شاهنامهحماسهای منظوم، بر حسب دستنوشتههای موجود دربرگیرندهٔ نزدیک به ۵۰٬۰۰۰ تا ۶۱٬۰۰۰بیت و یکی از بزرگترین و برجستهترین سرودههای حماسی جهان، اثرابوالقاسم فردوسی است که سرایش آن دستاورد دستکم، سی سال کار پیوستهٔ این سخنسرایایرانی است. موضوع این اثر، اسطورهها وتاریخ ایران از آغاز تاحملهٔ اعراب به ایران در سدهٔ هفتم میلادی است که در چهار دودمان پادشاهیپیشدادیان،کیانیان،اشکانیان وساسانیان گنجانده میشود.شاهنامه از سه بخش اسطورهای، پهلوانی و تاریخی، تشکیل و بر وزن «فَعولُن فعولن فعولن فَعَلْ»، دربحرمتقارب مثمّن محذوف، نگاشته شده است.
یکی از بنمایههای مهمی که فردوسی برای سرودنشاهنامه از آن استفاده کرد،شاهنامهٔ ابومنصوری بود. فردوسی هنگامیشاهنامه را سرود کهزبان پارسی دچار آشفتگی بود، و او از ماندگار شدن این آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. فردوسی در سرودنشاهنامه بیشتر ازپارسی سره بهره برده و شمارواژههای عربی درشاهنامه تنها حدود ۷۲۶ تا است.
شاهنامه نفوذ بسیاری در جهتگیری فرهنگ فارسی و نیز بازتابهای شکوهمندی درادبیات جهان داشته است و شاعرانی مانندگوته وویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کردهاند.شاهنامه بزرگترین کتاب به زبان پارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته و به بسیاری از زبانهای زندهٔ جهان ترجمه شده است. نخستین بار در سال ۶۰۱ خورشیدی،بنداری اصفهانیشاهنامه را به زبان عربی برگرداند و پس از آن برگردانهای دیگری از این اثر، ازجمله برگردانژول مل بهزبان فرانسوی، انجام گرفت.
۲ اسفند ۱۳۸۸ پایان هزارهٔ سرایششاهنامه بود. جشن جهانی هزارهٔشاهنامه، با بودن نمایندهٔ ۱۹۲ کشور وابسته بهیونسکو درپاریس،فرانسه در بنای این نهاد جهانی با همکاریبنیاد فردوسی برگزار شد. همچنین، آیین بزرگداشت هزارهٔشاهنامه در کشورهای گوناگون به بهانهٔ ثبت آن در یونسکو از جملهبرلین،آلمان برگزار شد.
کهنترینشاهنامهٔ دستنویس موجود،نسخهٔ فلورانس مربوط به ۶۱۴ قمری است و پس از نسخهٔ فلورانس،نسخهٔ لندن که مربوط به ۶۷۵ قمری است و پس از نسخهٔ لندن،نسخهٔ استانبول مربوط به ۷۳۱ هجری است.
پیشینه
نام
فردوسی سرودهٔ خود و منبع آن را چندین بار «نامه»، «نامهٔ باستان»، «نامهٔ خسروان»، «نامهٔ شهریار» و از این دست نامیده، اما در هیچجای، آن را «شاهنامه» یا در تنگنای وزن، «شهنامه» نام نداده است. تنها در یک بیت ازهجونامه «شهنامه» آمده است. اما همهٔ آثار منظوم و منثور در آن روزگار را — که دربردارندهٔ پادشاهی ایران ازکیومرث تایزدگرد بود — بیشتر «شاهنامه» خواندهاند و نام منبع فردوسی همشاهنامهٔ ابومنصوری بود. گذشته از اینها، منابع پس از فردوسی، اثر او را «شاهنامه» نامیدهاند و در همهٔ دستنویسهای آن و برگردان عربیبنداری نیز، نام آن «شاهنامه» آمده است. با نگرش به این نشانهها و اینکه «شاهنامه» برگردان پارسیخداینامگ درپهلوی بوده، گمانی برجای نمیماند که نام این کتاب «شاهنامه» بوده است.[۱]
فردوسی نخستین کسی نبود که به آفرینش رزمنامهٔ ملی ایران دستزد. پیش از اومسعودی مروزی بخشی ازشاهنامه را به نظم سروده بود.[۲] اوشاهنامهٔ خود را در بحرهزج سروده بود که این بحر بر پایهٔ چارچوب وزن بحر عربی رجز ساخته شده بود. ازشاهنامهٔ مسعودی تنها سه بیت بهجا مانده است.[۳] دقیقی نیز پیش از فردوسی بهنظمدرآوردن داستانهای ملی ایران را آغاز کرد، اما کار او ناتمام ماند تا اینکه فردوسی آن را به پایان رساند.[۴]
بهگمان فراوان، فردوسی در سرودنشاهنامه تنها از یک منبع تدوینشده بهره برده و آن،شاهنامهٔ ابومنصوری بوده است. آغاز سرایششاهنامه پیرامون ۳۶۷ ه.ق بوده است. پیش از آن، داستان «بیژن و منیژه» را سرودهبود که با بهشمار آوردن این سالها، او ۳۵ سال از عمر خویش را بر سر سرایششاهنامه گذاشته است.[۵] او سرانجام ویرایش نخستشاهنامه را در سال ۳۸۴ ه. ق، سه سال پیش از برتختنشستن محمود، بهپایان بُرد.[۶][۷] و ویرایش دوم کتاب را نیز در ۱۹ اسفند (سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز اِرد) سال ۴۰۰ ه.ق برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ م[یادداشت ۱] در هفتاد و یک سالگی بهانجام رساند:[۸][۹][۱۰]
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک!
تن شاهمحمودآباد باد!
سرش سبز و جان و دلش شاد باد!
چُنانش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان،
مرا از بزرگان ستایش بود!
ستایش وُرا در فزایش بود!
که جاوید باد آن خردمندمرد
همیشه به کام دلش کارکرد!
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم، آفتاب عرب!
سرآمد کنون قصّهٔ یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد،
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهانداور کردگار!
شمار بیتهای شاهنامه
امروز نسخههای گوناگون شاهنامه؛ از دستنویسهای بسیار نفیس و آراستهٔ آن گرفته تا رونویسهای سادهتر، با تاریخچههای گاهی بسیار روشنی که دارند، برداشتی درخور، گسترده و فراگیرندهای از چبود ساختار این کتاب به خوانندگان و پژوهشگران داده که نادانستههای آن در سنجش با آنچه که از شاهنامهدانسته میشود بسیار ناچیز است. از سوی دیگر، بزرگی و فر و شکوه جستار «فردوسی و شاهنامه» هیچ پرسشی را دربارهٔ این دو بی پاسخ نمیپذیرد.
در غیاب نسخه یا نسخههای نخستین شاهنامه؛ برای برخی از اینگونه نادانستهها و پرسشها، شاید هرگز نتوان به پاسخ یگانهای رسید. شمار بیتهای آنشاهنامه که فردوسی با دست خود نوشته، شمار واژگان عربی که او در آن نسخه به کار برده، یا تاریخ آن روز که آن سخنسرا واپسین نسخهٔ شاهکار خود را نگاشته از آن گونهاند. هیج کدام بنیادی نیستند اما هرکدام جستاری برای شناخت بیشتر و بهتر شاهنامهاند و هم یادآور دشواریهای آن روز. در یکی از روایتهای مردمی شمار بیتهایشاهنامه «چهلهزار» یاد شده است.[۱۱] در حالی که به گواهی بیتی از متن شاهنامه[یادداشت ۲][۱۲] و همینطور بنمایههای دیگر مانند بنداری،[۱۳] ریاحی،[۱۴] و علوی توسی[۱۵] از دیرباز زبانزد بوده است کهشاهنامه ۶۰٬۰۰۰ بیت دارد. با وجود این سخن، یکی از کهنترین دستنویسهای کاملشاهنامه،شاهنامهٔ لندن (۶۷۵ هجری) ۴۹٬۶۱۸ بیت دارد.[۱۶] وشاهنامهٔ ویرایشی خالقی مطلق نیز دارای ۴۹٬۵۳۰ بیت است.[۱۷] همچنینحمدالله مستوفی در نسخههایی که در سدهٔ هشتم دیده، بیش از پنجاههزار بیت نیافته است:[۱۸]
در آن نسخهها اندر این روزگار
کمابیش پنجاه دیدم شمار
وی با این که مدعی است بر اساس گفتهٔ فردوسی،شاهنامهٔ فراهمآوردهٔ خویش را به شصتهزار بیت رسانده اما در اصل بیش از حدود ۴۸٬۹۴۰ بیت نیاورده است.[۱۹]
با این وجودشاهنامه دارای حجمی کمابیش دو برابرچکامههایایلیاد وادیسه اثرهومر است.[۲۰] کهنترین شاهنامه دستنویس موجود فلورانس ۶۱۴ هجری است.
کاوش دربارهٔ بنمایهٔشاهنامه اندکی دشوار است، زیرا از سویی گاه میان روایتهای فردوسی و تاریخنویسان در برخی جزئیات ناهماهنگیهایی دیده میشود و از سویی دیگر، بنمایگانی که فردوسی از آنها بهره برده است، از میان رفتهاند و میانشاهنامه و بنمایگان آن نمیتوان سنجش درستی کرد. یکی از بنمایگان مهم شاهنامه،شاهنامهٔ ابومنصوری است که فردوسی چندی در جستجوی آن رنج برد و از روی آن،شاهنامه را سرود. فردوسی به جزشاهنامهٔ ابومنصوری از برخی داستانهای جداگانهٔ دیگر که در آن روزگار نامآوری داشت، بهره جسته است. از این داستانها میتوان به رزمبیژن و گرازان،بیژن و منیژه، رزم رستم بااکوان دیو، داستانرستم و سهراب و برخی از رزمهای رستم اشاره کرد.[۲۱]
فردوسی بازگویندهٔ بخشی از سخنان خود را شخص پیر و سالخوردهای بیان میکند که به یقین یکی از کسانی بود کهابومنصور معمری برای نوشتنشاهنامهٔ ابومنصوری گماشتهبود که آن شخص پیرماخ هروی بود که فردوسی او را با نامپیر خراسان شناسانده است. همچنینابومنصور ثعالبی که دربارهٔ انوشیروان ازشاهنامهٔ ابومنصوری بهره میبرد، عباراتی در کتابغرر اخبار ملوک الفارس آورده است که مانند آنها درشاهنامه نیز هست. برای نمونه، عبارت «یا بنی انی قد اختر قد للملک علی سائرا بنائی لما تفرست فیک من الخیر» از غرر اخبار ملوک الفارس به بیت زیر ازشاهنامه در روزگار انوشیروان نزدیک است:[۲۲]
درونمایهٔ داستانهایشاهنامه در روزگارهخامنشیان نیز در انجمنهای ویژه بازگو میشده است. مهری از زمان ساسانیان هست که کیومرث را نشان میدهد که پاها و بدن پشمالو و چهرهای میان انسان و حیوان دارد و حیوانات در کنار او هستند.[۲۴]
درونمایه و بخشبندی
شاهنامه رزمنامهای گسترده و فراگیر و یکی از بزرگترین شاهکارهای ادبی جهان است که در برگیرندهٔ اسطورهها، رخدادها و تاریخ ایران از آغاز تاحملهٔ اعراب به ایران در سدهٔ هفتم است. درشاهنامه از پنجاه پادشاه (از جمله سه بانو) که بر این سرزمین فرمانروایی کردهاند یاد شده و درونمایهٔ آن تاریخی است. نخستین پادشاه شاهنامه، کیومرث است:
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود
بازپسین پادشاهشاهنامهیزدگرد سوم است که در جنگ از اعراب شکست خورد. این پنجاه پادشاه و شماری از چهرههای دیگر رخدادهای شگرف و قهرمانانه و گاهی دغلبازانه آفریدند.[۲۵]
شاهنامه داستان قهرمانان ایران باستان است و خواننده را به سدهها و هزارههایایران باستان بازمیگرداند. فردوسی در اینباره چنین میسراید:
هستیشناسیشاهنامه متد و روشی است که به کشف روابط معنایی میان شخصیتهایشاهنامه میپردازد و بگونهای با هدف هستیشناسی به عمق روابط میان شخصیتها نفوذ میکند و جلوهای روشن و دیداری از این ارتباطات معنایی را پدیدمیآورد.[۲۶][۲۷]
ساختار
شاهنامه را بیشتر به سه بخش اساطیری (از روزگار کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی (از خیزش کاوهٔ آهنگر تا کشته شدن رستم و فرمانروایی بهمن پسر اسفندیار) و تاریخی (از پادشاهی بهمن و پیدایش اسکندر تا گشودن ایران به دست اعراب) بخشبندی میکنند.[۲۸] اما این بخشبندی همیشه و کامل درست نیست و بیشتر، برپایهٔ سنگینی یکی از سه درونمایه دربرابر دو بخش دیگر است. ازاینرو، هیچیک از بخشهای سهگانه از موضوع دو بخش دیگر تهی نیست. از سوی دیگر در هر بخش، نشانههایی از قالبهای ادبی مانند اندرز، رمانس، داستان تاریخی، آیین خسروان و ادبیات مردمی و شگفتیهایی چون جادو، افسون و عجائب و غرائب دیده میشود. در نگاهی کلی، درونمایهٔ اساطیر و شگفتیها بیشتر در بخش پیشدادی؛ شگفتیها، داستانهای پهلوانی و رمانس بیشتر در بخش کیانی؛ تاریخ، آیین خسروان و اندرز و ادبیات عامیانه بیشتر در بخش ساسانی؛ داستان تاریخی یا کارنامه بیشتر در بخش اشکانی و ساسانی بهچشم میخورد.[۲۹]
شاهنامه در ساختار دارای کاستیهایی نیز هست. از آن دست میتوان اینها را نام برد:
شمار داستانهای میانپیوست که همگی دربارهٔ رستم هستند.
در مجموع تاکنون برای بخشبندیشاهنامه سه شیوه بکار گرفته شده است. که البته دو شیوه نخست از قدمت و سابقه بیشتری برخودارند.
الف. شیوهٔ توصیفی
شیوهٔ توصیفی میکوشد تا پیوندی بین اسطوره و تاریخ ایجاد کند به جای ممتاز کردن این دو مقوله از هم و سهم هریک از این دو مقوله را نیز محفوظ بدارد. این تقسیمبندیشاهنامه را به سه قسمت تقسیم میکند:
قسمت اسطورهای: از آغاز کتاب تا پادشاهی فریدون
قسمت پهلوانی: از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم
قسمت تاریخی: از بهمن اسفندیار تا یزدگرد سوم
ب. شیوهٔ تاریخی
این شیوه برخلاف شیوهٔ توصیفی یک ارتباط طولی تاریخی در سراسرشاهنامه قائل است و معتقد است کهشاهنامه به نحوی بیان کننده تاریخ و روند تاریخی مردمان این سرزمین میباشد. در این شیوه دورههای اول تاریخی مانند پیشدادیان و کیانیان با توجه به قدمتی که دارند با افسانه و اسطوره آمیخته شدهاند و هرچه به دورههای بعدی وارد میشویم بیشتر شاهد امکان تطبیق داستانهایشاهنامه با وقایع تاریخی داریم.
پیشدادیان از کیومرث تا زوطهماسب
کیانیان از کیقباد تا اسکندر مقدونی
اشکانیان از اشک اول تا اردوان بزرگ
ساسانیان از اردشیر بابکان تا یزدگرد سوم
ج. شیوهٔ توصیفی – تاریخی
در این شیوه ضمن حفظ ساختار توصیفی سعی داردشاهنامه را بر اساس جریان به هم پیوسته شجرهنامههای سلسلههای شاهی ایران تقسیمبندی نماید تا الگوی روایی از حماسه ملی ایران ارائه نماید. بر این اساسشاهنامه به سه دوره تقسیم میشود:
بخش تاریخ اساطیری: از کیومرث تا کیخسرو
بخش تاریخ دین آوری: شامل لهراسپ، گشتاسپ و بهمن اسفندیار
بخش تاریخ روایی: از بهمن تا انتها (حمله اعراب به ایران)
پیشدادیان نخستین دودمان فرمانروا درشاهنامه است. واژهٔ «پیشداد» بهمعنی «نخستین کسی که قانون آورده است» میباشد.کیومرث که این دودمان را بنیاد گذاشت، درشاهنامه نخستین فرمانروا و در نوشتههایاوستایی نخستین کسی بوده است که از فرماناهورامزدا پیروی کرده و اهورامزدا همهٔ تباران آریایی را از او آفریده است. ولی برخی از تاریخنگاران که از نوشتههایپهلوی بهره بردهاند، کیومرث را نخستین انسان و هوشنگ را نخستین فرمانروا میدانند.[۳۱] کیومرث پسری بهنامسیامک داشت که در جنگ با دیوان کشته شد. سپسهوشنگ (پسر سیامک) کین خون پدرش را از دیوان ستاند و پس از مرگ کیومرث پادشاههفت کشور شد. او چهل سال فرمانروایی کرد وآهن وآتش را کشف کرد وجشن سده را بنیاد گذاشت و ساختن پوشاک از پوست جانوران را به مردم آموخت.[۳۲] پس از او،تهمورث بر تخت نشست و در برانداختندیوان رنج بسیار برد و برخی از چهارپایان را رام کرد و آیینهای نیکو آورد.[۳۳]
پس از تهمورث، فرزندشجمشید پادشاه شد و به ساختن ابزار رزم و خود و زره و آب کردن آهن پرداخت. او گوهرها را از سنگها بیرون آورد و بویهای خوش پدیدآورد و به مردم کشتیرانی و رشتن و بافتن و دوختن جامه را آموخت. مردم در روزگار او به چهار گروه آتشبانها، جنگجویان، کشاورزان و دستورزان دستهبندی میشدند. او تختی ساخت و در روز هرمزد از ماهفروردین بر آن تخت نشست و مردم آن روز رانوروز خواندند. او با این نیکیها و پرستش یزدان و درستی سیصد سال فرمانروایی کرد. ولی پس از چندی خودبین شد و خود را خدای جهان دانست وفرّه ایزدی از او دور شد. سرانجام، سپاهی از ایران به سوی تازیان رفت وضحاک را به پادشاهی ایران و هفت کشور برگزید و او به ایران آمد و از ایرانیان و اعراب سپاهی گردآورد و بر جمشید تاخت و جمشید گریخت و صد سال پنهان شد. ولی او روزی در کنار دریای چین پدیدار شد و ضحاک او (جمشید) را به دو نیم کرد و دخترانشارنواز وشهرناز را به زنی گرفت.[۳۴]
ضحاک هزار سال فرمانروایی کرد. از آنجا که ضحاک با وسوسههایاهرمن پیشتر به جای پدر نشسته بود و پدر خویش مرداس را کشته بود، بار دیگر ابلیس با چهرهٔ جوانی راستگو و خردمند به پیشگاه ضحاک آمد و گفت: «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و خوراکهای شاهانه است.» لذا ضحاک وی را به سفره آرایی و طبخ خوراک گمارد. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده میکرد و ضحاک خشنود میشد. اهریمن پلید هر روز به شکوه سفرههایش میافزود تا اینکه روزی ضحاک شکم پرور از اهریمن بسیار شادمان شد. پس به او گفت: «هرچه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت: «شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمیخواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازهدهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد. از جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه رویید. مارها را از بن بریدند، ولی به جای آنها بیدرنگ دو مار دیگر رویید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هرچه کوشیدند سودمند نیفتاد.
زمانیکه همه پزشکان درماندند، اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت: «بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آن است که هر روز دو تن را بکُشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام ماران بمیرند.»
اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، میخواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد. در روزگار ضحاک آیین فرزانگان پنهان و کام دیوان آشکار شد و هر روز مغز دو مرد جوان را برای خورش به مارهای روی شانههای ضحاک میدادند، اما دو تن به نامهایارمایل وگرمایل هر روز جان یکی از جوانها را رهایی میبخشیدند. وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک مانده بود، در شبی سه نفر را که فر کیانی داشتند، در خواب دید. خوابگزاران او را از پیدایشفریدون آگاه کردند و هنگامی که او در جستجوی فریدون بود،کاوهٔ آهنگر بر او به پا خاست و فریدون را به پادشاهی برگزید و او را به جنگ با ضحاک برانگیخت و فریدون او را در کوهدماوند در غاری آویخت. فردوسی بارها ضحاک را اژدها یاد کرده است:[۳۵]
فریدون ازنژاد جمشید و فرزندآبتین وفرانک بود. او گسترهٔ فرمانروایی خود را به سه پاره کرد و هر پاره را به یکی از پسران خود سپرد. او پادشاهیایران بهایرج،توران بهتور وروم را بهسلم داد. تور و سلم، ایرج را کشتند و فریدون بهدستمنوچهر به کینخواهی ایرج بهپا خاست.[۳۶] منوچهر نیز که نوادهٔ فریدون و پسرپشنگ بود، تور و سلم را بهیاری پهلوانانی مانندنریمان وقارن کشت. پس از آن منوچهر نزد فریدون آمد و فریدون او را به پادشاهی برگزید و خود درگذشت.[۳۷]
ازسام نریمان پسری پدید آمد که به نشان موهای سپیدش او رازال نامیدند، ولی سام او را نپذیرفت و او را درکوه البرز نهاد وسیمرغ او را یافت و پروراند. پس از چندی سام در خوابی پهلوانی را دید که از وجود زال در البرز کوه مژده میداد و این خواب دو بار تکرار شد؛ بنابراین سام به البرز رفت و سیمرغ، زال را به او داد. زال از جانب سام پادشاهسیستان شد و شیفتهٔرودابه دخترمهراب کابلی شد، ولی چون مهراب از نژادضحاک بود، زال به زناشویی با دخترش تن نمیداد تا این که موبدان به زال ومنوچهر مژده دادند که از رودابه پهلوانی زاده خواهدشد؛ بنابراین زال، رودابه را به زنی گرفت و از این پیوندرستم زادهشد. زایش رستم با رنج بسیاری همراه بود و سیمرغ دستور میدهد که پهلوی رودابه را شکافته و رستم را از شکم او بیرون بیاورند. رستم دو برادر به نامهایشغاد وزواره داشت. از رستم پنج فرزند به نامهایفرامرز،سهراب، جهانگیر،بانو گشسپ و زر بانو پدید آمد. سهراب بهدست پدر کشتهشد، ولی از او فرزندی به نام برزو و از برزو فرزندی به نام شهریار بهجای ماند. جهانگیر نیز مانند رستم جنگی با ایرانیان و پدر خود رستم و برادر خود فرامرز کرد که در پایان شناخته شد و از مرگ گریخت، ولی در پایان دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.[۳۸]
پس از منوچهر، فرزندشنوذر بر تخت نشست و چون از راه پدر سرپیچی کرد، لشکریانش بر او شوریدند، ولی سام دوباره او را به راه آورد.پشنگ (پادشاه وقت توران) دو فرزند خودافراسیاب واغریرث را با بزرگان توران زمین و سپاهی بزرگ به نبرد با نوذر فرستاد. افراسیاب پس از سه جنگ نوذر را اسیر کرد و کشت و زال به جنگافراسیاب رفت وزَوْ را پادشاه کرد.[۳۹] زَوْ بهیاری پهلوانان ایران با افراسیاب جنگهای بسیاری کرد و چون خشکسالی و کمبود جهانیان را آزرده کردهبود، زو و افراسیاب به آشتی تن دادند وآمودریا مرز ایران و توران شد. سرانجام، زَوْ پس از پنج سال پادشاهی در هشتاد و شش سالگی درگذشت.[۴۰]
پس از زَوْ،گرشاسپ بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و در بازپسین سال پادشاهی او، افراسیاب به فرمان پشنگ به ایران روی آورد و گرشاسپ درگذشت و روزگار آزار و ستیز ایرانیان به دستِ تورانیان فرارسید تا زال، رستم را به جستجویکیقباد به البرزکوه فرستاد.[۴۱] کیقباد که از نژاد فریدون بود، پادشاهی ایران را پذیرفت و دودمانکیانیان را بنیاد گذاشت. او به درخواست پهلوانان ایران به نبرد با افراسیاب شتافت و با او جنگی سخت کرد که در این جنگ رستم پهلوانیها کرد و افراسیاب که تاب ایستادگی نداشت، از پشنگ درخواست کرد که با ایرانیان آشتی کند وآمودریا مرز ایران و توران باشد. سپس کیقباداصطخر را به پایتختی برگزید و شهرها و آبادیها ساخت و صد سال پادشاهی کرد.[۴۲] پس از کیقباد، پسرشکیکاووس بر تخت شهریاری نشست. او نخست آهنگ چیرگی برمازندران کرد و پندهای زال را نپذیرفت و با گروهی از سواران و دلیران ایران به مازندران تاخت. ارژنگ (پادشاه مازندران) ازدیو سپید یاری خواست و او به جادو، کیکاووس و لشکریانش را کور کرد و به بند افکند. یکی از سپاهیان کیکاووس که از جادو دور ماندهبود، به زال آگاهی رساند و او رستم را به مازندران فرستاد. رستم، دیو سپید را کشت و جگر او را بر چشم ایرانیان مالید و همه را بینا کرد. سپس کیکاووس به ایران بازگشت و پس از زمانی پادشاهبربر،مصر وهاماوران را شکست داد وسودابه (شاهزادهٔ هاماوران) را به زنی گرفت. ولی شاه هاماوران با چاره اندیشیدن، کیکاووس و سپاهیانش را به بند افکند و زمانی این خبر فراگیر شد، ترکان و تازیان به ایران دست افکندند. سپس افراسیاب به ایران تاخت و تازیان را از ایران بیرون راند و خودش پادشاه ایران شد. پس از آن رستم به هاماوران رفت و کیکاووس را نجات داد و کیکاووس با سودابه و پهلوانان به ایران بازگشت و افراسیاب را از ایران بیرون راند. از کیکاووس دو پسر به نامهایسیاوش وفریبرز به جای ماند.[۴۳] سودابه (همسر کیکاووس) به سیاوش دل باخت، ولی سیاوش به خواستهٔ او تن نداد و سودابه او را نزد پدرش بدنام کرد و دغلبازخواند و سیاوش برای نشان دادن بیگناهی خود، از آتش گذر کرد. او پس از چندی با سپاهی بزرگ به جنگ با افراسیاب رفت و افراسیاب که توان ایستایی در برابر او را نداشت، درخواست آشتی کرد و سیاوش پذیرفت. ولی کیکاووس تندخو به آشتی تن نداد و سیاوش را در نامهای سرزنش کرد. سیاوش از کیکاووس دلگیر شد و نزد افراسیاب به توران رفت. افراسیاب وپیران ویسه او را گرامی شمردند و پیران دختر خود جریره و افراسیاب دختر خودفریگیس را به سیاوش دادند. پس از گذشت زمانی،گرسیوز که به سیاوش رشک میبرد، افراسیاب را به کشتن سیاوش برانگیخت و افراسیاب نیز سیاوش را کشت. پس از رسیدن خبر کشته شدن سیاوش به ایران، آشوب بزرگی برخاست و رستم، سودابه را برای خونخواهی سیاوش کشت و به توران تاخت و توران را ویران کرد. از سیاوش دو پسر به نامهایکیخسرو از فریگیس وفرود از جریره بهجای ماند.[۴۴]
پس از کشته شدن سیاوش بهفرمان افراسیاب، فریگیس پسری آورد بهنام کیخسرو. افراسیاب فرمان داد که او را نزد چوپانها به کوه بفرستند تا از نژاد خود آگاه نباشد. پیران نیز چنین کرد و کیخسرو را به چوپانها سپرد و زمانیکه کیخسرو چند ساله شد، او را نزد خود آورد و افراسیاب فرمان داد که او و مادرش فریگیس بهگنگ دژ بروند. سرانجام،گیو بهفرمان پدر آهنگِ یافتن کیخسرو در توران کرد و پس از هفت سال جستجو، او را یافت و با مادرش فریگیس به ایران آورد. پس از رسیدن کیخسرو به ایران، بر سر جانشینی کیکاووس میان او و فریبرز (پسر کیکاووس) ناسازگاری افتاد و بر این شد که هر کدام بتوانددژ بهمن را بگشاید، جانشین کیکاووس است و گشودن این دژ تنها از دست کیخسرو برآمد. پس از آن، کیخسرو بهفرمان کیکاووس به خونخواهی پدرش سیاوش برخاست و سرانجام افراسیاب و برادرش گرسیوز را به کین پدرش کشت. پس از کشته شدن افراسیاب، کیکاووس پادشاهی خود را به کیخسرو داد و پس از ۱۲۰ سال پادشاهی درگذشت. سپس کیخسرو،جهن (پسر افراسیاب) را پادشاه توران کرد و خود پس از خستگی از کار جهان،لهراسپ را بهجای خود به تخت نشاند و خود باتوس،گودرز و فریبرز به کوهی ناپدید شد.[۴۵] لهراسپ در درگاه کیخسرو مردی گمنام و از نژاد کیقباد بود و او آتشکدهای به نامآذر برزینمهر ساخت. او دو پسر به نامهایزریر وگشتاسپ داشت که پادشاهی را به گشتاسپ سپرد و خود بهآتشکدهٔ نوبهار دربلخ رفت و به ستایش خدا پرداخت و پیرو و پذیرایآیین زرتشت شد.[۴۶]
در دورهٔ پادشاهی گشتاسپ،زرتشت آیین نویی آورد و گشتاسپ کیش او را پذیرفت. ولیارجاسپ (پادشاه توران) با گشتاسپ ناسازگاری داشت و میان او و گشتاسپ جنگها درگرفت تا سرانجام ارجاسپ به دستاسفندیار کشتهشد. اسفندیار آرزوی تخت پادشاهی داشت و چون گشتاسپ با هیچ بهانهای از رنج خواهش او آسوده نمیماند، او را برای جنگ با رستم به سیستان فرستاد و این شاهزاده به دست رستم کشتهشد. ولی رستم،بهمن (پسر اسفندیار) را به خواهش اسفندیار پروراند و پس از چندی او را نزد گشتاسپ فرستاد و گشتاسپ او را جانشین خود کرد.[۴۷]
گروهی از خاورشناسان مانندیوهانس هرتل وارنست هرتسفلد، کیانیان راهخامنشیان یکسان دانسته و کوشیدهاند که پادشاهان کیانی و هخامنشی را با یکدیگر برابر نهند. هرتل باور داشت که زرتشت در زمان پادشاهیویشتاسپ (پدرداریوش بزرگ) زندگی میکرده است. او چنین پنداشته است که پادشاهان کیانی از کیقباد تا کیخسرو، سران تباران باختری ایران بودند و ممکن است شخصیت تاریخی داشته یا داستانی و اساطیری بودهباشند، ولی دیگر پادشاهان کیانی، همانشاهنشاهان هخامنشی بودهاند. ولی هرتسفلد از این نیز فراتر رفته و گفته است که نخستین پادشاهان کیانی، همانشاهان ماد بودهاند کههرودوت وکتزیاس از آنها نام بردهاند و کیخسرو نیز همانکوروش بزرگ است؛[۴۸] ولی برخی از تاریخنگاران مانندمسعودی،حمزه اصفهانی،حمدالله مستوفی و …کیبهمن را باکوروش بزرگ یکسان میدانند.[۴۹][۵۰][۵۱]
رستم،بهمن را نزد گشتاسپ فرستاد وگشتاسپ او را بر تخت نشاند و از آن پس بهمن را اردشیر خواند. نخستین کاری که بهمن کرد، کینخواهی از دودمان رستم بود؛ اوزال را به بند کشید وفرامرز را بر دار و تیرباران کرد.پشوتن (پسر گشتاسپ) از نفرینرودابه ترسید و به بهمن گفت که زال را ببخشد و همهٔ خاندان رستم را به جای خود بفرستد و بهمن نیز چنین کرد. بهمن پسری به نامساسان و دختری به نامهمای شناختهشده به چهرزاد داشت که بسیار زیبا بود. چنانکه فردوسی دربارهٔ زیبایی او میسراید:
پدر در پذیرفتش از نیکوی
بدان دین که خواند ورا پهلوی
همای باردار شد و در همان هنگام بهمن بیمار شد و در بستر مرگ همای را به جانشینی خود برگزید. نام بهمن دراوستا نیامده است و این نخستین بار است که روایتهای ملی ایران ازاوستا جدا و با تاریخ دودمانهخامنشیان درمیآمیزد. همای نیز سی و دو سال پادشاهی کرد.[۵۲] پس از همای نیزداراب به درازی دوازده سال پادشاه شد که فرزند بهمن و همای بود. از داراب دو پسر به نامهایدارا واسکندر بر جای ماند که دارا پس از او پادشاهایران شد. مادر اسکندر (ناهید) دخترفیلقوس بود و اسکندر پس از نیای مادری خود پادشاهروم شد. این روایت دربارهٔ اسکندر را برخی از تاریخنگاران دیگر نیز آوردهاند. دارا بازپسین پادشاه کیانی بود که پس از خیزش اسکندر و سه رزم با او بهکرمان گریخت و از اسکندر درخواست آشتی کرد. ولی اسکندر آشتی را نپذیرفت و دارا از پادشاه هند یاری خواست، ولی اسکندر لشگریان دارا را شکست داد و دارا بهدستجانوسیار و ماهیار کشته شد و اسکندر پادشاه ایران شد. دارا همانداریوش سوم است که در عهد اواسکندر مقدونی به ایران لشکر کشید. اسکندر درادبیات پهلوی برافکنندهٔ شاهنشاهان ایران و سوزانندهٔ کاخشاهان هخامنشی است و در نوشتههای زرتشتی نفرینشده خوانده شده است. ولی او درشاهنامه یک شخصیت خاکستری است.[۵۳]
دراوستا بخش تاریخیشاهنامه (پادشاهیبهمن،همای،داراب،دارا واسکندر) نیامده است و واپسین پادشاهکیانی (دراوستا)کیگشتاسپ است؛ گمان میرود که ساسانیان، هخامنشیان را با دودمان کیانیان پیوند دادند و پادشاهی بهمن تا اسکندر را با کیانیان یکی کردهاند.
شاهنامه ازاشکانیان و شاهان آن به جز یاد نام و برخی دانستنیهای ناقص چیزی نگفته است. فردوسی دربارهٔ اشکانیان چنین گفته است که پس از اسکندر کسی را تاج و تخت نبود و بزرگانی از نژادکیآرش (پسر کیقباد) هر یک بخشی از ایران را به دست گرفتند و پادشاه شدند و دویست سال همینگونه گذشت.ارشک، شاپور، گودرز، بیژن، نرسی، اورمزد بزرگ، آرش، اردوان و بهرام (معروف به اردوان بزرگ) شاهان اشکانی درشاهنامه هستند. اما وقتی که شاهان اشکانی از میان رفتند، کسی تاریخشان را بر زبان نیاورد:[۵۴]
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده تاریخشان
از ایشان جز از نام نشنیدهام
نه در نامه خسروان دیدهام
بنمایگان تاریخی مانندسنگنبشتههای ساسانی، نوشتههایپهلوی (پارسی میانه) و تاریخهای پارسی و عربی مانندتاریخ طبری گزارشهای گونهگونی از تبار و نژاد دودمان ساسانی به دست دادهاند. در این میان، گزارششاهنامه از تبار ساسانیان در سنجش با دیگر بنمایگان از ناهماهنگی فراوانی برخوردار است که نمایانگر ناهماهنگی بنمایهٔ دانستههای فردوسی با تاریخنگاران سدههای نخست اسلام است.[۵۵]
شاهنامه با شکست سپاه ایران به پادشاهییزدگرد سوم از اعراب به پایان میرسد. فردوسی دربارهٔ یورش اعراب به ایران چنین میسراید:[۵۶]
فردوسی هنگامیشاهنامه را به نظم کشید که زبان پارسی دستخوش آشفتگی بود و او با سرودنشاهنامه از آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. زبان زندهٔ روزگار اوپارسی سره نبود بلکهپارسی دری بود و اگر میخواست تنها از پارسی سره که بسیاری از واژگان آن رهاشده و مرده بود، بهرهگیرد،شاهنامه مانند بسیاری از آثار ادبی سدههای پیشین از میان میرفت. با این که شاهنامه، برگردانی از چند نثر کهن همچونشاهنامهٔ ابومنصوری است، فردوسی در زمانهای مناسب از واژگان دخیل عربی بهره میگرفت تا مردم ایران سخنان او را به آسانی بخوانند و بفهمند. بیت یکی مانده به پایان داستان رستم واشکبوس چنین است:
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه
در این بیت پنج واژهٔ عربی (قضا، قدر، فلک، احسن، ملک) هست. اگر هر بیت را، هشت واژه درنظر بگیریم و در شصتهزار بیت ضرب کنیم، چیزی نزدیک چهارصد و هشتاد هزار واژه میشود که شمار واژگان عربیشاهنامه ۸۶۵ است که چندی از آنها عبارتند از: شمع، صدف، طلسم، طول، عجم، عاشق، عکس، غول، فدا، قیمت، کعبه، لیکن، مدح، مقدس، نحس، نشاط، وحشی، هندسه، یتیم، یقین.[۵۷]
نسخهها
گریه و شیون رستم بر مرگ سهراب
نسخههای دستنویسشاهنامه بسیار است، از تاریخدار گرفته تا نسخههای بیتاریخ. برپایهٔ کتابشناسی فردوسی وشاهنامه از آغاز تا سال ۱۳۸۵ گردآوری ایرج افشار، شمار نسخههای تاریخدارِ نگارهدار و بینگاره و نگاشته میان سالهای ۶۷۵ تا ۱۳۱۴ ه.ق شناسانده در فهرستها ۳۲۳ نسخه و شمار نسخههای بیتاریخِ نگارهدار و بینگاره نگاشته میان سدهٔ هفتم تا سیزدهم ه.ق ۳۲۲ نسخه است.[۵۸] با بهشمار آوردن دستنویسهای کامل و ناقص پس از سدهٔ یازدهم و درنظرگرفتن دستنویسهای ازمیانرفتهٔ این کتاب، شاید شمار همهٔ آنها از هزار افزون شود.[۵۹] برخی از مهمترین نسخههایشاهنامه عبارتند از:
کهنترین دستنویس تاریخدار شناختهشده ازشاهنامه به دویست سال پس از سرایش این اثر و به تاریخ سهشنبه سیام محرم سال ۶۱۴ ه.ق (۱۲۱۷ میلادی) بازمیگردد و در کتابخانهٔ ملیفلورانس نگهداری میشود. نام نویسنده و محل کتاب روشن نیست. این نسخه در سال ۱۹۷۸ م بهدست آنجلو پیهمونتزه، ایرانشناس ایتالیایی، در طی فعالیتهای پژوهشی و بایگانی کتابهای دستنویس زبان پارسی در کتابخانههایایتالیا شناسایی شد. این نسخه دو جلد بوده که جلد دوم ازمیان رفته است. جلد موجود دربردارندهٔ نیمهٔ نخستشاهنامه تا پادشاهی کیخسرو است. آغاز این دستنویس افتادگی دارد و کتاب از میانهٔ پیشگفتار منثور آغاز میشود. این دستنویس بینگاره است، اما دارای ۷۱۴ لوح تزیینی است که درخور توجه است. باوجود بیگزند نماندن از دستبردهای روزگار، رویهمرفته این دستنویس معتبرترین دستنویس موجود ازشاهنامه است.[۶۰] این نسخه بهدستعزیزالله جوینی در سال ۱۳۷۵ تصحیح و توسط انتشارات دانشگاه تهران طی یک دورهٔ ۷ جلدی چاپ شده است.[۶۱]
این نسخه در سال ۶۷۵ قمری (۱۲۷۶–۱۲۷۷ میلادی) نوشته شده است و درموزه بریتانیا نگهداری میشود.[۶۲]
نسخهٔ کتابخانهٔ موزهٔ ملی قاهره
به تاریخ ۷۴۱ هجری و نیز نسخهٔ ۷۹۶ هجری که این دو دستنویس معتبر و کامل و تاریخدار میباشند.[۶۳]
نسخهٔ سنت ژوزف بیروت
این نسخهٔ متعلق به کتابخانهٔ اورینتال (Bibliothèque Orientale)دانشگاه سینت جوزف (Saint-Joseph University) توسط مصطفی موسوی – استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران- یافت شده است. تاریخ نگارش این نسخه ۱۲۵۰–۱۳۵۰ میلادی گمان میرود. این نسخه در چهار ستون و دو روی برگ نوشته شده است و دارای ۹۹۲ صفحه (۴۹۶ برگ) است و عموماً در هر صفحه ۲۵ خط نوشته شده است. این دستنوشته نگارهدار نیست.
نسخهای است از شاهنامه فردوسی در اواخر قرن هفتم تا اوایل قرن هشتم که دارای خصوصیات ارزشمندی در زمینه نسخهشناسی و تصحیحشاهنامه فردوسی است. نسخه خطی از چند قرن در خاندان قدیمی سعدلو یکی از خاندانهای قدیمی مقیم نخجوان نگهداری میشده است، مالک این نسخه برای آنکه پس از او این ودیعه خاندانی تباه نشود یا به دست دلالان نیفتد آن را به کتابخانه و مرکز اسناد دایرةالمعارف بزرگ اسلامی تحویل شد. این نسخه در اندازه قطع رحلی ۲۳ در ۳۳ سانتیمتر میباشد و شامل ۵۳۹ برگ است. رسمالخط کتاب و برخی خصوصیات املایی و شواهد دیگر نشان میدهد که این نسخه از شاهنامه بازمانده اواخر قرن هفتم تا اوایل قرن هشتم میباشد. این نسخه کهنترین نسخه شناخته شده شاهنامه در ایران و یکی از کهنترین نسخههای این کتاب در جهان است.[۶۴]در این نسخه تمامی شاهنامه به خط نسخ خوب و پخته و خوانا با قلمی فولادی بر کاغذی سمرقندی نسبتاً ضخیم نخودی رنگ نوشته شده است.متن صفحات با خطوط طلایی در چهار ستون جدولبندی شده و هر صفحه شامل ۵۰ بیت شاهنامه در متن و ۲۵ بیت خمسه نظامی در حواشی است.[۶۵][۶۶]بررسی این نسخه در مقایسه با اقدم نسخ موجود، نشان میدهد این نسخه رونوشتی از نسخههای قدیم تر نیست و وجود بخش عظیمی از ضبطهای کهن در آن نشان میدهد نسخه، نسخه ای اصیل و در خور بررسی است.[۶۷]بنا به گفتهابوالفضل خطیبی از میان نسخههای بیتاریخ موجود در ایران، نسخه معروف به سعدلو که گمان میرود در اواخر قرن هفتم یا نیمه اول قرن هشتم هجری کتابت شده، از بقیه مهمتر و معتبرتر است. این نسخه در کتابخانه مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نگهداری میشود و به صورت عکسی نیز به چاپ رسیده است.[۶۸]چاپ عکسی از این نسخه در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی با مقدمهفتحالله مجتبایی چاپ شد.
نسخهٔ فرهنگستان شماره ۱ علوم شوروی
در سال ۸۴۹ هجری نوشتهشده و با متن نسخهٔ لنینگراد همخوانی و هماهنگی دارد.[۶۹]
نسخهٔ فرهنگستان شماره ۲ علوم شوروی
بیتاریخ است، اما به گمان در سال ۸۵۰ هجری نوشتهشده است و در بسیاری موارد با نسخهٔ نخست فرهنگستان همخوان و برابر است.[۷۰]
برگردان عربیشاهنامه
به دست بنداری در سالهای ۶۲۰–۶۲۱ نوشتهشده است و اهمیت آن در این است که وی نسخهای در دسترس داشته که باید آن را کهنترین شاهنامهٔ جهان بهشمار آورد.[۷۱]
شاهنامهٔ کاما یکی از کهنترین نسخههایشاهنامه است که شناسایی شده است. نخستین بار این کتاب به دست مهدی غروی در نوشتاری در سال ۱۳۵۲ در مجله هنر و مردم شناسانده شد. به نظر کارشناسان اینشاهنامه مربوط به دورهٔ سلجوقی است. اینشاهنامه در مؤسسهٔ کاما در شهر بمبئی نگهداری میشده است که اکنون به فردی ناشناس فروختهشده و دیگر در دست آن مؤسسه نیست. اندازههای این کتاب ۲۳x۲۹ سانتیمتر است. شمار همهٔ برگهای آن ۳۰۹ و شمار نگارههایش ۴۵ است.[۷۲]
دورهٔ ایلخانی
یکی از مهمترین شاهنامههای نگارهدارمکتب تبریز دورهٔ نخست دردورهٔ ایلخانی،شاهنامهٔ دموت است که به نام کسی که آن را در آغاز سدهٔ بیستم در دست گرفت، شناخته میشود. دلالی به نام Georges Demotte که نتوانستهبود اثر را با بهای درخور به فروش برساند، برگهای کتاب را از هم جدا کرد و دست به فروش جداگانهٔ برگها زد. این نسخه مربوط به دورهٔ ایلخانی است و بیشتر پژوهندگان هنر ایران دربارهٔ آغاز نگارش آن در سال ۷۳۰ هجری همرای هستند، اما برای سال پایان کار باورهای گوناگونی هست و سالهای ۷۳۶، ۷۴۰، ۷۵۰ و ۷۷۵ را یاد کردهاند.[۷۳]
دورهٔ اینجویان
هنرمندانمکتب شیراز در دورهٔ نخست در سدهٔ هشتم هجری، با نگهداشتن سنت نگارگری ایرانی، توجه ویژهای بهشاهنامه نشان دادند. پژوهشگران، میان سالهای ۷۳۰ تا ۷۵۱ هجری، از حدود هشت نسخهٔ نگارهدارشاهنامه یاد میکنند که در شیراز نگارگری شدهاند که برخی از آنها به سبب اندازههای کوچک به شاهنامههای کوچک معروف هستند؛ کهنترین نسخهٔ نگارهدار از مجموعهٔ شاهنامههای کوچک با ۹۲ نگاره، مربوط به سال ۷۳۱ هجری است که در موزهٔ توپقاپوسرای ترکیه نگهداری میشود. نگارش نسخهٔ دیگر در سال ۷۳۳ هجری پایان یافته است و در کتابخانهٔ ملی روسیه درسنپترزبورگ (لنینگراد) نگهداری میشود. این نسخه ۴۹ نگاره دارد. نسخهٔ دیگر این مجموعه که بهشاهنامه قوامالدین حسن وزیر نیز شناخته میشود، به تاریخ ۷۴۱ هجری به دست حسن بن محمد الموصلی خوشنویسی شده است و دربردارندهٔ ۱۴۰ نگاره است. نگارش چهارمینشاهنامه با ۱۰۸ نگاره در سال ۷۵۳ هجری به پایان رسیده است.[۷۴]
دورهٔ تیموری
نخستینشاهنامه نگارهدار مهم در دورهٔ تیموری،شاهنامه ابراهیم سلطان است که در سال ۸۳۷ هجری نگارش شده است.شاهنامهٔابراهیم سلطان که اکنون در کتابخانهٔ بادلیان آکسفورد نگهداری میشود و دربردارندهٔ ۴۷ نگاره است، دستاورد همین رویکرد وی است. نگارش این شاهنامه، با نازککاری و زیبا است و نگارههای آن گرچه به پایشاهنامهٔ بایسنقری نمیرسد، سیر دگرگونی و بالندگی نگارگریمکتب شیراز را در دورهٔ دوم به خوبی نشان میدهد.[۷۵] این شاهنامه دارای ۴۸۶ و ۹۳۶ صفحه در اندازههای ۲۸/۸x۱۹/۸ سانتیمتر است و دارای ۱۷۶ نگاره است.[۷۶]
نسخهٔ بایسنقری
دومینشاهنامهٔ نگارهدار بااهمیت دردورهٔ تیموری،شاهنامهٔ بایسنقری است. این نسخه درکاخ موزه گلستان نگهداری میشود. تاریخ نگارش آن به ۸۳۳ هجری بازمیگردد و مربوط بهمکتب هرات است. این اثر در دورهٔبایسنقر یکی از نوادگانتیمور و با پشتیبانی او آفریده شده است. خوشنویس اثر ملاجعفر تبریزی بایسنقری و هنرمندان آن ملاعلی و امیر خلیل هستند. نسخه دارای ۷۰۰ برگ است که در هر صفحه ۳۱ خط نگاشته شده است. حاوی ۲۲ نقاشی و ۵۸هزار بیت است.[۷۷]
سومین نسخهٔ نگارهدار دورهٔ تیموری که در مکتب هرات نگارش شده است،شاهنامه محمد جوکی است. اینشاهنامه به فرمانمحمد جوکی، فرزند شاهرخ تیموری و در حدود ۸۴۴ هجری آفریده شده است. اینشاهنامه دارای ۵۳۶ برگ و ۱۰۷۲ صفحه و در اندازههای ۲۲/۶x۳۳/۸ سانتیمتر است. این نسخه دارای ۳۱ نگاره است.[۷۸]
این دستنویس در اندازههای ۴۷x۳۲ سانتیمتر و دربردارندهٔ ۷۵۹ برگ و ۲۵۸ نگاره است. ۱۱۹ نگارهٔ آن در ایران و دیگر نگارهها در موزههای جهان نگهداری میشود.شاهنامهٔ تهماسبی یکی از شناختهشدهترین نسخههایشاهنامه است و در دورانشاه تهماسب صفوی نوشته شده است. این نسخه در سال ۱۵۷۶ میلادی به عنوان هدیه بهسلطان سلیم دوم داده شده است. این نسخه درمکتب تبریز دوم و در سی سال آفریده شده است. خوشنویسان و نگارگران بسیاری در آفرینش این اثر دست داشتهاند (مانند میرمصور، سلطان محمد، دوست محمد، میرزا علی، میرسیدعلی، مظفرعلی، عبدالصمد و…). این دستنوشته در سال ۱۹۵۹ به دست شخصی به نام ادموند رُتشیلد (Edmond de Rothschild) به فردی به نام آرتور هاتون (Arthur Houghton) فروخته شد. شوربختانه هاتون برای فروش تکبرگهای این اثر دستنوشته، آن را تکهتکه کرد. برخی از این برگها درموزه متروپولیتن نیویورک نگهداری میشود (New York's Metropolitan Museum of Art).[۷۹] در سال ۱۹۷۶ هاتون پیشنهاد فروش برگهای باقیمانده را بهمحمدرضا شاه به قیمت ۲۰میلیون دلار داد. پیشنهادی که رد شد. در نوامبر سال ۱۹۷۶، او ۷ برگ از این اثر را در حراج کریستی به فروش گذاشت. در سال ۱۹۸۸ حراجی ۱۴ برگ دیگر فروختهشد. در سال ۲۰۰۶ یک برگ از آن در حراجی ساتبی به موزهٔ آقاخان در ژنو به قیمت ۹۰۴۰۰۰ یورو فروختهشد. ۱۱۸ برگ بهجایمانده در دست هاتون پس از مرگش نیز به حراج گذاشتهشد تا سرانجام دولت جمهوری اسلامی ایران با یک نقاشی اثرویلم دکونینگ (Lady No. 3 by Willem De Kooning) آن را دادوستد کرد.[۸۰]
نسخهٔ آستان قدس
این نسخه دارای ۵۱ مجلس نگارهٔ ظریف و زیبا به الوان و زر و دارای چهار سرلوح و کتیبه مذهب (طلاکاری شده) و منقش در آغاز و میان هر جلد است. تاریخ نگارش آن ۱۰۶۷ هجری است. میان صفحههای آغازین، طلااندازی، تمام برگها جدولبندی به زر تحریردار و لاجورد، و کمندکشی به سیاهی تحریردار است. این نسخه به خط نستعلیق چهارستونهٔ ۲۵ سطری خوشنویسی شده است. شمار برگهها ۵۶۰ برگ در اندازه ۳۷x۲۲ سانتیمتر و دارای پوشش مقوایی با عطف و گوشهٔتیماج است. این نسخه در گنجینهٔ مخطوطات کتابخانهٔ مرکزی آستان قدس رضوی نگهداری میشود.[۸۱]
↑چرایی اختلاف تاریخهای یادشده با گاهشماریهای امروزی، تغییر گاهشماریهای گوناگون رسمی در دنیاست. چنانکهگاهشماری میلادی کنونی یا همان گریگوری، از سال ۱۵۸۲ م پذیرفته شد. برای آگاهی بیشتر در اینباره به کتابتقویم تطبیقی: حیات نبوی نوشتهٔایرج ملکپور بنگرید.
↑بود بیت شش بار بیور هزار/ سخنهای شایسته و غمگسار
↑شاهنامه فردوسی همراه باخمسه نظامی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ عکسی از روی نسخه متعلق به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، با مقدمهٔ فتحالله مجتبایی، ۱۳۷۹
↑شاهنامه فردوسی همراه باخمسه نظامی، مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ عکسی از روی نسخه متعلق به دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، با مقدمهٔ فتحالله مجتبایی، ۱۳۷۹
^ مینوی، مجتبی.فردوسی و شعر او، تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملی (۵۶)، ۱۳۴۶.
^ رجایی بخارایی، احمدعلی.برگزیدهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به کوشش کتایون مزداپور، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۸۱،شابک۹۶۴-۴۲۶-۱۷۷-۱
منابع
کتابها
امین، سید حسن (۱۳۸۸).فردوسی و شاهنامه. تهران: دائرةالمعارف ایرانشناسی.شابک۹۷۸۶۰۰۵۲۰۴۱۱۷.
دانشور، رضا (۲۰۱۰).باغی میان دو خیابان: چهار هزار و یک روز از زندگی کامران دیبا در گفتگو با رضا دانشور. فرانسه: البرز.شابک۹۷۸-۲-۳۵۹۹۷-۰۰۱-۲.
شریفزاده، سیدعبدالمجید (۱۳۷۵).تاریخ نگارگری در ایران. تهران: انتشارات حوزهٔ هنری.
صفا، ذبیحالله (۱۳۶۳).حماسهسرایی در ایران. تهران: امیرکبیر.
نولدکه، تئودور (۱۳۷۹).حماسهٔ ملی ایران. ترجمهٔ بزرگ علوی. تهران: نگاه.شابک۹۶۴-۶۷۳۶-۷۹-۳.
پاکباز، رویین (۱۳۸۶).دانشنامهٔ هنر. تهران: فرهنگ معاصر.شابک۹۶۴-۵۵۴۵-۴۱-۲.
مهدی، عزیز. «رویینتنی در شاهنامه و مهابهارت»، فصلنامهٔ «نقد و تحقیق»، شاپا: ۲۵۶۳–۲۴۵۴، مدیر و سردبیر: سید نقی عباس (کیفی)، جلد ۱، شماره ۱، صص ۸۷–۸۰، دهلی نو، ۲۰۱۵م.
مهدی، عزیز. «آزمونِ آتش در رامایَن و شاهنامه»، فصلنامهٔ «نقد و تحقیق»، شاپا: ۲۵۶۳–۲۴۵۴، مدیر و سردبیر: سید نقی عباس (کیفی)، جلد ۱، شماره ۲، صص ۱۵۸–۱۴۷، دهلی نو، ۲۰۱۵م.
واحد الزّمان. «حافظ محمود شیرانی: شاهنامهشناس بزرگِ هند»، فصلنامهٔ «نقد و تحقیق»، شاپا: ۲۵۶۳–۲۴۵۴، مدیر و سردبیر: سید نقی عباس (کیفی)، جلد ۱، شماره ۱، صص ۱۰۲–۹۵، دهلی نو، ۲۰۱۵م.