پتشخوارگر | |||||||||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
| ۲۲۴ – ۵۲۰ ۵۲۰ – ۶۵۱ | |||||||||||||
نقشهشمال ایران در دوره شاهنشاهیساسانیان | |||||||||||||
| پایتخت | آمل،چالوس[۱][۲][۳] | ||||||||||||
| زبان(های) رایج | |||||||||||||
| دین(ها) | مزدیسنا پاگانیسم مسیحیت | ||||||||||||
| حکومت | پادشاهی | ||||||||||||
| دوره تاریخی | باستان | ||||||||||||
• تأسیس | ۲۲۴ | ||||||||||||
• فروپاشی | ۶۵۱ | ||||||||||||
| |||||||||||||

پَتَشخوارگَر یافدشوارگر یابدشخوارگر نام تاریخی ناحیهای درایران پیش از اسلام بودهاست. به نقل ازدانشنامه ایرانیکا پتشخوارگر نام قدیمی کوههایطبرستان بودهاست.[۴] محدودهٔ این سرزمین و نام آن در دورههای گوناگون متغیر بودهاست.یوزف مارکوارتطبرستان را همان پتشخوارگر میداند.[۵]ابن فقیه همدانی ناحیهپدشخوارگر را ازرویان و در غرب مازندران میداند، که با منطقهمحال ثلاث همخوانی دارد.[۶] طبق نظرابن فقیه همدانی رویان از کورههای طبرستان است و از شهرهای رویان:چالوس،لارز، شرز و بذشوارجر است.[۷]ابن اسفندیار گزارش کردهاست که این سرزمین پیش از عصر ساسانی، شاملآذربایجان،طبرستان،گیل،دیلم،ری،دامغان وگرگان بود وگشنسب شاهان بر آن حکومت میکردند. در دورانساسانیان کوهستانالبرز را به این نام میخواندند و نامسوادکوه، در جنوب طبرستان، از این کلمه دگرگونی یافتهاست. به گفتهحمزه اصفهانی مورخ قرن سوم به شاهانطبرستان «بدشخوارگرشاه» میگفتند.[۸] اسپهبدان طبرستان همچونباوندیان،پادوسبانیان،زرمهرشاهیان،کارنوندیان،گاوباریان و همچنینمازیار وکیوس ساسانی از لقب «پتشخوارگرشاه» برای خود استفاده میکردند.
این سرزمین به شیوههای گوناگونی نام برده شدهاست؛پَتَشخوارگَر،پتشوارگر،پدشخوارگر،پذشخوارگر،فدشخوارگر،فدشوارگر وفرشوادگر از جملهٔ این نامها هستند.[۹][۱۰]ابن اسفندیار میگوید که از دید مردمانطبرستان این واژه آمیزهای از «فرش» به معنی هامون، «واد» به معنی کوهستان و «گر/جر» به معنی دریا میباشد و روی هم رفته یعنی پادشاهی که بر کوه و دشت و دریا فرمانروایی میکند. البته این در حالی است که درزبان قدیم «جر» به معنی کوهی بود که بتوان بر آن کشاورزی نمود.[۱۰]سعید نفیسی «پذشخوارگر» را یکی از جایگاههای والا در دربار ساسانیان برمیشمارد و میگوید «پذش» یعنی پیش و «خوار» یعنی خوردن و از این رو کسی را چنین لقب میدادند که پیش شاه مینشست و پیش از او خوراک را میچشید که مبادا زهرآلوده باشد. از دیدگاه آقای نفیسی، این جایگاه ویژهٔ والاتباران بود و فرمانروایی سرزمینها را به چنین کسانی میدادند.[۱۱]عبدالرفیع حقیقت هم باور دارد پتشخوارگر گونهٔ پهلوی این نام است و از سه واژه درزبان پهلوی زمان ساسانی آمیخته شده؛ «پتش» یعنی پیش، «خوار» نام یک سرزمین است و «گر» به معنای کوه یا کوهستان است.[۱۲]
برخی پژوهشگران احتمال دادهاند که نام منطقهٔ «پَتشخوارگر» از ترکیب واژههای فارسی باستانی «پَتی» (𐎱𐎫𐎡 – pati) بهمعنای «پیش، برابر، فرمانبر»[۱۳] و «خشای» (𐎧𐏁𐎠𐎹 – xšaya) بهمعنای «فرمانروا» (که در واژهٔ «خشایارشا» نیز دیده میشود)[۱۴] و پسوند «-گر» یا «-کر» بهمعنای مکان ساخته شده باشد.[۱۵]بر این پایه، «پتشخوارگر» میتواند تغییر شکلیافتهٔ ترکیب «پَتیخشایگر» باشد؛ یعنی «جایگاه پادشاهی».این تحلیل زبانشناسانه از نظر ساختاری همخانواده با واژهٔ پاتَخشای (پهلوی میانهٔ پادشاه) است، که خود از پَتی+خشای ساخته شده و در فارسی میانه و سپس فارسی نو بهصورت «پادشاه» درآمدهاست.[۱۶]در نتیجه، «پتشخوارگر» میتواند بهمعنای «جایگاه پادشاهی» یا «جایگاه فرادستی فرمانروا» در کوهستانهایالبرز مرکزی تعبیر شود، و ارتباط معنایی نزدیکی با واژگانپادوسپان وپادشاه داشته باشد که در منطقهرویان رایج بودهاند.[۱۷]
طبق نظراحسان یارشاطر در کتابتاریخ ایران کمبریج در دوره پیش ازساسانیان، پدشخوار به داشتن مؤلفهها از روح و گوهر ناایرانی در مردمش مورد توجه بود؛ از این روی این مردم عموماً انیر (ناایرانی) خوانده میشدند. اینان همان مردمی بودند که استرابون از آنان بهنام «آناریاکه» (Anariacae) یاد کردهاست. در غرب استان پتشخوارگرگیلهای ایرانی که جنگاوران نامداری بودند، در جلگهٔ کرانهای میزیستند. خودکاسپیها به کوهستان رانده شده بودند. سپس، به سمت شرق، کادوسیان که گویا با گیلها درآمیخته بودند، از ساحل به سمت کوهها ساکن شدند. در آمل نیزماردیهای غیرایرانی میزیستند.اگرچهفرهاد یکم اشکانی، شماری از ایشان را برای حفاظت از دروازهٔ خزر به ناحیت ماد کوچاند. آماردها در زیستگاه خویش باتپورها که ازپرثوه بدانجا آمده بودند درآمیختند. در میان رودآماردوس و خلیج گرگان نیز قبایل ناایرانی دیگری بهنام امریاکئه ودریبیکس میزیستند. در نهایت، در عصر ساسانی، این اقوام اخیر احتمالاً با ایرانیان ادغام شدند و از آمیختگی این مردمان انیرانی (با نژاد غیر ایرانی) باایرانیان جمعیت امروزمازندرانی پدید آمد.[۱۸] اسدالله عمادی ادعای کوچ قوم تپور ازپرثوه به مازندران را رد مینماید و میگوید پیش از آنکه اشکانیان به قدرت برسند تپورها در مازندران ساکن بودند و کراتر فرمانده یونانی از سرزمین آنها گذشت.[۱۹] نظر مورخین یونانی نیز موافق با نظر اسدالله عمادی میباشد وکتزیاس مورخ یونانیعصر هخامنشی سرزمین تپوری را همان مازندران میداند و سرزمین تپوری را سرزمینی ما بین هیرکانی و کادوسی معرفی میکند[۲۰] وپولیبیوس نیز کوههای تپوری را همان کوههای مازندران میداند و به این کوه بیندروازه کاسپین (گرمسار) و دریای هیرکانی اشاره میکند[۲۱] واسترابون به سرزمین تپوری در نزدیکیری ودروازه کاسپین (گرمسار) اشاره میکند[۲۲] وآریان وکوینت کورس در شرح جنگهایاسکندر مقدونی وهخامنشیان به یکساتراپ به نام ساتراپ تپوری در حاشیه دریای مازندران اشاره میکنند که سرزمین آمارد نیز به آن ضمیمه شده بود.[۲۳] بسیاری از مورخین برخلاف نظراحسان یارشاطر، آماردیها (ماردیها) را، مردمانی ایرانیتبار (آریایی) دانستهاند. آماردیها علاوه بر انتساب به آریایی بودن، به مردمانسکا وداهه وپارسی پیوند داده شدهاند.[۲۴]هرودوت از قبیله مارد (mardes) در کنار دائیها (daens)،دروپیکها (dropiques)، وساگارتیها (sagarties) به عنوانپارسهای کوچنشین و صحراگرد یاد کردهاست.[۲۵] همچنین برخلاف نظراحسان یارشاطر، اکثر محققین تپوریها را از بومیهای مازندران و نواحی آن از زمان قبل از آمدنآریانها به ایران میدانند.[۲۶] به گفتهیوزف مارکوارت تپورها قومی گسترده پیش ازآریاییها بودهاند که به وسیلهٔ اقوام مهاجر ایرانی به نواحی کوهستانی عقب رانده شدند.[۲۷]
بنابر آنچه در تاریخ مسطور است پادشاهیطبرستان از عهداسکندر مقدونی تا عهدقباد پدرانوشیروان در خاندانجسنفشاه بود و تمامی فرشواگر (پتشخوارگر) را که طبق نوشته ابن اسفندیار در کتاب تاریخ طبرستان شامل: آذربایجان و سر و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان میباشد را در تصرف داشتند و اگر احیاناً مدتی بعضی از ولایات منتزع میشد طبرستان را همیشه حاکم و سلطان بودند.[۲۸][۲۹]

از اواخر دورهاشکانیان تا سال ۵۱۹ میلادی، خاندان «گشنسب داد» بر ولایت پَدِشخوارگر «ناحیه کوهستانی پدشخوار» تسلط داشتند که نهایت رو به اضمحلال نهادند. کواد یا همانقباد یکم پادشاه ساسانی حکمرانی این ولایت را به یکی از پسرانشکاووس داد و به طوری کهمارکوات گفتهاست، آن شخص کهٍتئوفانس مورخ اهل بیزانس ذکر کرده و او را پسر کواد موسوم به «پدشخوارشاه» میداند، همین کاووس است.[۳۰]
درطبرستان که وسیعترین و پرجمعیتترین بخش از فرشوادگر بوده، در دوران آغازین پس ازحمله ملسمانان، دودمانی از اسپهبدان با عنواندابویگان به پایتختیساری، حاکم بودند. گفته شده که دابویگان از سوییزدگرد سوم ساسانی تأیید شده و مدعی داشتن نسب از پیروز فرزندجاماسب بیست و یکمین پادشاه ساسانی بودهاند و عناوین «گیل گیلان، پدشخوارگر شاه، اسپهبد خراسان» را برای خود اختیار کرده بودند که بعدها به «فرشوادگرشاه» (نام قدیمی کوهستان طبرستان) تغییر کرد.[۳۱]
بعدهامازیار هم پس از آن که جنبش سرخجامگان را به وجود آورده و علیهخلافت عباسی قیام کرد، از لقب «پتشخوارگرشاه» برای خود استفاده نمود.[۳۲]

به نقل ازدانشنامه ایرانیکا پتشخوارگر نام قدیمی کوههایطبرستان بودهاست.[۳۳]یوزف مارکوارتطبرستان را همان پتشخوارگر میداند[۳۴] وابن فقیه همدانی پتشخوارگر را بخشی از طبرستان و از شهرهای رویان میداند.[۳۵]طبق نظرابن فقیه همدانی،رویان از کورههای طبرستان است و از شهرهای رویان: چالوس، لارز، شرز و بذشوارجر است.[۳۶]آن گونه کهابن اسفندیار درتاریخ طبرستان نوشتهاست، فرشوادگر قلمروی شاملآذربایجان،طبرستان،گیل،دیلم،ری،دامغان وگرگان بودهاست و این حد را ابتدامنوچهر پیشدادی پدیدآوردهبود.[۱۰]
در دوره ساسانیان جنوب طبرستان[۱۰] و سلسله جبالی که از درهٔ خوارری تاسوادکوه ودماوند و سلسلهالبرز تارودبارقزوین وسمنان و ارتفاعات آن کشیده میشد،[۳۷] به نام پذشخوارگر یا پتشخوارگر معروف بودهاست و درکارنامه اردشیر بابکان به همین نحو مذکور است. نام این ناحیه در بسیاری از کتابهای تاریخی آمدهاست.[۳۸]
از عنوان گشنسب شاه که همزمان با اردشیر بابکان میزستهاست چنین برمیآید که در روزگار ساسانی واژه پتشخوارگر اندک، اندک، معنای جغرافیایی محدودتری یافتهاست و تنها به بخشی از ناحیه کوهستانی وسیع پیشین گفته میشد، یعنی فقط بخش کوهستانیمازندران کنونی را شامل شدهاست.[۳۹]
نام کنونیسوادکوه از کلمه فرشوادگر گرفته شدهاست. ابتدا به «فرشوارکوه» و بعد «بدشوارکوه» تبدیل شده و «فر» از ابتدای آن افتاده تا به «شواتکوه» و «سوادکوه» بدل گردید.[۱۰]
در قدیمیترین کتیبه یا سندی که از سال ۶۷۳ ق. م، ازاسرحدونپادشاه آشوری برجای مانده، حدود پتوشآری که بر دامنهٔ جنوبی پتشخوارگر قرار گرفته، چنین توصیف شدهاست:[۴۰]
سرزمین پتوشآری در حاشیه صحرای نمک در میان قلمرو مادهای دوردست است که کوه بیکنی یعنی کوهلاجورد (دماوند)، حد آن محسوب میشود.
در کتیبههای ساسانی از بدشخوارگر با عنوانپدیشخوار کوف «Padišxwār kōf» به معنی کوه بدشخوار یاد شدهاست. به گفته مورخان لفظگر درزبان طبری به معنای کوه است که معادل کوف درزبان پهلوی است. درسنگنوشته شاپور یکم بر کعبه زرتشت چنین آمده:[۴۱]
من خداوندگار ایرانشهر هستم و این شهرها را دارم: پارس، پارت، خوزستان، میشان، اسورستان، نودیشرگان، عربستان، آذربایجان، ارمنستان، ویروزان، سگان، آلان، بلاسگان، تا به کوههای قفقاز و دروازههای آلبانیا و همه کوه پدیشخوار، ماد، گرگان مرو هرات و همه ابرشهر، کرمان، سیستان، توران، مکران، پردنه، هند، کوشانشهر تا به پیشاور و تا به کشگر، سغد و به کوههای تاشکند، و در آن سوی دریای عمان.[۴۲]
به حاکمانطبرستانبدشخوارگرشاه میگفتند.حمزه اصفهانی مورخ قرن سوم در شرح دیوان ابونواس میگوید:[۴۳]
شاهنشاهان ایران روا میداشتند که هر یک از شاهان اطراف خود را به نامی که بدان مشهورست بخوانند و مثلاً هر که را که شاهبامیان بود شیر میگفتند و هر که را شاهمرو بود کنارنگ میگفتند و شاهدماوند را مصمغان و شاهگرگان را صول (چول) و شاهطبرستان را بدشخواگرشاه و شاهاسروشنه را افشین و شاهسغد وفرغانه را اخشید میگفتند و میگفتند: اخشید سغد و اخشید فرغانه و شیر بامیان و کنارنگ مرو و افشین اسروشنه.
در عصر ساسانی حکمرانان گیلان عنوان گیل گیلان و حکمرانان طبرستان عنوان بدشخوارگرشاه را داشتند.[۴۴] از اواسط دوره ساسانی نواحی جنوبیدریای خزر را به شاهزادگان ساسانی داده بودند چنانچه کهبهرام اول پیش از سلطنت حکمران گیلان بود و گیلانشاه لقب داشت و نیزکواد حکمرانی طبرستان را به پسر خودکاووس داد و بدشخوارگرشاه لقب گرفت.[۴۵]
در آثار مورخان یونانی سرزمین پتشخوارگر بخشی ازسرزمین ماد معرفی شدهاست و جغرافیای پتشخوارگر با جغرافیای سرزمینماد کوچک توافق تقریبی دارد. در کتیبه آشوری سرزمین پتشخوارگر بخشی از سرزمینمادهای دور دست معرفی شدهاست.[۴۶] مورخانی یونانی ماننداسترابون وبطلمیوس سرزمینهایتپوری،ماردی،کادوسیان وآتروپاتن که بخشی از سرزمین پتشخوارگر بودند را بخشی از سرزمین ماد معرفی کردند و از اقوام تپوری، ماردی، کادوسی و کرتی به عنوان اقوام ماد یاد کردهاند.[۴۷][۴۸][۴۹] سبئوس مورخ ارمنی دوره ساسانی نیز سرزمین گیلان، دیلم و تپرستان را بخشی از سرزمین ماد معرفی کردهاست.[۵۰]
در دورانشاهنشاهی ساسانی کشور ایران به چهار ناحیه به نامهای کوست خوربران، کوست نیمروج، کوست خوراسان و کوست کپکوه تقسیم میشد که حدود جغرافیایی ناحیه کپکوه با حدود جغرافیایی پتشخوارگر توافق تقریبی دارد و کوست کپکوه شامل ولایات: اتروپاتکان (آذربایجان)، ارمن (ارمنستان)، اری (آران)، ورجان (گرجستان)، گلان (گیلان)، دلمونک (دیلم)، تپرستان (مازندران)، دمباوند (دماوند) میشد. کوست کپکوه شامل رشته کوه البرز، قفقاز و کوههای آذربایجان میشد. دو سرزمین ورکان (گرگان) و کمش (دامغان و سمنان) بخشی از کوست خوراسان بود و جز کوست کپکوه محسوب نمیشدند.[۵۱]
واژههای «اسپهبد» و «اسپهپَت» در منابع پهلوی وفارسی میانه دیده میشوند و با ساختار نظامی و تشکیلاتی دورههای ساسانی و پس از آن پیوند دارند. این واژگان از ترکیب «اسپ» بهمعنای «اسب» و «بد» یا «پَت» بهمعنای «فرمانده، پادشاهی» ساخته شدهاند و با واژهٔ «پَتیخشایگر» همخانواده و همساختار محسوب میشوند؛ هر دو نشاندهندهٔ مقامهای فرماندهی یا جایگاههای حکومتی در ساختار سیاسی و نظامی نواحی مختلف ایران هستند. بر این اساس، «اسپهبد» و «اسپهپت» میتوانند معنای «فرماندهٔ سوارهنظام» یا «رئیس اسبسواران» داشته باشند.[۵۲][۵۳]
اسپهبدانگاوباریان، تا هنگام نابودی توسطخلافت عباسیان، سکههایی به نام خود و بهخط پهلوی ضرب میکردند و بر آنها لقبپتشخوارگرشاه واسپهبذ خراسان ذکر میکردند.[۱۸][۵۴][۵۵]
<ref> نامعتبر؛ نام «histcam1» چندین بار با محتوای متفاوت تعریف شده است. (صفحهٔراهنما را مطالعه کنید.).|لینک= صرفنظر شد (کمک)|سال= را بررسی کنید (کمک)<ref> غیرمجاز؛ متنی برای یادکردهای با نامEI2 وارد نشده است. (صفحهٔراهنما را مطالعه کنید.).