نقدِ ادبی یاسخنسنجی دانشی برای بررسی ویژگیها و تفسیر نقاط قوت و ضعف یکاثر ادبی و تحلیل و ارزیابی آن در کنار تشریح جوانب پیچیدهٔ آثار ادبی و روشی برای سنجش اعتبار و مقام آنها است. به کسی که نقد ادبی میداند،مُنتقد ادبی میگویند.
نقد ادبی به معنای مطالعه، بحث، ارزیابی و تفسیر محصولات ادبی است. نقد ادبی میتواند به شکل یک گفتمان نظری بر اساسنظریه ادبی باشد یا بحث مفصل تری که حالت گزارش گونه در باب یک اثر ادبی داشته باشد. این نوشتههای گزارش گونه اغلب در قالب نوشتههای روزنامهنگاری یا یادداشتهایی در زمان پدیدار شدن آثار ادبی رخ مینماید و در مواردی با قضاوتهایی یا اظهار نظرهایی در مورد خوب بودن یا نبودن، ارزشمند بودن یا نبودن اثر ادبی همراه است.[۱]
دیون در مبحث ۵۳ خود میگویدارسطو را باید نقطه آغاز نقد ادبی دانست.[۲] و بر این اساس تاریخ این پدیده دست کم تا سده چهارم پیش از میلاد به عقب مینشیند. ارسطو در بوطیقا در مورد بسیاری از آثار هنری دوران صحبت میکند و مفاهیممحاکات وکاتارسیس را مطرح میکند که امروزه نیز در نقد اهمیت بسیاری دارند.افلاطون در همان دوران به شعر حمله میکند و آن را هنری دست دوم، تقلیدی و نادرست میداند.بهاراتا مونی در همین دوران درناتیا شسترا در مورد نمایشهای سانسکریت و ادبیات کهن هند اظهار نظر میکند.فلسین مارسو معتقد است استقبال (پاستیش) بهترین نوع نقد ادبی است و با توجه به اهمیتی که گذشتگان به تقلید میدادند این نظر غریبی نیست.
سنت تفسیری مرسوم درادیان ابراهیمی در سدههای میانه را میتوان از عناصر شکل دهنده مطالعات نقد ادبی دانست. از سده نهم میلادی نیز درادبیات عربی آثاری برای نخستین بار مشخصاً در زمینه نقد نگاشته شدهاست که از این میان میتوان نخست کتاب الحیوان و دوم کتاب البیان و التبیین نوشته جاحظ و کتاب البدیع نوشته عبدالله ابن المعتز را نام برد.[۳]
نقد ادبی دردوران مدرن بیشتر به سمت نظریه ادبی به معنای بحث و بررسی فلسفی در مورد ادبیات و موضوعات آن پیش رفتهاست. ارتباط این دو یعنی نظریه ادبی و نقد را میتوان همارز دانست ولی هرگز همنهشت یا متباین نیستند. این موضوع البته جای مناقشه دارد. از جملهجان هاپکینز اصرار دارد نظریه ادبی و نقد ادبی فرقی با هم ندارند. عدهای نیز معتقدند نقد ادبی به معنای کاربرد عملی نظریه ادبی است.[۴]
در سدههای میانه، شاعران و منتقدان عربی و فارسی کمتر چیزی شبیه به «نظریهٔ ادبی» به سبک امروزی یا اروپایی نوشتهاند. پژوهشگران غربی گاهی این را بهعنوان «ضعف» یا «کمبود» دیدهاند و گفتهاند منتقدان عرب و فارسی نتوانستهاند ساختارهای پیچیدهٔ شعر را توضیح بدهند. اماجولی اسکات میثمی تأکید میکند که این برداشت درست نیست. مشکل اینجاست که معیارهای امروزی یا اروپایی را به متون آن دوره تحمیل میکنیم.[۵]
در اصل، برای شاعران و منتقدان قرون وسطی (چه در اروپا، چه در جهان عرب و ایران)، خیلی از اصول انسجام و یکپارچگی در شعر آنقدر بدیهی بوده که نیازی نمیدیدند دربارهاش رساله بنویسند. آنها هم نقد داشتند، ولی نه به زبان و قالبی که امروزیها انتظار دارند.[۶]
اسکات میثمی همچنین توضیح میدهد که در اروپا هم تا مدتها چیزی به اسم «نظریهٔ ادبی» مستقل وجود نداشت. بحث شعر یا در فلسفه جای میگرفت یا درفن بیان (بلاغت). به همین دلیل، مقایسهٔ مستقیم با نظریهٔ ادبی امروزی درست نیست.[۷]
در سالهای باززایی مفاهیمی چون یگانگی فرم و محتوی در ادبیات کلاسیک مطرح شد که از چشمگیرترین دستمایههای نقد است. بازیابی و بازخوانی متون قدیمی از جمله ترجمه بوتیقای ارسطو در سال ۱۴۹۸ به زبان لاتین به دستجورجو والا یکی از مهمترین دلایل شکلگیری این گفتمان در آن دوران بود. شاید بتوان گفتلودویکو کاستلوترو یکی از اثرگذارترین منتقدان دوران باززایی است که در سال ۱۷۵۰ باب بحث در مورد کتاب ارسطو را باز میکند. اندیشه حاکم در این دوران به این ترتیب است که ادبیات را صاحب سهم اصلی در بنای فرهنگ میدانند و شاعر و نویسنده حافظ سنت عظیم تاریخی آن جامعه زبانی تلقی میشود.[۸]
در سده نوزدهم ضمن رمانتیسم انگلیسی ایدههای تازهای در زیباشناسی مطرح شد که به شکلگیری ماده نقد بی ربط نبود. این گروه معتقد بودند موضوعی که در ادبیات پرداخته میشود ضرورتاً نباید شرافتمندانه، زیبا و اصیل باشد بلکه صرف پرداختن ادبی به هر موضوعی میتواند آن را تا این سطح بالا ببرد. با سرایت رمانتیسم بهآلمان ایده ذوق (Witz) مطرح شد که قریحه ادبی هنرمند را برتر از هر عنصر دیگری میداند که در شکلگیری اثر ادبی مطرح است. کار به جایی رسید که در این دوران شهرت برخی کسان چونمتیو آرنولد با این که متون ادبی هم تولید کردهاند بیشتر به جهت نظراتی است که در مورد ادبیات دادهاند.[۹]
در سده بیستم پیدایش فرمالیسم روسی و نقد نوی آمریکایی-انگلیسی باعث تحول عظیمی در موجودیت نقد در جهان شد و آن این که دغدغه اصلی نقد را از دو مسئله کشف نیت نویسنده و پاسخ خواننده به اثر ادبی دور کرد و پالود حال آن که تا پیش از آن این دو مسئله اصلیترین ره آورد بررسیهای منتقدان ادبی بودند. با وجود این که مدتها از افول این دو مکتب جهانی میگذرد، هنوز توجهی که به خوانش دقیق متن داشتند و اهمیتی که به کشف کیفیات خود واژگان میدادند در خاطر منتقدان مانده و به نظر نمیرسد به مرور زمان کهنه شود.[۱۰]
در سال ۱۹۵۷نورتروپ فرای در کتابی به نامآناتومی نقد به این مسئله مهم اشاره میکند که منتقدان بر اساسایدئولوژی خود به موضوعات مختلف در آثار ادبی نظر میکنند و نظام اعتقادی آنان در این مسیر نقش کلیدی دارد. از کسانی که این اندیشه را بسط دادهاند میتوانمایکل جونز را نام برد که در کتاب مدرنهای فاسد (Degenerate Moderns) میگویداستنلی فیش به جهت زندگی فعال جنسی که خود داشتهاست از ادبیات کلاسیک که با آزادیهای جنسی مخالف است به تندی انتقاد میکند.[۱۱]
↑van Gelder, G. J. H. (1982),Beyond the Line: Classical Arabic Literary Critics on the Coherence an Unity of the Poem,Brill Publishers, pp. 1–2,ISBN90-04-06854-6
↑Julie Scott Meisami, *Structure and Meaning in Medieval Arabic and Persian Poetry: Orient Pearls*, London & New York: RoutledgeCurzon, 2003.ISBN 0-7007-1575-4. p.9
↑Jon R. Snyder,L’estetica del Barocco (Bologna: Il Mulino, 2005), 21–22.
↑van. Gelder, G. J. H. (1982).Beyond the Line: Classical Arabic Literary Critics on the Coherence and Unity of the Poem. Leiden: Brill Publishers. pp. 1–2.ISBN978-90-04-06854-4.OCLC10350183.