لوئیِ پارسا (بهفرانسوی:Louis le Pieux) (بهآلمانی:Ludwig der Fromme) (ژوئن یا اوت ۷۷۸ میلادی - ۲۰ ژوئن ۸۴۰ میلادی)امپراتور مقدس روم (بهطور مشترک با پدرش از ۸۱۳ میلادی) وپادشاه فرانکها از سال ۸۱۴ میلادی تا هنگام مرگش در سال ۸۴۰ میلادی بود. وی رالوئی یکم،لوئی نازنین ولوئی خوشرو نیز مینامند.
او سوّمین پسرشارلمانی از سومین زنشهیلدگارد بود. وی درژیروند درفرانسه کنونی زاده شد. در ۷۸۱ با اینکه هنوز کودک بود تاج پادشاهیآکیتن را بر سرش نهادند. این رویداد پس از شکستمورها دراسپانیا به دست شارلمانی رخ داد. سیاست شارلمانی این بود که هر یک از پسرانش را شاه بخشهای متصرفی سرزمینش بکند، وی از ایشان میخواست که پوشش سرزمینهای زیر فرمانشان را بپوشند و به فرهنگ ایشان رفتار کنند. با این همه این شاهان دارای استقلال کامل از پدر نبودند.
لوئی یکی از چهار پسر مشروع شارلمانی بود. بزرگترین این پسرانپپن نام داشت که بر پدر شورید و شکست خورد و تا واپسین دم زندگی را به حالت تبعید درصومعه گذراند. از دیگر برادران لوئی،شارل کهتر پادشاهنوستریا شد وپپن ایتالیایی پادشاهایتالیا گشت. شارلمانیپپن کهتر را به عنوان جانشین برای پادشاهی بر فرانکها به مردمان شناسانده بود، ولی پپن در ۸۱۰ و برادرش شارل در سال پس از آن درگذشتند و تنها پسر مشروع شارلمانی که زنده ماند، لوئی بود. شارلمانی خود در سال ۸۱۴ میلادی درگذشت. بدین سان لوئی به فرمانروایی همه سرزمینهای زیر فرمانفرانکها به جز ایتالیا که زیر فرمانبرنارد ایتالیایی فرزند پپن بود، رسید.
او درآنژو بود که خبر مرگ پدر را شنید، پس با شتاب خود را بهآخن رساند و تاجگذاری نمود. او پس از پادشاهی دست به یک سری «پاکسازیهای معنوی» زد. برای نمونه خواهران شوهر نکردهاش را برای خدمت به کلیسا فرستاد و برادران نامشروع خود را طرد نمود.
در سال ۸۱۶ میلادیپاپ استفان پنجم که جانشینپاپ لئوی سوم شده بود بازدیدی ازرنس انجام داد و در دیدار با لوئی با دست خود و برای دومین بار بر سر او تاج گذارد. این کار که نشان دهنده پشتیبانی کلیسا از پادشاه بود بر اعتبار لوئی بسیار افزود.
او در ۸۱۵ میلادی بخشهایی از سرزمینش را به پسرانش واگذار کرد،باواریا را بهلوتار وآکیتن را بهپپن اکیتانی. چندی پس از آن لوتار را پادشاه بخش بزرگی از امپراتوری دربرگیرنده همه ایتالیا و سرور برادرانش پس از مرگ پدر و پپن را پادشاه آکیتن و بخشهای همسایهاش و کوچکترین پسرشلوئی ژرمن را پادشاه باواریا و بخشهای همسایهاش- که تا پیش از این زیر فرمان لوتار بودند- خواند.
در اعتراض با این بخشش لوئی، برادرزادهاش برنارد که هنوز بر ایتالیا فرمان میراند در سال ۸۱۸ شورید، ولی دستگیر شد و در دادگاه به مرگ محکوم شد. لوئی از مرگش گذشت و به کور کردن و زندان او بسنده نمود. برنارد سال پس از آن از غصه دق کرد و در زندان مرد. سرنوشت این جوان بر وجدان لوئی اثری ژرف گذارد و وی را در اندیشه کنارهگیری از پادشاهی و خستگیدرکردن انداخت. وی در ۸۲۲ در نشستی به همراهپاپ پاسکال یکم و جمعی از بزرگان فرانکها با برادرخواندههایشهوگو ودروگوی متزی آشتی نمود و در برابر پاپ از گذشتهاش توبه کرد و فهرستی از گناهان خود را در آن انجمن خواند و گروهی از خویشانش را که به زندان انداخته بود یا در کلیسا و صومعه نگه داشته بود رها نمود.
لوئی همانند سایر اعضایدودمان کارولنژی از میان بردنپاگانیسم را وظیفه ذاتی شاهزادگان مسیحی و مطمئنترین راه گسترش قدرت و نفوذ این دودمان در جهانی متحد زیر لوای یککیش، تلقی میکرد. پس از مسیحی شدن تمام آلمان، توجه لوئی بهژرمنهای سرزمینهای شمالی معطوف شد. به ابتکار لوئی، مبلغان به منظور ترویج آموزههایکتاب مقدس بهدانمارکیها وسوئدیها، عازماسکاندیناوی شدند. همانند کاری کهگریگوری بزرگ با کودکان انگلیسی کرده بود، بردگان کم سن اسکاندیناویایی جهت آمادهسازی برای قرار گرفتن در کسوت کشیشی خریداری شدند. بدین منظوراسقفنشینهامبورگ به عنوان پایگاه این حرکت تأسیس گشت.[۱]
لوئی پارسا پس از یک رشته جنگهای بیرونی بادانها،باسکها،اسلوونیها،بریتونها واوبرتریتها و سه جنگ درونی و پیروزی در آنها بیمار شد. او به شکارگاه تابستانیاش در جزیرهای درراین رفت. در ۲۰ ژوئن ۸۴۰ میلادی او در حالی که در آغوش برادرش دروگو و در پیشگاهش چندیناسقف وکشیش بود، مرد.
اندکی بعدامپراتوری فرانک دچار جنگی درونی شد که تا سال ۸۴۳ دنباله داشت. در این سالپیمان وردون که در آن سرزمینهای فرانکها را به سه بخش کردند پذیرفته شد. این بخشبندی ریشه پیدایی کشورهایآلمان وفرانسه در آینده شد.