| آذری | |
|---|---|
| آذری کهن | |
| آذری Āzarī Āḏarī | |
| زبان بومی در | ایران (ایران باستان)،جمهوری آذربایجان |
| قومیت | مردم آذری باستان |
| دوره | ۱۱۰۰–۱۹۷۲[۱] |
| الفبای فارسی | |
| کدهای زبان | |
| ایزو ۳–۶۳۹ | هیچ کدام (mis) |
| گلاتولوگ | adha1238[۲] |
زبان آذَری باستان یاپارسی آذَری یاپَهْلَوی آذَری زبانی است از خانوادهٔزبانهای ایرانی غربی که در بخشآذربایجان (آتورپاتکان) وزنجان پیش از گسترشزبان ترکی رایج بوده است و امروزه گسترهٔ آن محدود شده است. بیشتر دانشمندانایرانشناس، در بازگویی ریشهٔ تاریخی این زبان آن راآریایی دانسته که تاریخدانان و جغرافینویسان اسلامی نیز آن را «پارسی آذری»، «پهلوی آذری» و «آذری» خواندهاند. برخی زبان شناسان بر این باورند کهزبانهای تاتی جنوبی در اطرافتاکستان مانند گویشهایهرزندی وکرنگانی، بازماندگان این زبان هستند. افزون بر این، زبان آذری باستان نزدیکی زیادی بازبان تالشی وزبان زازایی داشته است. هر دو زبانزازا وتالشی از بقایای آذری قدیم بهشمار میروند.[۳][۴]والتر هنینگ، زبانشناس و ایرانشناس آلمانی، نشان داد کههرزندی دارای بسیاری از ویژگیهای زبانی مشترک باتالشی وزازا است و هرزندی را بینتالشی وزازا قرار داد.[۵]


هر چند که مطالعه بر روی این زبان پیشینهٔ درازایی در نزد خاورشناسان غربی دارد، ولیاحمد کسروی نخستین پژوهش گسترده دربارهٔ آن را در ایران انجام داد. احمد کسروی، تاریخنویس ایرانی، در کتابآذری یا زبان باستان آذربایجان نمونههایی از این زبان و پیوند آن را با زبان تاتی نشان داد. زبانشناسان با اشاره به وجود زبانهای تاتی وهرزنی در چندین روستایآذربایجان شرقی،اردبیل،نمین،خلخال (کلور)،عنبران،پیلهرود ومینآباد آنها را از بقایای آن زبان باستانی میداند. همچنین این زبان به زبان تالشی نزدیک است.[۶]
زبان «آذری»، یکی از شاخههایزبان پهلوی است که پس ازحملهٔ عربها و هجوماقوام ترک همچنان به زندگی خود ادامه داده است؛ ولی با پا گرفتن زبان ترکی در آن دیار، رفتهرفته زبان «آذری» رو به سستی و فراموشیدگی نهاده است. گو این که هنوز در پارهای از روستاها و بخشهای آذربایجان نقشی و نشانی از آن باقی است.
امروزه نیز برخی زبانشناسان و پژوهشگران زبانی، نامِ آذری را به نامزبانِ تاتی ایران و لهجههای مختلف آن (لهجههایهرزندی وکرینگانی در شمال غرب،شاهرودی،شالی،کجلی و … در خلخال وطارم،تاکستانی،ابراهیمآبادی،اشتهاردی و… در قزوین) ترجیح میدهند و در آثار خود، هنگام بررسیزبان تاتی ایران، به جای نام تاتی، از نام «آذری» به عنوان یکی اززبانهای ایرانی شمال غربی استفاده میکنند.[۷]
زبان آذری زبان باستانی سرزمینآذربایجان و زبانی از خانوادهزبانهای هندوایرانی است و ارتباطی بازبان ترکی آذربایجانی ندارد.[۸]
اشتراک گویشهای مناطق یاد شده در یک دسته از ویژگیهای آوایی و صوفی و نحوی. وابستگی آنها را با شاخهٔ معینی از زبانهای ایرانی شمال باختری مسلم میسازد. این شاخه را میتوان ادامهٔزبان مادی باستان نامید.[۹]

منابع مسلمانان که به زبان آذری باستان اشاره کردهاند:
آثار بازمانده از زبان آذری، بر سه نوع هستند:[۱۲]
قدیمترین متنی که از زبان آذری به جا مانده، دو قصیده است که در نسخهٔ دستنویسی اززینة المجالس، درکتابخانهٔ ایاصوفیه نگهداری میشود و در ۷۳۰ ق/ ۱۳۳۰ م به دستمحمد بن احمد سراج تبریزی نوشته شده است. یکی از این دو قصیده که در شکایت از روزگار است، ۵۷ بیت دارد و ظاهراً به نامامیر مجیرالدین یعقوب، فرزندملک عادل ابوبکر بن ایوب، از خاندان ایوبیان جزیره (میافارقین) است و در میان سالهای ۶۲۰–۶۲۶ ق/ ۱۲۲۳–۱۲۲۹ م، احتمالاً در شهر اخلاط، سروده شده است و قصیدهٔ دیگر، ۲۹ بیت دارد که برخی ویژگیهای آوایی و دستوری و واژگانی زبان آذری را میتوان از آنها برگرفت.[۱۳]
مهمترین منبع مکتوب دربارهٔ زبان آذری، دوبیتیهایشیخ صفیالدین است. این اشعار، نسبتاً قدیمی هستند، منطقه زبانی و نویسنده آنها مشخص است و با یک عبارت توضیحی به زبان فارسی همراه هستند که به درک آنها کمک میکند. علیرغم موقعیت اردبیل در لبه شرقی آذربایجان، با توجه به اهمیت آن هم قبل و هم بعد از ظهور اسلام، زبان آن باید یکی از مهمترین گویشهای آذری بوده باشد. اردبیل قبل از آنکه به دست اعراب بیفتد، مدینه، یعنی کلانشهر آذربایجان بود. مرکز اداره مالی آن و مقر مرزبان ساسانی بود و توسط اشعث بن قیس در زمان خلافت علی به عنوان پایتخت منطقه تأیید شد. حدود سه قرن بعد، ابن حوقل همچنان آن را به عنوان مرکز و بزرگترین شهر آذربایجان ذکر میکند؛ اصطخری آن را به عنوان بزرگترین شهر، مقر حکومت (دار الاماره) و اردوگاه نظامی (معسکر) منطقه معرفی میکند.[۱۲]
آذری در منابع مکتوب. این موارد شامل موارد زیر است:[۱۲]
«... آگاهی ما دربارهٔ زبان آذری از هر لحاظ ناقص است و معلوماتی هم که در دست داریم، در بیشترین موارد اساسی، با شک و تردید آمیخته است… همه همداستان هستند و در واقع هیچ گونه تردید جدی وجود ندارد که پیش از ورود ترکها به منطقه شمال غرب ایران (آذربایجان و زنجان)، همه مردم این منطقه، همانند سایر مناطق به زبانهای ایرانی گفتگو میکردند.»[۱۴]
کلمات قرض گرفته شده از آذری بهترکی آذربایجانی، شامل dardažar «بیمار» و *kušn «مزرعه» است که در دوبیتیهایشیخ صفی آمده است.کارنگ تعدادی از کلمات تاتی را که در ترکی آذربایجانی نیز استفاده میشوند، مانند dīm «صورت»، zamī «زمین، مزرعه»، olis، آذری ulas «زغال» ذکر میکند. اما تعیین وسعت کامل چنین وامگیریهایی نیاز به تحقیقات بیشتر دارد. نویسندگان متعددی، به ویژهادیب طوسی تعداد زیادی از کلمات غیر ترکی را که در ترکی آذربایجانی بخشهای مختلف آذربایجان استفاده میشوند، جمعآوری کردهاند. اما، با نادیده گرفتن معیارهای زبانی مناسب، آنها را آذری در نظر گرفتهاند، در حالی که در واقع، آنها، بهطور کلی، فارسی (یا عربی، که از طریق فارسی قرض گرفته شده) هستند، واقعیتی که نشان میدهد آذری، برخلاف فارسی، بهطور قابل توجهی بر واژگان ترکی آذربایجانی تأثیر نگذاشته است. فرض این محققان مبنی بر اینکه مطالب فصل آخررساله روحی انارجانی آذری است نیز تمایل به بیاعتبار کردن نتیجهگیریهای آنها داشته است.[۱۲]
علیرغم زوال مداوم آن در طول قرنها، آذری از بین نرفته است و فرزندان آن به عنوان گویشهای مدرن، که عمدتاً تاتی نامیده میشوند، یافت میشوند که طیف وسیعی از ویژگیهای آوایی و دستوری را به اشتراک میگذارند. از شمال به جنوب، اینها عبارتند از:[۱۲]
به همین گروه از گویشها به معنای وسیع کلمه موارد زیر تعلق دارند:[۱۲]
این واقعیت که این گویشها نسبتاً فراوان هستند و در مناطق مجاور در یک قلمرو وسیع صحبت میشوند، بومی بودن آنها را در این مناطق تأیید میکند و قویاً با این احتمال که آنها از مناطق دیگر به آذربایجان و مناطق مرزی آن گسترش یافتهاند، مخالفت میکند. ویژگیهای زبانی مشترک، آنها را در یک گروه کاملاً مشخص از ایرانی شمال غربی، با قرابتهایی با گویشهای مرکزی، که در جنوب و جنوب شرقی منطقه زبانی آذری صحبت میشوند، قرار میدهد. آذری و زبانی که در منابع اسلامی قرون وسطی پهلوی نامیده میشود، در واقع به شاخههای شمالی و جنوبی زبانی اشاره دارند که در قلمرو ماد باستان صحبت میشد، که بهطور کلی با ادامه مدرن آنها، یعنی گویشهای تاتی یا آذری در مرکز و غرب ایران (به جز کردی و لری) مطابقت دارد. با قیاس با فارسی نو، میتوان آنها را مادی نو نامید.[۱۲]
اینکه فقط ردپای اندکی از زبانی که در مناطق مرکزی آذربایجان صحبت میشد، باقی مانده است، کاملاً طبیعی است، زیرا زبانی که تحت فشار زبانهای دیگر قرار میگیرد، سریعتر در مرکز تا در حاشیه ناپدید میشود. این واقعیت که درحالیکه بقایای اندکی از آذری از شمال، مرکز، شرق و جنوب آذربایجان وجود دارد، بخش غربی استان هیچ ماده قابل مقایسهای ارائه نمیدهد، بدون شک بهدلیل تسلط در این مناطق، قبل از گسترش ترکی، از زبانهای دیگر، مانندآرامی نو وکردی است.[۱۲]
وقتیپانترکها ادعا کردند از آنجا که مردم آذربایجان به ترکی سخن میگویند، زبان بومی مردم این منطقه ترکی بوده است،احمد کسروی در تحقیقات گستردهای از منابع فارسی، عربی و حتی منابع تاریخی یونانی استفاده کرد. او نتیجه گرفت که مردم آذربایجان اصالتاً بهزبانی ایرانی به نام آذری سخن میگفتهاند که بعد از هجوم ترکان، زبان ترکی مورد استفاده قرار گرفته، ولی هنوز هم ردپایی از زبان آذری در آن مناطق بهجا مانده است. زبان آذری گاهی به جای زبان ترکی مورد استفادهٔ مردم آذربایجان اطلاق میشود؛ اشتباهی که حتی در ویرایش دومدانشنامهٔ اسلام هم صورت گرفته است.[۱۵]
به گفتهٔیارشاطر،کسروی نخستین دانشمندی بود که این زبان را موضوع بحث و تحقیق قرار داد و اثر او در این باب هنوز هم استفاده میشود.[۱۶] آثار تاریخی کسروی توسط دیگر دانشپژوهان نیز به رسمیت شناخته شده است.[۱۵]ولادیمیر مینورسکی در مورد او میگوید:
کسروی روح تاریخنگار راستگو را داراست. او در جزئیات دقیق و در ارائه شفاف است.[۱۷]
«مردمان بومی و اصیل یکجانشین روستایی و کشاورز آذربایجان در دوران فتح اعراب به لقب تحقیرآمیز علوج (غیرعرب) خطاب میشدند. اینها به گویشهای متفاوتی همچون آذری و تالشی تکلم میکردند که هنوز هم امروز جزیرههایی از این زبانها در میان مردمان ترکزبان آذربایجان دیده میشود. تنها سلاح این جمعیت آرام و صلحجوی روستایی فلاخن بود وبابک خرمدین با پشتیبانی این گروه برضد خلیفه قیام کرد.»[۱۸]
«زبان آذری در حوزهٔ آذربایجان رواج داشت و یک زبان مهم ایرانی بود که مسعودی آن را در کنار دری و پهلوی نام میبرد.»[۱۹]
«زبان حقیقی پهلوی زبان آذربایجان است که زبان اشکانیان بوده است.»[۲۰]
ضعف تدریجی آذری با نفوذ سخنوران ترکی به آذربایجان ایرانی آغاز شد. اولین آنها در زمانمحمود غزنوی وارد منطقه شدند. اما در دورهسلجوقی بود که قبایل ترک به تعداد قابل توجهی شروع به مهاجرت به آذربایجان و سکونت در آنجا کردند. جمعیت ترکزبان تحت حکومتاتابکان ایلدگزی آذربایجان (۵۳۱–۶۲۲/۱۱۳۶–۱۲۲۵) به رشد خود ادامه داد، اما به ویژه در زیرایلخانان مغول (۶۵۴–۷۵۰/۱۲۵۶–۱۳۴۹)، که اکثریت سربازانشان از نژاد ترک بودند و آذربایجان را مرکز سیاسی خود قرار دادند، بیشتر شد. جنگ و آشوب تقریباً مداومی که به مدت حدود ۱۵۰ سال، بین فروپاشی ایلخانان و ظهور صفویان در آذربایجان حاکم بود، عناصر نظامی ترک بیشتری را به این منطقه جذب کرد. در این دوره، تحت حکومت ترکمنهایقره قویونلو وآق قویونلو (به ترتیب ۷۸۰–۸۷۴/۱۳۷۸–۱۴۶۹ و ۸۷۴–۹۰۸/۱۴۶۹–۱۵۰۲)، آذری با سرعتی بیشتر از قبل جایگاه خود را از دست داد، به طوری که حتی صفویان، که در اصل یک طایفه ایرانیزبان بودند (همانطور که از رباعیات شیخ صفیالدین، جد همنام آنها، و زندگینامه او پیداست)، ترکزبان شدند و ترکی را به عنوان زبان محلی خود پذیرفتند.[۱۵]
حکومت صفوی (۹۰۵–۱۱۳۵/۱۴۹۹–۱۷۲۲)، که در ابتدا بر حمایت قبایل ترک و حمایت و نفوذ مستمرقزلباشها حتی پس از آنکه رژیم پایگاه گستردهتری به دست آورد، استوار بود، به گسترش بیشتر زبان ترکی به ضرر آذری کمک کرد، که عقبنشینی کرد و حداقل در مراکز شهری بزرگ، استفاده از آن متوقف شد و ترکی به تدریج به عنوان زبان آذربایجان شناخته شد. در نتیجه، اصطلاح آذری، یا بهطور رایجتر آذربایجانی، توسط برخی از نویسندگان ترک و به پیروی از آنها، برخی از خاورشناسان غربی، برای ترکی آذربایجان به کار رفت.[۱۵]
فرایند ترکسازی زبانی آذربایجان تا به امروز ادامه دارد، و حتی در مناطق مرزی، گویشهای اصلی همچنان جای خود را به ترکی میدهند.احسان یارشاطر در جریان مطالعه این گویشها در دهه ۱۹۶۰ میلادی، با تعدادی از افراد مسن ملاقات کرد که میتوانستند به یاد بیاورند یا از پدران یا پدربزرگهایشان شنیده بودند که روستاهایی که اکنون به زبان ترکی صحبت میکنند، قبلاً به گویش ایرانی صحبت میکردند. در حلب، روستایی درایجرود در راهزنجان بهبیجار، او در سال ۱۹۶۴ با سه مرد آخری که هنوز حافظه لرزانی از تاتی خود داشتند، ملاقات کرد، و در گلینقایا در سال ۱۹۷۲ فقط یک پیرمرد وجود داشت که میتوانست به روانی به گویش بومی صحبت کند.[۱۵]
پس از یورشهایامیر تیمور به ایران و نفوذ و تسلط سلسلههایقراقویونلو (۸۱۰–۸۷۲ ق/ ۱۴۰۷–۱۴۶۷ م) وآققویونلو (۸۷۲–۹۰۸ ق/ ۱۴۶۸–۱۵۰۲ م) در آذربایجان، زبان آذری بزرگترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکی قبیلههای تاتار (غز یا اوغوز) و اوشار (افشار) و گوگدولاق که در اطراف شهرهای آذربایجان مستقر شده بودند، بهمرور عقبنشینی کرد و تنها در شماری از روستاهای دوردست و در پناه کوهپایهها باقی ماند. بهویژه در دورهٔ صفویه بهسبب چیرگی و انبوهی تیرههای ترک شیعه که هواخواه خاندان صفوی بودند و بیشتر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری با زبان ترکی صورت میگرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکی را فرابگیرند، آذری رفتهرفته جای خود را به زبان فرمانروایان داد تاجایی که در اواخر سدهٔ ۱۱ ق/ ۱۷ م، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان زبان مادری مردم این مناطق شد.[۱۳]
استقرار ترکی در آذربایجان بهاندازهای فراگیر بود که برخی از نویسندگان دورههای اخیر در معنای واژهٔ «آذری» دچار اشتباه شدند و تصور کردند که منظور از آذری در کتابهای قدیم عربی و فارسی، زبان ترکی کنونی آذربایجان است. ظاهراً نخستین کسیکه آذری را به این معنا گرفتمیرزا کاظمبیک دربندی است که در کتاب خود با عنوان «گرامر عمومی زبان ترکی ـ تاتاری» که در ۱۲۵۵ ق/ ۱۸۳۹ م در شهر غازان به چاپ رسیده، «آذری» را به معنای ترکی به کار برده است. نویسندگان نامهٔ دانشوران نیز هنگام نقل داستان خطیب تبریزی و همشهری خود، «اذربیه» را به معنای ترکی گرفتهاند. پس از چاپ رسالهٔاحمد کسروی با عنوانآذری یا زبان باستان آذربایجان در ۱۳۰۴ ش، این شبهه برطرف گردید و از آن تاریخ، آذری به معنای قدیمی آن به کار رفت.[۱۳]
«روند ترکی زبان شدن مردم آذربایجان در سه مرحله بخشبندی شده است: نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان واران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازان شان ترکتبار بودند، و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبایل اغوز-ترکمان قزلباش از آناتولی به ایران سرازیر شدند.»[۲۱]
«پیشامدهای متناوب یکی پس از دیگری آذربایجان را آماج تهاجمات پیاپی قرار داد. با نفوذ اقوام ترک و گسترش زبان ترکی، سیطرهٔ زبان آذری محدود و رفته رفته رو به کاهش نهاد. در دوران مغولها که بیشتر سربازان آنان ترک بودند و آذربایجان را تختگاه خود قرار دادند، ترکان در آن جا نفوذ گستردهای یافتند. حکومت ترکمانانآققویونلو وقراقویونلو و اسکان آنها در آذربایجان بیش از پیش مایه رونق ترکی و تضعیف زبان «آذری» شد. جنگها و عصیانهایی که در فاصله برافتادن و برخاستن صفویان پیشآمد سربازان ترک بیشتری را به آذربایجان سرازیر کرد. وجودقزلباشهای ترک نیز مزید بر چرایی شد و زبان ترکی را در آن سرزمین رونق بخشید. از جمله دیگر کسانی که تبریز و مراغه را پایتخت خویش قرار دادندهلاکوخان ایلخانی بود.»[۲۲]
ناصح ناطق چند دلیل عمده را برای منقرض شدن زبان آذری و جایگزین شدن آن با ترکی آذربایجانی ذکر میکند:[۲۳]
«در حدود قرن شش هجری تحت لوای سلجوقیان قبیله غوز ابتدا در تعداد اندک و سپس در تعداد قابل توجهی آذربایجان را اشغال میکنند. در نتیجه مردمان ایرانیزبان آذربایجان و نواحیماوراء قفقاز تبدیل به ترکزبان شدند، هرچند که ویژگیهای تمایزبخش زبان ترکی آذربایجانی، مانند آواهای پارسی و نادیده گرفتن تطابق صوتی، منشأ غیرترکی جمعیت ترکزبان شده را منعکس میکند.»[۲۵]
«زبان آذری، زبانی گسترده و زبان اصلی در جغرافیای آذربایجان است. این زبان غالب آذربایجان ازقرن چهاردهم میلادی بهطور تدریجی جایگاهش را به ترکی آذربایجان داد.»[۲۶]
«شهر تبریز در قرن ۱۵ میلادی هنوز ترکزبان نشده بود.»[۲۷]
آذری را امروز باید گویشی مرده دانست، ولی بازماندههای آن را میتوان در برخی از روستاهای آذربایجان شنید. گویشهای «تاتی» امروز که در مناطقی از آذربایجان تکلم میشوند، از این بازماندهها هستند.[۲۸]
بازماندههای زبان آذری ۸ شاخه هستند:
در مناطق روستایی ایران مرکزی و غربی و نیز در آذربایجان تا این روزگار جزیرههای جداگانهای از گویشهای شمالغربی که بقایای گویشهایی هستند که سابقاً در سابقاً در پهنهٔ وسیعی از این منطقه رواج داشتهاند، باقی ماندهاند. هیچیک از این گویشها به صورت رضایتبخش مطالعه نشده و مسئلهٔ گروهبندی و طبقهبندی آنها، روابط متقابل آنها و روابط آنها با سایر زبانها و گویشهای ایرانی، کاملاً روشن نشده است.[۲۹]
مواد اساسی این گویشها را ایرانشناس مشهور روس،والنتین ژوکوفسکی طی دو سفر تحقیقاتی خود در ایران به سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۶ و ۱۸۸۹ میلادی، سپس اُ. مان (O. Mann) ایرانشناس آلمانی در تحقیقات خود به سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۳ و ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۷) و بعد ایرانشناس دانمارکیآرتور کریستنسن، و و. ایوانف و دیگران جمعآوری کردند. در سالهای اخیر دانشمندهای ایرانی مواد تازهای دربارهٔ این گویشها منتشر کردهاند.[۲۹]
در گویشهای ایران مرکزی و شمالغربی در حال حاضر ۱۳ گروه تشخیص داده شده میشوند:
گویشهای آذری را دانمشندان ایرانی دانشمندان ایرانی مانندعبدالعلی کارنگ،یحیی ذکاء واحسان یارشاطر مطالعه کردهاند. به خویشاوندی تمام این گویشها بازبان تالشی اشاره شده است.[۳۱]
فهلویات (جمع: فهلویه، عربیشدهٔ پهلوی فارسی، در معنای اصلی پارتی)، عنوانی است که به ویژه به رباعیها و بهطور گسترده به شعری که در گویشهای قدیمی مناطق پهله/فهله سروده شده، اطلاق میشود. طبق گفته ابن مقفع، فهله شامل پنج منطقه بود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان، یعنی منطقهای شاملماد. ابن خردادبه آن را منطقهای متشکل ازری،اصفهان،همدان،دینور،نهاوند،مهرگانکدک،ماسبدان وقزوین توصیف میکند. استفاده از فهله (< پهلوی میانه پَهلَو) برای نامیدن ماد به اواخر دورهاشکانی بازمیگردد. نمونههای اشعار پهلوی که در متون فارسی نقل شدهاند، بیشتر به مناطق ذکر شده در بالا نسبت داده میشوند. با این حال، از نظر زبانشناسی، منطقه فهله ممکن است تا گیلان گسترش یافته باشد؛ بنابراین، فهلویات شامل اشعاری است که در گویشهای سابق غرب، مرکز و شمال ایران سروده شدهاند. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد برخی رباعیهای غنایی مردمی توسط صوفیان ایرانی بغداد در قرن سوم/نهم در جریان اجراهای موسیقی مذهبی خود (سماع) خوانده میشد. این رباعیها به سختی میتوانستهاند به زبان عربی باشند، اما به احتمال زیاد به گویشهای محلی ایرانی بودهاند. قدیمیترین رباعی پهلوی موجود، ظاهراً به گویش نهاوند، بهابوعباس نهاوندی (درگذشته ۳۳۱/۹۴۲–۴۳) نسبت داده شده است. همین رباعی با برخی قرائتهای جزئی متفاوت توسط سروری نیز ثبت شده است. اگرچه این رباعی در قرن دهم سروده شده است، اما آنقدر فارسیسازی شده است که در شکل کنونی خود به سختی ویژگیهای کهن یک شعر پهلوی قرن دهم را داراست.[۳۴]
فهلویات بر ملودیهایی (لحن، ملحونات) به نام اورامانان تنظیم میشد و خوانده میشد. به نظر میرسد این اصطلاح با نام منطقهاورامان درکردستان مرتبط باشد. گونهای از آن، اورامه، گاهی برای نامیدن یک شعر پهلوی استفاده میشود. حالت دیگری که برای خواندن شعر پهلوی استفاده میشد، شروه نامیده میشد که منشأ آن مشخص نیست. اصطلاح مشابه دیگری، که منشأ آن نیز ناشناخته است، در فرهنگهای لغت فارسی به عنوان بهار ثبت شده است، که به عنوان «حالتی از آوازخوانی شبیه به (آوازخوانی) پهلوی و رامندی» تعریف شده است. خواندن فهلویات همچنین میتوانست با موسیقی ساز همراه باشد.[۳۴]
علاوه بر پهلوی، گاهی از اصطلاحات دیگری نیز برای نامیدن شعر گویشی استفاده میشد. برای مثال، راژی/رازی، که در اصل برای اشعاری که به گویش ری سروده شده بودند استفاده میشد، بعداً آنقدر تعمیم یافت؛ بنابراین برای اشعار گویشی آذربایجان استفاده میشد و همچنین برای اشعار پهلوی یک شاعر شیرازی به کار میرفت. اصطلاحات دیگر عبارتند از شهری، به معنای واقعی کلمه "مربوط به شهر" (مقایسه کنید با پهلوی فارسی "شهر" در مقابل دشت و هامون "دشت، صحرا")، و رامندی "مربوط به رامند، منطقهای از قزوین"، اما برای نامیدن حالتی از آوازخوانی شعر گویشی استفاده میشد (مقایسه کنید با راژیدان "کسی که شعر گویشی را میداند" و شهریخوان "کسی که شعر گویشی میخواند").[۳۴]
فهلویات به عنوان وسیلهای برای سرگرمی عامه مردم و به عنوان منبع رضایت معنوی برای نخبگان و روشنفکران از محبوبیت و اعتبار زیادی برخوردار بود. به گفتهشمسالدین رازی، «آنها با معانی غریب آراسته و به ملودیهای ظریف و دلپذیر پیراسته شده بودند.» مضامین نمونههای باقیمانده شامل مضامین غنایی و عرفانی و همچنین توصیفات رنگارنگ و ظریف از طبیعت و هجویات است. به همین دلیل بود که اغلب توسط عرفای فارسی نقل میشدند. اصطلاحاتی مانند لحن پهلوی، گلبانگ پهلوی، غزل پهلوی، بیت پهلوی و سرود پهلوی نه تنها به شعر زیبا و ظریف، بلکه به شعر معنوی و فکری نیز اشاره دارند؛ بنابراین، جامی مثنوی مولوی را «قرآن به زبان پهلوی» نامید.[۳۴]
فهلویات ویژگیهای ادبیات شفاهی را دارند: سادگی و وضوح مضامین، ناشناس بودن شاعران و تکرار و بازگشت مضامین کم و بیش یکسان در آنها. برای بیشتر فهلویات نام شاعر ذکر نشده است و از آنهایی که به شاعری نسبت داده شدهاند، انتساب باید با احتیاط تلقی شود. در برخی موارد به عموم مردم یا حتی به یک شخصیت افسانهای مانند رباعی منسوب به آدم نسبت داده میشوند.[۳۴]
شاعران پهلوی به پیروی از اصول عروض ایرانی میانه، سنت شفاهی نوازندگان پارتی و بعداً را در اوایل دوران اسلامی ادامه دادند. اما با پذیرش عروض به اصطلاح عربی برای شعر فارسی و تحت تأثیر آن، فهلویات به تدریج با قواعد اوزان کمی تطبیق داده شدند که محبوبترین آنها هزج بود (نگاه کنید به عروض)، اگرچه گاهی با تغییراتی که برای عروضیان سختگیر مانند شمسالدین رازی تکاندهنده به نظر میرسید. چنین انحرافاتی از قواعد استاندارد عروض فارسی احساس میشد زیرا فهلویات هنوز تا حدی عروض پیش از اسلام را ادامه میدادند. این تغییرات به سختی در هنگام خواندن اشعار متوجه میشدند، در حالی که هنگام خواندن آنها، عروضی بلافاصله عیوب وزنی آنها را طبق عروض (عروض مبتنی بر عربی) متوجه میشد.[۳۴]
اگرچه بین فهلویات مناطق مختلف تفاوتهای زبانی وجود دارد، اما ویژگیهای مشترک صرفی و واژگانی آنها منجر به گسترش آنها در منطقه وسیعی از غرب تا مرکز و شمال ایران شد، به طوری که در همه جا صرف نظر از منشأ آنها خوانده و سروده میشدند؛ بنابراین، یک رباعی هم به عنوان اثر یک بومی ری و هم یک بومی آذربایجان نقل شده است، غزلی از همام تبریزی در دیوان عبید زاکانی ذکر شده است، صائنالدین ترکه اصفهانی بیتی از باباطاهر همدانی را نقل کرده است و حتی شاعر شیرازی، بوشاق اطعمه فهلویات دارد.[۳۴]
فهلویات، به عنوان بازماندگان گویشهای مادی، قرابتهای زبانی خاصی با پارتی دارند، اگرچه در شکلهای موجودشان به شدت تحت تأثیر فارسی قرار گرفتهاند.[۳۴]
| نمونههای موجود فهلویات[۳۴] | ||
|---|---|---|
| اردبیل | یازده رباعی منسوب بهشیخ صفیالدین اردبیلی (درگذشته ۷۳۵/۱۳۳۴) توسط پیرزاده با عنوان «اشعار راجی تالشی» ثبت شده است؛ از چهار رباعی ثبت شده توسط ابن بزاز، دو رباعی به شیخ صفیالدین و دو رباعی به یاران او (با عنوان فهلوی) نسبت داده شده است. | |
| همدان | ۱ | محبوبترین رباعیهای فهلوی منسوب بهباباطاهر همدانی (قرن پنجم/یازدهم) هستند که به دلیل محبوبیتشان بیشتر فارسیسازی شدهاند. با این حال، نمونههایی در متون فارسی یا گلچینهای اشعار (جنگ/سفینه) نقل شدهاند که کم و بیش ویژگیهای اصلی را حفظ کردهاند. جنگ دیگری (رونویسی شده در قرن هشتم/چهاردهم) نیز با عنوان فهلویات (بدون نسبت دادن آنها به شاعر خاصی) شامل چهار قطعه و ده رباعی است که برخی از آنها با رباعیهای حفظ شده در جنگ قونیه یکسان هستند. دو بیت متعلق به یکی از این قطعات نیز توسطعبدالقادر مراغهای (درگذشته ۸۳۸/۱۴۳۴–۳۵) نقل شده است. بیت دیگری منسوب به باباطاهر نیز توسطصائنالدین ترکه (درگذشته ۸۳۵/۱۴۳۱–۳۲) نقل شده است. |
| ۲ | عینالقضات همدانی (به دار آویخته شده ۵۲۵/۱۱۳۱) چند بیت ظاهراً به گویش خود نقل کرده است. | |
| ۳ | یک متن ناشناس صوفی فارسی شامل سه رباعی و دو قطعه است که هر کدام شامل سه بیت هستند و همگی شبیه به رباعیهای منسوب بهباباطاهر هستند. به نظر میرسد که آنها متعلق به قرن پنجم-ششم/یازدهم-دوازدهم باشند، زیرا به گفته دانشپژوه (۱۹۵۸)، زبان متن شبیه به زبانعینالقضات است. | |
| ۴ | دو رباعی و یک بیت منفرد توسطمحمد راوندی نقل شده است. | |
| ۵ | بیتی از قاضیسجاس (شهری بینهمدان وابهر)، که توسطتاجالدین حلاوی به نقل ازشمس سجاسی، شاعر و گردآورنده دیوانظهیرالدین فاریابی، نقل شده است. به گفته حلاوی، این بیت قبل از بیتی مشابه توسط ظهیر فاریابی (درگذشته ۵۹۸/۱۲۰۱–۰۲) سروده شده است کهقاضی سجاس را در قرن ششم/دوازدهم یا قبل از آن شکوفا میکند. | |
| ۶ | غزلی شش خطی ازکافیالدین کرجی (درگذشته اوایل قرن هفتم/سیزدهم) توسطحمدالله مستوفی نقل شده است؛ یکی از خطوط نیز توسطعطاملک جوینی نقل شده است. ظاهراً شاعر اهل کرج ابودلف، شهری بین همدان و نهاوند، بوده است. | |
| ۷ | برخی اشعار فهلوی توسطرشیدالدین فضلالله همدانی، وزیر مشهورایلخانان مغول (درگذشته ۷۱۸/۱۳۱۸)، ظاهراً به گویش بومی او: یک نیمبیت به نام زبان فهلوی، یک رباعی با عنوان بیت فهلوی و نیمبیت دیگری با عنوان زبان پهلوی. | |
| ۸ | قطعهای متشکل از سه بیت که به عنوان پهلوی توصیف شده و ظاهراً به گویش همدان است (مستوفی) توسطعزالدین همدانی، شاعری معاصرحمدالله مستوفی (درگذشته بعد از ۷۴۰/۱۳۳۹–۴۰). | |
| ۹ | یک رباعی با عنوان پهلوی در یک نسخه خطی بدون تاریخ از صحاح الفرس محمد نخجوانی. وجود نام کوه الوند ممکن است نشان دهد که این رباعی به گویش همدان سروده شده است. دو رباعی فهلوی دیگر با همان وزن و ردیف و محتوای نسبتاً مشابه در نسخهای خطی که در سال ۹۸۰/۱۵۷۲–۷۳ درطرابزون رونویسی شده، حفظ شدهاند (که دو رباعی آخر را متعلق بهدیلمیان میداند). تمام این رباعیها به زبانی قدیمی شبیه به نمونههای اشعار فهلوی قرن یازدهم-دوازدهم همدان هستند. | |
| ۱۰ | دو رباعی که توسطعبدالقادر مراغهای ثبت شده و به گویش همدان (به زبان همدانی) مشخص شدهاند. | |
| اصفهان | اوحدی مراغهای (حدود ۶۷۳–۷۳۸/۱۲۷۴–۱۳۳۸) سه غزل به گویش اصفهان دارد که تحت عنوان «به زبان اصفهانی» تنظیم شدهاند. | |
| کاشان | تقیالدین کاشی رباعیای از عنایت کاشانی را در خلاصه الاشعار خود نقل میکند. با این حال، فهلوی نامیده نشده است. | |
| کنارآب | دو غزل ازبدر شیروانی (۸۵۴–۷۸۹/۱۴۵۰–۱۳۸۷) تحت عنوان «زبان کنارآب» نقل شدهاند، احتمالاً منطقهای در شمال آذربایجان. | |
| قزوین | ۱ | قدیمیترین نمونه به گویش قزوین بیتی است که در زمان محاصره شهر توسط مسلمانان در قرن هفتم به مردم قزوین نسبت داده شده است. |
| ۲ | پس از آن بیتی است که توسط نویسنده قرن دوازدهم،عبدالکریم رافعی، به نقل از اسفندویه (اسفندیار) جالیزبانی ثبت شده است. | |
| ۳ | بیتی ازجمالالدین رستوق القطن (محلهای از شهر قزوین)، که معاصر ایلخان آباقا (حکومت ۶۸۰–۶۶۳/۱۲۸۲–۱۲۶۵) بود، درمستوفی نقل شده است. | |
| ۴ | رباعیای از ابوالماجد (یا ابوالمجید) رایگان (روستایی نزدیک قزوین)، که او نیز معاصر آباقا بود، توسط مستوفی نقل شده است. | |
| ۵ | شاعر دیگری از همان دوره به نام امیر کا (یا کاکا) خیارج (روستایی در ناحیه رامند) گفته میشود که به گویش قزوین شعر میسروده است، اما هیچیک از اشعار او باقی نمانده است. | |
| ۶ | دو بیت فهلوی منفرد به گویش قزوین درنزهةالقلوب نقل شدهاند. | |
| ۷ | یک بیت فهلوی منفرد ازعبید زاکانی (درگذشته ۷۷۱/۱۳۶۸–۶۹) در آثار منتشر شده او وجود دارد. علاوه بر این، هفت رباعی تحت عنوان «در بهلویات» (دربارهٔ پهلویها) در برخی نسخههای خطی قدیمی دیوان او حفظ شده است. | |
| ۸ | عبدالقادر مراغهای رباعیای را تحت عنوان کلی فهلویات و یک بیت منفرد را با عنوان «زبان قزوینیان» (زبان قزوینه) ذکر میکند. | |
| ۹ | یک خط منفرد از شاعری ناشناس قزوینی که توسط نویسنده قرن چهاردهم،تاجالدین حلاوی، نقل شده است. ازحافظ صابونی، شاعر قزوینی قرن شانزدهم، چند بیت حفظ شده است. | |
| ۱۰ | رباعیای از شاعر قزوینی دیگری از قرن شانزدهم، که توسطصادقی کتابدار نقل شده است. | |
| ری | ۱ | قدیمیترین نمونههای فهلوی از ری بهبندار رازی نسبت داده میشوند، که در قرن دهم و سالهای اولیه قرن یازدهم شکوفا شد: یک خط منفرد، سه خط منفرد و یک رباعی؛ قطعهای متشکل از سه بیت، یک رباعی و سه بیت از شعر او به نام چاموشنامه (مستوفی)، قصیدهای؛ سه بیت از غزلی، دو رباعی و قطعهای متشکل از دو بیت؛ قطعهای چهار بیتی که توسط عبدالقادر مراغی نقل شده است؛ نیمبیتی که توسط تاجالدین حلاوی ثبت شده است. |
| ۲ | رباعیای منسوب به آدم که توسطنجمالدین دایه رازی (درگذشته ۶۵۴ ه.ق /۱۲۵۶ م) نقل شده است، به نظر میرسد متعلق به گویش ری باشد. با این حال، همین رباعی در گلچین اشعاری که در سال ۱۱۲۵/۱۷۱۳ رونویسی شده است، یافت میشود، جایی که بهمهان کشفی نمین (در اردبیل) نسبت داده شده است، که در قرن هشتم/چهاردهم زندگی میکرد. همچنین در گلچین اشعار دیگری که درتالش یافت شده است، ثبت شده است. | |
| ۳ | بیتی با عنوان رازی توسطعبید زاکانی نقل شده است، اما در برخی نسخههای خطی به مردم همدان نسبت داده شده است. | |
| ۴ | اشعارملا سحری تهرانی، که در قرن هفدهم زندگی میکرد، متعلق به منطقه ری است. | |
| تبریز | ۱ | چهار رباعی با عنوان فهلویات توسطعبدالقادر مراغهای به خواجهمحمد کجانی (درگذشته ۶۷۷/۱۲۷۸–۷۹؛ کجان یا کرجان روستایی نزدیک تبریز است) نسبت داده شدهاند. غزلی ملمع منسوب بههمام تبریزی (درگذشته ۷۱۴/۱۳۱۴–۱۵) ظاهراً به گویش تبریز است. همین غزل با برخی قرائتهای جزئی متفاوت تحت نام همام در دیوانعبید زاکانی نیز نقل شده است. همام همچنین بیتی ملمع در غزلی فارسی دارد که در آن نیمبیتی را احتمالاً از شاعر دیگری یا از سنت شفاهی عامیانه نقل کرده است. این بیت توسط عبید نیز نقل شده است. |
| ۲ | غزل و چهارده رباعی تحت عنوان فهلویات ازمغربی (درگذشته ۸۰۹/۱۴۰۶–۷). | |
| ۳ | دو بیت فهلوی منفرد ازشرفالدین رامی تبریزی، شاعر قرن چهاردهم. | |
| ۴ | رباعیای ازماماعصمت (قرن نهم/پانزدهم) با عنوان راژی (یا شهری بر اساس کاربرد عامیان) توسطابن کربلایی نقل شده است. | |
| ۵ | دو قطعه که توسطعبدالقادر مراغهای به گویش تبریز نقل شده است (درگذشته ۸۳۸/۱۴۳۴–۳۵)، که ویراستار به جای تبریزی ترمذی میخواند. | |
| تالش | ۱ | مجموعهای از رباعیها به سید شرفالدین معروف به شرفشاه دولا یا دولاب (یعنی تالش) نسبت داده شده است که احتمالاً در قرن سیزدهم زندگی میکرد. |
| ۲ | اشعار گویشیقاسم انوار (درگذشته ۸۳۷/۱۴۳۳–۳۴) ممکن است متعلق به ژانر فهلوی باشد. | |
| زنجان | ۱ | قطعهای متشکل از نه بیت از شاعری به نام اوتایچ (متغیر اویانح و غیره)، احتمالاً در گویش خود، در قرن سیزدهم (مستوفی، که نام را اینانج میخواند). |
| ۲ | چهار بیت با عنوان پهلوی ازجولاها ابهری، که در قرن سیزدهم زندگی میکرد. | |
| به منطقه یا تاریخ خاصی نسبت داده نشدهاند. | ۱ | رباعیای که توسطنصیرالدین طوسی نقل شده است (۵۹۷–۶۷۲/۱۲۰۱–۷۴). |
| ۲ | سه رباعی که در حاشیه نسخه خطی منتخبرونقالمجالس نوشته شده است؛ ممکن است متعلق به قرن سیزدهم باشند. | |
| ۳ | بیتی با عنوان پهلوی که توسطمستوفی نقل شده است. | |
| ۴ | بیتی در نسخه خطی لغتفرس اسدی. | |
| ۵ | دو رباعی که به عنوان فهلویات مشخص شدهاند، توسطبوشاق اطعمه نقل شدهاند (درگذشته ۸۲۷/۱۴۲۳ یا ۸۳۰/۱۴۲۷). | |
آثار نوشتاری آذری که در آثاردوره اسلامی پراکنده است، عبارتند از جملههایی از زبان تبریزی درنزهه القلوبحمدالله مستوفی، جملهای به زبان تبریزی و دو جمله ازشیخ صفی الدین اردبیلی، یک دو بیتی ازشیخ صفی، یک دو بیتی به زبان اردبیلی، یک دو بیتی به زبان خلخالی که همه در صفوه الصفای ابن بزاز (چاپ بمبئی) معاصرشیخ صدرالدین فرزندشیخ صفی الدین اردبیلی (سده هشتم) موجود است، یازده دو بیتی از شیخ صفی در سلسله النسبصفویان نوشته شیخ حسین از جانشینان شیخ پارسا گیلانی مراد شیخ صفی الدین چاپ برلین، ۳۳–۲۹ ملمعی ازهمام تبریزی (متوفی ۷۱۴ هجری/ ۱۲۱۴ قمری) به پارسی و زبانی محلی که باید زبان تبریز باشد.[۳۵] زبان آذری بازبان دری در خراسان متفاوت است و تا جایی کهقطران تبریزی (قرن ۱۱) مجبور میشود آن را در یک بیت شعر بگوید:
| بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل | گه پارسی نوازد، گاهی زند دری |
بسیاری از جملات و عبارات و کلمات موجود در کتابها و نسخدستنویس قدیمی از وجود این زبان حکایت میکنند.حمدالله مستوفی یک جمله از زبان تبریزی نقل میکند:
تبارزه (تبریزیها) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویند «انگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین»؛ یعنی انگور خلوقی (انگوری مرغوب) است در سبد دریده.
در شعرهای ایرانی آمیختگی از زبانهای دیگر نیز هست. این یک شعر ازهمام تبریزی است که بالهجه تبریزی و لهجه دری آمیخته شده است:
| بدیذم چشم مستت رفتم اژ دست | کوام و آذر دلی کویا بتی مست | |
| دلام خود رفت و میدانم که روژی | به مهرت هم بشی خوش کیانم اژ دست | |
| به آب زندگی ای خوش عبارت | لوانت لاود جمن دیل و کیان بست | |
| دمی بر عاشق خود مهربان شو | کزی سر مهرورزی کست و نی کست | |
| به عشقات گر همام از جان برآیذ | مواژش کان بوان بمرت وارست | |
| کرم خا و ابری بشم بوینی | به بویت خته بام ژاهنام[۳۶] |
بیت دیگری ازهمام تبریزی:
| وهار و ول و دیم یار خوش بی | اوی یاران مه ول بی مه وهاران |
معنی: بهار و گل و روی یار خوش هستند. اما بدون دوست هیچ گل و بهاری نیست.
کشف جدید دیگری به نامسفینه تبریز شامل جملات خاص زبان تبریزی میباشد. اینها در دوران ایلخانی جمع گشته است. یک جمله از بابا فرج تبریزی درسفینه تبریز به این صورت است:
انانک قدهٔ فرجشون فعالم آندره اووارادا چاشمش نه پیف قدم کینستا نه پیف حدوث.
معنی: چندانک فرج را در عالم آوردهاند چشم او نه بر قدم افتاده است نه بر حدوث.
سفینه تبریز شامل جملات و شعرهای از زبان آذری میباشد. در یک قسمت از این کتاب نویسنده خود مستقیماً این زبان را زبان تبریزی میخواند:
| دَچَان چوچرخ نکویت مو ایر رهشه مهر دورش | چَوِ ش دَ کارده شکویت ولَول ودَارد سَرِ یَوه | |
| پَری بقهر اره میر دون جو پور زون هنرمند | پروکری اَنزوتون منی که آن هزیوه | |
| اکیژ بحتَ ورامرو کی چرخ هانزمَویتی | ژژور منشی چو بخت اهون قدریوه | |
| نه چرخ استه نبوتی نه روزو ورو فوتی | زوِ م چو واش خللیوه زمم حو بورضی ربوه |
یک جمله از زبان تبریزی موجود است که به وسیلهبزاز اردبیلی درصفوهالصفا ترجمه شده است:
«علیشاه چو درآمد گستاخ وار شیخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش «به زبان تبریزی گو حریفر ژاته»، یعنی سخن بصرف بگو حریفت رسیده است. در این گفتن دست بر کتف مبارک شیخ زد شیخ را غیرت سر برکرد»
در یک جمله پیر ذهتاب تبریزی حاکمقراقوینلو اسکندر خطاب کرده و گفته:
اسکندر، رودم کشتی، رودت کشاد!
ترجمه:اسکندر، پسرم کُشتی، پسرت کشته باد!
کلمهرود به معنی پسر هنوز در بسیاری از لهجههای خانواده زبانهای ایرانی استفاده میشود مانندلهجه لارستانی، اطرافاستان فارس ولری بختیاری.
چهاررباعی با عنوانفهلویات ازخواجه محمود خوجانی، متولد شده درخوجان یا خورجان در نزدیکی تبریز توسطعبدالقادر مراغی ثبت گردیده است. یکی از آن چهار رباعی این است:
| همه کیژی نَهَند خُشتی بَخُشتی | بَنا اج چو کَه دستِ گیژی وَنیژه | |
| همه پیغمبران خُو بی و چو کِی | محمدمصطفی کیژی وَنیژه |
یک غزل و چهارده رباعی تحت عنوان فهلویات از مغربی تبریزی باقیمانده است.
یک نوشته از مادر عصمت تبریزی که یک زن شاعر و صوفی بوده است که این نوشته اکنون در ترکیه نگاه داشته میشود. دربارهٔ زیارتگاه مقدسی در تبریز گفته است؛ که عبارت بوری بوری که در فارسی معنی بیا بیا را میدهد که مولانا از زبانشمس تبریزی نقل میکند:
| ولی ترجیع پنجم در نیایم جز به دستوری | که شمس الدین تبریزی بفرماید مرابوری | |
| مرا گویدبیا،بوری که من باغم تو زنبوری | که تا خونت عسل گردد که تا مومت شود نوری |
کلمه بوری را کربلایی حسین تبریزی از خواجه عبدالرحیم اژابادی نقل میکند که به معنی بیا است.[۳۷]درلهجه هرزندی در هرزند آذربایجان مانند لهجهکارنگی در آذربایجان که هر دو درقرن بیستم ثبت گردیدند. دو کلمه بیری و بوراه هر دو به معنی آمدن و از یک ریشه هستند.[۳۸]
و همچنین درزبان لکی واژه بوری به معنی بیا هنوز کاربرد دارد[۳۹]
در اشعارباباطاهر لغت «بوره» به همین معنی «بیا» بکار رفته است:
| بوره بلبل بنالیم از سر سوز | بوره آه سحر از مو بیاموز | |
| تو از بهر گلی ده روز نالی | مو از بهر دلآرامم شو و روز |
درزبان خوانساری نیز «بوره» به معنی «بیا» بکار میرود.
همچنین شعری از بانوباغبان اردبیلی که در آنشیخ صفی الدین اردبیلی را مخاطب قرار داده بود نیز به این زبان موجود است:
| دیره کین سربه سودای ته گیجی | دیره کین چش چو خونین اسره ریجی |
| دیره سرباستانه اچ ته دارم | خود نواجی کووربختی چوکیجی |
معنی فارسی: «دیرگاهی است که این سر با سودای تو گیج است، دیرگاهی است که این چشم اشک خونین میریزد، خود نمیگویی که بدبخت چه کسی هستی؟»
بدیهی است که زبان منطقهای به وسعت آذربایجان نمیتوانسته در سراسر آن یکنواخت باشد و باید تنوعی از گویشهای محلی را نشان میداده باشد. گفته مقدسی مبنی بر اینکه هفتاد گویش در منطقه اردبیل صحبت میشد، علیرغم اغراقآمیز بودن آن، باید به تنوع زیرگویشهای محلی آن اشاره داشته باشد. از سوی دیگر، این واقعیت که زبان کل آذربایجان در منابع اولیه آذری نامیده شده و در کنار دری و پهلوی قرار گرفته، حاکی از آن است که گویشهای منطقه به اندازه کافی شبیه به هم بودند که با یک نام واحد خوانده شوند.[۴۰]
آذربایجان وجبال جغرافیدانان قرون وسطی، یعنی بخش کوهستانی مرکز غربی فلات ایران، از نظر جغرافیایی با ماد باستان همپوشانی داشت و در زمانهای قدیم توسط قبایل مادی سکونت داشت. اگرچه هیچ سند مکتوب مستقلی به زبان مادی باستان هنوز کشف نشده است، ویژگیهای آوایی اساسی آن از کلمات و نامهای مادی که در کتیبههای فارسی باستان و، کمتر، در یونانی (به عنوان مثال، IE. ĝ و ĝh < Med(ian) z، OPers. d؛ IE. kṷ > Med. sp, OPers. s؛ IE. tr و tl > Med. θr, OPers. ç؛) آمده است، شناخته شده است. همه این ویژگیها از ویژگیهای آذری و خویشاوندان مدرن آن نیز هستند؛ بنابراین هیچ استدلال زبانی علیه مشتق شدن آذری از مادی وجود ندارد، که بر شواهد جغرافیایی و تاریخی قانعکننده استوار است، و چنین نتیجهگیری به هیچ وجه نمیتواند با این واقعیت که ویژگیهای آوایی مادی، بهطور کلی، در همه شاخههای شمال غربی ایرانی، از جمله پارتی، یافت میشود، یا با این واقعیت که یافتن ایزوگلاسهای منحصر به فرد مادی امکانپذیر نبوده است، بیاعتبار شود. توجه میشود که آذری از جهات مهمی با پارتی متفاوت است، به عنوان مثال، «آمد» از *ā(g)mata- (مانند فارسی) در مقابل پارتی āγad < *āgata- است. پارتی پسوند -īft و اضافه čē را دارد که هر دو در آذری ناشناختهاند.[۴۰]
بههمین ترتیب، این واقعیت که گروه گویشهای آذری (Āḏarī) چند ویژگی زبانی مشترک (ایزوگلاس) با برخی گویشهای جغرافیایی و زبانی دور در جنوبشرقی ایران، مانند لاری و بشکردی دارد — که مانند فارسی، از گویشهای ایرانی جنوبغربی هستند — تأثیری بر نتیجهگیری ما در مورد ریشه و خاستگاه آذری ندارد. ایزوگلاسهای مشترک با لاری عبارتند از: پایان دوم شخص مفرد -š و زمان حال استمراری از ریشه گذشته؛ برای نمونه، در لاری «ačedāeš» بهمعنای «تو داری میروی»، و «čedeš» بهمعنای «تو رفتی». ایزوگلاسهای مشترک با بشکردی عبارتند از: تبدیل t به r در بشکردی شمالی (مثلاً zar- بهمعنای «زدن») و زمان حال استمراری بر پایه ریشه گذشته (مثلاً در بشکردی شمالی akerdénom و در بشکردی جنوبی bekert(en)om بهمعنای «من دارم انجام میدهم»). نیازی به فرض هیچگونه ارتباط تاریخی-جغرافیایی خاصی میان گروه آذری و لاری و بشکردی برای توضیح این ایزوگلاسها وجود ندارد. در واقع، از آنجا که آذری از نظر آوایی گویشی کاملاً شمالغربی است، در حالی که لاری و بشکردی گویشهایی کاملاً جنوبغربی هستند، چنین فرضیهای بیشتر موجب پیچیدگی در زبانشناسی تاریخی ایرانی میشود تا اینکه مشکلی را حل کند. در مورد زبانها و گویشهای دیگر ایرانی نیز گاهی ایزوگلاسهایی را میبینیم که از مرزهای اساسی زبانی عبور کرده و فواصل جغرافیایی زیادی را در بر میگیرند. نمونهای بارز از این پدیده را میتوان در زبان سغدی و فارسی باستان مشاهده کرد.[۴۰]
از نظر تاریخی، ماد به ماد بزرگ، که منطقهای بود که امروزه گویشهای مرکزی در آن صحبت میشود، و ماد کوچک یا آذربایجان تقسیم میشد. بدون شک این تقسیم جغرافیایی است که در تمایز زبانی بین الآذریه و الفهلویه منابع قرون وسطایی ما منعکس شده است. (این واقعیت که در حالی که بقایای اندکی از آذری از شمال، مرکز، شرق و جنوب آذربایجان وجود دارد، بخش غربی استان هیچ ماده قابل مقایسهای ارائه نمیدهد، بدون شک به دلیل تسلط در این مناطق، قبل از گسترش ترکی، از زبانهای دیگر، مانند آرامی نو و کردی است) از آنجا که هیچ شواهد تاریخی وجود ندارد که جمعیت سرزمینهای مادی هرگز در مقیاس قابل توجهی جابجا شده باشند، یا زبان آن توسط هیچ زبان دیگری جز فارسی (در مراکز شهری) و ترکی (در آذربایجان) جایگزین شده باشد، نتیجهگیری اجتنابناپذیر این است که گویشهای ایرانی وابسته که در آذربایجان، خمسه، قزوین، طالش، همدان، نهاوند، خوانسار، کاشان، اصفهان و سمنان، به ذکر فقط مناطق اصلی، صحبت میشوند، نمیتوانند چیزی جز فرزندان زبان مادی باستان باشند که امروزه تقریباً به یک گروه شمالی، آذری، و یک گروه جنوبی، «پهلوی» یا «مرکزی» از گویشها تقسیم شدهاند.[۴۰]
در واژهنامهای به نام «فرهنگ جهانگیری» (سدهٔ یازدهم ق) به صراحت میان زبان مردم تبریز و زبان ترکی جدایی نهاده، نوشته شده است: «آژخ (= زگیل): به ترکی «لوینک» و به زبان تبریز «سکیل» گویند».[۴۱] در ادامه، به نمونههایی از این واژگان آذری اشاره میشود:
| نمونههایی از واژههای آذری[۴۲] | |||||
|---|---|---|---|---|---|
| آذری | معنی | آذری | معنی | آذری | معنی |
| سهراب | سرخاب | کریوه | عقبه | برز | بلندی |
| تیته | مردمک | انین | نیزه | مله | ساس |
| مشکینپر | خفاش | کنگر | جغد | کلاهدیوان | قارچ |
| نگ/ تگ | کام دهان | شم | کفش | شفت | ناهموار |
| سور | لوچ | سودان | سار | زیوال | شبنم |
| زوال | انگشت | چراغله | کرم شبتاب | _ | _ |
پیر لکوک تعدادی از واژههای آذری را قیاس کرده است:
| جدول واژههای آذری[۴۳] (در قسمت علامت «-»، واژگان ترکی جایگزین واژگان آذری شده است) | |||||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
| معنی | هرزندی | کرینگالی | شالی | کجلی | هزاررودی | چالی | تاکستانی | سگزآبادی | اشتهاردی |
| آب | öv | - | - | - | - | āva | vuya | owa | āwa |
| باد | vör | - | - | - | - | - | - | - | - |
| برف | vohor | var | var | - | - | - | - | - | - |
| بزرگ | kala | kenta | pilla | - | pille | - | pella | - | - |
| پسر | zöra | zuvā | zā | - | zā | pur | fer | fer | fura |
| خواهر | höv | - | xāvar | howlig | xā | xwāka | xāka | xāča | xāka |
| روز | ru | rüž | - | - | - | - | rev | rev | - |
| زن | yan | yan | zan(-ar-) | žana | zana | zaniaĵ | zeynia | zaniaĵ | zena |
| سگ | isbā | pā | seba | esbe | seba | - | - | - | esbi |
| شیر | šet | šert | šet | šet | šet | - | - | - | - |
مصوتها:
صامتها همان صامتهای زبان فارسی هستند، اما گویش چالی صامت /XW/نیز دارد.[۴۴]
جنس مؤنث در گویشهای شمالشرقی (کجلی، هزاررودی) و جنوبی (تاکستانی، چالی، سگزآبادی، اشتهاردی) وجود دارد. این جنس به وسیلهٔ تکواژ a- مشخص میشود و این تکواژ تکیه ندارد: کجلی kárg-a «مرغ»، هزاررودی be'z-a «بز»، تاکستانی vél-a «گل»، چالی äv-a «آب»، سگزآبادی kélm-a «کرم» اشتهاردی xól-a «خاکستر». شمار جمع پسوندهای متعددی دارد: شمالغربی: هرزندی yan-oy «زنان»، küy-un «کوهها»، کرینگانی yan-inde «زنان»؛ شمالشرقی: شالی ān-، کجلی žaneg-e «زنها»، berāleg-e «برادرها»، هزاررودی ásb-e «اسبها»، چالی qóč-e، تاکستانی qoč-ón، سگزآبادی qúč-e «قوچها»، اشتهاردی esb-ehä «سگها». اکثر گویشهای آذری حداقل یک حالت غیرفاعلی (مفرد) دارند و در برخی از گویشها گاهی دو یا حتی سه حالت غیرفاعلی (مفرد مذکر مؤنث، جمع) نیز به چشم میخورد: شمالغربی: هرزندی، کرینگانی: مفرد e/-i-، جمع un؛ شمالشرقی: شالی: مفرد e-؛ کجلی: مفرد e-، جمع on-؛ هزاررودی: مفرد e-، جمع ān-؛ جنوبی: چالی: مفرد مذکر e-، مؤنث a- (=فاعلی)، جمع ō(n)-؛ تاکستانی: مفرد مذکر e-، مؤنث a- (=فاعلی)؛ سگزآبادی: مفرد مذکر e-، مؤنث a- (=فاعلی)، جمع un-؛ اشتهاردی: مفرد مذکر e-، مؤنث ā-، جمع un-. برخی از گویشها یک حالت غیرفاعلی مختوم به ar- دارند (اسمهای خویشاوندی): شالی: pe «پدر»، غیرفاعلی piar، چالی xwāka «خواهر»، غیرفاعلی xwākar و غیره.[۴۵]
حالت غیرفاعلی نقشهای زیر را ایفا میکند:
| زبان | حالت فاعلی:[۴۶] | ||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | ||||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
| مونث | مذکر | ||||||
| هرزندی | man | te | a | āmā | šema | āvoy | |
| کرینگالی | mun | te | ava | am | šemi | ayyen , avun | |
| شالی | az | te | a | ama | šema | avān | |
| کجلی | az(i) | atō | a | ame | šōme | ave | |
| هزاررودی | az | ta | oa | o | omā | šemā | o |
| چالی | az | ta | aya | a | āmā | šömā | ay |
| تاکستانی | a(z) | ta | āva | āv | āmā | šomā | ānā |
| سگزآبادی | a(z) | ta | āya | ā | amā | šemā | āhāya |
| اشتهاردی | az | tö | ā | a | čamā | šemā | āhā |
| زبان | حالت مفعول صریح:[۴۷] | |||||
|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | |||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | |
| هزاررودی | adem | ata | aĵo | ačemā | ašemā | aĵ(u)ān |
| زبان | عدد:[۴۸] | |||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
| ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۱۰ | ۲۰ | |
| هرزندی | i | de | here | ĉō | pinč | šoš | doh | vist |
| کرینگانی | i | de | heri | ĉu | pinč | šāš | dā | vist |
| کجلی | i | dö | se | ĉuar | panĵ | --- | --- | --- |
| هزاررودی | iv | de | --- | --- | --- | --- | --- | --- |
| چالی | i | dö | sö | ĉuar | panĵ | šeš | :da | vis |
در برخی از گویشها، اسمی که با عدد بالاتر از «یک» به کار رفته باشد، پسوند جمع میگیرد: کجلی: dö berāleg-e «دو برادر»، چالی: šaš suār-ō «شش سوار».[۴۸]
ضمیر شخصی منفصل:
| زبان | حالت غیر فاعلی (عامل):[۴۷] | ||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | ||||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
| مونث | مذکر | ||||||
| شالی | man | te | ave | ama | šema | avān | |
| کجلی | aman | tö | ave | ame | šömā | avon | |
| هزارودی | men | ta | ave | amā | šema | oān | |
| چالی | men | ta | aya | ay,yi | amā | šömā | ayōn |
| زبان | ضمایر متصل:[۴۷] | |||||
|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | |||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | |
| هرزندی | īm- | īr- | ī- | mun- | lun- | i- |
| کرینگانی | m- | a- | ž- | mon- | on- | šon- |
| شالی | m- | r- | š- | mān- | rān- | šān- |
| کجلی | m- | r- | š- | mon- | ron- | šon- |
| هزارودی | m- | i- | š- | mān- | iān- | šān- |
| چالی | m- | i- | š- | mō(n)- | yō(n)- | šō(n)- |
| تاکستانی | m- | i- | š- | mon- | yon- | šon- |
| سگزآبادی، اشتهاردی | m- | i- | š- | mun- | yun- | šun- |
| زبان | ضمایر ملکی[۴۷] (در تاکستانی، سگزآبادی و اشتهاردی نقش عامل نیز دارند) | ||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | مونث | ||||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
| مونث | مذکر | ||||||
| هرزندی | čaman | ešte | avi | čāmā | šema | āvun | |
| کرینگانی | čeman | te | čayā | čami | šemi | čavun | |
| شالی | čeman | ešte/-a | ča, če | čema | šema | čān | |
| کجلی | čama(n) | ëštë | ča | čame | šōme | čovon | |
| هزاررودی | čemen | ešta | ĵo | čemā | šemā | ĵ(u)ān | |
| چالی | čema(n) | ešta | ĵaya | ĵay | čemā | šōmā | ĵaya |
| تاکستانی | čeme | ešta | ĵāva | ĵā(v) | čömā | šomā | ĵānā |
| سگزآبادی | čemen | ešta | ĵia | ĵie | čemā | šemā | ĵiun |
| اشتهاردی | čemen | ešta | ĵuā | ĵi | čamā | šemā | ĵiun |
| زبان | حالت فاعل منطقی[۴۷] (ساخت ارگتیو): | |||||
|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | |||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | |
| هزاررودی | adem | ata | a/oa | ačemā | ašemā | oe |
صرف فعلی بر پایه دو ماده فعلی انجام میگیرد: ماده مضارع و ماده ماضی. گویشهای شمالغربی یک دستگاه صرف فعل مبتنی بر چهار ماده فعلی دارند.[۴۸] در گویشهای آذری (به استثنای گویشهای شمالغربی) دو نوع پیشوند فعلی وجود دارد:
| زبان | شناسههای مضارع:[۴۸] | ||||||
|---|---|---|---|---|---|---|---|
| مفرد | جمع | ||||||
| اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | اول شخص | دوم شخص | سوم شخص | ||
| مونث | مذکر | ||||||
| هرزندی | en- | e- | a- | om- | or- | od/-ot- | |
| شالی | əm- | i- | (e)- | am- | a- | inde- | |
| کجلی | em- | i- | e- | ia- | ām- | ā- | end(e)- |
| هزاررودی | |||||||
| چالی | öm- | i- | e- | e- | ōm- | ā- | end- |
| تاکستانی | em- | i- | e- | ia- | om- | ā- | end- |
| اشتهاردی | em- | iš- | a- | un- | āy- | end- | |
در گویشهای جنوبی، برخی از شناسهها میتوانند با e/-a- گسترش یابند.[۴۸]
برای ساختن نوعی مجهول در گویش هزاررودی از ماده مضارع و پسوند -āx- و در گویشهای جنوبی از ماده مضارع و پسوند -i- استفاده میشود.[۴۹]
به هنگام استفاده از صورتهای ماضی افعال متعدی، وندهای ضمیری به یکی از واژههای پیش از فعل وصل میشوند: شالی: man avān-əm binde «من آنها را دیدم»، هزاررودی men i asdar-em vind «من اَستَری را دیدم». هنگامی که مفعول منطقی جمله به صورت جمع آمده باشد، فعل میتواند با آن مطابقت کند: هزاررودی men o-m-e bezande «من آنها را زدم»، اشتهاردی Hasan-e lazak-ehā bezandi «حسن بچهها را زد».[۵۰]
نبود اعرابگذاری، کاستیهای الفبای عربی در نشان دادن جزئیات تلفظ، خطاهای کاتب و تأثیر فارسی کلاسیک، خواندن بقایای ادبی آذری را دشوار میکند. با این وجود، آنها برخی از ویژگیهای واقعی آواشناسی، دستور زبان و واژگان زبانی را که در آن نوشته شدهاند، آشکار میکنند. در اینجا ویژگیهای دو اثر مکتوب بررسی میشود.[۱۲] از آنجا که اردبیل چه قبل از اسلام و چه بعد از آن مرکز آذربایجان بوده است، میتوان تصور کرد نویسندگان اسلامی هنگام صحبت از زبان آذری بیشتر به زبان این شهر نظر داشتهاند و میتوان چنین پنداشت که زبان و دوبیتیهایشیخ صفیالدین اردبیلی نمودار یکی از گویشهای مهم آذری است. محدودیت این دوبیتیها و نیز تصحیف و تحریف آنها موجب شده است که پی بردن به ویژگیهای آوایی و صرفی ـ نحوی آنها دشوار گردد. با اینهمه به بعضی از ویژگیهای به دست آمده از این دوبیتیها میتوان یقین داشت.[۹] از آن جمله:
در قصاید استانبولی، کلمات و لغتشناسی شعر، مربوط به ناحیه مرند و تبریز است:
| مقایسه زبان آذری باکردی سورانی وزازاکی[۵۱] | |||
|---|---|---|---|
| آذری | زازاکی | پارسی | کردی سورانی |
| برز-berz | berz | بلند (بُرز)* | barz/bilind |
| هرز-herz | erz | هل | hil |
| سور-sor | ser | سال | sall |
| دیل-dêl | zerri | دل | dil |
| هره-hre | hire | سه | se |
| دس-des | des | ده | de/da |
{{cite book}}:Invalid|display-editors=4 (help)