Movatterモバイル変換


[0]ホーム

URL:


پرش به محتوا
ویکی‌پدیادانشنامهٔ آزاد
جستجو

پتشخوارگر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پتشخوارگر

۲۲۴ – ۵۲۰
۵۲۰ – ۶۵۱
نقشه شمال ایران در دوره شاهنشاهی ساسانیان
نقشهشمال ایران در دوره شاهنشاهیساسانیان
پایتختآمل،چالوس[۱][۲][۳]
زبان(های) رایج
دین(ها)
مزدیسنا
پاگانیسم
مسیحیت
حکومتپادشاهی
دوره تاریخیباستان
• تأسیس
۲۲۴
• فروپاشی
۶۵۱
پیشین
پسین
شاهنشاهی اشکانی
دودمان گاوباریان
کارنوندیان
باوندیان
نقشه‌ای از حدود تقریبی پتشخوارگر که شامل آذربایجان،طبرستان، گیلان، دیلم، ری، دامغان و گرگان می‌شد

پَتَشخوارگَر یافدشوارگر یابدشخوارگر نام تاریخی ناحیه‌ای درایران پیش از اسلام بوده‌است. به نقل ازدانشنامه ایرانیکا پتشخوارگر نام قدیمی کوه‌هایطبرستان بوده‌است.[۴] محدودهٔ این سرزمین و نام آن در دوره‌های گوناگون متغیر بوده‌است.یوزف مارکوارتطبرستان را همان پتشخوارگر می‌داند.[۵]ابن فقیه همدانی ناحیهپدشخوارگر را ازرویان و در غرب مازندران می‌داند، که با منطقهمحال ثلاث هم‌خوانی دارد.[۶] طبق نظرابن فقیه همدانی رویان از کوره‌های طبرستان است و از شهرهای رویان:چالوس،لارز، شرز و بذشوارجر است.[۷]ابن اسفندیار گزارش کرده‌است که این سرزمین پیش از عصر ساسانی، شاملآذربایجان،طبرستان،گیل،دیلم،ری،دامغان وگرگان بود وگشنسب شاهان بر آن حکومت می‌کردند. در دورانساسانیان کوهستانالبرز را به این نام می‌خواندند و نامسوادکوه، در جنوب طبرستان، از این کلمه دگرگونی یافته‌است. به گفتهحمزه اصفهانی مورخ قرن سوم به شاهانطبرستان «بدشخوارگرشاه» می‌گفتند.[۸] اسپهبدان طبرستان همچونباوندیان،پادوسبانیان،زرمهرشاهیان،کارنوندیان،گاوباریان و همچنینمازیار وکیوس ساسانی از لقب «پتشخوارگرشاه» برای خود استفاده می‌کردند.

ریشه‌شناسی نام

[ویرایش]

این سرزمین به شیوه‌های گوناگونی نام برده شده‌است؛پَتَشخوارگَر،پتشوارگر،پدشخوارگر،پذشخوارگر،فدشخوارگر،فدشوارگر وفرشوادگر از جملهٔ این نام‌ها هستند.[۹][۱۰]ابن اسفندیار می‌گوید که از دید مردمانطبرستان این واژه آمیزه‌ای از «فرش» به معنی هامون، «واد» به معنی کوهستان و «گر/جر» به معنی دریا می‌باشد و روی هم رفته یعنی پادشاهی که بر کوه و دشت و دریا فرمانروایی می‌کند. البته این در حالی است که درزبان قدیم «جر» به معنی کوهی بود که بتوان بر آن کشاورزی نمود.[۱۰]سعید نفیسی «پذشخوارگر» را یکی از جایگاه‌های والا در دربار ساسانیان برمی‌شمارد و می‌گوید «پذش» یعنی پیش و «خوار» یعنی خوردن و از این رو کسی را چنین لقب می‌دادند که پیش شاه می‌نشست و پیش از او خوراک را می‌چشید که مبادا زهرآلوده باشد. از دیدگاه آقای نفیسی، این جایگاه ویژهٔ والاتباران بود و فرمانروایی سرزمین‌ها را به چنین کسانی می‌دادند.[۱۱]عبدالرفیع حقیقت هم باور دارد پتشخوارگر گونهٔ پهلوی این نام است و از سه واژه درزبان پهلوی زمان ساسانی آمیخته شده؛ «پتش» یعنی پیش، «خوار» نام یک سرزمین است و «گر» به معنای کوه یا کوهستان است.[۱۲]

برخی پژوهشگران احتمال داده‌اند که نام منطقهٔ «پَتشخوارگر» از ترکیب واژه‌های فارسی باستانی «پَتی» (𐎱𐎫𐎡 – pati) به‌معنای «پیش، برابر، فرمان‌بر»[۱۳] و «خشای» (𐎧𐏁𐎠𐎹 – xšaya) به‌معنای «فرمان‌روا» (که در واژهٔ «خشایارشا» نیز دیده می‌شود)[۱۴] و پسوند «-گر» یا «-کر» به‌معنای مکان ساخته شده باشد.[۱۵]بر این پایه، «پتشخوارگر» می‌تواند تغییر شکل‌یافتهٔ ترکیب «پَتی‌خشای‌گر» باشد؛ یعنی «جایگاه پادشاهی».این تحلیل زبان‌شناسانه از نظر ساختاری هم‌خانواده با واژهٔ پاتَخشای (پهلوی میانهٔ پادشاه) است، که خود از پَتی+خشای ساخته شده و در فارسی میانه و سپس فارسی نو به‌صورت «پادشاه» درآمده‌است.[۱۶]در نتیجه، «پتشخوارگر» می‌تواند به‌معنای «جایگاه پادشاهی» یا «جایگاه فرادستی فرمان‌روا» در کوهستان‌هایالبرز مرکزی تعبیر شود، و ارتباط معنایی نزدیکی با واژگانپادوسپان وپادشاه داشته باشد که در منطقهرویان رایج بوده‌اند.[۱۷]

تاریخچه

[ویرایش]

طبق نظراحسان یارشاطر در کتابتاریخ ایران کمبریج در دوره پیش ازساسانیان، پدشخوار به داشتن مؤلفه‌ها از روح و گوهر ناایرانی در مردمش مورد توجه بود؛ از این روی این مردم عموماً انیر (ناایرانی) خوانده می‌شدند. اینان همان مردمی بودند که استرابون از آنان به‌نام «آناریاکه» (Anariacae) یاد کرده‌است. در غرب استان پتشخوارگرگیل‌های ایرانی که جنگاوران نام‌داری بودند، در جلگهٔ کرانه‌ای می‌زیستند. خودکاسپی‌ها به کوهستان رانده شده بودند. سپس، به سمت شرق، کادوسیان که گویا با گیل‌ها درآمیخته بودند، از ساحل به سمت کوه‌ها ساکن شدند. در آمل نیزماردی‌های غیرایرانی می‌زیستند.اگرچهفرهاد یکم اشکانی، شماری از ایشان را برای حفاظت از دروازهٔ خزر به ناحیت ماد کوچاند. آماردها در زیستگاه خویش باتپورها که ازپرثوه بدانجا آمده بودند درآمیختند. در میان رودآماردوس و خلیج گرگان نیز قبایل ناایرانی دیگری به‌نام امریاکئه ودریبیکس می‌زیستند. در نهایت، در عصر ساسانی، این اقوام اخیر احتمالاً با ایرانیان ادغام شدند و از آمیختگی این مردمان انیرانی (با نژاد غیر ایرانی) باایرانیان جمعیت امروزمازندرانی پدید آمد.[۱۸] اسدالله عمادی ادعای کوچ قوم تپور ازپرثوه به مازندران را رد می‌نماید و می‌گوید پیش از آنکه اشکانیان به قدرت برسند تپورها در مازندران ساکن بودند و کراتر فرمانده یونانی از سرزمین آنها گذشت.[۱۹] نظر مورخین یونانی نیز موافق با نظر اسدالله عمادی می‌باشد وکتزیاس مورخ یونانیعصر هخامنشی سرزمین تپوری را همان مازندران می‌داند و سرزمین تپوری را سرزمینی ما بین هیرکانی و کادوسی معرفی می‌کند[۲۰] وپولیبیوس نیز کوه‌های تپوری را همان کوه‌های مازندران می‌داند و به این کوه بیندروازه کاسپین (گرمسار) و دریای هیرکانی اشاره می‌کند[۲۱] واسترابون به سرزمین تپوری در نزدیکیری ودروازه کاسپین (گرمسار) اشاره می‌کند[۲۲] وآریان وکوینت کورس در شرح جنگ‌هایاسکندر مقدونی وهخامنشیان به یکساتراپ به نام ساتراپ تپوری در حاشیه دریای مازندران اشاره می‌کنند که سرزمین آمارد نیز به آن ضمیمه شده بود.[۲۳] بسیاری از مورخین برخلاف نظراحسان یارشاطر، آماردی‌ها (ماردی‌ها) را، مردمانی ایرانی‌تبار (آریایی) دانسته‌اند. آماردی‌ها علاوه بر انتساب به آریایی بودن، به مردمانسکا وداهه وپارسی پیوند داده شده‌اند.[۲۴]هرودوت از قبیله مارد (mardes) در کنار دائی‌ها (daens)،دروپیک‌ها (dropiques)، وساگارتی‌ها (sagarties) به عنوانپارس‌های کوچنشین و صحراگرد یاد کرده‌است.[۲۵] همچنین برخلاف نظراحسان یارشاطر، اکثر محققین تپوری‌ها را از بومی‌های مازندران و نواحی آن از زمان قبل از آمدنآریان‌ها به ایران می‌دانند.[۲۶] به گفتهیوزف مارکوارت تپورها قومی گسترده پیش ازآریایی‌ها بوده‌اند که به وسیلهٔ اقوام مهاجر ایرانی به نواحی کوهستانی عقب رانده شدند.[۲۷]

بنابر آنچه در تاریخ مسطور است پادشاهیطبرستان از عهداسکندر مقدونی تا عهدقباد پدرانوشیروان در خاندانجسنف‌شاه بود و تمامی فرشواگر (پتشخوارگر) را که طبق نوشته ابن اسفندیار در کتاب تاریخ طبرستان شامل: آذربایجان و سر و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان می‌باشد را در تصرف داشتند و اگر احیاناً مدتی بعضی از ولایات منتزع می‌شد طبرستان را همیشه حاکم و سلطان بودند.[۲۸][۲۹]

شهرهای اصلی فرشوادگر در عصر ساسانی

از اواخر دورهاشکانیان تا سال ۵۱۹ میلادی، خاندان «گشنسب داد» بر ولایت پَدِشخوارگر «ناحیه کوهستانی پدشخوار» تسلط داشتند که نهایت رو به اضمحلال نهادند. کواد یا همانقباد یکم پادشاه ساسانی حکمرانی این ولایت را به یکی از پسرانشکاووس داد و به طوری کهمارکوات گفته‌است، آن شخص کهٍتئوفانس مورخ اهل بیزانس ذکر کرده و او را پسر کواد موسوم به «پدشخوارشاه» می‌داند، همین کاووس است.[۳۰]

درطبرستان که وسیع‌ترین و پرجمعیت‌ترین بخش از فرشوادگر بوده، در دوران آغازین پس ازحمله ملسمانان، دودمانی از اسپهبدان با عنواندابویگان به پایتختیساری، حاکم بودند. گفته شده که دابویگان از سوییزدگرد سوم ساسانی تأیید شده و مدعی داشتن نسب از پیروز فرزندجاماسب بیست و یکمین پادشاه ساسانی بوده‌اند و عناوین «گیل گیلان، پدشخوارگر شاه، اسپهبد خراسان» را برای خود اختیار کرده بودند که بعدها به «فرشوادگرشاه» (نام قدیمی کوهستان طبرستان) تغییر کرد.[۳۱]

بعدهامازیار هم پس از آن که جنبش سرخ‌جامگان را به وجود آورده و علیهخلافت عباسی قیام کرد، از لقب «پتشخوارگرشاه» برای خود استفاده نمود.[۳۲]

محدوده جغرافیایی

[ویرایش]
نواحی فرشوادگر در دوره عدم اقتدار

به نقل ازدانشنامه ایرانیکا پتشخوارگر نام قدیمی کوه‌هایطبرستان بوده‌است.[۳۳]یوزف مارکوارتطبرستان را همان پتشخوارگر می‌داند[۳۴] وابن فقیه همدانی پتشخوارگر را بخشی از طبرستان و از شهرهای رویان می‌داند.[۳۵]طبق نظرابن فقیه همدانی،رویان از کوره‌های طبرستان است و از شهرهای رویان: چالوس، لارز، شرز و بذشوارجر است.[۳۶]آن گونه کهابن اسفندیار درتاریخ طبرستان نوشته‌است، فرشوادگر قلمروی شاملآذربایجان،طبرستان،گیل،دیلم،ری،دامغان وگرگان بوده‌است و این حد را ابتدامنوچهر پیشدادی پدیدآورده‌بود.[۱۰]

در دوره ساسانیان جنوب طبرستان[۱۰] و سلسله جبالی که از درهٔ خوارری تاسوادکوه ودماوند و سلسلهالبرز تارودبارقزوین وسمنان و ارتفاعات آن کشیده می‌شد،[۳۷] به نام پذشخوارگر یا پتشخوارگر معروف بوده‌است و درکارنامه اردشیر بابکان به همین نحو مذکور است. نام این ناحیه در بسیاری از کتاب‌های تاریخی آمده‌است.[۳۸]

از عنوان گشنسب شاه که همزمان با اردشیر بابکان میزسته‌است چنین برمی‌آید که در روزگار ساسانی واژه پتشخوارگر اندک، اندک، معنای جغرافیایی محدودتری یافته‌است و تنها به بخشی از ناحیه کوهستانی وسیع پیشین گفته می‌شد، یعنی فقط بخش کوهستانیمازندران کنونی را شامل شده‌است.[۳۹]

نام کنونیسوادکوه از کلمه فرشوادگر گرفته شده‌است. ابتدا به «فرشوارکوه» و بعد «بدشوارکوه» تبدیل شده و «فر» از ابتدای آن افتاده تا به «شواتکوه» و «سوادکوه» بدل گردید.[۱۰]

پتوش‌آری در کتیبه آشوری

[ویرایش]

در قدیمی‌ترین کتیبه یا سندی که از سال ۶۷۳ ق. م، ازاسرحدونپادشاه آشوری برجای مانده، حدود پتوش‌آری که بر دامنهٔ جنوبی پتشخوارگر قرار گرفته، چنین توصیف شده‌است:[۴۰]

سرزمین پتوش‌آری در حاشیه صحرای نمک در میان قلمرو مادهای دوردست است که کوه بیکنی یعنی کوه‌لاجورد (دماوند)، حد آن محسوب می‌شود.

پدیشخوارگر در کتیبه‌های ساسانی

[ویرایش]

در کتیبه‌های ساسانی از بدشخوارگر با عنوانپدیشخوار کوف «Padišxwār kōf» به معنی کوه بدشخوار یاد شده‌است. به گفته مورخان لفظگر درزبان طبری به معنای کوه است که معادل کوف درزبان پهلوی است. درسنگ‌نوشته شاپور یکم بر کعبه زرتشت چنین آمده:[۴۱]

من خداوندگار ایرانشهر هستم و این شهرها را دارم: پارس، پارت، خوزستان، میشان، اسورستان، نودیشرگان، عربستان، آذربایجان، ارمنستان، ویروزان، سگان، آلان، بلاسگان، تا به کوه‌های قفقاز و دروازه‌های آلبانیا و همه کوه پدیشخوار، ماد، گرگان مرو هرات و همه ابرشهر، کرمان، سیستان، توران، مکران، پردنه، هند، کوشان‌شهر تا به پیشاور و تا به کشگر، سغد و به کوه‌های تاشکند، و در آن سوی دریای عمان.[۴۲]

بدشخوارگر شاه

[ویرایش]

به حاکمانطبرستانبدشخوارگرشاه می‌گفتند.حمزه اصفهانی مورخ قرن سوم در شرح دیوان ابونواس می‌گوید:[۴۳]

شاهنشاهان ایران روا می‌داشتند که هر یک از شاهان اطراف خود را به نامی که بدان مشهورست بخوانند و مثلاً هر که را که شاهبامیان بود شیر می‌گفتند و هر که را شاهمرو بود کنارنگ می‌گفتند و شاهدماوند را مصمغان و شاهگرگان را صول (چول) و شاهطبرستان را بدشخواگرشاه و شاهاسروشنه را افشین و شاهسغد وفرغانه را اخشید می‌گفتند و می‌گفتند: اخشید سغد و اخشید فرغانه و شیر بامیان و کنارنگ مرو و افشین اسروشنه.

در عصر ساسانی حکمرانان گیلان عنوان گیل گیلان و حکمرانان طبرستان عنوان بدشخوارگرشاه را داشتند.[۴۴] از اواسط دوره ساسانی نواحی جنوبیدریای خزر را به شاهزادگان ساسانی داده بودند چنانچه کهبهرام اول پیش از سلطنت حکمران گیلان بود و گیلانشاه لقب داشت و نیزکواد حکمرانی طبرستان را به پسر خودکاووس داد و بدشخوارگرشاه لقب گرفت.[۴۵]

ماد کوچک

[ویرایش]

در آثار مورخان یونانی سرزمین پتشخوارگر بخشی ازسرزمین ماد معرفی شده‌است و جغرافیای پتشخوارگر با جغرافیای سرزمینماد کوچک توافق تقریبی دارد. در کتیبه آشوری سرزمین پتشخوارگر بخشی از سرزمینمادهای دور دست معرفی شده‌است.[۴۶] مورخانی یونانی ماننداسترابون وبطلمیوس سرزمین‌هایتپوری،ماردی،کادوسیان وآتروپاتن که بخشی از سرزمین پتشخوارگر بودند را بخشی از سرزمین ماد معرفی کردند و از اقوام تپوری، ماردی، کادوسی و کرتی به عنوان اقوام ماد یاد کرده‌اند.[۴۷][۴۸][۴۹] سبئوس مورخ ارمنی دوره ساسانی نیز سرزمین گیلان، دیلم و تپرستان را بخشی از سرزمین ماد معرفی کرده‌است.[۵۰]

کپکوه

[ویرایش]

در دورانشاهنشاهی ساسانی کشور ایران به چهار ناحیه به نام‌های کوست خوربران، کوست نیمروج، کوست خوراسان و کوست کپکوه تقسیم می‌شد که حدود جغرافیایی ناحیه کپکوه با حدود جغرافیایی پتشخوارگر توافق تقریبی دارد و کوست کپکوه شامل ولایات: اتروپاتکان (آذربایجان)، ارمن (ارمنستان)، اری (آران)، ورجان (گرجستان)، گلان (گیلان)، دلمونک (دیلم)، تپرستان (مازندران)، دمباوند (دماوند) می‌شد. کوست کپکوه شامل رشته کوه البرز، قفقاز و کوه‌های آذربایجان می‌شد. دو سرزمین ورکان (گرگان) و کمش (دامغان و سمنان) بخشی از کوست خوراسان بود و جز کوست کپکوه محسوب نمی‌شدند.[۵۱]

رابطه پتشخوارگر و اسپهبد و اسپه‌پت

[ویرایش]

واژه‌های «اسپهبد» و «اسپه‌پَت» در منابع پهلوی وفارسی میانه دیده می‌شوند و با ساختار نظامی و تشکیلاتی دوره‌های ساسانی و پس از آن پیوند دارند. این واژگان از ترکیب «اسپ» به‌معنای «اسب» و «بد» یا «پَت» به‌معنای «فرمانده، پادشاهی» ساخته شده‌اند و با واژهٔ «پَتی‌خشای‌گر» هم‌خانواده و هم‌ساختار محسوب می‌شوند؛ هر دو نشان‌دهندهٔ مقام‌های فرماندهی یا جایگاه‌های حکومتی در ساختار سیاسی و نظامی نواحی مختلف ایران هستند. بر این اساس، «اسپه‌بد» و «اسپه‌پت» می‌توانند معنای «فرماندهٔ سواره‌نظام» یا «رئیس اسب‌سواران» داشته باشند.[۵۲][۵۳]

اسپهبدانگاوباریان، تا هنگام نابودی توسطخلافت عباسیان، سکه‌هایی به نام خود و بهخط پهلوی ضرب می‌کردند و بر آن‌ها لقبپتشخوارگرشاه واسپهبذ خراسان ذکر می‌کردند.[۱۸][۵۴][۵۵]

پانویس

[ویرایش]
  1. مارکوارت، یوزف، «ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی»، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۳، ص ۲۵۵: «چالوس جزئی از این سرزمین باستانی پتشخوارگر محسوب می‌شود.»
  2. ابن فقیه همدانی، «البلدان»، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۵، ص ۱۰۲: «چالوس جزئی از سرزمین رویان و پتشخوارگر است.»
  3. مظاهری، علی‌اکبر، «جغرافیای تاریخی طبرستان و دیلمستان»، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳، ص ۷۵: «چالوس در گسترهٔ پتشخوارگر جای دارد و از مراکز مهم این منطقه به شمار می‌رفته است.»
  4. «DABUYIDS».Encyclopaedia Iranica (به انگلیسی). دریافت‌شده در۲۰۲۵-۱۰-۱۳.
  5. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۳۹.
  6. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۵.
  7. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۵.
  8. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۲۹۳.
  9. حقیقت، عبدالرفیع، تجلی تاریخ ایران، مجموعه مقاله‌های تاریخی و جغرافیایی. تهران: انتشارات کومش ۱۳۷۰. ص ۴۳۱
  10. ۱۰٫۰۱۰٫۱۱۰٫۲۱۰٫۳۱۰٫۴عباس شایان (۱۳۳۶).مازندران؛ جغرافیای تاریخی و اقتصادی. ج. یک. چاپ موسوی. ص. ۱۰–۱۲.
  11. نفیسی، سعید. «تاریخ تمدن ایران ساسانی». صفحهٔ ۲۶۵.
  12. عبدالرفیع حقیقت. تجلی تاریخ ایران، مجموعه مقاله‌های تاریخی و جغرافیایی. تهران: انتشارات کومش ۱۳۷۰. ص ۴۲۶
  13. Schmitt, Rüdiger. “pati.” Encyclopædia Iranica, Vol. XI, Fasc. 2, 2002.[۱]
  14. Zarghamee, Reza.Discovering Cyrus: The Persian Conqueror Astride the Ancient World. Mage Publishers, 2013, pp. 73–75.
  15. دهخدا، علی‌اکبر. مدخل «پتشخوارگر»،لغت‌نامه دهخدا، مؤسسه لغت‌نامه دهخدا، تهران.
  16. لغت‌نامه دهخدا، مدخل «پادشاه»؛ برگرفته از فارسی باستان پَتی + خشایَ = فرمان‌فرما.
  17. ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان. به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران: انتشارات طهوری، ۱۳۲۰، صص. ۱۶۳–۱۷۵.
  18. ۱۸٫۰۱۸٫۱Yarshater، E. (۱۹۸۳).The Cambridge History of Iran:Seleucid Parthian :Parishkhwār was notable for the persisting of the non-Iranian substrate within its population. These people were generally termed Aner, Strabo's Anariacic. In the west of the province, the Iranian Gēls, who were noted warriors, dwelt in the coastal plain; their city Varna lay near the corner of the Caspian. The Caspii themselves had been driven into the mountains. Next, to the east, lived the Cadusians, apparently mingled with the Gēls; they dwelt from the coast into the mountains. “ The non-Iranian Amardi (Mardi) continued to inhabit the Amul region, although Phraates I had transported some to guard the Caspian Gates of Media. They were, however, mingled with the Tapurians, who had been transported there from Parthyene. Between the Amul (Amardus) river and the bay of Gurgān lived more non-Iranians, the Amariacae and Dribices. By Sasanian times these latter tribes were probably merging with Iranians into a common Nazan population. A gloss on L'idivdad 1,17 would include the Dēlam in the substrate of western Parishkhwär. ج. Volume ۳ (۱). Cambridge University Press,.خطای یادکرد: برچسب<ref> نامعتبر؛ نام «histcam1» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده است. (صفحهٔراهنما را مطالعه کنید.).
  19. عمادی، اسدالله (۱۳۷۲).بازخوانی تاریخ مازندران. نشر فرهنگ خانه مازندران. ص. ۴۰.
  20. Of the lands which lie on the sea and of the others which border on these, Ninus subdued Egypt and Phoenicia, then Coele-Syria, Cilicia, Pamphylia, and Lycia, and also Caria, Phrygia, and Lydia; moreover, he brought under his sway the Troad, Phrygia on the Hellespont, Propontis, Bithynia, Cappadocia, and all the barbarian nations who inhabit the shores of the Pontus as far as the Tanais; he also made himself lord of the lands of the Cadusii, Tapyri, Hyrcanii, Drangi, of the Derbici, Carmanii, Choromnaei, and of the Borcanii, and Parthyaei; and he invaded both Persis and Susiana and Caspiana, as it is called, which is entered by exceedingly narrow passes, known for that reason as the Caspian Gates. 4 Many other lesser nations he also brought under his rule, about whom it would be a long task to speak. But since Bactriana was difficult to invade and contained multitudes of warlike men, after much toil and labour in vain he deferred to a later time the war against the Bactriani, and leading his forces back into Assyria selected a place excellently situated for the founding of a great city.. Diodorus Siculus, Library 1-7 (2.2.3)
  21. Media lies in central Asia, and looked at as a whole, is superior in size and in the height of its mountain-ranges to any other district in Asia. 4 Again it overlooks the country of some of the bravest and largest tribes. For outside its eastern border it has the desert plain that separates Persia from Parthia; 5 it overlooks and commands the so called Caspian Gates, and reaches as far as the mountains of the Tapyri, which are not far distant from the Hyrcanian Sea. Polybius, Histories (5.44.3)
  22. Parts of the Parthian country are Comisene and Chorene, and, one may almost say, the whole region that extends as far as the Caspian Gates and Rhagae and the Tapyri, which formerly belonged to Media. strabo (11.9.1)
  23. "Dictionary of Greek and Roman Geography, illustrated by numerous engravings on wood. William Smith, LLD. London. Walton and Maberly, Upper Gower Street and Ivy Lane, Paternoster Row; John Murray, Albemarle Street. 1854. ,TAPU´RI".www.perseus.tufts.edu. Retrieved2021-02-04.
  24. ادوین نوریس (۱۸۵۳).Memoir on the Scythic Version of the Behistun Inscription. Harrison and Sons.از پارامتر ناشناخته|لینک= صرف‌نظر شد (کمک)
  25. هدایتی، هادی (۱۳۸۴).تاریخ هرودوت جلد اول. انتشارات دانشگاه تهران. ص. ۲۱۱.
  26. پیرنیا، حسن (۱۳۹۱).تاریخ ایران باستان جلد دوم. انتشارات نگاه. ص. ۱۳۴۷.
  27. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. ترجمهٔ مریم میر احمدی. تهران انتشارات اطلاعات. ص. ۲۴۵.
  28. تاریخ قومس شامل: وقایع تاریخی، اوضاع جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و شرح حال عارفان، دانشمندان، شاعران، هنرمندان، وزرا و مشاهیر نواحی: سمنان، دامغان، شاهرود، بسطام، جندق و نقاط تابعه آنها بانضمام تاریخ مشرق ایران از دوران ماقبل تاریخ تا عصر حاضر. تألیف: عبدالرفیع حقیقت. تهران: انتشارات کومش.۱۳۷۰. شماره چاپ: چاپ سوم. ص. صفحه ۶۲.تاریخ وارد شده در|سال= را بررسی کنید (کمک)
  29. تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، صفحهٔ ۵۶
  30. کریستین سن، آرتور (۱۳۸۵).ایران در زمان ساسانیان. ترجمهٔ رشید یاسمی (ویراستحسن رضایی باغ‌بیدی). تهران: صدای معاصر (چاپخانه مهارت). ص. ۲۵۵.شابک ۹۶۴۶۴۹۴۰۶۴.
  31. Frye, R.N.; Fisher, W.B.; Frye, R.N.; Avery, P.; Boyle, J.A.; Gershevitch, I.; Yarshater, E.; Jackson, P. (1975).The Cambridge History of Iran. Cambridge histories online(به انگلیسی). Cambridge University Press. p. 198. Retrieved2020-07-01.
  32. Rekaya, M. (1997). "Ḳārinids".The Encyclopedia of Islam, New Edition, Volume IV: Iran–Kha. Leiden and New York: BRILL. pp. 644–647.ISBN 90-04-05745-5.
  33. https://www.iranicaonline.org/articles/dabuyids-the-dynasty-of-espahbads-ruling-tabarestan-until-its-conquest-by-the-muslims-in-144-761[Faršvādgar (Pātašvārgar) was the old name of the mountains of Ṭabarestān]
  34. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۳۹.
  35. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۵.
  36. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۵.
  37. حقیقت، عبدالرفیع، تجلی تاریخ ایران، مجموعه مقاله‌های تاریخی و جغرافیایی. تهران: انتشارات کومش ۱۳۷۰. ص ۴۲۶
  38. حقیقت، عبدالرفیع، تجلی تاریخ ایران، مجموعه مقاله‌های تاریخی و جغرافیایی. تهران: انتشارات کومش ۱۳۷۰. ص ۴۳۱
  39. حقیقت (رفیع)، عبدالرفیع (۱۳۵۵).«ناحیه تاریخی پذشخوارگر (پتشخوارگر)».گوهر (۴۴):۶۶۰.
  40. نصری اشرفی، جهانگیر (۱۳۹۹). جعفر شجاع کیوانی، ویراستار.دانشنامهٔ تبرستان و مازندران جلد یک. نشرنی = ۶۵.
  41. دریایی، تورج (۱۳۸۸).شهرستان‌های ایرانشهر. ترجمهٔ شهرام جلیلیان. انتشارات توس. ص. ۱۵.
  42. Az mazdēzn baγ Šābuhr, šāhān šāh Aryān ud Anērān, kē čihr až yazdān, puhr mazdēzn baγ Artaxšēr, šāhān šāh Aryān, kē čihr až yazdān, puhrēpuhr baγ Pābag šāh, Aryānxšaθr xwadāy ahēm.ud dārām šahr Pārs, Parθaw, Xūzestān, Mēšān, Asūrestān, Nōdšīragān, Arbāyestān, Ādurbādegān, Armin, Wiržān, Sīgān, Ardān, Balāsagān yad fraxš ō Kaf kōf ud Alānān bar, ud hamag Padišxwār kōf,Māδ, Wurgān, Marγ, Harēw, ud hamag Abaršahr, Kermān, Sagestān, Tuγrān, Makurān, Pāradān, Hindestān, Kušānšahr yad fraxš ō Paškabūr ud yad ō Kāš, Suγd ud Čāčestān ud až hō ārag zrēh Mazūnšahr.Ud karām Pēroz-Šābuhr nām *D- – -šahr
  43. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۲۹۳.
  44. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۲۹۴.
  45. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۳۳۸.
  46. نصری اشرفی، جهانگیر (۱۳۹۹). جعفر شجاع کیوانی، ویراستار.دانشنامهٔ تبرستان و مازندران جلد یک. نشرنی = ۶۵.
  47. after which is the choromithrena region which extends even to parthia, on the north of which is helymais, from which to the source of the charindas river are the regions the tapuri inhabit,. Ptolemy (6.2.6)
  48. All regions of this country are fertile except the part towards the north, which is mountainous and rugged and cold, the abode of the mountaineers called Cadusii, Amardi, Tapyri, Cyrtii and other such peoples, who are migrants and predatory. strabo (11.13.3)
  49. عبدلی، علی (۱۳۸۰).«نگاهی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به قوم تالش».فصلنامه مطالعات ملی (۸):۱۱۵.
  50. Sebeos (2000).The Armenian History attribiuted to Sebeos(به انگلیسی). Translated by translated with notes by R.W.THOMSON. simultaneously published in LIVERPOOL UNEVERSITY PRESS. p. 147-148.
  51. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۳۸.
  52. شاپور شهبازی، تاریخ ساسانیان. تهران: انتشارات علمی، ۱۳۸۲.
  53. مظاهری، علی‌اکبر. جغرافیای تاریخی طبرستان و دیلمستان. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳.
  54. خطای یادکرد: خطای یادکرد:برچسب<ref>‎ غیرمجاز؛ متنی برای یادکردهای با نامEI2 وارد نشده است. (صفحهٔراهنما را مطالعه کنید.).
  55. Madelung (1975), pp. 198–200
برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=پتشخوارگر&oldid=42916258»
رده‌ها:
رده‌های پنهان:

[8]ページ先頭

©2009-2025 Movatter.jp