روح (روان)، یک وجودفراطبیعی مانندشبح،پری یافرشته است که فراتر از ماده انگاشته میشود.[۱] در برخی باورهای مذهبی، اعتقاد بر این است که روح انسان در واقع همانجان او است و پس از مرگِ پیکرِ انسان، ماندگار خواهد ماند.
از دیدگاه تاریخی، از روح در بند پایانی و پرآوازه کتاباصول ریاضی فلسفۀ طبیعیآیزاک نیوتن همینگونه به سرشت «لطیف» در برابر سرشت «کثیف» (زُمُخت) نام برده میشود.[۲]
روح، یادگاری از دوران باستان است. در آن دوران، انسانها شناخت و دانش کمی دربارهٔ جهان پیرامون خود داشتند؛ برای نمونه، گمان میکردند که آگاهی _که یکی از پایههای بنیادی رفتارهای ماست_ چون نادیدنی است، پس بر پایۀ ریشهای بجز خودِ طبیعت است (متافیزیکی)، نهاینکه بر پایۀ میلیاردها میلیارد کنش و واکنش فیزیکی و شیمیایی که دریاختههای مغزی وعصبی ما و همچنین در گسترۀ پیرامون ما پیوسته در کار است (از روی شناخت کم، آگاهی را یک کلِّ جداییناپذیر میدانستند که از طبیعت سرچشمه نمیگیرد).[۳][یادکرد ناکامل] به زبانی دیگر، مردمان باستان، چون با زندگی پیشینیان خود و شیوۀ کارکرد جهانِ گرداگردِ خود آشنا نمیشدند، گمان میکردند که برای نمونه: سخن گفتن، تنها در میان مردمان است؛ پس باید خاستگاهی بجز طبیعت داشته باشد که روح نامیده میشود، و چون ریشههای پدیدآورندۀ آن گویا با چشم دیده نمیشوند (یا تا آن زمان ناشناخته بودند) باید ریشههایی فراطبیعی داشته باشند.[۳][یادکرد ناکامل]
امروزه دانشزیستشناسی ورفتارشناسی نشان دادهاند که بسیاری ازجانوران اززبان ویژهای برای پیامرسانی به یکدیگر بهره میگیرند و زبان، پدیدهای تنها ویژۀ ما مردمان نیست؛ گرچه چونمغز مردمان در برابر اندازۀتن، بزرگتر از دیگر جاندارانزمین است، به گونهای باهوشترینِ آنهاست که به او توانایی ساختن زبانی پیچیده و گسترده میدهد. از روی همینهوش سرشار، دامنۀ پیشرفت مردمان در شناساییزیستگاه پیرامون خود و انباشته کردندادههای حسی و بررسی و شناسایی آنها از دیگر جانداران زمینی، بیشتر است. مردمان به یاری پندار و شناختِ پیرامون و آزمایش اندیشهها، ابزار (که یکی از آنها هم زبان است) میسازند. با کاربرد این ابزارها زندگی برایشان سادهتر و شناختجهان برایشان آسانتر میشود. مردمان از ناتوانی دور نیستند، ولی با به یاد سپردن آزمودهها و دیدگاههای خود و در میان گذاشتن آن با دیگر همتایانِ خود، توانستهاند فرمانروایسیارۀ زمین شوند.[۴][یادکرد ناکامل]
در دین هندو، اعتقاد به تناسخ و کارما وجود دارد. هندوها باور دارند که هنگام مرگ انسان، روح او در بدنی دیگر متولد میشود و کیفیت زندگی کنونی، نشان از مهربانی و خوبی در زندگی گذشته، و کیفیت بدِ زندگی، نشان از بدی در زندگی گذشته است و اینکه هر خوبی و بدی که بکنی، در زندگی بعدی به تو باز خواهد گشت و اینکه بعضی انسانها که خیلی بدی میکنند، در زندگی بعدیِ خود، در قالب جسم یک حیوان، تناسخ پیدا میکنند.
در بین بوداییها و هندوها، اعتقادات مشترکی نیز وجود دارد؛ مثلاً اینکه متولد شدن، رنج است و تا زمانی که انسان، آرزوها و نفسانیات خود را رها نکند و روح خود را پاک نگرداند، این چرخۀ تولد و رنج ادامه خواهد داشت.
در دین بودایی، اعتقاد به یک ذهنیت متافیزیکی وجود دارد که آن را همان روح و مرکز خودآگاهی انسان میدانند. در باور بوداییها، انسان، دارای ۲ تا بُعد و ۲ تا «من» هست.
۱. منِ حقیقی: که همان ذهنیت متافیزیکی، روح و مرکز خودآگاهی انسان است که پس از مرگ جسم، باقی میماند.
۲. منِ ذهنی (نَفْس / ego): که همان منِ کاذبی است که انسانها از خود در ذهنشان درست میکنند، یا به عبارتی، تصوری که هر فرد در ذهنش بر اساس مادیات از خود ساخته است.
گوتاما بودا هنگامی که ذهن خود را پاک کرد و افکار خود را کنار گذاشت و همۀ دنیا را رها کرد، به منِ حقیقی و روحانی و خودآگاهی پی بُرد و متوجه شد که این دنیا خواب است و انسانها با افکار و ذهنیاتِ خود، این دنیا و زندگیشان را ساختهاند.
در دین بودایی، این ذهنیت متافیزیکی و افکار بهعنوان روح شناخته میشود که باعث ایجاد (قانون جذب) میشود و با آگاهی، اراده و توجه کردن به چیزها مرتبط است.
روح کهربایی یا شبح کهربایی پروانهای است که به دلیل شکل ظاهری، نامش را از شبح یا روح گرفتهاست.
روح در زبانعربی به واژهٔ «ریح» (باد) نزدیک است. از همین رو بعضی معتقدند منشأ بهوجود آمدن لغت روح و معنی آن، چنین است: «ذَات لَطِیفَة کَالْهَوَاءِ سَارِیَة فِی الْجَسَد کَسَرَیَانِ الْمَاء فِی عُرُوق الشَّجَر»[۵] و در زبانعبری، هم واژۀ روح (רוח) و هم واژۀ نفیش (נפשׁ) هست، که واژۀ نفیش به واژههای نَفْس (به معنی خود) و نَفَس (به معنی دَم و بازدم) بسیار نزدیک است.[۶] ادیان و فلسفهها در وجود روح،[۷] روح پیش از زایش،[۸] تعریف روح، خاستگاه آن، کار و کارایی آن و چیستی مرگ، همرأی نیستند.[۹][۱۰] واژۀ روح درقرآن ۲۱ بار گفته شده است و معانی گوناگونی دارد؛ مانند فرشتۀ وحی (جبرئیل) که با نام «روح القُدُس» و «روح الأمین» به کار رفته است؛ فرشتهای که بالاتر از همۀ فرشتگان است؛ و روحِ جدا از تن در انسان. به گفتۀ قرآن، خدا پس از پایان آفرینش انسان، از روح خویش در آن دمید و سپس به فرشتگان دستور داد بر او سجده کنند.[نیازمند منبع]
ملا صدرا باور دارد که روح در پیدایش، مادی، و در ماندگاری، فرامادی است؛ ابتدا بدن پدیدار میشود و سپس روح در آن روان میگردد، اما به هنگام مرگ، روح از بدن بیرون رفته و در قالب مثالی به جا میماند (الروح جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا).[۱۱] ملا احمد نراقی میگوید: روح، حقیقت فراگیر فرامادی آدمی است و از آنجا که ویژگیهای گوناگونی دارد، برخی واژههای یادآور بخشهای فرامادی انسان، در معنی اجمالیِ خود، برابر با روحند، ولی اگر درست نگاه کنیم، از ویژگیهای آنند. مانند خِرَد (عقل)، روان (نفْس) و جان.[۱۲]
منابع بهائی، روح انسانی را نامیرا و جاودان[۱۳] و آن را هویت پایهای و اساسی انسان میدانند.[۱۴] از دیدگاهآیین بهائی، ماهیتِ روح را نمیتوان با ابزار ادراک مادی شناخت، چرا که روح حقیقتی فراتر از جهان ماده و حس دارد.زندگی انسان هنگامی آغاز میشود که با شکلگیری نطفه، روح با جنین پیوند مییابد. این ارتباط جنبهای مادی ندارد؛ زیرا در نگرش بهائی، روح نه در تن حلول میکند و نه از آن بیرون میرود، جلوهگر میشود؛ همانگونه که با پیدایش آینه، پرتو خورشید در آن منعکس میگردد.[۱۴]
برای توضیح رابطهٔ میان روح و بدن، در نوشتههای بهائی از تمثیل خورشید و آینه استفاده شده است: روح همانند خورشید است و بدن همچون آینهای که پرتو آن را بازمیتاباند. نابودی آینه، هیچ تأثیری بر خورشید ندارد، زیرا حیات و نور آن مستقل از آینه است. به همین قیاس، مرگ جسم، بر هستی روح تأثیری نمیگذارد و تنها ابزار بازتاب آن را از میان برمیدارد.[۱۵]
در نوشتههای بهائی همچنین آمده است که زندگی در این جهان همانند دوران جنینی در رحم مادر است. چنانکه جنین در رحم، اعضا و حواس جسمانی خویش را برای ورود به این جهان پرورش میدهد، روح انسان نیز در این جهان باید اعضا و قوای روحانی خود را از طریق خدمت به جامعه، محبت، و پرورش فضائل اخلاقی تکامل بخشد تا برای حیات در جهان روحانی آماده گردد. به گفتهبهاءالله: «فرق این عالَم با آن عالم، مثل فرق عالم جنین است با این عالم».[۱۶] از این دیدگاه، مرگ نه پایان زندگی بلکه تولدی نو و گذار به جهانی برتر است، جایی که روح به سیر تکاملی خود ادامه میدهد و به مراتب نزدیکتری از معرفت و قرب الهی میرسد.[۱۷]
در دیدگاه بهائی، پیشرفت در این جهان و جهان دیگر، از عنایت و مهر الهی سرچشمه میگیرد. همچنین اعمال نیک، دعا و نیایش برای درگذشتگان، و خدماتی که به نام آنان انجام میشود، در رشد و تعالی روح پس از مرگ مؤثر است.[۱۳][۱۴] در نتیجه، هدف حیات انسانی، رشد و پرورش روح است تا آینهٔ وجود او شفاف گردد و صفات الهی در آن متجلی شود.[۱۸]
گروهی وجودخواب ورؤیا را نشانۀ بودن روحی فرامادی میدانند که درزمان خواب از تن جدا میشود. در برابرِ ایناستدلال نیز گروهی داروهای شیمیایی را که بر روند رؤیا و خواب، کارایی دارند و برای نمونه، مایۀ کابوسهای شبانه میشوند، نشانۀ این میدانند که خواب و رؤیا چیزی جز تصاویر تشکیلشده در مغز مادی نیست. از جملهٔ این داروها میتوان بهآتورواستاتین،سیمواستاتین،ریواستیگمین،دونپزیل وپروپرانولول اشاره کرد.[۱۹]
از دید کسانی کهطبیعتگرا هستند، روح، تنها بهدلیل ماوراءالطبیعی بودنش از هیچگونه ارزش علمی و فلسفی برخوردار نخواهد بود. اما مسئلهای که باید به آن توجه کرد، این است که باورمندان از طرفی معتقدند روح پدیدهای غیرمادی است، و از طرف دیگر، معتقدند روح در بدن انسان است.[۲۰] برخی باورمندان به روح، آن راغیرمادی میدانند.[۲۱]
در سال ۱۹۰۷ مَک دُگال، پزشک آمریکایی که روح را دارایوزن فیزیکی میدانست، سعی کرد جِرم ازدسترفته توسط انسان را هنگام خروج روح از بدن اندازهگیری کند. وی با بررسی چند بیمار به این نتیجه رسید که روح انسان ۲۱٫۳ گرم وزن دارد. آزمایش وی بهدلیلاندازۀ نمونۀ کوچک و روشهای مورد استفاده، به شکل وسیعی مورد انتقاد قرار گرفت و با وجود رد شدن، این باور را که روح، دارای وزن است و بهطور ویژه، وزن آن ۲۱ گرم است، در فرهنگ عامه رواج داد.[۲۲]
↑Burtt, Edwin A. (2003).Metaphysical Foundations of Modern Physical Science. Mineola, New York: Dover Publications, Inc. p. 275.{{cite book}}:|access-date= requires|url= (help)