیمه پر لیوان زندگی تحت حاکمیت کمونیسم را نمایش می‌دادند. رئالیسم سوسیالیستی سه اصل داشت؛ اصل اول بر همه‌فهم‌بودن اثر تأکید داشت. اصل دوم الزام به نمایش زندگی روزمره شهروندان، اعمال قهرمانانه کارگران، کشاورزان و غیره بود. اصل سوم نیز «اصل واقعیت» بود. بدان معنا که باید مطابقبرداشتی ماتریالیستی از تاریخ و برای نمایشمبارزه طبقاتی کارگران تولید می‌شد.[۱۵۰]

خواسته حزب را برآورده خواهیم کرد!ولادیمیر لنین در سمولنیزن پارتیزان در نبردموزائیکی از لنین درمتروی مسکو

نقد

[ویرایش]
همچنین ببینید:نقد مارکسیسم

نقد کمونیسم به دو دسته عمده تقسیم می‌شود. دسته اول شامل انتقاداتی است که به نظریه کمونیسم و گرایش‌های مختلف آن نظیرمارکسیسم وارد شده و دسته دیگر، مربوط به نقد حکومت‌های کمونیستی است. از جمله انتقاداتی که به مارکسیسم وارد شده نقدماتریالیسم تاریخی، نقد نگرش مارکسیستی به دولت، نقدتفکرات اقتصادی این مکتب، نقدنظریه ارزش کار و غیره است. قدیمی‌ترین نقد اقتصادی که به مارکسیسم وارد شد از جانبآدولف واگنر بود که مارکس شخصاً بدان جواب داد. یکی از نقدهایی که همیشه مطرح شده، این است که قیمت‌گذاری کالاها مطابق نظریه ارزش کار امری نسبی و قراردادی است.[۱۵۱] به گفتهویلیام دمهاف، ماتریالیسم تاریخی برای درک تاریخ جوامع و پیچیدگی آن‌ها بیش از اندازه ساده است. همو می‌گوید یافته‌هایباستان‌شناسی نشان داده برخلاف عقیده مارکس، پیدایش دولت ارتباطی بهمبارزه طبقاتی نداشته و در عوض، اولین دولت‌ها ترکیبی از نهادهای دینی و سیاسی بوده‌اند. نیز تقلیل دولت به نهادی جهت حفاظت ازمالکیت خصوصی گرایشی جهت نادیده‌گرفتن اهمیتدموکراسی نیابتی ایجاد می‌کند. به عنوان مثال نویسنده کمونیست استنلی مور درنقد کاپیتالیسم می‌نویسد که «ویژگی‌های مشخص دولت‌های دموکراتیکِ بورژواها با ویژگی‌های مشخص اقتصادکاپیتالیستی هم‌خوانی دارد.» کمونیست آمریکایی جیمز اوکانر نیز معتقد بود «در نظریه مارکسیسم، دولت دموکراتلیبرال اسلحه دیگری در دست سرمایه‌داران در مبارزه طبقاتی است.»[۱۵۲]ماکس وبر ماتریالیسم تاریخی را تنها یکی از نظریات محتمل می‌دانست و معتقد بود نظریات دیگر نیز به همان اندازه محتمل هستند. وبر نقش تفکرات دینی (مثلاخلاق پروتستانی) در گسترش کاپیتالیسم را شاهدی بر گفته خود می‌داند. نقد اصلیامیل دورکیم بر مارکسیسم وزن بسیار زیاد دادن به فاکتورهای اقتصادی و مبارزه طبقاتی بود. او مبارزه طبقاتی را تنها یکی از پیامدهای درجه دوم نبود قواعد مکفی برایجامعه صنعتی نوظهور می‌دانست.[۱۵۳]

پاپ ژان پل دوم (۱۹۷۸–۲۰۰۵)، اولین و تنها پاپ لهستانی واسلاو تاریخ. انتخاب شدن او به پاپی برای مقامات کمونیستی لهستان و شوروی مشکلاتی ایجاد کرد. در سفر ژان پل دوم به زادگاهش در سال ۱۹۷۹ میلیون‌ها نفر به استقبالش آمدند و یک شاهد عینی گزارش داد: «برای ۹ روز دولت لهستان عملاً وجود نداشت!»[۱۵۴]

به گفته منتقدان رژیم‌های کمونیستی، حکومتحزب کمونیست منجر بهتمامیت‌خواهی،سرکوب سیاسی، نقضحقوق بشر، عملکرد ضعیفاقتصادی وسانسور می‌شود.[۱۵۵]زبیگنیف برژینسکی وکارل یواخیم فریدریش در کتابدیکتاتوری و یکه‌سالاری تمامیت‌خواه شش مؤلفه حکومت تک‌حزبی، حاکمیت یکدیکتاتور، ترور دولتی، انحصارارتباطات جمعی، انحصاراسلحه و اقتصاد دستوری را برای مشخص کردنتمامیت‌خواهی یک رژیم برمی‌شمارند که بیشتر این مؤلفه‌ها دربارهٔ حکومت‌های کمونیستی نیز صادق هستند، هرچند بسته به زمان و مکان میزان تمامیت‌خواهی این دسته از دولت‌ها متفاوت می‌بود.[۱۵۶] مارک فیلیپ بردلی دربارهٔ حقوق بشر در کشورهای کمونیستی می‌نویسد اگر چه شوروی روز صدوراعلامیه جهانی حقوق بشر را سالانه جشن می‌گرفت، اما نقض شدید حقوق بشر در کشورهای تحت امر کمونیست‌ها در بعضی زمان‌ها امری تقریباً عادی بود.[۱۵۷] نیز برخی اقتصاددان‌های غربی مانندفریدریش هایک مشخصه‌های مدل حکومت شوروی مثلاقتصاد دستوری ومالکیت دولتی را مسبب مشکلات اقتصادی کشورهایبلوک شرق دانسته‌اند. در داخل کشورهای کمونیستی نیز حاکمیت با منتقدانی روبرو بود. از دهه ۱۹۶۰ رسانه‌های غربی توجه خود را به وضعیت این مخالفان معطوف کردند. برخی از منتقدان مثلآلکساندر سولژنیتسین آشکارا کمونیسم‌ستیز بودند و گروهی دیگر مثلولفگانگ هاریش خود را «مارکسیست واقعی» می‌دانستند و به دلیل تبدیل کمونیسم به سیستمیبروکراتیک وسلسله‌مراتبی از حاکمیت کشور خود راضی نبودند. میزان تأثیر اینان در سقوط کمونیسم را نمی‌توان به آسانی مشخص کرد و بدیهی است که از کشوری به کشوری دیگر متفاوت بود اما می‌توان تا آن اندازه گفت که، به عنوان مثال، اولین رئیس‌جمهورچک بعد از سقوط کمونیسم،واتسلاف هاول، بخش بزرگی از محبوبیت خود را مدیون مبارزاتش با رژیم کمونیستی بود. نهادهای مذهبی نیز از جمله مخالفان رژیم‌های کمونیستی بودند، به گونه‌ای که درآلمان شرقی حتیخداناباوران نیز بر رویکلیسای لوتری آن کشور به عنوان کانونی مهم برای مخالفت با حکومت حساب باز می‌کردند.[۱۵۸] در لهستان انتخاب‌شدن کارل وتیولا به پاپی (با نامژان پل دوم) مشکلات بزرگی برای حاکمیت کمونیستی به همراه آورد.[ر] در روز بازدید ژان پل دوم از لهستان، میلیون‌ها نفر به استقبالش آمدند. اثرات ورود پاپ به زادگاهش در شوروی نیز حس شد، به خصوص در لیتوانی که بسیاری خود را به مرز لهستان رساندند تا از کانال‌های تلویزیونی لهستانی ورود ژان پل را تماشا کنند.[۱۵۹] در سال ۱۳۶۷،خمینی درنامه‌ای به میخائیل گورباچف کمونیسم را تفکری مادی خواند که جوابگوی نیازهای بشر نیست و در عوض او را دعوت کرد که دربارهٔاسلام مطالعه کند.[۱۶۰]ناسیونالیسم، به خصوص در شوروی کهگرجی‌ها و مردمحوزه بالتیک خواهان استقلال بودند، از دیگر عوامل جدی در مخالفت با حاکمیت کمونیستی بود.[۱۶۱]

از جمله دیگر نقدها، متهم‌کردنکشورهای کمونیستی بهسرمایه‌داری دولتی است. این عبارت سابقه طولانی دارد و مناقشات و مجادلات دربارهٔ ماهیت اقتصاد کشورهای کمونیستی نیز از زمانانقلاب روسیه وجود داشته است.کارل مارکس خود سرمایه‌داری دولتی را حالتی که «دولت‌ها کارگران را در ازای مزد برای کار درمعادن،راه‌آهن و غیره استخدام می‌کنند و نقش سرمایه‌داران صنعتی را ایفا می‌کنند» توصیف کرده است. تا زمانانقلاب اکتبر این برداشت دچار دگرگونی شده بود و معنای «سلطه دولت بر صنایع خصوصی» به خود گرفته بود. حتیلنین نیز در رسالهامپریالیسم به اهمیت یک دوره سرمایه‌داری دولتی اشاره کرده است. نتیجتاً، دو دیدگاه متفاوت در ربط با این موضوع وجود داشت و این تفاوت نظر منجر به اختلاف بر سر ماهیت اقتصادشوروی و دیگر کشورهای کمونیستی شد. از سویی، منتقدان اعتقاد داشتند سرمایه‌داری دولتی در شوروی ملغی نشده و انقلاب در میانه راهکاپیتالیسم وسوسیالیسم توقف کرده است. افرادی چون رهبرمنشویک‌هاژولیوس مارتوف می‌گفتند کارگران شوروی به همان شیوه کارگران کشورهای کاپیتالیست استثمار می‌شوند. از سوی دیگر موافقان، از جمله شخص لنین، معتقد بودند سرمایه‌داری دولتی در صورتی که تحت سلطهپرولتاریا باشد، قابل قبول و برای رسیدن به سوسیالیسم ضروری است. بعد از مرگ لنین، موافقان به ندرت از لفظ سرمایه‌داری دولتی برای توصیف اقتصاد شوروی استفاده می‌کردند و در عوض، آن را سوسیالیستی می‌نامیدند. زان پس، سرمایه‌داری دولتی منحصراً به لفظی برای حمله بهرهبران شوروی تبدیل شد.[۱۶۲]

بیشترمارکسیست‌های غربی تا میانه‌های دهه ۱۹۵۰ معتقد به تکامل خطی جوامع از زمانبرده‌داری تا مرحلهسوسیالیسم بودند و بدین ترتیب، با توجه به دیدگاه هر شخص نسبت بهبلوک شرق و به خصوص اتحاد شوروی، آن جوامع می‌توانست در دسته‌هایی مثل فئودالی، کاپیتالیستی یا سوسیالیستی قرار بگیرد. بعد از آن عهد، با رشد اقتصادی بی‌سابقه کشورهای کاپیتالیست غرب، تئوریسین‌هایی ظهور کردند که دربارهٔ صحت نظریه قدیمی بحران مارکس دچار تردید شدند. ژوزف گیلمان در ۱۹۵۷ نوشت «تا قبل ازجنگ جهانی اول آمارهای تاریخی از نظریات مارکس پشتیبانی می‌کردند اما بعد از جنگ با انتظارات مارکسیست‌ها تناقض دارند.» از اواخر ۱۹۶۰، دوباره عقایدی مبنی بر بی‌ثباتی ذاتی کاپیتالیسم باب شد و تا به امروز نیز از بین نرفته است، اما بعد از ۱۹۹۱ بسیاری از مارکسیست‌های غربی بدان نتیجه رسیدند که در سال‌های پیش‌رو حاکمیت کاپیتالیسم بر جهان ادامه پیدا خواهد کرد.[۱۶۳]

جستارهای وابسته

[ویرایش]

پانویس

[ویرایش]

یادداشت‌ها

[ویرایش]
  1. شعار لنین در طول انقلاب (صلح،زمین، نان) از جمله دلایل حمایت قشر کشاورز از او بود
  2. خروشچف تنها رهبر عالی شوروی بود که بدین شیوه برکنار می‌شود
  3. کانیا از سال ۱۹۷۱ مسئول امنیت کشور و نیروهای نظامی بود
  4. مثلاً انتخاب بین نامزدی جوان و پویا یا نامزدی مسن و با تجربه
  5. تنها استثنا را می‌توان چکسلواکی دانست
  6. کامبوج تنها کشور کمونیستی بود که شرکت در انتخابات در آن اجباری بود
  7. میزان مشارکت در لیبرال‌ترین کشور کمونیستی (یوگسلاوی) حدود ۹۰٪ بود که از دیگر کشورها پایین‌تر است. در کشوره‌های تمامیت‌خواه‌تر، مثل کره شمالی، معمولاً نزدیک به ۱۰۰٪ بوده و هست)
  8. یک کارخانه عطرسازی خصوصی تا سال ۱۹۷۲ در آلمان شرقی به کار خود ادامه داد
  9. استثنای مهم آلبانی بود که حتی اجازه مالکیت خصوصی خودرو را نیز نمی‌داد
  10. زنانی که بیش از ۱۰ بچه می‌زاییدند، نشان «مادر قهرمان اتحاد شوروی» را دریافت می‌کردند
  11. در کشورهای دو مجلسی، آمارمجلس سفلا لحاظ شده است
  12. نقل است گیئرک، دبیر اول حزب کمونیست لهستان، بعد از شنیدن این خبر پشت تلفن با عبارت «یا مادر خدا!» واکنش نشان داده است.

ارجاع‌ها

[ویرایش]
  1. «کمونیسم» [علوم سیاسی و روابط بین‌الملل] هم‌ارزِ «Communism»؛ منبع:گروه واژه‌گزینی.دفتر دوم. فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان.تهران: انتشاراتفرهنگستان زبان و ادب فارسی.شابک ۹۶۴-۷۵۳۱-۳۷-۰ (ذیل سرواژهٔکمونیسم)
  2. Harper, “Communism”,Online Etymology Dictionary.
  3. Brown,The Rise and Fall of Communism,17.
  4. Nancy, “Communism, the Word”.
  5. Nancy, “Communism, the Word”.
  6. Harper, “Communist”,Online Etymology Dictionary.
  7. Brown,The Rise and Fall of Communism,11.
  8. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  9. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,1.
  10. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,1.
  11. Brown,The Rise and Fall of Communism,11–13.
  12. Fraser and Wilde,The Marx Dictionary,204.
  13. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  14. Brown,The Rise and Fall of Communism,11–13.
  15. Yarshater,The Cambridge History of Iran,991.
  16. Brown,The Rise and Fall of Communism,11–13.
  17. Brown,The Rise and Fall of Communism,11–14.
  18. Brown,The Rise and Fall of Communism,14–15.
  19. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  20. Brown,The Rise and Fall of Communism,15–16.
  21. Brown,The Rise and Fall of Communism,16–18.
  22. Newman,Socialism: A Very Short Introduction,21–23.
  23. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,2–4.
  24. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  25. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,2–4.
  26. Fraser and Wilde,The Marx Dictionary,110–111.
  27. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,4–5.
  28. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  29. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  30. Fraser and Wilde,The Marx Dictionary,196–197.
  31. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  32. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,5–6.
  33. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  34. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,5–6.
  35. Brown,The Rise and Fall of Communism,21.
  36. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,5–6.
  37. Nicolaievsky,Karl Marx – Man and Fighter,269.
  38. Jessop and Wheatley,Karl Marx's social and political thought,526.
  39. Brown,The Rise and Fall of Communism,21.
  40. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  41. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  42. Bottomore, “Critics of Marxism”,A Dictionary of Marxist Thought,124.
  43. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  44. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,7.
  45. Lih, “Lenin and Bolshevism”,54.
  46. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,7.
  47. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,8.
  48. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  49. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,8.
  50. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,9.
  51. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  52. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,9.
  53. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  54. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,9.
  55. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,10.
  56. Oittinen, “Marxism–Leninism”,The Encyclopedia of Political Thought.
  57. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,12–13.
  58. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,10.
  59. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,11.
  60. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,13.
  61. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  62. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,13.
  63. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  64. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,13.
  65. McLellan and Chambre, “Marxism”,Encyclopædia Britannica.
  66. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,14.
  67. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  68. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,17–19.
  69. Service,Lenin: A Biography,154–155.
  70. Rappaport,Conspirator: Lenin in Exile,93.
  71. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,17–19.
  72. Shub,Lenin: A Biography,389–391.
  73. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,19–20.
  74. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,21–22.
  75. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,22–23.
  76. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,23.
  77. Brown,The Rise and Fall of Communism,143.
  78. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,23–26.
  79. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,26.
  80. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,26–27.
  81. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,27.
  82. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,28–31.
  83. Brown,The Rise and Fall of Communism,318.
  84. McDougall, “20th-century relations”,Encyclopædia Britannica.
  85. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,31–32.
  86. Brown,The Rise and Fall of Communism,260.
  87. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,31–32.
  88. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,33–40.
  89. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,40–43.
  90. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,43.
  91. Brown,The Rise and Fall of Communism,345–346.
  92. Brown,The Rise and Fall of Communism,349.
  93. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,44.
  94. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,43–44.
  95. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,44.
  96. Brown,The Rise and Fall of Communism,351.
  97. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,44–45.
  98. Brown,The Rise and Fall of Communism,432.
  99. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,44–45.
  100. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,45–48.
  101. Brown,The Rise and Fall of Communism,435–436.
  102. Buchholz, “The Inner-German Border”,Eurasia: World Boundaries,55.
  103. Berghoff and Balbier,The East German Economy, 1945–2010,3–10.
  104. Buchholz, “The Inner-German Border”,Eurasia: World Boundaries,57.
  105. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,48–50.
  106. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,50–51.
  107. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  108. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  109. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  110. Ball and Dagger, “Communism”,Encyclopædia Britannica.
  111. Smith, “Towards a Global History of Communism”,18.
  112. Brown,The Rise and Fall of Communism,107.
  113. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,52–58.
  114. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,52–58.
  115. Brown,The Rise and Fall of Communism,107.
  116. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,61–64.
  117. Brown,The Rise and Fall of Communism,109.
  118. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,61–64.
  119. Brown,The Rise and Fall of Communism,106.
  120. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,61–64.
  121. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,64–67.
  122. Smith, “Towards a Global History of Communism”,17.
  123. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,64–67.
  124. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,80.
  125. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,70–72.
  126. Brown,The Rise and Fall of Communism,108.
  127. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,73–75.
  128. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,75–77.
  129. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,83–84.
  130. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,85–89.
  131. Schneider and Schneider,Introduction to Public Health,xxii.
  132. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,85–89.
  133. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,85–89.
  134. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,85–88.
  135. Brown,The Rise and Fall of Communism,418.
  136. Brown,The Rise and Fall of Communism,432.
  137. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,85–88.
  138. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,90–91.
  139. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,90–91.
  140. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,92–93.
  141. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,93–95.
  142. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,95–101.
  143. Brown,The Rise and Fall of Communism,317.
  144. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,95–101.
  145. Brown,The Rise and Fall of Communism,443.
  146. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,95–101.
  147. Smith, “Flag of Soviet Union”,Encyclopædia Britannica.
  148. Smith, “Flag of Soviet Union”,Encyclopædia Britannica.
  149. Smith, “Flag of China”,Encyclopædia Britannica.
  150. Vladimirsky, “Socialist Realism in Russia”,668.
  151. Bottomore, “Critics of Marxism”,A Dictionary of Marxist Thought,123.
  152. Domhoff, “A Critique of Marxism”.
  153. Bottomore, “Critics of Marxism”,A Dictionary of Marxist Thought,124.
  154. Brown,The Rise and Fall of Communism,426.
  155. Krieger, “Communist Party States”.
  156. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,68.
  157. Bradley, “Human Rights and Communism”,The Cambridge History of Communism,151.
  158. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,126–127.
  159. Brown,The Rise and Fall of Communism,426–427.
  160. Algar, “Khomeini”,Encyclopædia Iranica.
  161. Holmes,Communism: A Very Short Introduction,126–127.
  162. Wolff and Resnick,State Capitalism in the USSR?,47–51.
  163. van der Linden,Western Marxism and the Soviet Union,5–8.

منابع

[ویرایش]

پیوند به بیرون

[ویرایش]
مفاهیم
The red star is widely known symbol of communism
جوانب
گرایش‌ها
انترناسیونال‌ها
اشخاص
موضوعات مرتبط
سرود
کتابخانه‌های ملی
سایر
درگاه‌ها
موارد مرتبط با این موضوع
درگاه کمونیسم
درگاه سیاست
درگاه اقتصاد
درگاه جامعه‌شناسی

خارج از ویکی‌پدیا بیشتر ببینید
پروژه‌های خواهر

تصویرها و رسانه‌ها
از ویکی‌انبار
واژه‌ها
از ویکی‌واژه
گفتاوردها
از ویکی‌گفتاورد
برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=کمونیسم&oldid=43092627»
رده‌ها:
رده‌های پنهان:

[8]ページ先頭

©2009-2025 Movatter.jp