این یک نسخهٔ بررسیشده از صفحه است
| رستم شاه غازی | |
|---|---|
| اسپهبداسپهبدان، ملکمازندران وگیلانشاه | |
مینیاتوری از رستم شاه غازی و اطرافیانش که درموزه فیتزویلیام نگهداری میشود. | |
| اسپهبد اسپهبدان و ملک مازندران | |
| سلطنت | ۱۱۴۲–۱۱۶۵ |
| پیشین | علی یکم باوندی |
| جانشین | حسن یکم باوندی |
| گیلانشاه | |
| سلطنت | ۱۱۵۶–۱۱۶۵ |
| پیشین | بدون مدعی |
| جانشین | حسن یکم باوندی |
| زاده | حدود ۱۱۰۵ |
| درگذشته | ۲۳ ژانویه ۱۱۶۵ (۶۰ سال) روستای زریوان،ساری |
| آرامگاه | مسجد شاه غازی،ساری |
| همسر(ان) | دخترملکشاه اول |
| فرزند(ان) | گردبازو حسن دختری بینام |
| دودمان | باوندیان |
| پدر | علی یکم باوندی |
نصیرالدوله شاه غازی رستم،رستم شاه غازی یارستم چهارم یکی ازاسپهبدان شاخهٔ اسپهبدیهباوندیانطبرستان بود و معروفترین اسپهبد این دوره از تاریخ باوندیان است.[۱] در قرن ششم هجری قمری، اسپهبدان باوندی حکومتی به مرکزیت شرق مازندران امروزی بودند که کمابیش تحت فرمانامپراتوری سلجوقی، که یک سلطنت سنیمذهب و ترکتبار بود، قرار داشتند ولی با ضعیف شدن سلاطین سلجوقی، بر استقلال باوندیان افزون میگشت. رستم شاه غازی در زمان حکومت پدرش، اسپهبدعلاءالدوله علی (س. ۵۳۴–۵۱۱)، در نبردهای بسیاری شرکت کرد و شهرت بسیاری یافت؛ چنانکه در اواخر عمر اسپهبد علاءالدوله، بدون اجازهٔ او به لشکرکشی میپرداخت و تصمیمات حکومتی میگرفت. پس از مرگ علاءالدوله، برادر رستم شاه غازی به نامتاجالملوک مرداویج، که نزد سلطاناحمد سنجر (فرمانروایسلجوقی،س. ۵۵۲–۵۱۱) میزیست، ادعای جانشینی کرد و موجب لشکرکشی ارتش سلجوقی به طبرستان شد. رستم شاه غازی ابتدا به قلعهای گریخت و در آنمحاصره شد ولی با طولانی شدن محاصره، سلجوقیان عقبنشینی کردند و او مجدداً امور مملکت را به دست گرفت. او با سلطان سنجر صلح نمود وولیعهدش،گردبازو، را به دربار سلجوقی فرستاد. باترور گردبازو توسطاسماعیلیان در زمان گروگان بودنش، روابط رستم شاه غازی و سلطان سنجر سلجوقی تیره شد. پس از سقوط سلطنت سنجر، به قدرت رستم شاه غازی افزوده شد و او کشورگشاییهای خود را آغاز کرد اما اتحاد او باخوارزمشاهیان علیه قبایلغُز به شکست انجامید.
رستم شاه غازی در دوران اسپهبدی خود بر قلمرو باوندیان افزود و علاوه بر طبرستان،کومس وگیلان برجرجان واسترآباد،جاجرم،فیروزکوه،دماوند،ری،بسطام ودامغان نیز تسلط داشت.به گفتهابن اسفندیار اسپهبد رستم شاه غازی دارای عناوینی چون «اسپهبد کبیر» و «عادل» بود. او ازجاجرمخراسان، گرگان، بسطام و دامغان تا حدمغان را در تصرف خود داشت و صاحب گنجینهها و نفایس بسیار بود.[۲]او برخلاف دیگر اسپهبدان باوندی، اهلتسامح نبود و رویکرد متعصبانهای در مذهب داشت. رستم شاه غازی پیروتشیعامامیه بود و دشمنی ویژهای بااسماعیلیان داشت و در چند وهله دست به کشتار گستردهٔ آنان زد. رستم برخلاف اسپهبدان پیش از خود، دوران حکومتش را تنها صرف نبردهای داخلی و خارجی و نزاعهای سیاسی نکرد. شاخصهٔ اصلی حکومت رستم شاه غازی توسعهٔ اقتصادی و فرهنگی قلمروش است، که در سایهٔ امنیت کاذب و رویکرد نظامی او به دست آمد.[۳] رونق تجارت، ساخت بناهای عامالمنفعهٔ گوناگون، ساخت مسیرهای تجارت زمینی و دریایی، دعوت از صنعتگران و نظامیان خارجی و وجود امنیت در طبرستان، موجب پیشرفتشهرنشینی و شکوفایی اقتصادی در قلمرو رستم شاه غازی شدند؛ چنانکه او را «مصلح اقتصادی» طبرستان درسدههای میانه دانستهاند.[۴]
رستم شاه غازی در ۵۵۸ هجری (۱۱۶۳ میلادی) یا ربیعالاول ۵۶۰ هجری (۲۳ ژانویه ۱۱۶۵) درگذشت. از آنجا کهولیعهد نخست او، گردبازو، پیشتر توسط اسماعیلیان ترور شدهبود، پس از رستم، پسر دیگرشعلاءالدوله حسن، به مقام اسپهبدی باوندیان دست یافت. حسن رویکرد خشنتری نسبت به رستم شاه غازی داشت و موجب قتل بسیاری از درباریان پیشین شد.
در سدۀ یکم هجریشاهنشاهی ساسانی در اثرحمله اعراب به ایران حکومت خویش را از دست دادند ولی چند دودمان ساسانیتبار در شمال ایران کنونی به حکومت خویش ادامه دادند. یکی از این خاندانها باوندیان بودند.باو که نام دودمان باوندیان منسوب به اوست، نوۀ یک شاهزادۀ ساسانی به نامکیوس بود. کیوس خود پسر بزرگترقباد یکم و برادرانوشیروان عادل است که به علت تغییر مذهب از حکومت باز مانده بود. در زمان جنگ ساسانیان و اعراب، باو پادشاه وقت ساسانیان،یزدگرد سوم، را همراهی میکرد ولی در مسیر شرق از یزدگرد سوم جدا شد تا به زیارتآتشکده کوسان درگرگان برود و در آنجا خبر مرگ یزدگرد را شنید و از آن پس درآتشکده مقام یافت. باو چندی بعد به درخواست مردم حکومت را پذیرفت و سلسلهٔ باوندیان را بنیان نهاد. دودمان باوندی میان سالهای ۴۵ تا ۷۵۰ هجری (۶۶۵–۱۳۴۹ میلادی) کمابیش بر بخشهایی از طبرستان و گیلان حکومت داشتند.[۵] در این دوران، که در حدود هفتصد سال بودهاست، سه بار حکومت باوندیان فرو پاشید و بر همین اساس حاکمان این سلسله را به سه شاخه – کیوسیه، اسپهبدیه و کینخواریه – تقسیم میکنند.[۶]
شاخهٔ دوم دودمان باوندیان که با پذیرش دیناسلام و مذهبشیعه دوران جدیدی را در حیات سیاسی طبرستان شروع کردند، به «اسپهبدان» شهرت دارند. این شاخه در فاصلهٔ سالهای ۴۶۶ تا ۶۰۶ هجری قمری (۱۰۷۴–۱۲۱۰ میلادی) معاصر باامپراتوری سلجوقیان، بر نواحی گستردهای در طبرستان، گیلان، ری و قومس حکومت داشتند ولی تداوم حیاتشان به حفظ رابطه با سلاطین ترکتبار گره خورده بود[۷] و پیش از رستم شاه غازی حکومتی مستقل نبوده و تحت انقیاد سلجوقیان قرار داشتند.[۸]
سلجوقیان در زمان سلطنتملکشاه منطقهای وسیع ازهندوکوش تاآناتولی و ازآسیای مرکزی تاخلیج فارس را به قلمرو خود افزودند، ولی پس از قتل ملکشاه و وزیرش،خواجه نظامالملک در سال ۴۸۵ هجری (۱۰۹۲ میلادی)، امپراتوری سلجوقی افول کرد. در پی افول سلجوقیان، از زمان اسپهبدحسامالدوله شهریار، باوندیان توانایی سرپیچی از برخی فرمانهایسلطان محمد سلجوقی را پیدا کردند. از زمان حسامالدوله شهریار پایتخت باوندیان به شهرساری منتقل شدهبود و اسپهبدان شاخهٔ اسپهبدیه همگیشیعه اثنی عشری (امامیه) بودند و از مذهبتشیع پاسداری میکردند.[۹] در این دوره با کاهش قدرت سلاجقه،خوارزمشاهیان واسماعیلیان تدریجاً قدرت بیشتری مییافتند.[۱۰]
در قرون پنجم و ششم هجریتشیع امامیه در حال گسترش در طبرستان بود وخلافت عباسیان قصد مقابله با این جریان را داشت؛ لذا میکوشید به راههای گوناگون با اسپهبدان باوندی، که حامی این مذهب بودند، مقابله کند و سلجوقیان را برای رسیدن به این هدف حمایت میکرد.[۱۱] سلجوقیان نیز نوعیمشروعیت بر پایهٔ شریعت را مبنای کار خود قرار داده بودند وامام غزالی سلطان را دارای موهبتی از سوی خدا میدانست و او را سایهٔ خدا بر مردم قلمداد میکرد. در دورهٔ سلجوقی تمایلات «ضد شیعی» افزایش یافت و سختگیریهای مذهبی فزون گشت، بهطور مثالخواجه نظامالملک درسیاستنامه مینویسد «نکند خدای ناکرده در سلطنت ترکان سلجوقی بهرافضیان میدان بدهند».[۱۲]
نام «شاه غازی رستم» تلفیقی ازفارسی وعربی است. عبارت «شاه» عنوان فارسی فرمانروایان است و عبارت «غازی» در عربی به معنای جنگجو است. لقب وی نیز «نصیرالدوله» به معنای «پیروزی حکومت» است.رشیدالدین وطواط در نامهای که از سوی خوارزمشاه به رستم نگاشته، او را «اسپهبد اسپهبدان و مالک مازندران» خواندهاست.[۱۳]
نخستین بار زمانی با نام رستم شاه غازی در منابع محلی مواجه میشویم که وی کودک بوده و پدرشعلاءالدوله علی برای حفظ جان او از جنگهای داخلی باوندیان، وی را به همراهاتابکی به نام «باکالجار بن اباجعفر کولایج» به قلعهٔ کیسلیان فرستاد. اگرچه علاءالدوله علی در جنگهای داخلی باوندیان پیروز شده بود با این حال، موضوع عدم حمایت و تأییدش از سوی بزرگان خاندان باوند و بزرگ مالکانشهریارکوه برقرار ماند و این مشکل برای رستم شاه غازی نیز به ارث گزارده شد.[۱۴]
رستم از همان آغاز نوجوانی در کنار پدر با مخالفان به نبرد میپرداخت. در نوجوانی پدر او را نزد سلطان سنجر فرستاد تا در نبرد خراسان شرکت کند. حضور مستمر رستم شاه غازی در میدانهای نبرد مختلف داخلی و خارجی، او را در عرصهٔ سیاسی به شهرت رسانید.[۱۵] در ابتدای دوران سلطنت علاءالدوله، رستم شاه غازی به محاصرهٔبهرام، عمویش که ادعای وراثت اسپهبدی داشت، پرداخت و نهایتاً بهرام با وساطت خواهر خود دژ را ترک کرد و به ری رفت. در پیکاری که رستم برای بازپس گرفتندژ کیسلیان تدارک دید نیز در برابر لشکر قراجه ساقی، دلاوری خود را نشان داد.[۱۶]

علاءالدوله دارای اختلافاتی باسنجر، حاکمسلجوقیان، نیز بود. سنجر او را به درگاه خود فراخواند ولی علاءالدوله حاضر نشد.[یادداشتها ۱] سنجر ابتدا بهرام و پس از آن برادرزادۀ خود، مسعود، را با لشکری برای سرکوب علاءالدوله فرستاد، بهرام شکست خورد و کشته شد و برای مقابله با مسعود، علاءالدوله پسرش رستم شاه غازی را روانه میدان کرد و کار به صلح ختم شد و مسعود پس از ایامی مهمان بودن در درگاه باوندیان به خراسان بازگشت. در ۵۲۱ هجری مجدداً سنجر اسپهبد باوندی را فراخواند؛ ولی علاءالدوله باز هم به بهانهٔ پیری حاضر نشد و سنجر این بارمسعود سلجوقی را بهگرگان فرستاد و حکم شهریارکوه را به نام او کرد. مسعود منتظر فرصتی برای نابودی امارت باوندیان بود.[۱۷] در زمانی که شاه غازی برای مبارزه با اسماعیلیان لشکرکشی کرده و در نبرد مجروح شده بود،[۱۸] مسعود فرصت را غنیمت شمرده و برای نابودی امارت باوندیان، به طبرستان لشکرکشی کرد هرچند که علاءالدوله او را غافلگیر کرده و شکست داد.[۱۹] سلطان سنجر سپاهیان دیگری را هم برای فتح طبرستان روانه کرد که همگی در برابر علاءالدوله علی شکست خوردند. نهایتاً سنجر پذیرفت که یکی از فرزندان علاءالدوله علی، به جای خود او، در رکابش حاضر شود و در راه لشکرکشی به عراق توقف کرد تا سپاهیان باوندی به آنها ملحق شوند.[۲۰]
سنجر پس از ادعای سلطنت مسعود و همپیمان شدن او با باقراجه ساقی، اتابک پیشین سلاجقه، در نامهای مجدداً از اسپهبد علاءالدوله خواست در رکابش حاضر شود و در نبرد با دشمنان تازه او را حمایت کند. علاءالدوله باز هم نرفت و دو تن از پسرانش را برای این کار نامزد کرد ولی سنجر پاسخ داد که اگر خودت نمیآیی لااقل رستم شاه غازی را بفرست.[۲۱] همزمان با حضور رستم شاه غازی، فرماندهان سنجر که پیشتر به طبرستان فرستاده شده بودند هم به اردوگاه او در ری ملحق شدند و سنجر آنان را به خاطر شکستهایشان در لشکرکشی به طبرستان نکوهش کرد و آنان از ترس جانشان به سوی دژی در گرگان گریختند. شاه غازی تصور کرد این حیلهای است که فرماندهان مذکور به دستور سنجر از نبود او سوءاستفاده کنند و به قلمرو پدرش حمله کنند. رستم در نامهای علاءالدوله را مطلع کرد ولی خود در پی سنجر به سوی قم، ساوه و همدان تاخت و درنهاوند سپاهش را در صف لشکریان سلجوقی قرار داد تا با قراجه ساقی بجنگد.[۲۲]
شاه غازی چون شیر شرزه با ابطال و دلاوران برفت، تو گفتی از غایت میل به دشمنکُشی و لشگرکشی به عروسی میرود
التدوین فی جبال شروین اثراعتمادالسلطنه، ص ۱۴۶
در منابع سلجوقی در مورد جنگیدن رستم در نبرد با قراجه مطلبی نیامدهاست ولی منابع دیگر، همچون ابن اثیر، از دلاوری و بیباکی رستم در این مبارزه خبر دادند.[۲۳] ابن اثیر دربارهٔ این نبرد گفتهاست: «…و وقعت الحرب و قامت علی ساق و کان یوماً مشهودا؛ جنگ روی داد و کار بالا گرفت و روز مهمی بود.»[۲۴] رستم بیمحابا در میدان جنگید تا نیزهای به او خورد و از اسب فرو افتاد. یکی از سربازان، به نام ابوشجاع، خود را روی رستم انداخت، تا جانش را حفظ کند و در این راه هر دو دستش قطع شد. دیگر سربازان سر رسیدند و جان هر دو را نجات دادند. در این حین یکی دیگر از سربازان گروه باوندی، به نام حسین کرد عرب، توانست قراجه را با نیزه از اسب بیندازد و دستگیر کند. سنجر ضمن عطای پاداش به حسین کرد عرب، به عیادت شاه غازی رفت و طبیبان مخصوصش را به درمان او گماشت. مدتی بعد رستم بهبود یافت و از همدان بازگشت و در مسیر، وقتی به ری رسید، سنجر به خوشامد گفت.[۲۵]
در سالهای پایان زندگی علاءالدوله، بزرگان طبرستان به دور شاه غازی جمع شده بودند و شوکت او از پدر فزونی یافته بود. شاه غازی یک سال پیش از مرگ علاءالدوله از اودژ دارا را درخواست کرد که پدر نپذیرفت و او بهآرم رفت و به گوشهنشینی پرداخت و مشغول تحصیلفقه شد تا این که علاءالدوله به دلیل بیماری تمکین کرده و فردی به نام «جمال الملک» میانشان وساطت کرد تا دژ دارا به شاه غازی داده شود.[۲۶][۲۷]
رستم با در دست گرفتن دژ دارا و فرماندهی نیروهای پدر، بیاجازهٔ او برای توسعهٔ قلمرو به سلسله جنگهایی اقدام ورزید. هنگامی کهآتْسِزخوارزمشاه شهر گرگان را تسخیر کرد، رستمِ کبودْجامه، والی آن شهر، را به زندان افکند. شاه غازی بدون اجازهٔ پدر به دیدار وی رفت و رستم کبودجامه را رهانید.[یادداشتها ۲] علاءالدوله این عمل را نکوهش کرد. این اتفاق در ۵۳۶ هجری قمری (۱۱۴۲ میلادی) رخ دادهاست و نشان میدهد که تا این سال علاءالدوله زنده بودهاست. منتهی سال دقیق مرگ او مشخص نیست.[۲۸] در سالهای پایانی زندگی، علاءالدوله حکومت را به شاه غازی سپرد و خود درتمیشه اقامت گزید و پس از مرگ جسدش در ساری دفن شد.[۲۹]
علاءالدوله پیش از مرگ رستم را به حضور طلبیده بود و گفت «چون از برادرت مرداویج آزرده هستی، هرچه سفارش کنم فایدهای ندارد ولی قارن، برادر کوچکتر، را به تو میسپارم.»[۳۰] لازم به ذکرست که مرداویج از لحاظ سنی، بزرگتر از رستم بود و از این حیث انتظار داشت که وارث تاج و تخت باوندی باشد.[۳۱] شاه غازی یحتمل به روش سنتی خاندان باوند به حکومت رسید. با توجه به سنتهای باقی مانده از ایران باستان، مراسم هفت شبانه روز طول کشید و بزرگان و شخصیتهای مهم سراسر قلمرو باوندیان با هدایا و پیشکشهای خود به مهمانی آمدند و در روز هشتم رستم شاه غازی بر تخت سلطنت تکیه زد و فرمانداران را در مناطق خود ابقا نمود.[۳۲]
| بخشی از مجموعه مقالات تاریخطبرستان ودیلم |
والیهای ایرانی-اسلامی |
پس از مرگ علاءالدوله علی، تمامی کارگزاران او به شاه غازی پیوستند. او در حالی به حکومت میرسید که اوضاعخلافت عباسی و سلجوقیان نامناسب بوده و قدرتخوارزمشاهیان رو به رشد بود[۳۳] ولی بزرگترین مشکل او برادرش،تاجالملوک مرداویج، بود که نزد سلطان سنجر رفته[۳۴] و درمرو ساکن بود. تاخت و تازهای رستم شاه غازی موجب شد امیران مجاور و ملوک طوایف بیمناک شوند و پنهانی از مرداویج بخواهند تا به طبرستان بازگردد و به جای علاءالدوله که تازه درگذشته بود، بنشیند.[۳۵] شاه غازی علاوه بر عدم مقبولیت و مشروعیت نزد بزرگان خاندان باوند، در بین بزرگ مالکان طبرستان نیز مخالفان بسیاری داشت. مرزبان طبرستان، استندار لارجان و «شهریوش بن هزاراسپ» (از ملوکاستنداران رویان) از جمله خواص طبرستان بودند که بر عدم مشروعیت شاه غازی تأکید داشتند. عدم محبوبیت شاه غازی نزد این طبقات تا جایی بود که «منوچهر»، مرزبان لارجان، به وی لقب «شال مازندران» (شغال مازندران) داده بود.[۳۶]
اگر مردآویج برادر من بودی، خود نان از من گرفتی و خدمت من کردی؛ چون خدمت سلطان کند، نان آنجا باید گرفت.
تاجالملوک که همنشین سنجر بود، با لشکری به فرماندهی «قشتمر» و ۱۰۰۰۰ نفر به طبرستان بازگشت. سپاهیان سنجر گفتند که برای صلح میان دو برادر و تقسیم قلمرو علاءالدوله آمدهاند؛ اما رستم نپذیرفت و برادر را به خاطر روی آوردن به ترکان نکوهش کرد. قشتمر و مردآویج چارهای جز جنگ نیافتند و با کمک امیران مخالف رستم و کسانی که از بیم ستم او به مرداویج پیوسته بودند، حمله را آغاز کردند. رستم پسرش، حسن، را دردژ ایلال نهاد و خود به دژ دارا رفت. مردآویج و سپاهیان ترکش دژ دارا را محاصره کردند و رستم ۸ ماه در برابر آنها مقاومت کرد. پس از این مدت، ستم ترکان و ویرانیهایی که به بار آوردند، مردم را بار دیگر به سوی رستم سوق داد.[۳۷] گویا رغبت به رستم شاه غازی در میان مردم، اصناف و سادات شهر هم بوده، چنانچه یک نانوای استرآبادی و فردی به نام محمد آهنگر به رهبری مردم استرآباد به پشتیبانی از رستم شاه غازی پرداختند،[۳۸] استندارشهریوش و «منوچهر لارجان» که در یورش مرداویج از او حمایت کرده بودند، پس از آن به شاه غازی روی آورده و از او امان خواستند.[۳۹] علاوه بر این شرایط آب و هوایی و بارانهای پیاپی نیز کار سپاهیان سلجوقی را سخت نمود و به عقبنشینی آنان منجر شد. مردآویج بهاسترآباد رفت و آن شهر را تسخیر کرد[۴۰] و شاه غازی پذیرفت ولیعهد خود «گردبازو» را همراه با هزار مرد به دربار سلطان سنجر بفرستد.[۴۱] رستم از دژ دارا بیرون آمده و برای جبران ویرانیها ۳ سالمالیات را بخشید[۴۲] و استندار شهریوش پس از اتحاد با شاه غازی با خواهر او ازدواج کرد.[۴۳] گردبازو، ولیعهد شاه غازی، در سال ۵۳۷ هجری (۱۱۴۲ میلادی) توسط اسماعیلیان درسرخس ترور شد و شاه غازی از آن پس تمامی روابط و مکاتبات خود با دربار سلجوقی را قطع کرد و سنجر را «ملحد» خواند؛[۴۴] زیرا سنجر در این دوره باحسن صباح، رهبر اسماعیلیان الموت، صلح کرده بود. سنجر در اثر این صلح حتی در قلمرو خود نیز با مخالفت فقها روبرو شد و او را ملحد میخواندند.[۴۵]
مدتی بعد در سال ۵۴۸ هجری (۱۱۵۳ میلادی)،غُزها بهخراسان هجوم بردند و سنجر را دستگیر کردند و امیران سنجر، منجمله برادرزادهاش سلیمانشاه، به استرآباد گریختند. سرنگونی دولت سنجر به شاه غازی این فرصت را داد که قلمرو خود را گسترش دهد.[۴۶] رستم شاه غازی در این هنگام به استرآباد رفته و مرداویج را بیرون کرد و دستور داد پیش از آن که به خراسان برسد، او را بکشند. سپس رستم شاه غازی برجرجان وجاجَرْم چیره شد.[۴۷] او سلیمانشاه را بههمدان، نزد ملکان سلجوقی جبال و آذربایجان فرستاد و سلیمان به عنوان سپاسگزاری شهرهایری،ساوه وسمنان را به شاه غازی سپرد. در مدت بیست ماهی که ری تحت حکومت شاه غازی بود، مدارس و مؤسساتی برای گسترش تشیع در این شهر ساخته شد.[۴۸]
غزان که حالا با شاه غازی همسایه شده بودند و عزم تصرفعراق عجم را داشتند، کوشیدند تا با او بر سر تقسیم عراق و خراسان به توافق برسند. اما رستم باآتسز خوارزمشاه متحد شد و تعهد کرد سنجر را از دست غزان برهاند. غزان پس از این تعهد، پیغام فرستادند و از او خواستند اجازه دهد به سوی شرق لشکرکشی کنند و در عوضنیشابور و شهرهای آن محدوده را تحت تصرف خود گیرد، اما رستم گفت بهجهاد آمدهاست و صلح با آنان را نپذیرفت.[۴۹][۵۰]

در سال ۵۵۱ هجری دردَهستان[۵۱] شاه غازی به همراه «ایتاق» و «کبودجامه» به مصاف غزان رفت ولی در بین راه خبر مرگ آتسز خوارزمشاه به آنان رسید. سپاهیان رستم خواستند او را از ادامه نبرد بازدارند ولی او نپذیرفت. غزها نیز ابتدا مواجهه با اسپهبد را لازم ندانستند و خواستار مصالحه شدند اما اسپهبد کوتاه نیامد و نبرد درگرفت. ایتاق و کبود جامه وی را رها ساختند و غزها سپاهیان اسپهبد رستم را شکست دادند.[۵۲] رستم شاه غازی در راه بازگشت به دژهای مهرین و منصوره کوه گریخت و پس از ۸ ماه محاصره از دژ خارج شد. سپسبسطام ودامغان را تصرف کرد و آنها را به «تیول سابقالدین قزوینی» سپرد.[۵۳] در این هنگام اسماعیلیان در قومس نفوذ بسیاری داشتند، ولی پس از آن باوندیان به مقابله با این مذهب پرداختند و سابقالدین اسماعیلیان را در تنگنا قرار داد به گونهای که این درگیریها موجب آشفتگی اوضاع و پریشانی خاطر مردم قومس شد.[۵۴]
پس از پیکار با غزها، ۲ تن از سرداران سپاه رستم به نام «کیکاووس هزار اسپ»، برادرشهریوش و داماد علاءالدوله علی و حاکمرویان، همراه با «فخرالدوله گرشاسب»، پسرخواندهٔ مردآویج و حاکمکبودجامه، بر رستم شوریدند. کیکاووس با قاضیرویان، به نام سروم، همدست شد و درآمل قصر رستم را سوزاند، اما مردم به مقابله برخاستند و او را بیرون راندند. فخرالدوله نیزاسترآباد را غارت کرد و به مکانی به نامگلپایگان رفت. رستم شاه غازی به آن سامان لشکر کشید و آنجا را سوزاند و بسیاری از بزرگان آن دیار را کُشت و فخرالدوله به دژ جهینه پناه برد. شاه غازی پسر خود حسن را برای سرکوب کیکاووس به رویان فرستاد، اما حسن به سختی شکست خورد و بهگیلان گریخت.[۵۵]
رستم خود در حالی که از شدت دردنقرس برتخت روان نشسته بود، به پیکار با کیکاووس شتافت و او را درهم شکست. کیکاووس که از طغیان خویش و ویرانی ولایت سخت پشیمان بود، قاضی سروم را به مکافات تحریکاتی که کرده بود،دار زد. سرانجام به میانجیگری بزرگان طبرستان در میانه صلح شد و کیکاووس به رکاب رستم شاه غازی پیوست. رستم شاه غازی پس از آن به سرکوب فخرالدوله گرشاسب رفت و دژ جهینه را محاصره کرد. کیکاووس به میانجیگری کوشید و سرانجام فخرالدوله را واداشت که به فرمان رستم گردن نهد.[۵۶]
با مرگ سلطان سنجر در ۵۵۲ هجری، برادر زادهاش، سلیمانشاه، بار دیگر به شاه غازی پناهنده شد. شاه غازی او را در ری به تخت نشاند.محمود خان، جانشین سنجر، وقتی متوجه عدم حضور شاه غازی در طبرستان شد، همراه با «مؤید آیابه» به قلمرو او حمله کرد و درکوسان پایگاهی ایجاد نمود. شاه غازی «قارن» را همراه چهارصد غلام و پانصد باوند شبانه به مقابل او فرستاد و «شرفالملوک حسن» را بهمهروان اعزام کرد تا از فرار آنها جلوگیری کند. آنها لشکریان محمود خان را شکست دادند و محمود خان به خراسان بازگشت. در همان سال محمود خان همراه مؤید آیابه و امیر ایتاق به طبرستان حمله کرد و خرابیهایی به وجود آورد که رستم شاه غازی با پرداخت خراج با او صلح نمود. در ۵۵۶ میان شاه غازی و «یغمر خان» نزاعی درگرفت که یغمر خان به غزان پناه جست. شاه غازی گریخت و یغمر گرگان را به یغما برد. در ۵۵۸ شاه غازی برای بازپسگیری قومس و بسطام به تنکز، نایب مؤید آیابه، حمله کرد و شکست خورد. سال بعد لشکری به فرماندهی سابقالدین قزوینی را برای فتح همان نواحی فرستاد و این بار موفق شد.[۵۷]
از سوی دیگر سلیمانشاه در ری به دست دشمنان زندانی شد واتابک شمسالدین ایلدگز، مؤسساتابکان آذربایجان، توانست عراق را تسخیر کند و ری را به پسرشمحمد جهان پهلوان بسپارد. رستم شاه غازی از حکومت ری چشم پوشید و برای جلوگیری از حمله آنان به طبرستان، قلعههایاستوناوند وفیروزکوه را در مرزهای جنوبی خود مستحکم ساخت و بردماوند مسلط شد.[۵۸]

از جمله ویژگیهای رستم سوم، دشمنی سخت وی بااسماعیلیان بود.[یادداشتها ۴][۵۹] سوءقصد اسماعیلیه به جان شاه غازی در دورانولیعهدی او، را آغازی بر این دشمنی دانستهاند.[۶۰] شاه غازی در زمان شاهزادگی خود، دو بار مورد حمله قرار گرفت. اولین این حملات به سبکحملات اسماعیلیها در محلهٔمسجد زنگوی ساری رخ داد و رستم از آن جان سالم به در برد و فرد ضارب سریعاً به قتل رسید. بار دیگر در جنگل ولیکانآمل در حالشکار بود که هنگامی که آب مینوشید، دو نفر از نوکران اسماعیلی مذهبش بازوبین به پهلویش زدند و او به زمین افتاد. ضارب به خیال این که شاه غازی را کشتهاند، به دیگر نوکران حمله کرد و نهایتاً هر دو تن کشته شدند ولی شاه غازی پس از چند ماه درمان، سلامتش را بازیافت و پدرش میان بینوایان آذوقه و پول پخش نمود.[۶۱] عدهای از مورخان این سوء قصد را توطئهٔ مخالفان رستم شاه غازی در جهت تهدید و ترعیب او میدانند؛ چنانکه سالها بعد و پس از قتل ولیعهد رستم به دست اسماعیلیان بود که این دشمنی شدت یافت.[۶۲] به ریشههای این دشمنی باید تلاش اسماعیلیان برای گسترش قلمرو خود و چیرگی بر ارتفاعات طبرستان را نیز افزود که خواهناخواه به رقابت و گاه پیکار با علاءالدوله، پدر رستم، نیز میانجامید. شاه غازی از همان ایام حکومت علاءالدوله برای مقابله با اسماعیلیان تلاش داشت و با نابود کردن آنها در دژهایی چون رکوند و کیسلیان بر آتش دشمنی دامن زد. اسماعیلیان نیز اقدام بهترور کردند ولی شاه غازی به رغم آن که دو بار زخم برداشت، هر بار از مهلکه گریخت.[۶۳]
شاه غازی به خاطر گرفتاریهای خارجی و داخلی، مدتی فرصت سرکوب اسماعیلیان را نیافت ولی پس از فارغ شدن از آن درگیریها، مجدداً به نبرد با اسماعیلیها پرداخت. چنانکه گفتهاند تنها در یک روز دستور داد تا ۱۸۰۰۰ اسماعیلی را در سلسله کوه رودبار گردن زدند و از سرهایشانمناره ساختند. اسماعیلیان به انتقام این کشتار گردبازو، پسر و ولیعهد شاه غازی، را درحمام دربار سنجر غافلگیر کردند و کشتند.[۶۴] پس از قتل گردبازو دشمنی کینهتوزانه شاه غازی با اسماعیلیان شدت گرفت و او شخصاً حملات متعدد به قلاع اسماعیلی را رهبری کرد. بنابر گزارشابن اثیر در ۵۵۲ هجری (۱۱۵۷ میلادی) به محاصرهٔدژ الموت پرداخت و یحتمل پس از آن بود که به دژ گردکوه یورش برد. هنگام محاصرهٔ طولانی گردکوه حاکمجوین به تحریک اسماعیلیان از موقعیت سوء استفاده کرده و به قلمرو شاه غازی تجاوز کرد.[۶۵] سپس رستم شاه غازی هزار درهم، که خراج دیلمستان بود، را به دفع اسماعیلیان اختصاص داد[۶۶] و در ایالتهایی که اسماعیلیان پنهانی رفتوآمد داشتند، کسانی را با مستمری منظم اجیر کرد تا آنها را نابود کنند. اسماعیلیان در اثر این حملات پیاپی رو به زوال رفتند[۶۷] ولی این دشمنیها، که شاه غازی تا زمان مرگش آن را ادامه داد، هیچ نتیجهای برای باوندیان دربر نداشت و تنها موجب افول تدریجی قدرتشان شد.[۶۸] شاه غازی در نامهای بهمحمد بزرگ امید، امام اسماعیلیان الموت، نوشتهاست:[۶۹]
زندگی کافر بدگوهر، ملعون اعور، مخذول اکبر، محمد نومید، در زمین دراز مباد و ایزد او را هالک و قرین او مالک کناد. پوشیده نیست که ایزد ـ عز و علا ـ کشتن کفار و ملاحده سبب نجات مؤمنان و مسلمانان گردانیدهاست و بزرگتر نعمتی و عظیمتر منتی خدای را — تبارک و تعالی — بر ما آنست که بواسطهٔ شمشیر ما دمار از دیار شما برآرد.
جنت عدن است گویی کشور مازندران
در حریم حرمت اسپهبد اسپهبدان
_مهجوری،تاریخ مازندران. ص ۱۸۶

در دوران حکومتسلجوقیان بر ایرانرشد اقتصادی بر پایهٔتجارت درجهان اسلام گسترش یافت و توجه دولت مرکزی به تجارت موجب توجه بیشتر دولتهای محلی به این مسئله شد. طبرستان در ناحیهای قرار داشت که مناطق مرکزی و جنوبی ایران را از طریقدریای خزر به شرق اروپا و جنوب سیبری متصل میکرد و راهی بازرگانی برای تجارتپوست،برده وابریشم بود. در هنگام سلطنت رستم شاه غازی مازندران، که دارای ساختاری روستایی و بر پایهٔکشاورزی بود، متحول شد و فعالیتهای اقتصادی بر پایهٔ داد و ستد منجر به گسترش شهرنشینی در این مناطق گشت. انتقال پایتخت باوندیان از شهر کوهستانیفریم به شهر جلگهای ساری و وسوسهٔ افزایش درآمدهای مالیاتی و تأثیر جوامع همسایه از دلایل حرکت باوندیان به سوی این تحول بودند.[۷۱]
دوران حاکمیت رستم شاه غازی، هرچند با دور شدن از باورها و هنجارهای باوندیان نخستین و حتی ساختارهای سیاسی و اقتصادی رایج نزد حکومتهای محلی این ناحیه همراه بود، اما دورانی از رونق و شکوفایی اقتصادی را برای مردم طبرستان به همراه داشت؛ بهطوریکه میتوان دوران حکومت وی را «عصر طلایی» حکومت باوندیان دانست. اقدامات شاه غازی در عرصههای سیاسی، اقتصادی و مذهبی شدیداً از رویکرد نظامی او تأثیر میپذیرفت. نظامیگری از یک سو به حکومت او مشروعیت میبخشید و از سوی دیگر با امنیت کاذبی که با ارعاب در قلمروش فراهم کرد، تغییرات و اصلاحاتی را خواسته یا ناخواسته به بافت اجتماعی و اقتصادی ناحیه تحمیل کرد. هرچند این تحولات در داخل طبرستان در جهت مشروعیت بخشیدن به پایههای لرزان حاکمیت شاه غازی صورت پذیرفت؛ اما ابعاد اجتماعی و اقتصادی آن بر حیات و معیشت مردم ناحیه تأثیر به سزایی داشت. از دیگر دلایل احتمالی رفاه اقتصادی و پیشرفت فرهنگی حکومت شاه غازی طولانیتر بودن این برهه و ضعف سلاطین ترکتبار بوده باشد.[۷۲]
شاه غازی در نخستین اقدام اقتصادی خودمالیات سه سال را بخشید تا اثرات نامطلوب جنگ برطرف شوند. سپس با در پیش گرفتن سیاست ارعاب و خشونت، امنیت و در نتیجه تجارت و بازرگانی را افزایش داد. شاه غازی و اطرافیان او توجه ویژهای نسبت به توسعهٔشهرنشینی و مشاغل شهری داشتند و توسعهٔ شهر ساری و گسترش بازار، اصناف و رواج تجارت در نتیجهٔ اقدامات ایشان صورت پذیرفت. بهطور مثال مرزبان لارجان افرادی اهل حرف از هند، روم، مصر و شام در کهرود ساکن کرد یا تشکیل گارد ویژهٔ رستم، که متشکل از روسها و ترکها بود، موجب افزایش دکانها و قصابیها شد. رشد اقتصادی در داخل طبرستان موجب افزایش مبادلات و توسعهٔ بازرگانی با خارج از مرزها شد. رستم ناوگان تجارت دریایی تشکیل داد و نمایندگان تجاری[۷۳] به مناطقی از اصفهان و ری گرفته تا گیلان، خوارزم، بغداد و مکه فرستاد. او بر تولید برخی محصولات کشاورزی نیز سرمایهگذاری کرد و به دستور او کاشتنیشکر افزایش یافت[۷۴] و حتی کارگاههای تولید نیشکر در مناطق دیگر، همچونخوزستان، تأسیس شد تا سود بیشتری حاصل شود. علاوه بر شکر و نبات، روغن، حصیر و برنج از دیگر تولیدات صادراتی طبرستان در این عصر بودهاند. شاه غازی شخصاً صاحب غالب ثروت به دست آمده از این بازرگانیها بود،[۷۵] به گونهای کهابن اسفندیار او را نخستین اسپهبد باوندی که صاحب بارگاه و تخت بوده، معرفی کردهاست و ثروتش را با داراییخسرو پرویز مقایسه میکند.[۷۶]
سیاست شاه غازی سبب رشد و رونق تجارت دریایی از مسیر طبرستان شد. از این دوره تجار مسلمان به همراه کالاهایشان برای رفتن به سرزمینخزرها از گرگان و طبرستان عبور میکردند. برخی نیز از سواحل طبرستان سوار بر کشتی شده و دراتل، شهر بندری خزران، پیاده میشدند و از آنجا سوار بر قایق به سرزمینهایاروپای شرقی به ویژه سرزمینبلغارها میرفتند. به دستور رستم شاه غازی ۴۰۰ کشتی ساخته و وارد دریای خزر شد. این امر سبب رونق گردن سفر دریایی در این دریا شد زیرا پیش از آن کشتیهای کمی در دریای خزر بودند و تجارت در این دریا اکثراً در تملک خزرها بود. افزایش روابط تجاری بین سرزمینهای حاشیهٔ خزر سبب پیوند سیاسی و فرهنگی مردمان ساکن اطراف این دریاچه هم شد و در مواردی پیمانهای منطقهای بین حکومتهای محلی اطراف آن به ویژه در برابر هجوم ترکان منعقد شد که باوندیان نیز در آن حضور داشتند.[۷۷]
در دربند وآبخاز جنگی بر پا شد که هدف آن گسترش قلمرو و تسلط بر راههای تجاری دریایی و زمینی طرفین درگیر بود. در این میدان حاکم شروان و دربند، که مورد حمایت سلجوقیان بود، مورد هجومروسها وخزرها قرار گرفت. در این جنگ فرمانروایان سرزمینهای حاشیهٔ دریای خزر برای حفظ موجودیت سیاسی و اقتصادی خود علیه مهاجمان متحدانه جنگیدند و رستم شاه غازی نیز در این اجتماع حضور داشت.[۷۸]

عدم حمایت اکابر مازندران از شاه غازی در نبردهای آغاز دوران سلطنت او با برادرش، وی را به ضعف نظامی و ناتوانی در تأمین امنیت قلمروش آگاه ساخت. بیاعتمادی شاه غازی از نیروهای محلی مازندران وی را مجاب به استفاده از اجیران بیگانه کرد. ظاهراً شاه غازی از ابتدای جنگ با بزرگ مالکان به استفاده از هستهٔ نظامی غلامان غیربومی نظر داشت. او پس از فتح استرآباد، برای از سر راه برداشتن برادرش، تاج الملوک مرداویج، یک غلامروس به نامسنقر سرخ را برگزید. او به دلیل بیاعتمادی به سربازان وطنی یا شاید به تقلید از خلفای عباسی، مردانی از گیل و دیلم را با دادن مبالغی از سی تا هزار دینار اجیر نمود و به ۵۰۰ نفر از اهالی گیل سپر، پرچم و شمشیر داد. همچنین دستور داد ۴۰۰ غلام زرخرید ترک را درساری اسکان داده، گفت فقط میتوانند در همین شهر ازدواج کنند و به هریک از آنها روزانه ۱۰ من نان و ۲ من گوشت میداد. او گارد ویژهای از ترکها و روسها را در ساری مستقر کرد. این شیوه به تبعیت از شاه غازی تا پایان عصر باوندیان ادامه یافت.[۷۹]
روش سیاسی رستم شاه غازی شیوهای خشن و نظامی بود که — علیرغم توسعهٔ اقتصادی — نارضایتی نخبگان سیاسی را در پی داشت.خورشید مامطیری، از دانشمندان و شاعران دربار اسپهبد رستم شاه غازی، اشعاری بهزبان طبری دارد. وی در این شعر، فضای فکری دوران شاه غازی و خشونت وی پس از نبرد با استندار رویان،کیکاووس، را انعکاس دادهاست:
| تدبیر کردهای کاری کی کوشک بسوجن | او که سی کوشک پرنده تا بلوجن | |
| تون کشور بدین کهون اورجن | تدبیر کرده کاری دیر هارموجن[۸۰] |
پیش از شاه غازی دیگر اسپهبدان باوندی نیز پیرو تشیع بودهاند ولی مذهب دقیقشان قابل تشخیص نیست و نمیدانیم نخستین اسپهبد باوندی که به تشیع امامیه گروید مشخص نیست.[۸۱] اسپهبدان پیش از رستم شاه غازی همواره اهلتسامح مذهبی بودهاند، اما او برخلاف پیشینیان خود مذهب را در سیاست ادغام کرد. رستم پیش از رسیدن به قدرت نیز با علوم وفقه آشنا بود. در حالی که تا پیش از ۵۱۳ هجری اختلافی میان اسماعیلیه و باوندیان گزارش نشده، از این تاریخ با توجه به سیاستهای سنجر سلجوقی، اسماعیلیان تجاوزهایی به قلمرو باوندیان داشتند و به تبلیغ آیین خود در طبرستان پرداختند. درگیری میان رستم شاه غازی با اسماعیلیان به ترور ولیعهد او انجامید. گردبازو پس از مرگ «شهید» نامیده شد و او را درحرم علی بن موسی الرضا دفن کردند. شاه غازی پس از این واقعه برای انتقام گرفتن تا آخر عمر به آزار و قتل اسماعیلیان میپرداخت. او سادات و علمای تشیع امامیه را در دستگاه سیاسی خود منزلت داد و بر مسند قدرت نشاند.[۸۲] با این حال گزارشی از وساطت و میانجیگری میان شیعیان وشافعیها توسط رستم شاه غازی در درگیری مذهبی میان مردم استرآباد وجود دارد[۸۳] که ابن اثیر در آن حمایت شاه غازی ازاهل سنت در برابر شیعیان امامیه را مطرح کرده و دلیل آن را «تعدی» اهل تشیع دانسته است.[۸۴] شاه غازی به سبب پایبندی شدید بهتشیع یا به نشانه مخالفت بااسماعیلیان، سکه و خطبه به نامصاحبالزّمان کرده بود و خود را نایب او میدانست.[۸۵] ولی چنین سکهای از دوران رستم شاه غازی پیدا نشدهاست.[۸۶] تنها سکهٔ پیدا شدهدیناری از سال ۵۵۱ یا ۵۵۲ هجری و بدون محل ضرب است.[۸۷] از دلایل مبارزه شاه غازی با اسماعیلیه این موارد را برشمردهاند: جلوگیری از نفوذ اسماعیلیه در قلمرو باوندیان، اختلافات مذهبی با آنان و جلوگیری از تهمتهایی مبنی بر همکاری شیعیان امامی و اسماعیلی، به دست آوردن مشروعیت در جهان اسلام، دسترسی به خزائن و غنیمتهای اسماعیلیان.[۸۸]
خاندان باوندی علاقهٔ فراوانی به ساخت بناهای عام المنفعهٔ عمومی داشتند. این اماکن عمومی ازکاروانسرا وگرمابه تا دکان وبازار متفاوت بود. ثروت خاندان باوندی که اکنون برای شاه غازی به ارث مانده بود، پشتوانهٔ وی در ساخت چنین اماکنی بود. بهطور مثال شاه غازی با استفاده از ارثی که از عمهاش به او رسید، اقدام به ساخت رباطها، سنگ پشتها و سایر اماکن عامالمنفعه کرد. این اقدامات و ساخت و سازها موجب تحول در ساختار شهرهای قدیم طبرستان و تبدیل شدن روستاهای پیشین به شهرهای جدید شدند. نکتهٔ مهم این شهرها وجود بازار بود؛ پیش از این وجود بازار در تاریخ طبرستان کم بود. اقدامات شاه غازی محدود به طبرستان نبود و در دیگر نقاط مرکزی ایران نیز موقوفاتی از او باقی ماند. کاروانسرا، گرمابه، بازار، مسجد و مدرسه از مهمترین اماکن وقفی بوده که رستم شاه غازی به ساخت آن در قلمروش پرداخت که برخی از این آثار تا امروز برپا هستند.[۸۹]
شاه غازی مدارس و کتابخانههایی نیز تأسیس نمود که به احتمال فراوان تحت تأثیرنظامیههای سلجوقی بودند. او بخشی از اموال خود را وقف ساختن اماکن مورد استفادهٔ شیعیان، علیالخصوص طلاب شیعه امامیه، کرد. نمونهٔ آن ساخت مدرسهای در محلهٔ زامهران ری بوده که امکانات و مایحتاج متولیان و فقهای آن هر سال از طبرستان تأمین میشد. متولی این مدرسهٔ شیعی با فردی به نامعلی بن بابا بود وسدیدالدین حمصی از متکلمان شیعهٔ امامیه به عنوان مدرس آن برگزیده شد. این ابنیه، علاوه بر نقشی که در توسعهٔ ساختار شهری این عصر داشتند، اغلب اماکنی فرهنگی و محل تجمع علمای دینی شیعه بودند. شاید این اقدامات شاه غازی در ساخت اماکن عامالمنفعه در راستای تعدیل چهرهٔ خشنی بودهباشد که از او در میان مردم تصور میشد و او را در میان مردم و بزرگان مملکت منفور کرده بود.[۹۰]

آثار فراوانی از رستم شاه غازی در پایتختش، ساری، باقی ماندهاست. در محلهٔ «گاوپوستی»، که ظاهراً مکان مدرسهای بود که او ساخت،آب انباری نیز به نام شاه غازی وجود داشت. ابن اسفندیار از یکدارالکتب به نام شاه غازی در این شهر نام بردهاست.[۹۲] گویا میان سالهای ۴۰۶ تا ۶۰۶ هجری، در محله گاو پوستی موزه، کتابخانه و مدرسه دایر بودهاست.[۹۳] بنا بر گزارشهایابن اسفندیار، محلهٔ گاوپوستی مقبرهٔ چند تن از اسپهبدان باوندی بود و علاءالدوله علی هم در باغ قصرحسامالدوله شهریار درگذشت و او را در همین باغ که در محله گاوپوستی بود، به خاک سپردند. بعدها شاه غازی هم در همین محله دفن شد و نام محلهٔ گاوپوستی به «محلهٔ شاه غازی» تغییر کرد. ابن اسفندیار شخصاً از مقبرهٔ شاه غازی در سال ۱۲۷۶ هجری بازدید کردهاست. مسجدی با نام شاه غازی هنوز در خیابان ۱۸ دی ساری وجود دارد، که نام رسمی آن را به «امام سجاد» تغییر دادهاند.[۹۴] حدود ناحیهٔ شاه غازی از طرف شمال به ۱۸ دی، از جنوب به محلهٔ عباس خانی (چراغ برق فعلی)، از شرق بهآب انبار نو و از طرف غرب بهمیدان ساعت بود.[۹۵]
ساری در این دوره دارای چندین بازار و یک بارو بود و دورادور آنخندقی حفر کردند. با رشد شهرنشینی، آب انبار، پل و بناهای عامالمنفعه بسیاری در آن ایجاد شد و ساختار شهری آن در عصر سلجوقی به تعریف و معیار شهرهای معاصرش نزدیک شد. درحالی که تا پیش از رشد تجارت در طبرستان، اغلب شهرهای طبرستان ویژگیهای شهری چون مسجد، کتابخانه و آبانبار نداشتند. از ویژگیهای یک شهر در ایران قرون میانه وجود عناصری چون «دارالحکومه»، که وظیفهٔ ادارهٔ شهر را داشت، «شارستان»، که محل زندگی بزرگان شهر بود، «کهن دژ» یا «ارگ» که امنیت نظامی شهر را تعیین میکرد،میدان،بازار ومسجد جامع که در مرکز شهر قرار داشته و قلب اقتصادی شهر محسوب بودند و در نهایت حومهٔ شهر که نواحی کشاورزی و محل زندگی قشر پایین جامعه بود.[۹۶]
دیو سپید سر ز دماوند کن برون،
کاندر زمانه رستم مازندران نماند
ای پردهدار، پرده فرو هل که بار نیست
بر تخت رستم بن علی شهریار نیست.
در باب تاریخ مرگ شاه غازی اختلاف است. برخی گفتهاند که وی در۵۵۸ هجری (۱۱۶۳ میلادی) درگذشتهاست. حال آنکهابن اثیر پیکار او را با تنکز را در ۱۱۶۳ و کوششهایش را برای بازپس گرفتن دامغان و بسطام در ۵۵۹ هجری (۱۱۶۴ میلادی) یاد کرده و مرگ او را آشکارا در یکمربیعالاول۵۶۰ هجری (۲۳ ژانویه۱۱۶۵) دانستهاست.[۹۸][۹۹] درتاریخ طبرستان دربارهٔ مرگ شاه غازی داستانی آمدهاست: او تازه به شصت سالگی رسیده بود که در روزنوروز، همراه سابقالدین قزوینی و «ابو حارب لاریجان» نزد سپاهیانش رفت و امر کرد برایشچوگان آوردند؛ ضربهای به توپ زد و گفت: «آه، شصت سال! نمیدانم برای مرگ یا بیماری آمادهام یا نه؟» سپس دستهٔ چوگان را انداخت و از میان سپاهیان رفت و از همان روز بیمار شد.[۱۰۰] رستم شاه غازی در فروردین ۵۵۸ هجری در روستای زریوان، در یک فرسنگی ساری،[یادداشتها ۶] درگذشت و او را در محلهٔ گاوپوستی (که بعدها به محلهٔ شاه غازی معروف شد) دفن کردند.[۱۰۱]
پس از مرگ رستم شاه غازی پسرش، علاءالدوله حسن، که بیمار بود، به ساری آمد. او خبر مرگ اسپهبد رستم را پنهان نگهداشت و با اعلام خبر با شورش ایتاق، که از متحدان رستم بود، مواجه شد و در نبردی او را شکست داد. پس از آن نیز دیگر نزدیکان پدر منجمله «کیکاوس ناصرالملک»، عمویش «حسامالدوله شهریار»، سپهسالار «سابقالدین قزوینی» را کشت. سیاستهای حسن خشنتر از پدرش بود و مردم بدان لقب «چوب حسنی» داده بودند. خشونت حسن کار را به جایی رساند که مردم به فرزند و ولیعهدش، گردبازو، روی آوردند ولی گردبازو از بیماری درگذشت و او دست به کشتار مردم زد تا آن که غلامانش او را در خواب کشتند.[۱۰۲] با درگذشت رستم شاه غازی، اسپهبدان باوند دیگر نتوانستند استقلال خود را بازیابند.[۱۰۳]
مهمترین منبع دربارۀ اسپهبدان باوندی در این دورانابن اسفندیار است که در کتابتاریخ طبرستان به شرح تاریخ محلی این سرزمین پرداخته است که منبعی مورد اطمینان درباره طبرستان و مازندران است.ظهیرالدین مرعشی نیز به پیروی از این کتاب، تاریخ مشابهی را به نامتاریخ طبرستان و رویان و مازندران، رقم زدهاست. همچنین از منابع جغرافیایی و سفرنامههای جهانگردان مسلمان همچونابن حوقل،بیرونی،اصطخری،ابن رسته،مقدسی،یعقوبی و… نیز میتوان اطلاعات مهمی استخراج نمود.[۱۰۴][۱۰۵]
تبارنامه باوندیان به پادشاهانساسانیان برمیگردد. در شجرهنامه زیر تنها بخشی از این تبارنامه را مشاهده میکنید که تنها مربوط به اسپهبدهای دومین شاخهٔ دودمان باوند، اسپهبدان، است. برای دیدن نسخهٔ کاملتر، به مقالهتبارنامه باوندیان رجوع کنید.
| حسامالدوله شهریار چهارم | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| نجمالدوله قارن سوم | علاءالدوله علی یکم | رستم | یزدگرد | بهرام | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| فخرالملوک رستم سوم | فرامرز | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| تاجالملوک مرداویج | رستم شاه غازی چهارم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| گردبازو | شرفالملوک حسن یکم | علاءالدوله علی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| گردبازو | اردشیر یکم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| شرفالملوک | شرفالدوله | رستم پنجم | رکنالدوله کارن | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بازه زمانی حکومت هر یک از اسپهبدان باوندی، در هر سه شاخهٔ کیوسیه، اسپهبدیه و کینخواریه، را در نمودار زیر مشاهده میکنید. دوران رستم شاه غازی با رنگ سرخ و عبارت «رستم شاه غازی» متمایز است:[یادداشتها ۷]

| اسپهبدان طبرستان | ||
|---|---|---|
| پیشین: علاءالدوله علی یکم | اسپهبد باوندی ۱۱۴۲–۱۱۶۵ میلادی | پسین: علاءالدوله حسن یکم |