سیمون ۳ فوریه ۱۹۰۹ در پاریس زاده شد. وی در محیط خانوادگی فرانسوی – یهودی فرهیخته و متعلق بهطبقهٔ متوسط بزرگ شد. برادر بزرگتر اوآندره وی از ریاضیدانان بهنامقرن بیستم است. او از تربیتی بسیار ممتاز و والا برخوردار گردید و مخصوصاً دربارهٔ فرهنگ، هنر و ادب یونان وروم باستان و در باب اندیشههای اخلاقی چیزهای زیادی آموخت. زبانهاییونانی،لاتین،سانسکریت و چند زبان جدید را به خوبی یادگرفت و مطالعات و تحقیقات فراوانی در زمینهٔ اخلاق، فلسفه، ادیان غربی و شرقی،علوم تجربی، ریاضیات، ادبیات و تاریخ داشت. وی بعدها به مسیحیت گروید. خود او در این باره گفته بود که صورت اولیه و اصیلدین مسیح را به نحو بارزی «دین بردگان» میدید و خود را با این بردگان یکی میانگاشت.[۱] در ۱۹۲۸ در آزمون ورودیدانشسرای عالی پاریس اول شد؛ همتای مشهور اوسیمون دوبوار در آن آزمون دوم شد.[۲] در همین ایام بود که کسانی که هم از طهارت و پاکی او خبر داشتند و هم فعالیتهای پرشور و شوق اجتماعی او را میدیدند از او با عنوان «عَذرایِ چپی» (vierge rouge) یاد میکردند.[۱] او در سال ۱۹۳۱ دیپلم فلسفهاش را ازدانشسرای عالی پاریس اخذ کرد و از آن پس به تدریس فلسفه برای دختران دبیرستانی پرداخت و تا آخر عمر کوتاهش در این سمت باقیماند.
بیشتر نوشتههایی که شهرت سیمون وی به آنهاست پس از مرگ او انتشار یافتهاند.
در اواخر سنین نوجوانی بهجنبشهای کارگری پیوست و نویسندهٔ پارچهنوشتههایی بود که در تظاهرات دفاع از حقوق کارگران حمل میشد. در این ایام، او یکمارکسیست، صلح طلب و عضوسندیکا بود. در همان ایام که به تدریس اشتغال داشت مقالاتی دربارهٔ مسایل اجتماعی و اقتصادی در نشریهٔ سندیکا مینوشت. در مقالهٔآزادی و بیداد و چند مقالهٔ کوتاه دیگر بود که افکار رایج مارکسیستی را به نقد کشید و بدبینیاش را نسبت به محدودیتهایمارکسیسم وکاپیتالیسم ابراز کرد.
وی دراعتصاب سراسری فرانسه در سال ۱۹۳۳ در اعتراض به بیکاری و کاهش دستمزدها شرکت کرد. سال بعد یک مرخصی ۱۲ ماهه گرفت تا بتواند بهطور ناشناس و به عنوان کارگر در دو کارخانه کار کند. او باور داشت که با اینکار میتواند بیشتر به طبقهٔ کارگر نزدیک شود، اما ضعف جسمانی مجبورش کرد بعد از چند ماه از این کار انصراف دهد. در ۱۹۳۵ به تدریس ادامه داد و بیشتر درآمدش را صرف فعالیتهای سیاسی و خیریه کرد.
برخلاف صلحطلبیاش، در سال ۱۹۳۶ درجنگ داخلی اسپانیا به نفع جمهوریخواهان جنگید. او خودش را یکآنارشیست معرفی کرد[۳] و به گروهان سباستین فور-شاخهٔ فرانسویزبان جنگجویان آنارشیست- پیوست تا بافاشیستها بجنگد.
تجارب عرفانی مکرری که از ۱۹۳۸ به بعد برای او رخ داد، او را بهآیین کاتولیک نزدیک کرد، به طوری که حتی اشعاری موافق با مشرب و مسلک کاتولیکی سرود، با این همه، هرگز به کلیسا نپیوست وغسل تعمید نپذیرفت. علیرغم این که گرایشش به آیین کاتولیک خالصانه و مخلصانه بود، نظری بسیار نقادانه نسبت به کلیسا، به عنوان یک نهاد دیوانسالارانه، داشت؛ و انتقاداتش به این نهاد بیشتر جنبهٔ اخلاقی داشت و بر آلودگی معنوی، اخلاق چندپهلو و ریاکارانه وتفتیش عقاید و بیمدارایی کلیسا تأکید میکرد.[۱]
قبر سیمون وی در گورستان بایبروک:اشفورد، کنت، اوت ۲۰۱۲
در ۱۹۴۲ ابتدا به آمریکا و سپس به انگلستان رفت و بهجنبش مقاومت فرانسه پیوست. در ۱۹۴۳ پزشکان تشخیص دادند که بهسل مبتلا است و به او توصیه کردند استراحت کند و غذای کافی بخورد؛ با این حال او به دلیل ایدئالگرایی سیاسی طولانی مدت و عملگراییش و نیز به دلیل انقطاعش از دنیای مادی، مراقبتهای ویژه را نپذیرفت. در عوض غذایش را تا حد جیرهٔ هموطنانش که در فرانسه تحت اشغالآلمان نازی بودند کاهش داد. کمتر و کمتر غذا میخورد و غالباً از خوردن امتناع میکرد. به زودی وضعیتش رو به وخامت نهاد و او را به بیمارستان مسلولین در اشفورد انگلستان منتقل کردند.
وی پس از عمری حقیقتطلبی در ۲۴ اوت ۱۹۴۳ در انگلستان و در حالی که تنها ۳۴ سال سن داشت، بر اثر خودداری از خوردن غذا در اعتراض به اشغالگری آلمانها و عارضهٔ قلبی درگذشت. در گزارشپزشکی قانونی آمده بود: «متوفی با نخوردن غذا خودکشی کرد در حالی که اختلال حواس داشت.»[۴]