اندیشههای او در زمینههایسیاسی،ادبی وتربیتی، تأثیر بزرگی بر معاصران گذاشت. نقش فکری او که سالهای زیادی از عمرش را درپاریس سپری کرد، به عنوان یکی از راهگشایان آرمانهایانقلاب کبیر فرانسه قابل انکار نیست. اگر چه روسو، از نخستین روشنگرانی است که مفهومحقوق بشر را بهطور مشخص به کار گرفت، اما نزد او از این مفهوم تنها میتوان به معنایی ویژه و محدود سخن به میان آورد. در مجموع باید گفت که وی رادیکالتر ازهابس وجان لاک وشارل دو مونتسکیو میاندیشید. شاید به همین دلیل است که برخی از پژوهشگران تاریخ اندیشه، وی را اساساً در تداوم سنت فکریعصر روشنگری نمیدانند، بلکه اندیشهٔ او را بیشتر در نقد فلسفهٔ روشنگری ارزیابی میکنند. البته تئو هابسن معتقد است روسو به نوع نگاه روشنگری باور داشت، ولی با چنان شدت غیرطبیعیای که باعث میشد طرفدارانش را نیز افرادی از خود راضی، دنیاپرست و صرفاً دنبال منافع ببیند.[۱] برای روسو،صرف نظر کردن انسان از آزادی، به معنی صرف نظر کردن از خصلت انسانی و «حق بشری» است. روسو تلاش میکند، نوعی هماهنگی میان آزادی فردی و جمعی ایجاد نماید. وی این کار را در اثر معروف خودقرارداد اجتماعی که در سال ۱۷۶۲ میلادی نوشته شد، انجام میدهد. این کتاب روسو اولین اثر ترجمه شده به فارسی در سال ۱۳۰۰ شمسی توسطیدالله مایل تویسرکانی است.[۲]
یکی دیگر از کتابهای مهم روسو به نامامیل در زمینه تربیت کودکان است.تحریر کتابرویا پردازی های گردشگری تنها او پس از مرگ او ادامه یافت و در سال ۱۷۸۲م. به چاپ رسید.
ژان ژاک روسو در روز ۲۸ ژوئن سال ۱۷۱۲ در ژنو به دنیا آمد. ژنو در آن دوران دولتشهر وابسته بهکنفدراسیون سوئیس که امروز یکی از کانتونهای سوییس است، بود. از سال ۱۵۳۶ میلادی ژنو یک جمهوریاوگنو شده بود و مرکزکالونیسم بود. پنج نسل قبل از روسو یکی از نیاکان او به نام دیدیر کتاب فروشی بود که شاید به خاطر انتشار مقالات پروتستان در سال ۱۵۴۹ از آزار و شکنجههای کاتولیکهای فرانسه به ژنو فرار کرده بود و در آنجا به تجارت شراب میپرداخت.روسو به اینکه خانوادهٔ وی ازطبقه متوسط بودند در آن شهر حق رأی داشتند افتخار میکرد. او کتابهای خود را با نام ژان ژاک روسو شهروند ژنو امضا میکرد.پدر او، ایزاک روسو، همچون پدربزرگشساعتساز بود. مادر او نه روز پس از تولدش درگذشت، و روسو تا ۹ سالگی نزد پدرش بزرگ شد. در سال ۱۷۲۲، ایزاک روسو برای فرار از زندانی شدن مجبور به ترک پسرش شد و او را به برادرش که یککشیشپروتستان بود سپرد. خانوادهٔ روسو در اصلفرانسوی بودند، ولی در سال۱۵۴۹ برای گریز از کشته شدن توسطکاتولیکها بهژنو روی آوردند. پس از چند ماه، عموی روسو او را به کشیش پروتستان دیگری به نام لامبرسیه (بهفرانسوی:Lambercier) در دهکدهای در جنوب ژنو سپرد، و روسو حدود دو سال را نزد او و خواهرش گذراند.
پس از آن، عموی روسو او را به عنوان یک شاگرد به یک حکاک معرفی کرد، و روسو علیرغم میلش تا ۱۶ سالگی نزد او این حرفه را فرا آموخت. روسو در کتاب اعترافات خود نوشته است که در این دوران وی دارای تمایلات جنسی مازوخیستی بوده است و گاهی خود را در مقابل زنان تنها، به امید تازیانه خوردن از آنها، برهنه میکرده است.[نیازمند منبع] در ۱۴ مارس ۱۷۲۵، بدون اطلاع قبلی به پدر یا عمویش ژنو را ترک گفت و تاانسی (بهفرانسوی:Annecy) پیاده سفر کرد.
دهکدهٔ شارمت، منزلی که روسو در آن در نوجوانی و جوانی در کنار مادام دو وارانس زندگی کرده است. این خانه امروزه به موزهای برای تجلیل از روسو تبدیل گشته است.
در آنجا بهفرانسوا-لویز دو وارنس (بهفرانسوی:Madame de Warens) که به تازگی از همسر خود جدا و کاتولیک شده بود معرفی شد. مادام دو وارانس (که روسو دراعترافات خود از او با نام «مامان» یاد کرده است) از روسو ۱۳ سال بیشتر داشت و نه تنها سرپرست، بلکه بعدها معشوقهٔ او نیز شد. روسو که از روز اول دیدارش با مادام دو وارانس به او علاقهمند شده بود، دراعترافات خود آورده است که بارها عاشق شده است، ولی هیچکدام از این عشقها به زیبایی علاقهٔ او به «مامان» نبودند.
مادام دو وارانس ابتدا او را بهتورین فرستاد تا کاتولیک شود. پس از آن روسو نزد «مامان» درشارمت (بهفرانسوی:Charmettes)، دهکدهای در نزدیکی اَنسی، مستقر شد و موسیقی را نزد سرپرستش آموخت. روسو در کتاب اعترافات خود نوشته است که در این دوران وی به پیشنهاد مادام دو وارانس با او چندین بار همبستر شده است. روسو از دوران زندگیاش در اَنسی به عنوان بهترین دوران زندگیش دراتوبیوگرافی خود یاد کرده است. در سال ۱۷۳۰، سفری بهنوشاتل کرد که در آن سفر ملاقات کوتاهی با پدرش که دوباره ازدواج کرده بود داشت. او برای تأمین مخارج این سفر به تعلیم موسیقی پرداخت.او در سال ۱۷۳۴ منشی «مامان» شد و در سال ۱۷۳۹ اولین کتاب خود را در وصف دهکدهای که در آن زندگی میکرد نوشت.
در سال ۱۷۴۲، در حالی که به دنبال ثبت شیوهٔ جدیدی برای نوشتن موسیقی به پاریس سفر کرده بود، بادنیس دیدرو آشنا شد. او سپس در پاریس ساکن شد، و در سال ۱۷۴۵ با همسرش که در یک مسافرخانه کار میکرد آشنا شد. این زن از هوش چندانی برخوردار نبود و روسو نمیگذاشت که این زن در سالنهای پاریس (که محفل زنان و مردان روشنفکر بود) همراه او حضور پیدا کند. روسو کتابچه کوچکی نوشته بود که در آن لغات مورد استفاده همسرش و معنای آنها را ذکر کرده بود. آنها دارای ۵ فرزند شدند، که هر کدام را به یتیمخانه سپردند. این موضوع، سالها بعد، هنگامی که روسو کتاب امیل را که در مورد روش مطلوب تربیت کودکان است نوشت، توسطولتر (که روسو او را از دشمنانش میدانست) به جمع اعلام شد.ولتر در نامهٔ تندی که با نام دیگری امضا کرده بود، عمل او، در سپردن فرزندان خود به یتیمخانه و نوشتن کتابی در مورد تربیت کودکان را، مورد طعن و سرزنش قرار داد. روسو به این انتقاد دراعترافات خود (که پس از مرگش چاپ شد) پاسخ داد، و در واقع این اولین بهانهای بود که به روسو انگیزهٔ نوشتناعترافات را داد.
در سال ۱۷۴۹، روسو با دیگر فیلسوفانعصر روشنگری همراه شد و به نوشتن مقالاتی در رابطه با موسیقی درآنسیکلوپدی پرداخت. او با شرکت و برنده شدن در مسابقهٔ آکادمی دیژون در سال ۱۷۵۰ و نوشتننخستین رساله خود در پاسخ به سؤال « «آیا بسط، توسعه و استقرار علوم و هنر موجب اصلاح اخلاق مردم است یا خیر؟»»، که برنده جایزه اول این آکادمی شد، شهرت یافت. به علت اندیشههای احساساتی و نو روسو، کمکم موجی از انتقاد و تمسخر از طرف روشنفکران و فیلسوفان این عصر همچونولتر،دیدرو ودالامبر برخاست.
در سال ۱۷۵۶ روسو پاریس را ترک کرد و تا سال ۱۷۶۲ زندگی ییلاقی درمونمورانسی، ولدوآز را برگزید. در سال ۱۷۶۱، رمان «رمانتیک» (این صفت حدود یک قرن بعد به سبک روسو داده شد)هلوئیز جدید را با موفقیت منتشر کرد. پس از آن،قرارداد اجتماعی وامیل را در سال ۱۷۶۲ نوشت. این دو اثر خشمپارلمان فرانسه و نیزهلند را برانگیخت، و حتی در ژنو و برن نیز ممنوع شد. امیل در ژنو در برابر جمع عموم پاره و آتش زده شد، و روسو به ناچار شبانه به نوشاتل گریخت و تحت حمایتفریدریک دوم (کبیر) پادشاهپروس درآمد. خشم مردم روسو را ناگزیر به فرار دوباره کرد و در سال ۱۷۶۵ بهانگلستان روی آورد و نزددیوید هیوم (بهانگلیسی:David Hume)، نویسنده و فیلسوف انگلیسی پناه یافت. او در انگلستان نوشتن اتوبیوگرافی خود،اعترافات را آغاز نمود.انزوا، آوارگی و زندگی پر فشار روح و روان او را چنان پریشان کردند که روسو را تا مرز جنون پیش بردند و او تا پایان زندگی خود دچار اختلالاتسادومازوخیسم وپارانویا بود، بهطوریکه فکر میکرد همه علیه او توطئه میکنند. در این هنگام مقاله مشهوری در روزنامهای منتشر شد که مزین به آرم پادشاهی پروس بود و بدون نام نویسنده منتشر شد. در این مقاله به شکل طنز آمیزی نوشته شده بود که اگر روسو طالب درد و رنج است،فردریک کبیر پادشاهپروس از آنجا که دوستدار روشنفکران است میتواند این درد و رنج را برای روسو فراهم کند و به روسو پیشنهاد شده بود که به پروس بیاید. این مقاله باعث شد که روسو باهیوم قطع رابطه کند، چرا که میپنداشت که او در نوشتن آن مقاله نقش داشته است. نامهٔ آخر او به هیوم در پاریس نیز منتشر شد و مورد توجه معاصران او قرار گرفت.روسو در سال ۱۷۷۰ با شرط عدم انتشار کتاب اجازه یافت تا به فرانسه بازگردد.
روسو واپسین سالهای حیاتش را در روستایی در حومه پاریس، با آرامش گذراند و به نگارش زندگانی شخصی و عاطفی خود پرداخت. او سرانجام در روز ۲ ژوئیه ۱۷۷۸ به علتسکته مغزی، در منزل خود در نزدیکی پاریس چشم از جهان فروبست. برخی از معاصران او همچونمادام دو استائل اعتقاد داشتند که او خودکشی کرده است.رویاهای گردشگر تنها، اثر خیالبافانه ناتمام او، و کتاب مشهوراعترافات، که شرح زندگی ۶۶ سالهٔ اوست، پس از مرگ او منتشر شدند.
در میان متفکران قرن هجدهم دو دیدگاه عام و البته متضاد نسبت به طبیعت وجود داشت. گروهی از متفکران که قریب به اتفاق شان بهجنبش روشنگری تعلق داشتند و عقل و تجربه را مایهٔ خوشبختی و سعادت بشر میپنداشتند، طبیعت را وحدتی زمانی-مکانی و بیجان میدانستند که از قوانین جبریفیزیک نیوتونی تبعیت میکند. در مقابل روسو و بخشی از متفکرانرومانتیک همعصر واکنش شدیدی نسبت به چنین دیدگاهی دارند. روسو در رسالهٔ «گفتاری در باب علوم و هنرها» به سختی و با شدت به علوم جدید و هنرهای مدرن میتازد، چرا که دستاوردهای آنها را از دو منظر عامل ایجاد نابرابری در میان ابنای بشر میداند. یکی آنکه پیشرفتعلوم طبیعی و رونق هنرهای زیبا، از طرفی نیازهای جدیدی به وجود میآورد که هر فرد برای به دست آوردن آنها نیاز به رقابت و استثمار سایر انسانها دارد. این نیازهای به زعم روسو «کاذب» موجب ایجاد طبقات اجتماعی و بندگی و بردگی بخشی از جامعهٔ انسانی میشود. دیگر آنکه پیشرفت علوم و هنرها موجب نمایش تفاوتهای میان انسانها از حیث استعدادشان در زمینههای علمی و هنری میشود. آنها که پایهگذار این علوم و هنرها هستند یا استعداد بیشتری در آنها دارند بر دیگران چیره میشوند. در واقع به گمان روسوتقسیم کار که با پیشرفت علوم و صنعت اجتنابناپذیر است یکی از مهمترین عوامل ایجادکنندهٔ نابرابریست. روسو در مقابل هنرهای مدرن و علوم که آنها را جلوههایی از تمدن و منشأ مالکیت میداند، نظریهٔ بازگشت به طبیعت را مطرح میکند. بر طبق این نظریه، بشر به عنوان موجودی پاک و یگانه با طبیعت به دنیا آمده است، اما قوانین جامعه و اصول تمدن و در رأس آنهامالکیت خصوصی موجب فساد بشر و دوری او از معصومیت اولیهاش شده است. از این جهت پیشنهاد روسو برای اصلاح جوامع بشری، نظریهای واپسگراست که بازگشت به حالت اولیه را توصیه میکند. به قولآیزایا برلین در کتابریشههای رومانتیسم، روسو هم مانند تمام متفکران رمانتیک دچار پارانویا (بدبینی نسبت به جامعه، عصر خویش و متفکران معاصر) و نوستالژی (ناکجاآبادی که با بازگشت به آن بشر دوباره طعم سعادت را میچشد) است. هرچند بسیاری از متفکران معاصر عقاید رادیکال روسو و بینش او از ناملایمات تمدن مدرن آنهم در زمان اوج و شکوفایی آن را نشانهٔ نبوغ و تیزبینی او قلمداد میکنند و تاریخ اندیشهٔ بشری را از این جهت مدیون او میدانند.[۳]
روسو در کتابگفتار دوم ایستار غیر دوستانهای نسبت به مالکیت داشت اما درقرارداد اجتماعی آن را یک نهاد اساسی دانست. اما هیچگاه فکر برابری اقتصادی را رها نکرد. روسو میگفت هیچکس نباید بتواند کسی را بخرد و هیچکس نباید ناگزیر به فروش خود باشد. او به روشنی مالکیت را ابزار سلطه بر آنهایی دانست که آن را ندارند، بنابراین گفت که مالکیت باید تحت ارادهٔ عمومی باشد. نظریهٔ او نزدیک به نظریههایسوسیالیستی است. از نظریهٔ او دربارهٔ مالکیت اینگونه برداشت شده است که روسو،همزیستی مسالمتآمیزآزادی سیاسی ونابرابری اقتصادی را دردموکراسی غیرممکن میبیند. او از اصل برابری اقتصادی پشتیبانی میکرد و خواستار لغو امتیازهایآریستوکراتها و قدرتهای ثروت بود.[۴]
بیشترین اهتمام روسو به آزادی و برابری مردم، در کتابقرارداد اجتماعی بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تأمین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت؛ بنابراین دولت باید برابری خواه باشد. روسو گفت که برابری به معنای برابری کامل قدرت و ثروت نیست، بلکه به این معنی است که هیچکس نباید آنقدر ثروتمند باشد که دیگری را بخرد یا کسی آن قدر تهیدست که خود را بفروشد. هیچکس نباید قدرتی بیش از آن قدرتی که قانون به او داده است، داشته باشد و آنچه که قانون به او داده است باید با نیروی طبیعی و روح آنها سازگار باشد. بدون برابری آزادی نیست و اگر هم هست، پوچ است. روسو گفت آزادی انسان در آن است که از معیارهای عالی اخلاقی پیروی کند، حقوق خود و دیگران را رعایت کند و از دولت (قانون) پیروی کند.[۵]
روسو در کتاب چهارمقرارداد اجتماعی موضع خود را در مورد دین مشخص میکند. او میگوید وجود کلیسا به برقراری دو قوهٔ قانونگذاری، دو حکمران، و تقریباً دو میهن منجر میشود و این وضع را نتیجهٔ دو وظیفهٔ متضاد دانست و اعلام کرد هر فردی دیر یا زود ناگزیر است بین ایمان به دین و وفاداری به دولت یکی را انتخاب کند. او گفت قوانین صادر شده از طرف کلیسا با قوانینجامعهٔ مدنی در تعارض است و تنها دولت باید مردم را زیر کنترل داشته باشد. روسو به این معتقد بود که کلیسا باید زیر نظر دولت باشد. همان نظری کهمنتسکیو نیز اعلام داشته بود . روسو در فصل هشتم این کتاب گفت: «آن کس که بگوید غیر از دین من در هیچ دینی رستگاری نیست باید از کشور رانده شود»[۶]
روسو دین اومانیستی یا دین مدنی (Civil religion) را در فرانسه پدیدآورد. از مشخصههای این دین نداشتن پیامبر یا اعتقاد به خدا و معاد است بهطوری که آدمیان دارای مبدأ و سرانجام نیز هستند.