داریوش بزرگ پسران بسیاری داشت و بزرگترین آنهااَرتهبَرزَن بود، با این وجودداریوش بزرگ، بزرگترین فرزندش ازآتوسا، یعنی خشایارشا را به جانشینی برگزید. خشایارشا در سال ۴۸۶پ. م در سن ۳۴ سالگی و پس از مرگپدرش به پادشاهی رسید. او بر کشوری فرمان میراند که پرجمعیتترین شاهنشاهیتاریخ جهان را دارا بوده و ۴۲ درصد از جمعیت کل جهان در این محدوده زندگی میکردند.[۷]
نام خشایارشا از دو بخشخشای به معنای «فرمانروا» وآرشا بهمعنای «قهرمان، مرد» پدید آمده است.[۸] معنای این نام میتواند «کسی که در میان شاهان پهلوان است»[۹] یا فرمانروای قهرمانان باشد.[۱۰] خشایار (اگزرسس) یعنی آنکه در راستی فرمانروایی میکند و هنگامی که خشایارشا به سمت ولایتعهدی گمارده شد، این لقب را بر او نهادند.[۱۱]
ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه نام خشایارشای بزرگ را نیز به صورت «اخشورش» و «خسرو الأول» (با توجه به اینکه بخش نخست نام «خشایارشا» یعنی «خشای» معنای «فرمانروا» را میدهد و بهعربی «خسرو» میشود) ضبط کرده است.[۱۲]
نوشتههایهرودوت از بنمایههای زندگانی خشایارشا است. نوشتههایهرودوت ۹ پوشینه (جلد) است و هر پوشینه را ویژهٔ یکی از خدایان تاریخ، (خنیاگری، کمدی (طنز)، سوگ، پایکوبی، چکامه، ستارگان و گفتار) ساخته است. بنمایههای هرودت برای نگارش کتابهایش نوشتههای گاهنگاران و گزارشهای گفتاری و رویدادهایی را که خود به چشم دیده هستند. از گاهنگارانی که از نوشتههایشان وام گرفته میتوانهکاته را نام برد؛ ولی مهمترین بنمایههایش، خودش و بازگفتهایی هستند که راسته یا ناراسته از دیگران شنیده است.[۱۳] بهراستی هر جا که هرودوت بازگوی گزارشهای آگاهانه و درست بوده، نوشتههایش نیز با یافتههای تازه و دپههای (سندهای) باستانشناسی هماهنگ است.[۱۴] با این همه، گرچه هرودوت امانت داشته و دادمند بوده، دادههایش از غرضورزی تاریخگزارانی که او بازگوکنندهشان است تهی نیست.[۱۵] همچنین گرچههرودوت به بنمایههای پرشماری دسترسی داشته، تنها بنمایههایی را که از نگر او راستتر مینموده یاد کرده است؛ بنابراین باور کورکورانه به برداشتهای تاریخی هرودت شایسته نیست.[۱۶]
گاهنگاران امروزی بر این باورند که هرودوت همواره پرسمانهای برجسته تاریخی را با افسانهپردازی آمیخته است. هرودوت زمان کودکی و بالندگیکوروش بزرگ را بر پایهٔ افسانههای (عامیانه) و ناراستینه بازمیگوید. دربارهٔ زندگی کوروش او سه بازگفت دارد: از آگاهان پارسی،ژوستین و نیکلای دمشقی برگرفته ازکتزیاس. ولی همهٔ این بازگفتها بیگمان زاییده خواستههای سیاسی و تبلیغی است.[۱۷] در جای دیگر، هرودوت به نخستین آشناییپارسیان بایونان، از راه پزشک دربارداریوش، دموکدس، میپردازد؛ ولی این بازگفت نیز با افسانههایی ناهمساز با نگاه تاریخنگاران امروزین درآمیخته است. افزون بر این هرودوت بارها گاهدادها (تاریخ رویدادها) و زمانبندیها را درست یاد نکرده است.[۱۸]
وقایعنگاران تاریخهخامنشیان نیز گاه چنین غرضورزیهایی را برای هرودت برشمردهاند. برای نمونه، برداشتها و اندریافتهایهرودوت از سرآغاز هخامنشیان درست نیست. او بر پایهٔ رویدادها و شنیدههایش، کشورگشاییهایکوروش بزرگ را شبیخونهایچادرنشینانی برای چپاول و دستبرد به سرزمینهای دیگر یاد میکند. همچنین پیروزی بر مادها را از سر بختیاری و برآمده از دشمنیاریهای (خیانت) پیرامونیانآستیاگ دانسته است. گواههای تاریخی بسیاری نشان از نادرستی برخی از گزارشهای هرودت دارد. برای نمونه، دپههای بابلی و گزارشهایگزنفون. گزنفون بهسازیهای جنگی و لشکری گستردهای را برای پارسها برمیشمرد: ساماندهی فرماندهی سپاه بر پایه سازمان دههزار تنی، سازوبرگ دادن به نیروی سواره و ارابهسواران. با چنین سازماندهی جنگی نمیتوان دیدگاه هرودوت را در زمینهٔ پیروزیکوروش بر مادها و چادرنشین بودنپارسها پذیرفت. با این همه شگفتا که بسیاری برهرودوت به انگ هوادارای از خاوریان و از آسیاییها (بربرها) بر وی تاختهاند، چه در روزگار باستان و چه در روزگار نوین.[۱۹] گروهی وی را افسانهپرداز و داستانساز خواندهاند، از این میانپلوتارک، گاهنگار سدهٔ نخست میلادی، کتابی با نام غرضورزی هرودوت نوشته است.
سنگنگارهٔ خشایارشا بر فراز آرامگاه شاهی درنقش رستم.
تاریخ
رویداد
۴۸۶ پ. م
پس از مرگ داریوش، فرزندش خشایارشای یکم بر تخت شاهی نشست.[۲]
۴۸۵ پ. م
خشایارشا شورشمصر را سرکوب کرد و برادرشهخامنش را بر استانداری (ساتراپی) مصر گمارد.[۲]
۴۸۴ پ. م
خشایارشا در سرکوب شورشبابل، سنگربندیهای پدافندی آنجا و تندیس خدایمردوخ را ویران کرد.[۲]
۴۸۰ پ. م
ارتش هخامنشی به یونان یورش برد و در شهرآتن رژه رفت ولیناوگان دریایی هخامنشی درنبرد سالامیس شکست خورد و سرانجام یورشهای ایران در این سال پایان پذیرفت.[۲]
عهد عتیق از کتابهای مقدسیهودیان است.کتاب استر پنجمین بخش از تنخ یا همان عهد عتیق است. کتاب استر به ملکه شدن دختری یهودی به نام استر میپردازد. همانااستر همسر یهودی اخشورش، پادشاه پارس است و بسیاریاخشورش را همان خشایارشا میدانند. استر جایگزین ملکه وَشتی شده است تا یهودیان در ایران را از برنامههایهامان برهاند. هامان وزیراخشورش فرمان کشتار یهودیان را داده است و استر میکوشد تا از کشتار یهودیان پیشگیری کند. تلاش او با شکستن فرمان کشتار یهودیان به بار مینشیند. همچنینهامان به دار آویخته میشود (هر ساله جشنپوریم به یادآوری این رهایی برگزار میشود).[۲۰]
بسیاری از پژوهندگان، داستاناستر را برگرفته ازافسانههای آشوری میدانند.[۲۱] این داستان تنها در بنمایههای یهودی آمده است و نشانی از آن در گفته تاریخنگاران یونانی و نشانههای به جا مانده از هخامنشیان نیست. همچنین برخی از تاریخنویسان یونانی اصرار دارند که خشایارشا تنها یک ملکه به نامآماستری داشته است. آماستری به سال پیری رسیده و از این رو جایگزینی ملکه در زمان خشایارشا رخ نداده است.[۲۲] افزون بر این، نام همسر خشایارشا به گواههرودوت، آماستری (آماستری) دختراتانس (هوتن) بوده ولی هیچ نشانی ازوشتی یا استر درتاریخ هرودوت نیست.[۲۳] همچنین، در کتاب استر اخشورش (خشایارشا) بر بیش از ۱۲۷ استان از هند تا حبشه فرمان میراند و باج بر زمین و کرانهٔ دریا مینهد؛ اما هیچ سخنی از یورش ناکام به یونان و گسترش پارسه نشده است. پافشاری نویسنده کتاب استر بر ۱۲۷ استان شاهنشاهی ایران[۲۴] با حقیقت تاریخی بیست شهربانی ناسازگار است. همچنین، بیشتر نامهایی که در این کتاب آمده، نامهاییسامی وعبری (مانندهامان) و نه ایرانیاند. این ناسازگاریها گویا از روی ناآگاهی نویسنده ازتاریخ ایران بوده است. به گفته مککولوگ شاید اندکی راستی در پشت داستان استر باشد ولی کتاب در شکل کنونیاش دارای اشتباهات و دوگانگیهایی است. از این روی، باید کتاب را افسانهای تاریخی و نه گزارشی تاریخی برشمرد. مهمترین دلیلی که پژوهشگران بر بیپشتوانگی گزارش کتاب استر دربارهٔ همسری خشایارشا به آن استناد میکنند، این گفتهٔ هرودوت (۷٫۶۱) است که ملکه خشایارشا آماستری بود نه وَشتیِ کتاب استر (استر، ۹:۱). آماستری زنی بیاندازه نیرومند، کینهتوز و با نفوذ بود. داستان واکنشش به دل باختن خشایارشا به دختری دیگر این کینهجوییاش را به خوبی نشان میدهد. دلباختگی خشایارشا در زمان اقامت او درسارد هنگام لشکرکشی به یونان روی داد. خشایارشا نخست دلدادهٔ زن برادر خود ماسیست شد (غرضورزی نویسنده مشخص است)؛ اما چون از او پاسخ نه شنید با دختر او آرتائونته نرد دل باخت (غرضورزی نویسنده مشخص است). پادشاه به این زن جامهای را بخشید که آماستری بافته بود. آماستری از این دلباختگی آگاه و سخت خشمگین شد. رسوم باستانی این بود که شاه هر درخواستی را که در یک مهمانی پادشاهی از او میشد برآورده میکرد؛ از این رو، آماستری تا جشن زادروز شاه دست نگه داشت تا کینهاش را در این مهمانی بروز دهد. آماستری نیز درخواست کشتن مادر آرتائونته را کرد. خشایارشا نیز ناگزیر به خواستهٔ همسرش گردن نهاد. آماستری دستور داد تا مادر آرتائونته را تکهتکه کنند (غرضورزی نویسنده مشخص است).
با این همه، برخی از پژوهندگان هماهنگیهایی را میان اشونسک استر و گزارشهای تاریخی مییابند. از این میان استافورد رایت و ویلیام شِی میگویند که با پذیرفتن برخی ویرایشها میتوان وَشتی را با آماستری یکی دانست.[۲۵][۲۶][۲۷] شِی میکوشد تا نشان دهد که هماهنگیهایی میان کتاب استر و گزارشهای تاریخی هست و آن را با رد دیدگاههای دیگران در نادرستی کتاب فوق همراه میسازد. از این میان، از دلیلهایی که برای نادرست بودن کتاب استر میآورند آن است که چون که آماستری / وَشتی پس از دست یافتن پسرشاردشیر یکم به تاجوتخت در سال ۴۶۴ پ. م، فرمان و خواست خود را میرانده، استر نمیتوانسته ملکه شود. شِی در این باره یک گاهنگاری ساخته تا نشان دهد میتوان این دلیل را رد کرد. در گاهنامه او شکافی در رویدادهای کتاب استر میان سال سوم (استر، ۳:۱) و سال هفتم (استر، ۱۶:۲) هست. این شکاف درست هماهنگ است با نبود خشایارشا به دلیل لشکرکشیاش به یونان از سال ۴۸۰ تا ۴۷۹ پ.م. او میگوید: «در اصل هرودوت روایت خود دربارهٔ سلطنت خشایارشا در این برهه را (سال ۴۷۹ پ. م) پس از شرح آن رویدادهایی به پایان میرساند که در سال هفتم سلطنت متعاقب بازگشت شاه از لشکرکشی یونان اتفاق افتادند؛ بنابراین، این گفته که آماستری بین سالهای هفتم تا دوازدهم سلطنت ملکهٔ خشایارشا بوده، اغراقآمیز است، چرا که ما تا زمانی که پسرش اردشیر یکم برتخت پادشاهی ایران نشست هیچ آگاهی دیگری از او نداریم. با توجه به سکوت منابع، هیچ مدرک مشخصی وجود ندارد که نشان دهد آیا آماستری از سال هفتم سلطنت خشایارشا تا پایان سلطنت او همسر اصلی اش بهشمار میرفته یا نه.».[۲۸] از سوی دیگر، کتاب تنها کاستهشدن جایگاه وَشتی را در پردهسرا میگزارد و نه کشته شدن یا جداییاش از پادشاه. شِی میگوید که اگر کنش سنگدلانهٔ آماستری / وَشتی درست باشد و پس از بازگشت خشایارشا از باختر در شوش رخ داده باشد، شاه انگیزهٔ بیشتری در انتخاب همسری دیگر داشته است.
از دیگر گواههایی که به درستی استر میآورند، سخن کلاینز دربارهٔ زمان پیری آماستری است. او برداشت رایت از سرنگونی و همراهی (آماستری/ وشتی) را نادرست میانگارد. رایت میگوید: «دشواری دیدگاه رایت این است که (آماستری/ وشتی) که در استر در سال سوم پادشاهی خشایارشا (۴۸۳/۴) سرنگون شد، بر اساس گفتهٔ هرودوت دست کم در بخشی از مبارزهٔ خشایارشا علیه یونان (۴۸۱–۴۷۹ پ. م) همراه اوست.»[۲۹]او گوید که نباید وَشتی و آماستری را یکی شمرد.همچنین در رد همراهی آماستری با خشایارشا به گفتهٔ هرودت دست مییازد. هرودت میگوید که آماستری یک بار به اندازه شمار پسران و دخترانی که در کنار رود اسرومون در تراس به خاک سپرده شده بودند، پارسی به خاک سپرد. برخی چنین برداشت کردهاند که این خاکسپاری نشان از همراهی آماستری با خشایارشا در لشکرکشیها بوده است؛ ولی شِی میگوید که این برداشت درست نیست. هرودوت نمیگوید که آماستری همراه خشایارشا بود؛ او به روشنی میگوید که این رویداد هنگامی که آماستری «رو به پیری» بود رخ داده است.[۳۰]
افزون بر آنچه گفته شد، پژوهندگان هماهنگیهایی دیگری نیز میان اشونسک استر و گزارشهای هرودت مییابند. برای نمونه، بر پایهٔ نوشتهٔ آندره باروک[۳۱] و مور[۳۲] اَخشورُش در استر را با آنکه هرودوت گزارش میدهد یکسان میدانند. باروک میگوید آخشورش که در استر آمده است «بهطور کامل با خشایارشایی که از طریق هرودوت میشناسیم مطابقت دارد.»مور در این باره میگوید: «بیشتر آنچه نویسندهٔ استر دربارهٔ خشایارشا میگوید به گونهای نسبتاً دقیق بر آنچه این نویسندهٔیونان باستان میبایست دربارهٔ چنین چیزهایی میگفته است، مطابقت دارد.»از دیگر نمونههایی که اخشورش گزارده شده در کتاب استر یکسان میداند نگارهٔ شناختهشدهٔ استر در کنیسهٔدورااروپوس است. این نگاره اخشورش را با شلوار پارتی نشسته بر تخت پادشاهی نشان میدهد. دالیا لویت-تاویل میگوید: «در نتیجه، نظر ما این است که صحنهٔ نشستن اَخشورُش بر تاجوتخت نماد حقالهی و مشروع شاه ایران برای پادشاهی است، چنانکه نقش او به عنوان حامی قانون و عدالت مروج چنین حقی است.»[۳۳]
خشایارشا پس از نشستن بر تخت با لشکری به سویمصر رفت و توانست که شورشی را که در آن جا بر پا شده بود فرو بنشاند. او برادر خودهخامنش راساتراپ (شهربان) مصر کرد و بزرگزادگان و دینبران مصر به کارانه و آزادکاریهای پشین خود باز رسانید. این شورش در سال (۴۸۶ پیش از میلاد) روی داد.
بابل نیز در همین زمانها سر به نافرمانی برداشت. همانا خشایارشا توانست شورش را فرو بنشاند وزوپیر از سوی ایران شهربان بابل شد؛ ولی پس از چندی شهربان کشته شد و پسرشبغابوخش (مگابیز دوم به نوشته یونانیها) به جای او برگماشته شد.هرودوت درکتاب خود مینویسد که به دستور خشایارشا دژ و پرستشگاههای بابل را رمباندند و خدای بزرگ آنها را به ایران آوردند. این تندیس زرین نزد بابلیان بسیار ارجمند بود و هر پادشاهی باید در آغاز سال بابلی دست آن را میگرفت. خشایارشا از شورش بابل آن اندازه آزرد که از آن پس فرنام شاه بابل را از فرنامهای خود زدود و خود را تنها شاه پارسیها و مادیها خواند.[۳۴] بدین سان بابل با شورشهای بسیار از پایتختی بیبهره شد. در آینده شهرهای دیگری از آن سرزمین چوننیپور،سلوکیه،تیسفون وبغداد پیشرفت کردند. شورش بابل در سال سوم یا چهارم پادشاهی خشایارشا برابر با سال (۴۸۲ یا۴۸۱ پیش از میلاد) روی داد.
در بابل، زیگورات بزرگ (اته منانکی) و معبد مردوک (اساگیلا) ویران شدند. آریان (۳:۱۶) نوشته است: «اسکندر که وارد بابل شد پیشنهاد کرد اهالی بابل پرستشگاههایی را که خشایارشا ویران کرده بود، از نو بسازند؛ به ویژه پرستشگاه بل که بیش از همهٔ خدایان مورد احترام بابلیان بود.»استرابو (Geography 16:15) نوشته است که اسکندر نتوانست این زیگورات را بازسازی کند.
همه این کارها درست وارونهٔ آن سیاست دلجویانهای بود که کوروش بنیاد نهاده بود. خشایارشا بایست در دوران طولانی اقامت پیش از پادشاهی خود در بابل به خوبی با مذهب بابلیان و آیین آن آشنا شده باشد. او میدانست که پیکرهٔ مردوک برای برگزاری مراسم جشنسال نو ضرورت دارد.[۳۵]
داریوش بزرگ در واپسین سالهای زندگانی میخواست که برای تاوانخواهی از یونانیان برای چپاول و به آتش کشیدنسارد پایتختلیدیه و همچنین به تاوان شکست سپاه ایران، در نخستین سریجنگهای ایران و یونان ونبرد ماراتون، به یونان لشکر بکشد؛ ولی پیش از آن داریوش زندگی را بدرود گفت. پس از او پسرش خشایارشا آهنگ خونخواهی کرد تا کار پدر را به سرانجام برساند. شاید به جز این، آنچه وی را به این اندیشه انداخت، پافشاریمردونیه (دامادداریوش بزرگ و پسرگبریاس) و به ویژه دورشدگان (تبعیدیان) آتنی در پناه دربار بود. در خود آتن هم همانا این خونخواهی را پیشبینی میکردند وتمیستوکل سردار آتن پس از سرگذشت ماراتون، بخش بزرگی از سرمایهٔآتن را در راه توانمندینیروی دریایی هزینه کرد.
سرانجام خشایارشا آهنگ جنگ با یونان کرد و بیگمان نیرویی را که از پیش دیده نشده بود آماده کرد؛ ولی این نیرو آن اندازه هم کههرودوت میداود (داوی میکند)، نمیتوانست ارتشی میلیونی باشد، چرا که چنین شمار سپاه و افزارها اگر هم سازوبرگش برای خشایارشا شدنی بود، آماده کردن افزار و توشهٔ آن در سرزمینهایتراکیه ومقدونیه انجامپذیر نبود. بااین همه، این که هرودوت میگوید چهل و هشت تیرهٔ گوناگون درین سپاه بودهاند شاید درست باشد. بر پایهٔ گفتهٔهرودوت خشایارشا در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد ازلیدی به سوی یونان لشکر کشید.
جایگاه تنگهٔداردانل.دریانوردان فینیقی درحال ساختن پل بر روی آب.
با نوآوری خشایارشا پلی از کرجیها بر رویداردانل (هلس پونت)، به دست اندازهگیران مصری،فنیقی و (لبنانی) ساخته شد کهنیروی زمینی ایران توانست از روی آن گذشته و به خاکیونان درآید. یونانیها که در برابر این تندآب سپاه، ستیزهجویی را بیهوده یافتند درمقدونیه وتسالی (در کانون یونان) هیچ ایستادگی نشان ندادند و تا آن جا که در خودآتن هم دربارهٔ جنگ دودلی و لغزش در میان بود[۳۶] ولی کسی از آتن به نامتمیستوکل گام پیش نهاده مردم را به جنگ و افزار آرایی آن برانگیخت، سرانجام پشتیبانان جنگ پیروز شدند و شهرهای دیگر یونانی هم کهاسپارت و سی شهر دیگر از آن میان بودند، به دشمنی ایران در یک همپیمانی یونانی درآمدند.[۳۷]
نخستین جنگ از دومین سری جنگهای ایران و یوناننبرد ترموپیل بود. چون یونانیان میدانستند که در دشت گسترده از پس سپاهیان سواره ایران برنخواهند آمد، نیروهای یونانی در تنگهٔ ترموپیل باریکهای میان کوه و دریا در چشم به راه دشمن نشستند. درنبرد ترموپیل فرماندهی نیروی زمینی یونان بالئونیداس پادشاه اسپارت بود و فرماندهی نیروی دریایی راآوری بیاد بر دوش داشت.
در آغاز جنگ در دریا درگرفت که از برای بادهای تندی که وزید برنامههای جنگی ایران کارساز نیفتاد ونبرد دریایی بدون این که برآیند صددرصد داشته باشد، پایان یافت. در این هنگام نیروی ایران که از راه خشکی پیش میآمد به تنگهٔ ترموپیل رسید و به سپاهلئونیداس برخورد. گذر از تنگه برای سپاه سترگ خشایارشا شدنی نشد ولی فرماندهٔ سپاه ایران از یک کورهراه، خود را به پشت سپاه یونانی رساند و سپاه یونانی پراکنده شد و تنهالئونیداس سردار و پادشاه اسپارتی و یک دستهٔ اندک از کسان اسپارت که او خویشتن برگزید،[۳۸] در آنجا پایداری از خود نشان دادند و خود را به کشتن دادند، تا مردمشان بتوانند پشت بنشینند.
پس از اینکه خشایارشا به آتن درآمد اردوگاه خود را در بیرون آتن برپا کرد. وی میدانست که یونانیان درپلوپونز در جنوب یونان ارتشی دارند و پیشبینی میکرد که آن ارتش به آتن بیاید و وی را در آن شهر در چنبره اش بگیرد. این بود که ارتش ایران را در برون از آتن گرد آورد. پس از درآمدن به شهر، خود خشایارشا همراه باگارد جاوید در ساختمان «پوله ته ریوم» که ساختمان مجلس سنای آتن بود ماند. روزی که ارتش ایران به آتن درآمد در آن شهر حتی یک کس هم به چشم نمیخورد، ولی ساختمانآکروپل پر از مردمانی بود که به آن پناه برده بودند تا خدای آتنه که خدای آتن بود از آنها نگاهداری کند. همین هم شد و خشایارشا فرمود که کسی آنها را نیازارد. آنهایی که در آکروپل گرد آمده بودند کسانی بودند که نتوانسته بودند خود را از آتن دور کنند، برخی از آنها از روی کمبود ترابرها و برخی از روی نداشتن دارایی در پرستشگاه بزرگ بست نشسته بودند. به امید این که الهه آتنا، آتنیان را خواهد رهانید، از همین روی خشایارشا از یورش به آکروپل و کسانی که در آن بودند بازایستاد. خشایارشا میدانست آنهایی که در آکروپل نشستهاند از نبود خواربار به تنگ خواهند آمد و به آنها آزادی داد که از آنجا برون آیند و برای خود خوراک فراهم آورند.[۳۹]
پس از گشودن آتن اگر ایرانیان خودشان دست به جنگ نمیزدند، داستان پایان یافته بود و یونانیها جز گردن نهادن چارهای نداشتند. به راستی به جنگ دیگری نیاز نبود، چرا که نیروی دریایی ایران در آن هنگام بر دریاها چیره بود. با این همه، در دریا نیرنگتمیستوکل نیروی دریایی ایران را در تنگنای گذرگاه سالامیس به یک جنگ بیپروا واداشت و تنگی جا و میدان کار آسیب و کشتههای بسیاری را برای این ناوگان سترگ به بار آورد.[۴۰]
پس از گشایش آتن، یونانیان به مشورت نشستند. یکی از بزرگان آتن به نامتمیستوکل باور داشت که درآبخوست سالامیس به پدافند بپردازند. نامهای به پادشاه ایران نوشت و خود را از هواداران ایران نشان داده گفت که چون سپاهیان یونان میخواهند بگریزند هنگام آن است که سپاه ایران آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته، ناوگان مصری فرمانبردار ایران، آبخوست پنسیلوانیا را گرفت. یونانیان در آبخوست سالامیس گیر افتادند و از این روی گفتند یا باید در همینجا پایداری کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.
هرودوت دربارهٔ فرماندهان نیروی دریایی ایران چنین نوشته است، از میان فرماندهان یک فرمانده برجسته به نام بانوآرتمیس هست که از یاد نامش نتوان خودداری کرد. به نگر من بسیار دور و شگفتانگیز مینماید که این بانو پاد یونان برخاست. پس از مرگ شوهرش فرمانرواییکاریا به دستش افتاد و خود با اینکه پسر بزرگی داشت و نیازی به یاری او در جنگ نبود، خود در نیروی دریایی خشایارشا انبازید و ازخودگذشتگیها کرد. هیچکدام از فرماندهان پیرو ایران به اندازهٔ او به خشایارشا کنکاش درست نداده و راهنمایی گرانبها نکرد.[۴۱] پیش از جنگ سالامیس همهٔ فرماندهان ایران، رایشان با درگیری با نیروی دریایی یونان بود مگر نگر یک تن و آن رای دیگر را آرتمیس داد.[۴۲]
نیروی دریایی ایران درنبرد سالامیس پاد کشتیهای یونانی که آرایش رستهای داشتند از روی تنگی جا ستونی یورش برد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن جای گرفت. جنگ تا شب دنبال شد و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شدند و بنابراین سپاه ایران پشت نشست. یونانیان که نخست از پیروزی خود آگاه نبودند، در بامداد روز پسین با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی نشانی نیست.
در همین زمان خشایارشا پیامهای بدی از ایران دریافت کرد و از این روی با سرداران خود کنکاشید. نگرمردونیه این بود که خود مردونیه با سیصد هزار سپاهی برای گشایش همهٔ یونان در این سرزمین بمانند و خشایارشا به ایران بازگردد. پادشاه پس از رایزنی باآرتمیس این نگر را پذیرفت و با بیشتر سپاه خویش بهپارس بازگشت.
خشایارشامردونیه را با شمار چشمگیری از نیروهایش در یونان به جای گذاشت که به گفتهٔ هرودوت سیصد هزار تن بودهاند. پژوهشگران معتقدند که شمار درست آنان نزدیک به صد هزار یا شصت هزار تن بوده است.[۴۳][۴۴][۴۵]مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که اگر از ایران فرمان پذیرند، در کارهای درونکشوری خویش آزاد خواهند بود؛ ولی آنان این پیشنهاد را نپذیرفتند. دوباره جنگی درگرفت و مردونیه آتن را بار دیگر شکست داد.[۴۰] سپس، در سال ۴۷۹ پیش از میلاد، در نزدیکیپلاته، صدهزار یونانی مقابل مردونیه قرار گرفتند و زد و خورد خونینی میانمردونیه وپوزانیاس (پائوزانیاس) رخ داد. در آغاز به نظر میرسید که ایرانیان پیروز هستند چرا که بیاندازه دلاوری کردند ولی اینگونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ، با تیری کشته شد و سپاه بیسردار ایرانی نبرد بیبهرهای را آغاز کردند که تنها سه هزار ایرانی از آن جان به در بردند.
آخرین نبرد از دومین چرخهٔ جنگهای ایران و یوناننبرد میکال بود. بخشی از نیروی دریایی ایران هم که در نزدیکی دماغهٔ میکال (در جنوب غربیآسیای کوچک و روبروی جزیرهساموس) قرار داشت، در همین زمان به دست یونانیها نابود شد. پس از آن شکست،دریای اژه کهداریوش رسیدن به آن را برای نگهداری درهٔنیل (مصر) لازم میشمرد نیز به دست یونانیان افتاد.[۴۰]
پژوهشگران بر این باورند که هر چند هر دو نبرد پلاته و میکال در ماه اوت سال ۴۷۹ پ. م روی دادهاند، اما نبرد میکال (موکاله) بایست پس از جنگ پلاته رخ داده باشد.[۴۶]
سرلشکرپوزانیاس (پائوزانیاس) برادرزادهٔلئونیداس، به دلیل خردسالی پسرلئونیداس، سرپرست این شاهزاده بود و براسپارت فرمان میراند، پوزانیاس پنهانی با دربار خشایارشا چانهزنی میکرد. پوزانیاس میخواست ایران دوباره بر روند سیاسی یونان چیره شود. لو رفتن این چانهزنیها، مایهٔ رسوایی و مرگپوزانیاس، در سال ۴۷۰ پیش از میلاد شد.[۴۰]
تمیستوکلس پیروز آتنی نبرد سالامیس، پس از رانده شدن از آتن به دربار ایران درشوش پناه برد و شاید نخستین نامآور غربی است که در دربار ایران میتوانست با زبان ایرانی سخن بگوید.[۴۷]
پس از پیشنشستن ایرانیان، یونانیان با به چنگ آوردنبسفور وداردانل به آنچه در افسانههای پهلوانی خویش درجنگ تروآ برای آن کوشیده بودند، دست یافتند. پس از چندین سال نیز به داراییهای ایران حمله کردند و برخی از آبخوستهای غربیآسیای کوچک، چونقبرس را به چنگ درآوردند.[۴۰]
سنگنبشتهٔ سه زبانی خشایارشا بر جرز باختری ایوان جنوبیکاخ تچر
تاریخ نویسان علت ناکامی ایرانیان را در گشایش همهٔ یونان چنین برمیشمرند:
پرهیز پذیر بودن این جنگها برای ایران: براستی ایران نیازی به این لشکرکشیها نداشت. خشایارشا با سیاستهای درست بهتر میتوانست به خواستهاش برسد تا با جنگها و لشکرکشیهای کلان.[۴۸][۴۹]
شمار بیش از اندازه سپاهیان ایران: هر چند بازگفتها و شمارهای یونانیها، در این باره آشکارا بسیار گزاف برمیآید.
درخور نبودن جنگافزار ایرانیان در برابر جنگافزارهای سنگین یونانیان: به جز گارد جاویدان، دیگر سپاه ایران ناورزیده بودند و ابزارهایی سبک همچون تبر داشتند.
ناهمواری جلگههای یونانی: سپاهیان سوارهٔ ایران به جنگ در جلگههای گسترده خو کرده بودند و نمیتوانستند به سپاهیان پیاده در سرزمین کوهستانی و گذرگاههای تنگ یونان کمک کنند.
آغاز نبردی دیگر در سالامیس: این نبرد موجب ضعف ارتش و نیروی دریایی ایران شد.
انگیزهٔ بالای یونانیان: یونانیان مردمانی مستقل بودند و تن به فرمانبرداری از ایران نمیدادند. در لشگریان ایران آن شور و از خودگذشتگی یونانیها نبود. یونانیان برای دفاع از خانهٔ خود میجنگیدند و پیروزی هدف زندگانیشان بود.[۵۰]
یک کتیبه کشف شده از بابل (درعراق امروزی) که به قتل خشایارشا اشاره دارد.
خشایارشا از ملکهآماستری شش یا هفت فرزند و از دیگر همسرانش پنج فرزند داشت. خشایارشا پس از ۲۰ سال پادشاهی، در اکتبر ۴۶۵ پیش از میلاد و در خوابگاه خویش به دستاردوان، رئیسگارد جاویدان و یک خواجه به نام میترا یا اسپنتمیترا که با یکدیگر همدست شده بودند، کشته شد. سپس اردوان با دسیسهای دیگر باعث مرگ پسر بزرگ خشایارشا به نامداریوش شد. چون پسر دوم پادشاه،ویشتاسپ (استاندارباکتریه) نیز از پایتخت دور بود، اردوان پارسی چند ماه نیابت سلطنت پادشاه را برعهده داشت. او بهطور موقت،اردشیر، پسر سوم خشایارشا را بر تخت نشاند. اردوان و پسرانش میخواستند با رسیدن زمان مناسب اردشیر را نیز از میان بردارند، ولی اردشیر از این نیرنگ آگاه شد و پیشدستی کرد. در پی یک زدوخورد درونی که در چهار دیوار پردهسرا درگرفت، اردشیر، اردوان و پسرانش را کشت و خود را شاهنشاه خواند.[۵۱]
از خشایارشا آثار و کتیبههای بسیاری باقی مانده است:خشایارشا درتخت جمشید که به دستور پدرش داریوش ساخته شده بود کاخهای دیگری ساخت یا به اتمام رساند که بر بزرگی و شکوه این گنجینهٔ باستانی افزود.
کاخ هدیش یا کاخ ویژه خشایارشا در شرقکاخ ه در کوشک شاهیتخت جمشید جای دارد. به گواهی سنگ نبشتههای کاخ هدیش، این سازه به دستور خشایارشا و برای خود و یکی از همسرانش هدیش نام (هدسه) ساخته شده است. او در یک سنگ نبشته این ساختمان راهدیش خوانده گرچه در نبشتهای دیگر، آن راتچر نامیده است.کاخ هدیش بر سینه سنگ و در جنوب سکّو ساخته شده و پایه آن در برابر ترازِ دشت نزدیک به ۱۸ متر بلندتر است. راستای درازنای کاخ، شرقی_غربی بوده و گستره آن نزدیک به ۲۵۵۰متر مربع (۴۰ در ۵۵) متر است. یک پلکان دو سویه در غرب و یکی دیگر در شمال شرقی، آن را به ترتیب به حیاطکاخ تچر و حیاطکاخ سه در میپیوندد.
در سرتاسر جنوبکاخ، بالا خانه یا ایوانی با لبه کنگرهدار است که از دو سوی شرق و غرب از راه پلکانهای باریکی به درون بخش غربی شبستان راه داشته است. پلکان باختری هنوز پابرجاست گرچه پلکان شرقی که آجری بوده، از میان رفته است وعلیرضا شاپور شهبازی باستانشناس ایرانی آن را در سال ۱۳۵۷ آن را به سیمای آغازینش بازسازی کرد. بخش بزرگتر کاخ، یک تالار میانی چهارگوش دربرگیرنده شش رج ستون ۶ تایی بوده است. در شمال این تالار ایوانی ۱۲ ستونی (دو رج ۶ تایی) بوده که با دو درگاه بزرگ به تالار راه مییافته و یک در دیگر، تالار را به بالا خانه باریک جنوبی میپیوسته است. در دو سوی شرقی و غربی تالار، دو دستگاه ساختمان، دربردارنده سرای نگهبانان، اتاق چهار ستونی، کفش کن و برج نگهبانی بوده و پلکان شمال خاوری، را به کفش کن شرقی راهنمایی میکرده است. بر درگاههای بزرگ، نقش خشایارشا، با تاجی ساده و بی کنگره دیده میشود. برخی مورخان یونانی گفتهانداسکندر مقدونی آتش زدن تخت جمشید را از این کاخ آغاز کرده است.
کاخ صدستون دومین کاخ وسیع تخت جمشید است که در شرق حیاطکاخ آپادانا قرار دارد. تالار مرکزی ۱۰۰ ستون (۱۰ در ۱۰) داشته است و از این روی به اسم صدستون مشهور است. برخی باستانشناسان آن را تالار تخت نامیدهاند زیرا یک بنای صد ستونی دیگر اما بسیار خردتر در میان خزانه تخت جمشید موجود است ولی چون نام صدستون بسیار معروف و از دیرباز متداول بوده است در کتابها به این نام به کار میرود. از همه سرستونهای تالار، تنها دو عدد باقی مانده بود که آنها را در دهه ۱۹۳۰ میلادی بهشیکاگو بردهاند.
سنگ نگاره مجلس بارعام شاهی بر فراز جرز درگاه شمالی تالار سد ستون
کاخ ه یا کاخ H (مشهور به کاخاردشیر یکم) یکی از کاخهایتخت جمشید است که در جنوبغربی تختگاه و در غربکاخ هدیش قرار گرفته است. پلکان منقوشی که از دو جانب به این کاخ راهبر است، اکنون حالتی نیمه ویران دارد. پلکان اصلی به گواهی قطعه مکتوبی که از آن به جای مانده، به بنایی تعلق دارد که خشایارشا آغاز واردشیر یکم آن را تمام کرده است. لبه غربی و جنوبی بنای اصلی دارای کنگرهای بوده که حالت شاخ و سر گاو نری را داشته است.تیلیا مرمتگر تخت جمشید و همسرش چند عدد از این کنگرهها را در پایین تختگاه از زیر خاک بیرون آورده و سر جایشان نصب کردهاند. تعبیر این کنگرههای کله گاوی روشن نیست و این که جانپناه بودهاند یا نماد، هنوز نامشخص است.
سنگنبشته کاخ دروازه کشورها در دیوارههایکاخ دروازه کشورها، بالای چهار پیکر بزرگ حیوانات و درتخت جمشید قرار دارد. این کتیبهها در ۴ سری و در ۳ زبان در این کاخ نقر شده است. چیدمان کتیبهها به نحوی است که در هر ۴ سری، متن بابلی به سمت اندرون کاخ و بنا، متن پارسی در میان دو زبان دیگر و متن ایلامی در جهت خارجی و بیرونی دروازه حک شده است. ستایش اهورامزدا، معرفی خشایارشا و خاندان او، ثبت ساخت و تکمیلکاخ دروازه کشورها، موضوع کتیبهها را تشکیل میدهد. این سنگنبشتهها به فرمان خشایارشا ایجاد شده است.[۵۲][۵۳]
سنگنبشتههای گنجنامه نوشتارهایی از دورانداریوش و خشایارشایهخامنشی است که بر دل یکی از صخرههایالوند در فاصله ۵ کیلومتری غربهمدان و در انتهای درهٔ عباسآباد حکاکی شده است. کتیبهها هر کدام در سه ستون ۲۰ سطری به زبانهایپارسی باستان،زبان ایلامی وبابلی نو نوشته شدهاند. متن پارسی باستان در سمت چپ هر دو لوح جای گرفته است و پهنایی معادل ۱۱۵ سانتیمتر دارد. متنزبان ایلامی در وسط هر دو کتیبه نوشته شده و متنبابلی نو در ستون سوم قراردارد.
او در سنگنبشتهٔ گنجنامه مینویسد:
خدای بزرگ استاهورامزدا، بزرگترین خدایان است که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه از میان شاهان بسیار، یگانه فرمانروا از میان فرمانروایان بیشمار. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ کشورهای دارای مردمان بسیار، شاه این سرزمین بزرگِ دوردستِ پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی.
سنگنبشتهٔ خشایارشا در نزدیکیدریاچه وانترکیه، بر فراز صخرهای و در ارتفاع ۲۰ متری از سطح زمین و در نزدیکی یک قلعه واقع شده است. این کتیبه در اصل توسطداریوش بزرگ آماده شده است اما به دلائلی تکمیل نشده و خالی رها شده است؛ اما خشایارشا، در دوران زمامداری خود آن را تکمیل کرده و به یادگار گذاشته است. این کتیبه ۲۷ سطر و ۳ ستون دارد و از چپ به راست و به سه زبانپارسی باستان،اکدی وایلامی نوشته شده است.