این مقالهممکن است نیازمندتمیزکاری باشد تا بااستانداردهای کیفی ویکیپدیا همخوانی پیدا کند. لطفاً در صورت امکان بهبهبود این مقاله کمک کنید. |
شمیم بهار شمیم بهار | |
|---|---|
| زادهٔ | ۲۹ آبان ۱۳۱۹ (۸۵ سال) |
| ملیت | ایرانی |
| پیشه(ها) | نویسنده،ناشر ومنتقد ادبی و سینمایی |
| فرزندان | امید روحانی(خواهر زاده) |
شمیم بهار (زاده ۲۹ آبان ۱۳۱۹)نویسنده،ناشر ومنتقد ادبی و سینمایی اهل ایران است. وی نقدهایش را عمدتاً درمجله اندیشه و هنر، و نیز دوره کوتاهی در فردوسی، منتشر میکرد.[۱] پس از وقفهای چهلوچندساله به تجدید چاپ شماری از مقالات و داستانهای قدیمیاش، همراه با فیلمنامهای که در سال ۱۳۵۷ قرار بود بسازد، در مجموعهای به نام «دههی چهل و مشقهای دیگر» (۱۳۹۸) رضایت داد. آخرین کتابهای او،قرنها بگذشت و ۱۴ در آخرین سالهای قرن چهاردهم شمسی چاپ شدند.
شمیم بهار در آبان ۱۳۱۹ در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد.[۲] وی ساکنشمیران است.[۳] او مدتها دربریتانیا تحصیل کردهاست.[۴] دردهه ۱۳۵۰ (خورشیدی) همراههوشنگ گلشیری وحمید سمندریان ومحمد کوثر وحسین پرورش و چند تن دیگر، از کسانی بود که دردانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در گروه نمایش به مدیریتبهرام بیضایی درس میداد.[۵]
بهار پس ازانقلاب ۱۳۵۷ ایران به خاطربهائی بودن، از دانشگاه اخراج شد.[۶] وی در حدود آغازدهه ۱۳۸۰ (خورشیدی) برای دیدارِ پدر و مادرش بهسوئیس رفت.[۷] معدود کسانی چونامید روحانی،آیدین آغداشلو،بیژن الهی،بهزاد رحیمیان و شایدزویا پیرزاد هستند که در این سالها از اوضاع او خبر دارند.[۸]
شمیم بهار در سال ۱۳۴۲ به همراه تنی چند از دوستانش در مجله اندیشه و هنر مشغول به کار شدند بنا به گفتهآیدین آغداشلو:
«در سال ۱۳۴۲ شمیم بهار، من، علی گلستانه و مهرداد صمدی و دوستان دیگرمان بیست و سه، چهار ساله بودیم و اهل فرقه یا مرید کسی از بزرگان زمانه نبودیم تا هوای مان را داشته باشند. این شد که روزی شمیم بهار اشاره کرد به مطلبی که معمولاً پشت جلد مجله اندیشه و هنر چاپ میشد- اندیشه و هنر تیول کسی نیست- و الخ و قرار شد برود با ناشر مجله صحبت کند برای همکاری و ناشر - دکتر ناصر وثوقی - درجا این همکاری را قبول کرد و بخش ادبیات و هنر مجله را سپرد به ما برو بچههای بیست و چند ساله و چه دل شیری داشت!»[۹]
شمیم بهار را باید پیش از هر چیز حاصل جریانی دانست که در دههٔ چهل تا پنجاه در نشریات نوجوی ادبی اتفاق افتاد. این دوران بیشک محمل نوگراترین جریانهای ادبی ایران است. او در اویل دههٔ چهل باآیدین آغداشلو در دورهٔ پنجم[۱۰] مجلهٔ اندیشه و هنر مشغول کار شد و بین سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷ سرپرستی بخش ادبیات و هنرهای این مجله را به عهده داشت. وی این نشریه را تبدیل به مجالی برای تجربهٔنوگرایی درداستاننویسی معاصر ایرانی کرد و کوشید معیارهاینقد ادبی جدیدجهان غرب را در بررسی ادبیات و هنر جدید ایران (داستاننویسی، شعر، تئاتر و سینما) به کار گیرد. کار اصلی وی نوشتن نقدهای سینمایی بود. شمیم بهار در این کار، چنان جدی بود که میگویند وقتی فیلم خوبی میدید برای نوشتن نقدی بر آن فیلم، چند بار به سینما میرفت و هر بار در جای متفاوتی مینشست تا فیلم را از زوایای مختلف ببیند و دقیقتر دربارهاش بنویسد.[۱۱]
شمیم بهار اصولنقد ادبی نو را در بررسیادبیات ایرانی به کار میگرفت. نقدی فنی که شمیم بهار مینوشت صرفاً معطوف به متن بود و متن را به هیچ نوع ارجاع بیرونیِ اخلاقی وزندگینامهای ارتباط نمیداد.[۱۲] او نقدهای تند و تیزی در مورد آثار منتشره معاصر در مجله اندیشه و هنر چاپ میکرد.[۱۳] روش وی در نقد،نقد صریح و مقایسهای بود. در این نوع نقد، جنبههای ساختاری و محتوایی دو یا چند اثر از یک نویسنده با داوریهای صریح و گاه کوبنده مورد بررسی قرار میگیرد.[۱۴] از جمله نقدهای ادبی او میتوان به نقد بر آثارجلال آلاحمد اشاره کرد. به عقیدهٔحسن میرعابدینی پس از آن کسی دربارهٔ آلاحمد حرفی نزد که متمایز از حرف شمیم بهار باشد.[۱۲][۱۵]
شمیم بهار شیوهٔ نقدنویسی ویژه خود را دارد. برای نمونه در آغاز بعضی نقدهایش میگوید: «این کتاب، کتاب بدی است.» در همان جملهٔ اول تکلیف را روشن میکند. یا میگوید: «بر روی هم کار موفقی نیست و شکست نویسنده در داستاننویسی به خاطر ابتداییترین مسایل است؛ ضعف در توصیف آدمها، ضعف در کار بهوجود آوردن مسیر و قالب صحیح برای داستان و ضعف در کارِ ساختن فضاها و مشکل «من» و نویسنده مجال به چیزهای دیگر نمیدهد.» روش تازهای که شمیم بهار در نقدش به کار برده این است که بسیاری از نکات را به جای آوردن در متن نقد، در زیرنویس، توضیح میدهد.[۱۶]
شمیم بهار در مجلهاندیشه و هنر در ۱۳۴۲ولادیمیر ناباکوف را به جامعهٔ ادبی ایران معرفی کرد. دوستان و هم نسلاناش از جملهبهرام بیضایی وآیدین آغداشلو همیشه گفتهاند که از او بسیار آموختهاند. نوشتههای شمیم بهار در نظرسنجی برای انتخاب بهترین نوشتههای عمر از چهلوچهار منتقد و سینمایینویس، بیشترین رأی را آورد.[۱۷] وی پس از انقلاب به همکاری خود با نشریههای ادبی ادامه نداد اما جسته-گریخته در کار فیلمسازی با کارگردانان جوان همکاریهایی داشتهاست.[۱۸]
شمیم بهار و دوستانش (و در ادامه شاگردانش) بهسوی گونهاینخبهگرایی بریده از جامعه روی آوردند که حاصل آن نادیده گرفتنسینمای ایران و ساختن گونهای هالهٔ اسطورهای پیرامون خودشان بود. شمیم بهار فقط چند نقد انگشتشمار بر بهترین آثار سینمای پیش از انقلاب ایران نوشت، و در نقدهایش عملاً این آثار را تا جایی که میتوانست کوبید. بهار در نقدهایش برخشت و آینه[۱۹] وخانه سیاه است با لحنی هرچه تحقیرآمیزتر دربارهٔ سینمای ایران حرف میزند.
در کلاسهای شمیم بهار در دههٔ ۱۳۵۰ دردانشگاه تهران گروه کثیری (شامل دانشجویان رشتههای دیگر، استادان دانشکده هنرهای زیبا و نیز غیردانشجویان) به عنوان مستمع آزاد حضور مییافتند. حاصل آن جلسات به اضافه نقدهای منتشرشدهاش، بر منتقدان و مترجمان و هنرمندان بسیاری از جملهخسرو دهقان،بهزاد رحیمیان،داود مسلمی،بهروز افخمی،بهرام دهقانی،بهمن طاهری وسیامک شایقی تأثیر گذاشت.
بهار داستانهایش را بین سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱ در دورهٔ پنجم مجلهٔ اندیشه و هنر چاپ کرد.[۲۰] داستانهای او توصیفی از بحران نومیدیهای احساسیروشنفکران اروپادیدهٔ مرفه هستند. داستانهای او به دلیل حضور شخصیتهای پیوسته و تکرارشونده، در کنار هم یک کلیت را تشکیل میدهند. کلیتی که بیانگر دغدغهها و اصول رفتاری قشر روشنفکر و شکستخوردهٔ سالهای دههٔ سی و چهل است.[۲۱] همه این داستانها مضمونی عاشقانه دارند و به شیوهٔ آثار داستاننویسانی چونسالینجر نوشته شدهاند.
نخستین داستان بهار به نامطرح در تابستان ۱۳۴۲ در نشریهٔ اندیشه و هنر به چاپ رسید. این داستان و دو داستاناینجا که هستیم وپاییز تجربههای نخست نویسنده هستند. این دو داستان در فضای غربت در اروپا میگذرد.[۲۲] آخرین داستان بهار در پاییز ۱۳۵۱ نوشته شد. پس از آن، داستان دیگری از بهار در نشریات یا در جایی دیگر به چاپ نرسید و این نویسنده همواره در سایه باقی ماند. بنا به گفتهٔ اطرافیان وی، بهاررمانهایی نیز دارد که تا کنون به چاپ نرسیدهاست و تعداد معدودی از نزدیکان به او موفق به خواندنش شدهاند.[۳] در سال ۱۳۹۸ او مجموعهای دستچینشده و بازویراسته از داستانها و مقالات و یک فیلمنامهش منتشر کرد با عنوان «دههٔ ۴۰ و مشقهای دیگر»؛ که در آن از انتشار آتی دو رمانش نیز خبر داده است.
بیژن الهی او را وصی خود پس از مرگش قرار داده تا مسئولیت انتشار آثارش را برعهده بگیرد.[۲۳] همینطور، کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» نخستین اثر «زویا پیرزاد» توسط شمیم بهارویراستاری شدهاند.[۸] در نخستین دوره از جایزهٔ روزی روزگاری که ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶ برگزار شد، در بخشداستان کوتاه از شمیم بهار و در بخشرمان ازاسماعیل فصیح تقدیر به عمل آمد.[۲۴]
پس از دورهٔ پنجم اندیشه و هنر که دیگر شمیم بهار در آن نبود - و از آن موقع دیگر کسی به شکل رسمی از او خبری ندارد - این نشریه دیگر وزن سابق را نداشت و افول کرد و سال ۱۳۵۳ هم توقیف شد. تنها در سال ۱۳۵۹ یک شماره از آن بیرون آمد و از سال ۱۳۷۸ دوباره نشریه با مسؤولیتناصر وثوقی، مدیر مسؤول اولیه و با شکل و شمایل دیگر منتشر شدهاست.[۲۵]
شمیم بهار و نویسندگان همسبک او را باید از آغازگرانمدرنیسم در یک مفهوم فکری و بهخصوص ساختاری دانست. آنها فرایند غیرقابلانکار دورهای تاریخی هستند که تمایل به فرمهای غیررئالیستی و بهواقع عینینما در جامعهٔ ادبی ایران دیده میشود. کشفادبیات آمریکا و بازخوانی دقیق آثارسوررئالیستی،اکسپرسیونیستی و حتیرمان نو فرانسوی باعث میشود ایشان از قالب داستان مرسوم ایرانی که روی بهرئالیسم (در شکلهای مختلف خود) دارد تخطی کرده و راوی فضاهایبورژوا وشاعرانه شوند؛ بنابراین بازخوانی و تأویل جایگاه شمیم بهار به عنوان یکی از مهمترین نمایندگان این گرایش - که در ایران با وجود خلق آثار مهم دچار گسست تاریخی شد - نیازمند درک مؤلفههایی است که به عنوان گرایشهای سبکی، انسان و نگاه او را طبقهبندی میکند.[۲۶]
شمیم بهار و نویسندگان همسلک او کاشفان روایتهای شعری بودند. بهار برآیند دورانی تاریخی است که دو جبههٔ اصلیتعهدگرایی ادبی وسانتیمانتالیسمعامهپسند در جدال با یکدیگر به سر میبردند. دورهای که وظایف مفروض نویسنده، آرامآرام به اصولی غیرقابل تغییر تبدیل شده و تخطی از آن به معنای اخراج از تنهٔ اصلیداستان ایرانی بهشمار میآمد. در این احوال مدرنیسم به عنوان یک شیوهٔ رفتاری برای انسان داستانهای بهار و ساختار روایی وی معنی پیدا کرد.[۲۷]
شاخصهها و ویژگیهای این اتفاق را باید در تلقینویسنده ازجوهر ادبیات دانست، به این معنا که پروسه مدرن در ذهن نویسندهای چون بهار با دور شدن از دو عنصر و دو پایگاه،انسان روستایی و اشرافزادگان شهری اتفاق میافتد و نسلی وارد داستان ایرانی میشود که به معنای واقعی وابسته به طبقهبورژوا با تعریف کلاسیک آن است. این نسل یا طبقه سازندهٔ اصلی تمدن و فرهنگپایتخت است و به همین دلیل به تاریخ خود وقوف داشته و درصدد کشف جهان بیرون به عنوان یککلانشهر، معما، پدیدهٔ وارداتی و… نیست؛ بنابراین «بورژوا» که در طول چندین دهه ازتاریخ اجتماعی ایران و به دلیل حضور پررنگگرایشهای چپ، انگارهای منفی و برجعاجنشین تلقی میشد، تبدیل به موضوع وابژهی آثار شمیم بهار،بهمن فرسی،شهرنوش پارسیپور،گلی ترقی و نویسندگانی از این دست میشود.[۲۸]
این طبقه که در سالهای دهه سی به تثبیت شرایط سیاسی-اجتماعی کمک کرده بود، نه آنچنان اهل بیانگریهایآرمانخواه بود و نه سرخوشی واستعارهمداری زندگی اشرافی داشت. حالتیمدیوموار که در ذهن آن، مفاهیم بنیادین انسانی مانندعشق،مرگ و از همه مهمتر، رابطهٔ فرد با اشیا و پیکرههای جهان بیرون مورد خوانش و سؤال قرار میگرفت.[۲۹]
بهار با این تلقی و با خلق شخصیتهای ماندگاری مانند گیتی سروش، منوچهر یا فرهاد و… راوی موقعیتهای یک طبقه نادیده گرفته شده و از طرفی غیرقابل انکار میشود که به دنبالنشانهشناسی جهان پیرامون خود نیست.[۳۰]
این ذهنیت که به نوعی تحول مدرن در فرم رفتاری آدمهای بهار تبدیل میشود تا آخرین داستان نیز با این انسان همراهاست. شاید به همین دلیل باشد که فضای مکانی داستانهای بهار بسیار محدود است و اغلب در محیطهای مرفه و مشخص میگذرد. محیطی که هنوز روندمصرفگرایی سالهای دهه چهل آن را به قهقرا نکشانده و از شکل اصلی خارجش نکردهاست. رابطهٔ احساسی این انسان به عنوان یکروشنفکر وبورژوا با پدیدهٔشهر، نه یک بازنماییآرمانخواه بلکه یک رویکردغریزی است.[۳۱]
شمیم بهار از درک مدرنیتهٔ اجتماعی که سیستم و مختصات آن در زیست شهری انسانش معین و مشخص است به سمت روایتی مدرن حرکت کرده است. این نکتهٔ ظریف تمایز بین او و بسیاری از نویسندگان دیگر که راویانطبقه متوسط بودند به وجود میآورد. بهطور مثال آن روندپارودیکبهرام صادقی در نگاه این نویسنده دیده نمیشود و به همین دلیل میتوان شمیم بهار را نویسندهای با مشخصاتی منحصر به فرد دانست. اومدرن بودن را نه به عنوان یک عنصر در حال زوال یا پارودیک، بلکه در منظر نوعی رابطهٔ ذهنی با احساسات و اشیا میداند. رابطهای که برآمده از زندگیبورژوایتهرانی دوران شمیم بهار است.[۳۲]
نکته مهم دیگر در گرایشهایمدرنیستی بهار به تمایلاتسوررئالیستی داستانهای وی باز میگردد. این تمایلات که در معنای کلی به مفهوم فراروی از عینتهای موجود و تکرار شوندهاست، هیئتیمالیخولیایی یاآبستره ندارد، بلکه موجب میشود تا همه عناصر داستان در رابطه با شهود ذهنی شخصیت اصلی نسبت به وجود ایشان معنا بیابند. این حرکت بسیار دقیق در داستانهایی همچون «پاییز» و «گیو» به خوبی عیان است. شمیم بهار در این مرحله بهچیدمان غیرمتعارفی که اشیا دست مییابد که در پس آن ناهمگونیمدرنیته اجتماعی با مظاهر تفکر مدرن عیان است. به این معنا که انسان داستانهای وی ناظر و شاهد پدیدهای میشود که با حذف آشکار فردیتها و تمایل به معنانگاری صوری از قالبهای مکانی، فیزیکی و بهطور کل مجسم، به دنبال یک نوع خردورزی بزکشده نامتجانس است. این در حالی است کهژورنالیسم به کرات در زندگی جامعهٔ پیرامون برجسته شده و روابط شهودی و ذهنیای که انسان با این عناصر دارد، نادیده گرفته میشوند. درک این نکته، افسردگی نسل و طبقه بهار را موجب شده و در نهایت ما را با شخصیتهایی دلزده و از پای افتاده روبهرو میکند.[۳۳]
بهار با سرپیچی و دور شدن از داستان رئالیستی مرسوم، به سمت نوشتن از تردیدهایی میرود که نمونههایی از داستان فراواقعی ایران هستند. مؤلفهٔفراواقعیت در اینجا معنای ضدیت با واقعیت را ندارد، بلکه به معنای کنار گذارده شدن عینینمایی و تکرار واقعیتهای تصویری و دیداریای است که درداستان ایرانی محور اصلی روایت را تشکیل میدادند. درک او از معنایسوررئالیسم در همین بحث مستتر است که ذهن قوت و جایگاه دوچندانی یافته و بر روابط روزمرهٔ انسانی غالب میشود. چنین روندی با داستانهای شمیم بهار آغاز میشود و به دلیلی که میتوان آن را اقلیت آدمهای وی دانست، گسترش نمییابد.[۳۴]
او برعکس بسیاری ازداستاننویسان همدورهٔ خود، از عینیتهایی که طبقهٔبورژوا در قبال روند مدرن شدن از خود بروز میدادند، استفاده کرده و به مؤلفههای متفاوت دست یافت. او بدون توجه چندان زیادی به برخی مفاهیم مرسوم اجتماعی که فرد را در راستای جایگاه ارزشگرای اجتماعی به تصویر میکشید شخصیتهایش را دچار درگیریهای ذهنی چندسویهای با مسئلهٔ مهمی به نام «مخاطب درون متنی» میکند. به این معنا که انسان او که اصول واضح و رفتار مشخصی را ارائه میکند در برههای از حیات خود نیازمند رابطهای میشود که از شکلیفرمالیستی خارج شده و معنایی ساختاری به خود میگیرد. از سوی دیگر شمیم بهار، نویسندهٔ لحظاتی است که این حرکت آرام و بنیادین انجام نشده و عقیم میماند. پس باید فضای سرد داستانهای وی را که مملو از پارادوکسها و افتوخیزهای متناقض انسانی است یک پروسهٔ ضدفرم دانست. پروسهای که در آنتوهم ساختهشدن «رابطه»، «خاطره» و از همه مهمتر «جاودانگی» به جای مفاهیم واقعی این به مؤلفه قرار میگیرد.[۳۵]
شخصیتهای اصلی شمیم بهار در هفت داستان مشهور او، ناتوانی شدیدی در برقراری خطسیری به نام رابطه دارند. آنها اغلب در حال روایت خود از آنچه که در گذشته و در تقابل با یک فرد صورت پذیرفته مینویسند؛ بنابراین فضای روایی آنها بهطور ذاتی وابسته به گذشتهاست. حتی داستان اردیبهشت چهلوشش نیز که در آن روایت لحظهبهلحظه مدنظر قرار گرفتهاست دچار ترفند پیچیده جایگزینی کاذب زمانی است. شمیم بهار با توجه به این نکتهٔ محوری، آثار خود را به سمت عرصهای میبرد که هریک از شخصیتهای اصلی وی مانند گیتی سروش، فرهاد، منوچهر و… بتوانند بر لحظاتی حضور خود را بر جهان متن برجسته کرده و در پایان به شکست و عدم توانایی در ایجاد رابطه اذعان نمایند. این رابطه که میتوان آن را عاشقانه هم دانست، انگیزهٔ روایت میشود و پس از پایان آن به صورت بازآفرینی یک رویکرد بهانجامنرسیده در اختیار مخاطبی فرضی قرار میگیرد. استفاده مکرر از شکلنامهنگاری یا خاطرهگویی باعث شدهاست تا آثار شمیم بهار محل تجمع شخصیتهایی شوند که معمولاً داستان خود را آشفته و مشوش آغاز میکنند و در پایان با حسرتنگاری آن را به پایان میرسانند. این حسرت یک رویکرد واضح نیست. بلکه با توجه به کلیت موجود در روایت و آن روند حرکت ازفرمالیسم به سوی ساختار عیان میشود.[۳۶]
شمیم بهار بهجز نقد سینما و ادبیات، چند داستان هم نوشت که به باور برخی منتقدان داستانهای بدی نیستند اما بههیچ رو اتفاقهای ویژهای در تاریخ داستاننویسی ایران محسوب نمیشوند. به باور این منتقدان اما مریدان بهار و برخی کسان از نسلهای بعد اما اصرار دارند چند داستان کوتاه او را بر صدر داستاننویسی ایران بنشانند. کسانی چونآیدین آغداشلو همواره با تحسین از او یاد کردهاند[۳][۳۷][۳۸]
شمیم بهار علاوه بر نویسندگی و نقد، با پشتوانهٔ مالیعزیزه عضدی[۴۰] اقدام به تأسیس انتشارات «سازمان چاپ و پخش پنجاهویک» کرد که با چاپ کتابهایی درقطع،رسمالخط، طرح جلد،صفحهبندی وحروفچینی متمایزشان ابتکار و خوشذوقی ناشر را در آن سالها نشان میدهند که همچنان هم تازه و نو مانده.[۳۷] همینطور با حمایت از نویسندگانی همچونبیژن الهی،[۴۱]بهمن فرسی،مهشید امیرشاهی،غزاله علیزاده،شهرنوش پارسیپور،گلی ترقی،[۴۲]اسماعیل نوریعلاء،م. آزاد[۴۳] و… جریان خاصی در ادبیات را گسترش میداد.[۴۰]
سازمان چاپ و پخش پنجاهویک کتابهای مهم و خوبی چاپ کرد. کتابهای کارگردانان که به همت بهار و با طرحجلدهایآیدین آغداشلو منتشر شدند، هنوز هم جزو بهترین کتابهای سینمایی منتشر شده در ایراناند.[۳۷] از جمله آثاری که در سازمان چاپ و نشر پنجاهویک چاپ شد میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
حمید امجد میگوید: «تا سالها شمیم بهار و دوستاناش هفتهای یک بار در رستورانی ناهار میخوردند و من هم میرفتم آن رستوران تا او را از از نزدیک نگاه کنم.»[۵۱] امجد در جایی از نمایشنامهٔ «نیلوفر آبی» (۱۳۷۳) مینویسد:
شمیم بهار افسوس میشود و مرا سهمی از آستاناش نیست.[۵۲]
در یکی از قسمتهایمجموعهٔ پاورچین شخصیت «طغرل» (باغبانی روستایی در شهر، با احساسات رقیق و فحشهای رکیک)، مدام به خودش در مقام «منتقد فیلم» ارجاع میداد و دائم خاطراتی مشترک میان خودش و شمیم بهار وکیومرث وجدانی وپرویز دوایی جعل میکرد (تا آنجا که گاهوبیگاه مرز بین خودش و آنها را گم میکرد یا خود را با آنها اشتباه میگرفت)؛ وقت و بیوقت «نقد» و «نظریه» و «بیانیه» صادر میکرد، اما بضاعت واقعیاش، جدا از جارویی دستهبلند که بهوقتش بهچماق تهدید و سلاح حمله بدل میشد، زبان غیرشهریاش بود و لذت خلسهوارش هنگام مرور خاطرات شیرین گذشتهاش.[۵۳]