Movatterモバイル変換


[0]ホーム

URL:


پرش به محتوا
ویکی‌پدیادانشنامهٔ آزاد
جستجو

جمشید

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
چهارمین پادشاه پیشدادی
جمشید
جم
ییمَه
شاهنامه شاه طهماسب
چهارمین پادشاهپیشدادی
سلطنت۷۰۰ سال
(۱۰۰–۸۰۰ پس از کیومرث)
پیشینطهمورث
جانشینضحاک
فرزند(ان)
خاندانپیشدادیان
پدرطهمورث

جَمشید یاجَم یاییمَه (بهایلامی:ت.ت.'yamakšedda'[۱]؛ بهپارسی باستان:ت.ت.'yama-xšaita'[۱]؛ بهاوستایی: 𐬫𐬌𐬨𐬀 𐬑𐬱𐬀𐬉𐬙𐬀ت.ت.'yima xšaēta'؛ بهپارسی میانه:ت.ت.'جَم'). دراوستا، چندین اسطوره در ارتباط با ییمَه وجود دارد. او در عصری طلایی بر جهان حکومت کرد؛ او با حفظ نمونه‌هایی از موجودات زنده دروَر (قلعه) خود، آنها را از فاجعه‌ای طبیعی نجات داد؛ او بیشترین «موهبت» را در میان فانیان دارا بود اما آن و پادشاهی خود را در نتیجهٔ دروغگویی از دست داد؛ و توسط موجودی شریر به «دو نیم» شد. در ادبیاتفارسی میانه، اسطوره‌های بیشتری باقی مانده‌اند از جمله جم و جشن روزِ سال نو (نوروز).

در فصل دوموندیداد،زرتشت ازاهورا مزدا می‌پرسد که نخست با کدام یک از فانیان سخن گفته است و در پاسخ، اهورا مزدا داستان ییمه را بازگو می‌کند. جهان تحت حاکمیت ییمه رونق یافت و زمین بیش از حد پر از جمعیت شد. اهورا مزدا و ییمه، خدایان و انسان‌ها را به جلسه‌ای فرا خواندند که در آن تصمیم گرفته شد تا جمعیت زمین کاهش یابد. این کار قرار بود با زمستان‌های سخت انجام شود که پس از یکی از آنان در اثر آب شدن برف سیل جاری گردد. برای آنکه موجودات زنده یکسره نابود نشوند، اهورا مزدا به ییمه شیوهٔ ساختن قلعه‌ای را یاد داد تا نمونه‌های همهٔ مخلوقات زمستان را در آنجا بگذرانند. تلاش های زیادی برای تفسیر اشاره به گناه ییمَه دریسنا ۳۲۰۸ انجام شده است. پژوهشگران اولیه صرفا از ترجمهٔ پهلوی پیروی کردند. از دههٔ ۱۹۵۰ به بعد، زمانی که تحلیل دستوری دلخواه بارتولومه (و ترجمه‌های پهلوی) از این عبارت شروع به رد شدن کرد، تلاش‌های جدیدی برای ترجمهٔ آن شد. می‌توان تفسیر متفاوتی ازیسنای ۳۲ ارائه داد اگر توالی اعصار در سنت اسطوره‌ای-حماسی ایرانی با اسطورهٔ یونانی اعصار جهان مقایسه شود کههزیود درکارها و روزها توصیف کرده است.

در ادبیات فارسی، دو رشته روایت در زندگینامه جمشید قابل تشخیص است: روایت حماسی غیرمذهبی، که در آن او پسر شاهطهمورث است و دسته روایت روحانی یا مذهبی، که طبق آن او برادر طهمورث است؛ سنت سکولار، که درشاهنامه و متون مرتبط یافت می‌شود، به مرور زمان بر داستان مذهبی غلبه کرد و همچنین توسط سنت شفاهی ایرانی پشتیبانی می‌شود. اگرچه جمشید در سنت کاهنان زرتشتی مسئول گناه خود شناخته می‌شود، که او را به جهنم می‌فرستد و تنها با اکراه او را می‌بخشند، اما در ادبیات و فولکلور فارسی کاملاً از او اعاده حیثیت شده است. بنابراین، گذشته از اشارات مثبت بسیار به شخصیت او که در ادبیات فارسی فراوان است، او به عنوان قدیسی با دانش ویژه تصویر می‌شود. شاید مشهورترین ابزارهای جادویی جمشید، جام شراب و انگشتر او باشد. عارفان جام را به عنوان استعاره‌ای برای قلب و روح بازتعریف کردند.فریدالدین عطار از آن به عنوان استعاره‌ای برای لوح الهی که همه چیز بر آن نوشته شده است، استفاده می‌کند.حافظ نیز استعاره‌های مشابهی را به کار می‌برد.

دراوستا

[ویرایش]
مقالهٔ اصلی:ور جمشید

دراوستا، چندین اسطوره در ارتباط با ییمَه وجود دارد. او در عصری طلایی بر جهان حکومت کرد؛ او با حفظ نمونه‌هایی از موجودات زنده در وَر (قلعه) خود، آنها را از فاجعه‌ای طبیعی نجات داد؛ او بیشترین «موهبت» (xᵛarənah-، فارسی میانه xwarrah) را در میان فانیان دارا بود اما آن و پادشاهی خود را در نتیجهٔ دروغگویی از دست داد؛ و توسط موجودی شریر به «دو نیم» (نصف؟) شد. در ادبیات فارسی میانه، اسطوره‌های بیشتری باقی مانده‌اند: جم و جشن روزِ سال نو (نوروز)، جم و خواهرش، تکبر جم، جم و Dahāg (فارسی میانه Żaḥḥāk)، و چند اسطورهٔ دیگر؛ ادبیات فارسی زرتشتی و اسلامی شامل داستان‌هایی دربارهٔ جمشید وطهمورث و کشف خاصیت درمانی ادرار گاو نر (gōmēz)، جمشید به عنوان قهرمان فرهنگ، و سایرین هستند.[۲]

همواره این موضوع پذیرفته شده است که داستان ییمَه و بسط‌های بعدی آن، هم در اساطیر هندی و هم در اساطیر بین‌النهرین (از جملهکتاب مقدس) مشابهت‌هایی دارند، البته اهمیت این حقیقت بسیار مورد بحث بوده است. این موضوع در مورد سوال ریشه‌های هندو-اروپایی نیز وجود دارد.[۲]

عصر طلایی ییمَه

[ویرایش]

در فصل دوموندیداد،زرتشت ازاهورا مزدا می‌پرسد که نخست با کدام یک از فانیان سخن گفته است و در پاسخ، اهورا مزدا داستان ییمه را بازگو می‌کند. او در ابتدا به ییمه کارِ پیش بردن و به خاطر سپردن daēnā (افکار، گفتار و کردار اهورا مزدا) را واگذار کرد. ییمه نپذیرفت.[الف] سپس اهورا مزدا به جایش، وظیفهٔ نگاهبانی و پیش بردنِ موجودات زنده را به او سپرد که ییمه اینبار پذیرفت. او قول داد که تا زمانی که حاکم باشد، جهان بی‌نقص خواهد بود، هیچ‌گونه گرما و یا سرمای مفرط و هیچ‌گونه بیماری و مرگی وجود نخواهد داشت. سپس اهورا مزدا به او دو ابزار داد.[۴]

همانطور که در اوستا (فصل دوم وندیداد؛ یسنا ۹.۴، یشت ۱۰-۹.۹، ۱۵.۱۶) آمده است، جهان تحت حاکمیت ییمه رونق یافت و شمار مردمان، گلهٔ گاوها و آنش‌ها افزایش یافت. در همان حال، daēuuas وضعیت بدی پیدا کردند. بنا بریشت (۹.۱۰)، این وضعیت ۱٬۰۰۰ زمستان ادامه پیدا کرد در حالی که در وندیداد این دوره به صورت سه دورهٔ ۳۰۰ ساله توصیف شده است.[۴]

در ادامهٔوندیداد آمده است که از آنجایی که موجودات زنده همیشه جوان و جاودان بودند، پس از گذشت ۳۰۰ زمستان زمین بیش از حد پر از جمعیت شد و اهورا مزدا به ییمه گفت که از دو ابزاری که دریافت کرده بود برای گسترش زمین به یک-سوم اندازه اولیه‌اش استفاده کند. ییمه این کار را سه بار انجام داد، پس از سه دورهٔ ۳۰۰ زمستانه که در طی آن زمین احتمالا به دو برابر اندازهٔ اولیه‌اش رسیده بود.[۴]

وَرِ ییمَه

[ویرایش]

پس از گسترش سوم زمین، از آنجایی که گسترش بیشتر امکان‌پذیر نبود؛ اهورا مزدا و ییمه، خدایان و انسان‌ها را به جلسه‌ای فرا خواندند که در آن تصمیم گرفته شد تا جمعیت زمین کاهش یابد. این کار قرار بود با زمستان‌های سخت انجام شود که پس از یکی از آنان در اثر آب شدن برف سیل جاری گردد. برای آنکه موجودات زنده یکسره نابود نشوند، اهورا مزدا به ییمه شیوهٔ ساختن قلعه‌ای را یاد داد تا نمونه‌های همهٔ مخلوقات زمستان را در آنجا بگذرانند. او ویژگی‌های معماری ساختمان را مشخص کرد و نحوهٔ استفاده از گِل را توضیح داد. ییمه سپس جفت‌هایی از همهٔ موجودات زنده را به وَر آورد، به جز آنهایی که نقص جسمی داشتند.[۵]

وَر برای مقصود دیگری نیز بود که تنها در متون پسا-اوستایی توضیح داده شده است. در اواخر هزارهٔ اوشیدر، اولین پسر از سه پسر آخرالزمانیزرتشت، زمانی که انسان‌ها و جانوران در اثر زمستان یا باران سهمگینی که دیوی به نام ملکوس ایجاد کرده (بندهش ۳۳.۳۰)، نابود شده‌اند؛ جهان به واسطهٔ وَر دوباره پر از جمعیت می‌شود (بندهش ۳۳.۱، دادستان دینیگ ۳۶.۸۰-۸۱؛ دینکرد ۷.۱.۲۴، ۷.۹.۳-۴؛ مینوی خرد ۲۶.۲۴؛ روایات پارسی ۴۸.۱۷؛ زند وهمن یشن ۹.۱۴).[۵]

اسطوره ییمَه در گات‌ها

[ویرایش]

تلاش های زیادی برای تفسیر اشاره به گناه ییمَه دریسنا ۳۲۰۸ انجام شده است. پژوهشگران اولیه صرفا از ترجمهٔ پهلوی پیروی کردند. ترجمهٔ پهلوی بر اساس چندین تفسیر شبه‌ریشه‌شناختی است.[۶]

محققان اولیه معمولا از این سنت بومی پیروی می‌کردند؛ برای مثال،کریستیان بارتولومه معتقد بود این بخش نشانگر رد کردن ییمه و نهادهای قربانی خونین و جشن‌هایاُرجیِ مرتبط با آن توسط زرتشت است.[۶]

بیشتر ترجمه‌های این بخش در نیمهٔ اول قرن بیستم از این تفسیر پیروی می‌کردند. از دههٔ ۱۹۵۰ به بعد، زمانی که تحلیل دستوری دلخواه بارتولومه (و ترجمه‌های پهلوی) از این عبارت شروع به رد شدن کرد، تلاش‌های جدیدی برای ترجمهٔ آن شد. در سال ۱۹۵۷،هلموت هومباخ به ترجمهٔ تحت‌اللفظی برگشت و در سال ۱۹۶۲،ولفگانگ لنتس به سنت زرتشتی اشاره کرد که جم خود را خدا می‌دانست، در عین حال این تصور را که این بخش بیانگر تایید نکردنزرتشت است، رد کرد؛ او بیشتر معتقد بود زرتشت در اینجا از اسطوره‌ها برای نشان دادن موعظه‌های خود استفاده کرده است.[۶] سپس،مری بویس در بررسی منابع مربوط به قربانی‌های خونین در آیین زرتشت، این فرض را زیر سوال برد که زرتشت قربانی خونین (یا هوم) را که تا همین اواخر توسط زرتشتیان انجام می‌شد، رد کرده است.[۶][۷][۸]

هلموت هومباخ به بررسی تطبیقی واژگان این بخش با زبان‌های سغدی و خوارزمی و نیز آلمانی و فارسی جدید پرداخت.[۶]

در سال ۱۹۸۷،ایلیا گرشویچ با تکیه بر پیشنهادهای هومباخ و اینسلر، اظهار داشت که این بخش شامل «سخنان مستقیم ییمَه در محاکمه‌اش» است و واژه «بَگَ» به طور پیش فرض توسط «ییمه پاگان بیچاره» «برای خطاب قرار دادن قاضی الهی خود» استفاده شده است.[۶]

زمان ییمَه

[ویرایش]
«عصر طلایی» با الهام ازکارها و روزها (هزیود)

در گاه‌شماری جهان پهلوی، نخستین قهرمانان از جمله جم، به اولین هزارهٔ پس از حملهٔ اهریمن به جهانِ تازه متولد شدهٔ زندگان و آغاز مرگ با کشتن گیومرد و نخستین گاو نر، متعلق هستند (بندهش ۱.۵۹ و فصل ۴). با این حال، به نظر می‌رسد داستان دروندیداد دوم، قبل از حمله اتفاق می‌افتد؛ زیرا در زمان سلطنت ییمه، پیری، بیماری، یا مرگ یا هیچ یک از شرارت‌های دیگر که توسط اهریمن ایجاد شده بود، وجود ندارد. این زمان، در طرح کلی پهلوی هنگامی است که هنوز جهان زندگان (گیتی) در جهان اندیشه (مینو) یا در رحم اورمزد قرار دارد (بندهش ۱.۵۹).[۹]

علاوه بر این، دراوستا، معمولا گفته می‌شود که سه قهرمانِ اول «بر انسان‌ها و دیوها در زمین هفت‌گانه فرمانروایی داشته‌اند» (یشت ۱۹.۲۶-۳۱) یا درخواست «فرمانروایی بر انسان‌ها و دیوها در تمام سرزمین‌ها» را داشته‌اند (یشت ۵.۲۱-۲۵)، که به نظر می‌رسد زمانی را توصیف می‌کند که در گاهشماری جهان پهلوی نیامده است، زمانی که دیوها در میان انسان‌ها بر روی زمین قدم می‌زدند. همزیستی انسان‌ها و دیوها درگات‌ها نیز آشکار است.[۹]

از آنجایی کهزرتشت کسی بود که دیوها به زیر زمین راند و بنابراین به زمان اختلاط انسان-دیو پایان داد و از آنجایی که او نیز در وَر حضور دارد، اسطوره زرتشت نیز به این مرحله اولیه جهان تعلق دارد. بنابراین، اسطوره قهرمانان آغازین ممکن است منعکس‌کنندهٔ مرحله‌ای از پیش از تاریخ اسطوره‌ای باشد، پیش از آنکه دیوها با تشدید دوآلیسم کیهانی تنزل مقام یابند.[۹]

اساطیر ییمه/جم حتی نشان می‌دهند که این تنزل رتبه با ییمه مرتبط بوده است. بر این اساس، داستانوندیداد ممکن است جهان را پس از ناپدید شدن دیوها توصیف کند. اینکه اشاره‌های گاهشماری در اوستا، کاهنان ساسانی را گیج کرده بود، از تفسیر پهلوی بر وندیداد ۲.۱۹ آشکار است، جایی که برخی مفسران لازم دانستند که آموزه استاندارد دوازده هزار سال را با استناد به یک متن اوستایی گمشده در مورد مدت زمان جهان اندیشه و جهان موجودات زنده شرح دهند.[۹]

می‌توان تفسیر متفاوتی ازیسنای ۳۲ ارائه داد اگر توالی اعصار در سنت اسطوره‌ای-حماسی ایرانی با اسطورهٔ یونانی اعصار جهان مقایسه شود کههزیود درکارها و روزها توصیف کرده است.[۹][۱۰] احتمالاً اسطوره‌های اوستایی و پیشا-اوستاییِ دوران آغازین، به طور قابل توجهی کهن‌تر از نسخه‌های پهلوی آنها بوده‌اند، و این موضوع توضیح می‌دهد که چرا تطبیق این دو دشوار است. با این حال، سقوط پسین ییمه با این گاهشماری‌های اسطوره‌ای روشن نمی‌شود، بلکه به اسطورهٔ «موهبت» بستگی دارد که هنوز درک نشده است.[۹]

ییمَه ایرانی و یمَه هندی

[ویرایش]

اسطوره‌های ودایی و زرتشتی در جزئیات مهمی یکسان و در عین حال متفاوت هستند. یک عنصرِ به وضوح هندو-ایرانی، پدر مشترک است که با این حال، کارکردهایشان در جزئیات متفاوت است: گرچه هر دو به اولین قربانی‌ها اشاره دارند، ویوَسوَنت آتش قربانی را برای بشریت می‌فرستد، در حالی که ویونگهان اولین کسی بود که قربانی (پیشکش) هوم را انجام داد.[۱۱] دو فرمول زبانی در یک سرودریگ‌ودا، این دو اسطوره را از هم جداناپذیر می‌کند.[۱۱]

از دیگر تطابق‌های کمتر دقیق در همان سرود می‌توان به موردهای زیر اشاره کرد: یمه احتمالا به عنوان یک پادشاه-چوپان عمل کرده است. ییمه رمه‌های خوبی دارد.[۱۱] مادر یمه یا جانشین او(از آنجایی که در عروسی ناپدید شد) دوقلویی به دنیا آورد و یک جفت از خود به جا گذاشت. طبق سنت‌های متاخر، جمشید یک جفت خواهر دوقلو دارد و بنابر روایت‌های پهلوی، یکی از چهار برادر است.[۱۱]

تولد یمه جاودانه/در میان جاودانگان (؟) بود و او «پادشاه در سد آسمان» شد. قلمروی مردگانِ متعلق به او، سکونتگاه «پدران» در اصل در بالاترین آسمان قرار داشت. ییمه در جایگاه پادشاه عصر طلایی، احتمالا در ابتدا مانند رعایای خود جاودانه بود اما هرگز گفته نشده است که او در اصل جزو خدایان یا الوهیت بوده است؛ همستگان که جم پادشاه آن شد، تنها بین زمین و سطح ستارگان قرار داشت.طبری تنها کسی است که به صراحت بیان می‌کند جمشید توسط ابلیس فریب خورد تا خود را خدا بداند و مردم را به پرستش فرا بخواند.بلعمی شرح بیشتری در مورد گفته‌های ابلیس می‌دهد: «تو خدای آسمان‌ها و زمین هستی، اما از آن آگاه نیستی؛ تو در اسمان‌ها بودی، این زمین را آفریدی، آسمان‌ها را نظم دادی و به زمین آمدی تا امور زمین را اصلاح کنی، عدالت را برقرار کنی و به آسمان‌ها بازگردی».[۱۱]

یمه مرگ را به خاطر (؟) خدایان (دیوها) برگزید، و یا به خاطر نسل، جاودانگی را نخواست. ییمه کشته شد و به جهنم رفت. یمه برای مردگان اقامتگاهی ساخت. ییمه بر انسان‌ها و دیوها حکومت می‌کرد و در سنت متاخر، ارتباط نزدیکی با دیوها دارد.[۱۱]

درمهابارته (کتاب دوم، بخش هشتم)، خانهٔ اجتماعات یمه با عبارت‌هایی شبیه بهور توصیف شده است: این خانه به روشنی طلا، با مساحتی زیاد بود شکوه خورشید را داشت. نه خیلی خنک بود و نه خیلی گرم، هیچ غم و اندوه یا ضعف پیری، گرسنگی و تشنگی در آن وجود نداشت. هر چیزی که ممکن بود کسی آرزویش را داشته باشد، در آنجا یافت می‌شد، انواع چیزهای لذت‌بخش و خوراکی‌های خوشمزه به وفور، تاج‌های گل معطر و درختان میوه، و آب‌های سرد و گرم. همهٔ قهرمانان بزرگِ قدیم آنجا بودند. همچنین، خانه به هر جایی که یمه می‌خواست، نقل مکان می‌کرد.[۱۱]

درون‌مایه جمعیت بیش از حد زمین در هند و همچنین در جاهای دیگر ادبیات هندواروپایی نیز دیده می‌شود. درمهابارته، داستانی در کتاب اول نقل شده است که، در یک دوران طلاییِ مملو از جاودانگان، اسوره‌ها متولد و تکثیر شدند و به زودی زمین زیر باز آن خم شد، و از ترس بهبرهما پناه برد. پس از آن، خدایان (دیوها) به زمین فرود آمدند تا دشمنان خود را نابود کنند. داستان دیگری در کتاب سوم نقل شده است. در اینجا، در دورانی وحشتناک بزرگترین خدا «یمه-بودن» را به عهده گرفت و جهانی آفرید که در آن جاودانگی وجود داشت؛ این امر منجر بهازدیاد جمعیت شد. زمین بهنارایانا (ویشنو) شکایت کرد، او خود را بزرگ کرد تا بتواند زمین را بر یکی از عاج‌هایش بالا ببرد. در سنت یونانی،زئوسجنگ تروا را برای خلاص کردن زمین از شر قهرمانان بی‌شماری طراحی کرد که به زمین فشار وارد می‌کردند.[۱۱]

سرود گفتگوییریگ‌ودا بین یمه و یمی است، جزئیات مشترک زیادی با داستان‌های پهلوی دربارهٔ جم و جمی دارد: یمی سعی می‌کند یمه را متقاعد کند که با او بخوابد. یمه مقاومت می‌کند.[۱۱]

جمشید شاه و نوروز

[ویرایش]
نگاره‌ای از تخت جمشید؛موزهٔ فردوسی درمشهد

بنا بر روایت‌های پارسی، جمشید به حضور خدا احضار شد و پادشاهی بر جهان و نشان‌هایش به او داده شد: انگشتر خاتم، و تاج و تخت، و نیم‌تاج. در بازگشت به زمین، او از کوه البرز پایین آمد، و مردم با نگاه کردن به آن سو، دو خورشید را دیدند که یکی از آنها جمشید بود. به جای این داستان، درشاهنامه آمده است که او برای خود تختی ساخت که با جواهرات تزیین شده بود، سپس دیوان به فرمان او، آن را به آسمان بردند. بدین ترتیب پادشاه در میانهٔ آسمان بود، مانند خورشید می‌درخشید و تمام جهان برای تماشای او جمع شده بودند و بر او جواهرات می‌پاشیدند. بنا به گفتهٔ ابومنثور ثعالبی وطبری، جمشید بدین ترتیب توانست از دماوند یک روزه به بابِل سفر کند.[۱۲]

نسخهٔ جدیدتری از این داستان به این صورت است که طبق آن جمشید هر روز به آسمان می‌رفت. روزی که این رویداد اتفاق افتاد، روز هرمز (اولین) در ماه فروردین بود که بعدها «روز نو» نامیده شد و جمشید در آن روز مهمانی همراه با شراب، آهنگ و موسیقی برگزار کرد. در متن پهلویماه فروردین روز خرداد آمده است که در روز خرداد (ششم)، آن روز را «روز (سال) نو» نامیدند.[۱۲]

سنت ارتباطِنوروز با جمشید احتمالاً قدیمی‌تر است، زیرا در یک متن مانوی آمده که چگونه همه اربابان جهان در روز (سال) نو به نزد یَم می‌آمدند. علاوه بر این، در زمانهخامنشیان، جشن روز سال نو شامل رژه‌ای از حاکمان نواحی مختلف امپراتوری بود که هدایایی را برای پادشاه می‌آوردند، همانطور که در نقش برجسته‌های تخت جمشید به تصویر کشیده شده است.[۱۲]

در این رابطه، روایت‌های پارسی، متفاوت از تقریباً تمام متون دیگر، همچنین شرح می‌دهند که چگونه جمشید انسان‌ها را جاودانه کرد. پیش از آنکه در روز سال نو خود را پادشاه جهانی اعلام کند، به فرمان خالق، بهپل چینود رفت، درِ جهنم را بست و آن را قفل کرد تا اهریمن و دیوان نتوانند وارد شوند و بنابراین هیچ کس در دوران سلطنت او نمرد. همهٔ این اتفاقات درروز خرداد از ماه فروردین رخ داد. این اسطوره ممکن است قدیمی باشد، زیرا جمشید در اینجا، مانند پادشاه هخامنشی، به عنوان مرجع عالی دنیوی و مذهبی عمل می‌کند، کسی که شر را از جهان در روز سال نو دور و بدین ترتیب جهان را جوان می‌کند.[۱۲]

در میان مورخان مسلمان، تنهابیرونی این داستان را نقل کرده است، اما به اختصار: از آنجایی که ابلیس در نوروز بزرگ (۶ فروردین) دعای خیر را متوقف کرده بود، خدا به جمشید گفت که به سرزمین ابلیس و یارانش برود. او آنجا بود تا زمانی که مشکل را حل کرد، سپس برگشت و نظم را برقرار کرد؛ به شکل خورشید ظاهر شد، مردم فکر کردند که دو خورشید را در آسمان می‌بینند. او همچنین به مردم گفت که در آن روز معابد باستانی را ویران کنند و هیچ معبد جدیدی نسازند.[۱۲]

داستانی که ممکن است به این موضوع مرتبط باشد درماه فروردین روز خرداد نقل شده است. در این روز بود که جم پیمانه (معیار درست) را از جهنم بیرون آورد، به طوری که در جهان قابل مشاهده شد و طبق دینکرد، برای جاودانه کردن خلقت و غیره مورد نیاز بود (دینکرد ۷.۱.۲۰).[۱۲]

ییمَه، مردگان و جهنم

[ویرایش]

ارتباط ییمه با مردگان عمدتا به روایات متاخر محدود می‌شود. سه اشاره به رفتن ییمه به جهنم اشاره دارد: به خاطر گناهانش، برای بستن در جهنم، و برای آوردن پیمانگ از جهنم.[۱۳] در ادبیات متاخر هندی، مثلا بودایی، یمَه فرمانروای جهان زیرین، خدای ترسناک مرگ است. در ترجمه‌های سانسکریتِ اوستا او همتایی دارد.[۱۳] در اساطیر هندوایرانی شخصیتی وجود دارد که با پادشاه هندی یمه، پادشاه مردگان شناسایی شده است.[۱۳]

جم، طهمورث و گومِز

[ویرایش]

روایت‌های پارسی و چند نسخهٔ خطی دیگر زرتشتی حاوی داستانی هستند که منشا اثر سودمند ادرار گاو نر را توضیح می‌دهد. این داستان ادامهٔ داستانی قدیمی است که در اوستا به آن اشاره شده است، داستانی که شامل جزئیاتی است مبنی بر اینکه روح شیطانی که به اسب تبدیل شده بود، به مدت سی سال در سراسر جهان سواری داد (یشت ۱۵.۱۲، ۱۹.۲۹). طبق داستان پسین، اهریمن سپس حیله‌ای برای خلاص شدن از شرتهمورث اندیشید و او را بلعید. سرانجام، جمشید با جذب کردناهریمن با یک آهنگ و پیشنهادلواط (کهسروش به جمشید گفته بود دو چیزی هستند که اهریمن بیش از همه دوست دارد) توانست برادر مرده‌اش را از شکمش بیرون بیاورد و وقتی اهریمن برگشت، جمشید دستش را داخل برد و تهمورث را بیرون کشید. در نتیجه، دستش به جذام و خشکی مبتلا شد، که باعث شد مردم به دلیل بوی بد ناشی از بیماری از او دوری کنند. بنابراین جمشید مانند یک دیوانه به کوهستان رفت و به خدا شکایت می‌کرد. او از شدت خستگی زیاد، نزدیک گله گاوی به خواب رفت و اتفاقاً گاوی روی دستش ادرار کرد که بلافاصله بهبود یافت.[۱۴]

خواهران ییمَه

[ویرایش]

در سنت‌های متاخر، خواهران جمشید، شهرناز و ارنواز نام دارند که اسیرضحاک می‌شوند وفریدون آنها را نجات می‌دهد.[۱۵]

یَم در مانویت

[ویرایش]

کتاب غولان مانوی شامل دو قطعه سغدی از داستانی دربارهٔ یم است؛ در یکی از آنان به یم پنج نیم‌تاج داده می‌شود که می‌پذیرد، و در دیگری او به عنوان ارباب جهان توصیف می‌شود که همهٔ اربابان جهان در روز سال نو در برابر او جمع می‌شدند. این بخش بازتابِ بسیار نزدیکی از روایت فردوسی از آغاز پادشاهی جمشید است.[۱۶][۱۷]پرودس اکتور شروو استدلال کرده است که ویژگی‌های متعدد ییمه، جم(شید) اساطیری با ویژگی‌های رکس هونوریس مانوی، یکسان است؛ او پسر دوم از پنج پسر «روح زنده» است که بر تختی در اسمان هفتم نشسته، حاکم هر ده آسمان است و بر آسمان‌ها و زمین‌ها نظارت می‌کند. این شخصیت مانوی، با توصیف خدا درسفر خنوخ که بر تختی از بلور با چرخ‌هایی مانند خورشید درخشان نشسته است، مطابقت دارد و توصیف تختِ جمشید به عنوان یک ارابهٔ شیشه‌ای را به یاد می‌آورد. رکس هونوریس همچنین مسئول چرخی است که مانند آینه‌ای بزرگ است و به او اجازه می‌دهد همه چیز را ببیند، که یادآور جام جمشید است و به او اجازه می‌دهد هر آنچه را که در کل جهان می‌گذرد، ببیند. طبق خنوخ اول، ۲۰۰ فرشته به رهبری سمیاز، پزشکی، تزئینات، پیرایش و غیره را به مردم آموختند، صنایع دستی که طبق قطعه سغدی، در آسمان‌ها در میان خدایان دیده شده بود و غیره. این موضوع ممکن است نشان دهد که مانی در روایت خود از خاستگاه جهان در کتاب خود، پراگماتیا، اعمال قهرمانان، شخصیت‌های اسطوره‌ای ایرانی را با شخصیت‌های خود مرتبط کرده است.[۱۶]

جم در گاه‌شماری قرون وسطی

[ویرایش]

مورخان عرب، با پیروی از سنت‌های پیشین، می‌کوشند بین افسانه‌های ایرانی وکتاب مقدس هماهنگی ایجاد کنند؛ آنها جایگاه جم را متفاوت در نظر می‌گیرند. ابن قتیبه او راسلیمان ایرانی می‌داند، روایتی که دیناوری، مقدسی،ابن حوقل و تعالبی نیز آن را گزارش کرده‌اند. مقدسی همچنین اشاره می‌کند که ایرانیان تمام معجزات منسوب به سلیمان را به جمشید نسبت می‌دهند؛ اصطخری و ابن حوقل از تخت جمشید به عنوان مسجد سلیمان یاد می‌کنند (ملعب سلیمان «زمین بازی سلیمان» در مقدسی) و اینکه جم همان سلیمان است؛ و حمدالله مستوفی گزارش می‌دهد که در صور الأقالیم (ظاهراً از ابوزید بلخی، گمشده)، گفته شده است که ستون‌های تخت جمشید مربوط به مسجد سلیمان هستند و این موضوع نشان می‌دهد که شاید سلیمان خانه جمشید را به مسجد تبدیل کرده باشد. ابن ندیم به سادگی اشاره می‌کند که برخی می‌گویند سلیمان اولین کسی بود که شیاطین را مطیع خود کرد، برخی دیگر می‌گویند جمشید بود. چندین نویسنده مسلمان با اشاره به فاصله زمانی زیاد بین جمشید و سلیمان، این تصور را که جمشید همان سلیمان بوده است، مورد انتقاد قرار می‌دهند، از جمله دیناوری (بیش از ۳۰۰۰ سال اختلاف) و میرخواند (بیش از ۲۰۰۰ سال)، او استدلال‌های بیشتری ارائه می‌دهد که چرا آنها نمی‌توانند یک شخص باشند.[۱۸]

مسعودی اضافه می‌کند که همچنین گفته شده است که طوفان در زمان سلطنت او رخ داده است، این موضوع با مقدسی مطابقت دارد، که می‌گوید جمشید در زماننوح زندگی می‌کرده است، در حالی که دیناوری جم را از نوادگان نوح می‌داند (پسر ویونگهان پسر ارفخشاد برادر شالخ پسر سام = شمم، پسر نوح). دیناوری اضافه می‌کند که جم پس از سام در بابل پادشاه شد و در دوران سلطنت او بود که زبان آنها مغشوش شد و پسران سام در مکان‌های مختلفی در خاورمیانه (ارض بابل)، از جمله سرزمین‌های ایران، ساکن شدند. او همچنین گزارش می‌دهد که نمرود از نسل جم بوده و همه اعراب از نسل ارفخشاد هستند.[۱۸]

به پیشنهاد مری بویس، اشاره به کشاورزی در زمان نوح در تنسرنامه به این سنت تعلق دارد.[۱۸]

اسطوره ییمَه در پژوهش‌های علمی

[ویرایش]

بیشتر بحث‌های اواخر قرن نوزدهم و بیستم در مورد اساطیر ایران باستان بر اساساصل اصلاحات زرتشت پیامبر بود که در آن مفاهیم «پاگانیسم» پیشین در ازای یک دین «اخلاقی» مدرن کنار گذاشته شدند. از این دیدگاه، انتقاد و رد آشکار ییمه و گناهان او بخشی ازدکترین شخصی پیامبر بود. ظهور اسطوره ییمه در اوستای نو و ادبیات پس از آن، علیرغم محکومیت پیامبر، مانند همه عناصر اسطوره‌ای، به عنوان بازگشت به باورهای پیش از زرتشت و فروپاشی دین جدید تلقی می‌شد. از آنجا که اختلاف نظر گسترده‌ای در مورد محتوای اصلاحات زرتشت وجود دارد، محققان نسبتاً آزادانه از آن برای پشتیبانی از نظریه‌های خود استفاده کرده‌اند.[۱۹]

در قرن نوزدهم، اجماعی نیز شکل گرفت مبنی بر اینکه بر اساس محتوا، سبک و زبان،وندیداد یک اثر «متعاقب» است و نباید به پیامبر نسبت داده شود. برای مثال، پیتر استور وندیداد را چنان «رنگ‌پریده» و فاقد «سرزندگیِ روح اصیل» یافت که آن را اثری متأخر دانست، نظری که بیش از یک قرن بعد توسطایلیا گرشویچ، کسی که معتقد بود «لذت خواندن» وندیداد را «کلمات قصار مرگبار» و «تکرارهای ملال‌آور» خدشه‌دار کرده است. در مورد زبان، به عنوان مثال،کارل گلدنر معتقد بود که وندیداد ۲ بر اساس حماسه ایرانی نوشته شده است، اما با متون نثرِ نوشتهٔ کسی که تسلط کمی بر زبان داشته، گسترش یافته است؛رابرت سی. زینر و گرشویچ هر دو از سردرگمی و سهل‌انگاری دستوری نویسندگان شکایت داشتند. نظریهٔ «تأخر» وندیداد و محتوای فرضی غیرزرتشتی یا پسازرتشتی آن، در طول قرن‌های ۱۹ و ۲۰ همچنان پابرجا بود و باعث شد چندین نویسنده این متن را به مغ‌های مادی نسبت دهند. در سال ۱۹۴۳،والتر برونو هنینگ استدلال کرد که این اثر مربوط به دوران پس از اسکندر است، زیرا به نظر او واحدهای اندازه‌گیری مورد استفاده در آن، واحدهای یونانی-رومی بوده‌اند، استدلالی که توسطبویس نیز ذکر شده است. علیرغم چنین نظراتی که انتقال شفاهی و کتبی متن را در نظر نمی‌گیرند، سبک و زبان وندیداد ثابت نمی‌کند که متأخر از بقیه اوستای نو باشد،[۲۰] اما این نظر رایج به طور جدی بر مطالعهٔ محققان در مورد اسطوره‌های ییمه تأثیر گذاشته است.[۱۹]

بخشی که در بحث‌های اولیه نسبتاً برجسته بود، وندیداد ۲.۲۲ بود که اولین بار توسط برونو لیندنر مورد بحث قرار گرفت و بارها در تحقیقات قرن نوزدهم و بیستم به آن استناد شد، اما به ندرت مورد تردید قرار گرفت. صفت «شر» که هجای دوم را آغاز می‌کند، از نظرحالت دستوری وشمار با عبارت قبلی «بر جهان استخوان‌دار» مطابقت دارد، نه با «زمستان‌ها» که در پی آن آمده است و به وضوح به آن تعلق دارد؛ این مساله منجر به ترجمه‌هایی مانند «بر جهان مادیِ بد زمستان‌ها خواهد آمد» به جای «بر جهان مادی زمستان‌های بد خواهد آمد» می‌شود، که ترجمهٔ پهلوی آن نیز به همین صورت است. ترجمهٔ سنتی طوری به نظر می‌رسد که انگار زمستان‌ها مجازاتی برای بشریتی هستند که به راه خطا رفته است، «بشریت گناهکار» (لیندنر؛ لومل)، که به وضوح با داستان‌های طوفان مانند داستان موجود درکتاب مقدس همخوانی دارد.[۱۹]

صفت اوستایی هرگز برای آفریده‌های اهورامزدا به کار نمی‌رود، هر چند، فقط برای آفریده‌های «روح شریر»، از جمله بلایای طبیعی (یسنا ۵۷.۱۴) به کار می‌رود، و در وندیداد ۷.۲۷، صفت مترادف برای «زمستان» به کار می‌رود (از جمله بدی‌هایی که «ایران ویج» را توصیف می‌کنند، زمستان و فزونی vōiγnās است، وندیداد ۱.۳). لومل اظهار داشت که این عبارت به انسان‌های ناقصی اشاره دارد که به وَر راه نیافته‌اند، اما این صفت اوستایی برای نقص‌های بدنی به کار نمی‌رود. با توجه به انتقال ضعیف وندیداد، فرض اینکه صفت پایانه خود را از دو کلمه قبلی گرفته و باید اصلاح شود تا با زمستان مطابقت داشته باشد، مشکلی ایجاد نمی‌کند (در نسخهٔ خطی E10، پایانه به فعل نیز گسترش یافته است).آبراهام آنکتیل-دوپرون، که ترجمه‌اش مبتنی بر سنت پارسی بود، «زمستان شیطانی» را آورده است، ومارتین هاوگ، با درک مشکل دستوری، ترجمهٔ از نظر دستوری درست را «شر زمستان» قرار داده است.[۱۹]

این روایت از سیلی که خدا جاری کرد برای مجازات بشریتی که در اوایل زندگی‌اش به راه بد رفته بود، گمانه‌زنی‌هایی را برانگیخت که ممکن است حداقل از سنت‌های بین‌النهرین، اگر نگوییم وام‌گیری مستقیم، اطلاعی وجود داشته باشد؛ از همان سال ۱۸۷۱، الکساندر کوهوت اظهار داشت که شباهت‌های داستان‌های مربوط به آدم و سیل در سنتتلمودی ومیدراشی یهودی با داستان‌های ایرانی، به دلیل تعامل بین دو قوم در زمانی بوده است که یهودیان تحت حکومت ایران (یعنی در بابل) زندگی می‌کردند. او همچنین اظهار داشت که افسانه‌های ییمه و «مشیا» (مشی) بسط و توسعهٔ یک افسانه اصلی بوده‌اند.[۱۹]

فریدریش ویندیشمان، با تکیه بر مطالعهٔ راث، در اولین پژوهش خود (۱۸۵۲) دربارهٔ داستان طوفان هند، زوج مانوس-یما را بامینوس ورادامانتوس یونانی مقایسه کرد، ایده‌ای که گهگاه در متون بعدی نیز به آن اشاره شده است.[۲۱] ویندیشمن در پژوهش بعدی خود اظهار داشت که گیومرد با تکامل بیشترش به «مسکیا» (مَشی) اولین انسان در «شکلتئوسوفی» نظام زرتشتی بود و ییمه اولین انسان افسانهٔ قدیمی آریایی بود اما علی‌رغم ماهیت بهشتی اسطوره، باید به مکان دیگری در نظام منتقل می‌شد. او در اثر بعدی خود (۱۸۶۳) اظهار داشت که هدیه دادن گوشت توسط ییمه به بشر با قربانینوح مطابقت دارد که به موجب آن بشر اجازه خوردن گوشت را یافت (پیدایش ۸:۲۰، ۹:۳)، و ازدواج جم با پری، با ازدواجآدم بالیلیت (که از آن شیاطین و غیره به دنیا آمدند) و با پیوند مشابه بینحوا و یک شیطان نرینه مطابقت دارد.[۱۹]

جیمز دارمستتر، در مقالات اولیهٔ خود در مورد اساطیر (هند و)ایرانی (۱۸۷۷)، اسطوره‌های باستانی هندی و ایرانی را بر اساس سه نبرد بین نمایندگان نور و نمایندگان تاریکی تفسیر کرد که سلاح آنها صاعقه است: در صبح، در سال نو و پس از طوفان. در این سناریو، قهرمانان، مأموران نور بودند و از بالا می‌آمدند، «مردانی از بالا». ییمه «انسانِ از بالا» و «انسان نخستین» را با هم ترکیب کرد، انسانی که «مانند همهٔ انسان‌های دیگر از نوع خود»، پادشاه یک پادشاهی افسانه‌ای بر روی زمین شد، اما «به طرز مرگباری محدود و با پایانی شوم» بود: او توسط مار با صاعقه، که عنصری از اسطورهٔ طوفان است، از هم پاشید. وَر، منزلگاهی آسمانی (مانند یَمه هندی) در اصل با بهشت، یکسان بود، اما این دو هنگامی که گیومرد به عنوان اولین انسان شناخته شد و عنوان واقعی ییمه فراموش شد، از هم جدا شدند. اسطورهٔ آخرالزمانی زمستان ویرانگر (نه طوفان!)، اسطوره سال بود، که به حیات کیهان تحویل شد، اما با اسطورهٔ تجدید حیات پس از طوفان در تضاد قرار گرفت. جایگزینی زمستان با باران یکی از موارد نادر وام‌گیری از اسطوره‌های سامی بود و «ملکوش» در عبری «مالقوش» به معنای باران آخر فصل است. بعدها، دارمستتر در کتاب زند-اوستا (۱۸۹۳)، تفسیر خود از ملکوس را که تا آن زمان با مهرکای اوستایی «ویرانی» مرتبط دانسته بود، کنار گذاشت و فکر کرد که این افسانه اقتباسی است و کارکردنوح با تطبیق‌های لازم به ییمه منتقل شده است. در فصل مربوط به عناصر خارجی در آیین زرتشت، او بخش طولانی را به تشابهات بین عهد عتیق و متون زرتشتی اختصاص داد؛ از جمله، او اظهار داشت که گاه‌شماری تاریخ اولیه از کتاب مقدس سرچشمه گرفته است که اوستا از آن به عنوان الگوی خود استفاده کرده است، اگرچه ایرانیان ممکن است از نسخه کلدانیسفر پیدایش به عنوان الگو استفاده کرده باشند. داستان طوفان کاملاً متعلق به نوح بود، در حالی که در داستان ییمه کاملاً غیرمنتظره و نامتجانس است، به طوری که سنت رایج به سادگی آن را حذف کرد. بافتاری که این اقتباس‌ها می‌توانستند در آن صورت گیرند،بابل و دیگر جوامع یهودی پراکنده در خاورمیانه بود.[۱۹]

برونو لیندنر (۱۸۹۳) با توجه به وجود جهانی داستان‌های مربوط به طوفان، در فرض اینکه داستان طوفان اقتباسی است، احتیاط کرد؛ بلکه توصیه کرد که پیشینه‌های هندوایرانی این داستان بررسی شود. برایزرتشت، این داستان هیچ معنایی نداشت، اما او قادر به ریشه‌کن کردن آن از باورهای عمومی نبود و بنابراین با قرار دادن ییمه در مقام مسئول پیشبرد آفرینش الهی، این داستان را در آن گنجاند. این تحول مردمی با انتقال داستان طوفان به روایت آخرالزمانی و با بازطراحی آن در چارچوبی مناسب‌تر برای آب‌وهوا و جغرافیای ایران، به این امر کمک کرد. او وام‌گیری‌ها یا نفوذ خارجی را منتفی می‌دانست.[۱۹]

جیمز هوپ مولتون، کشیش وسلی و مبلغ متدیست در هند، بر شباهت‌های بین عهد عتیق و داستان‌های اوستایی در مورد چگونگی ورود گناه، مرگ و بدبختی به جهان تمرکز کرد. او با استناد به یسنا ۳۲.۸ و ترجمه پهلوی یسنا ۹.۱ (از بارتولومه)، نتیجه گرفت که ییمه، فریب‌خورده توسط دیوها، که انسان را از زندگی خوب و جاودانگی محروم می‌کنند، با دادن غذای ممنوعه به رعایای خود، آنها را جاودانه کرده است. او به شباهت‌های این دو داستان اشاره کرد: روح شریر به شکل مار تجسم یافت و پیامد هبوط، از دست دادن جلال الهی بود؛ اما تفاوت‌هایی نیز وجود داشت: ییمه، یک مرد، غذای ممنوعه (گوشت) را به رعایای خود داد، در حالی که حوا، یک زن، میوه‌ای به شوهرش داد؛ ییمه از نسل پنجم جهان بود، نه نسل اول، که او را معاصر مهللئیل می‌کرد (پیدایش ۵:۱۲)؛ و برادرش او را مانند قابیل که هابیل را کشت، به قتل رساند. علاوه بر این، داستان وَر شبیه به داستان کشتی نوح و همچنین توصیف اورشلیم جدید بود. از آنجایی که عهد عتیق و داستان‌های موازی بابلی آن قدیمی‌تر از داستان‌های ایرانی بودند، داستان‌های ایرانی باید وام گرفته شده باشند، که دلالت بر این دارد که ییمه شامل عناصری از آدم، حوا، هابیل، مهللئیل و نوح است. مولتون همچنینوندیداد را به عنوان اثری متاخر رد کرد و آن را به مغان نسبت داد که اعمالشان با اعمال پیامبر متفاوت بود.[۱۹]

آلبرت جی. کارنوی خاطرنشان کرد که اگر ییمه صرفاً اولین انسان بود، القاب خورشیدی او غیرقابل درک می‌شد و در عوض، اظهار داشت که افسانه ییمه در اصل باید افسانه خورشیدِ در حال غروب، تصویر کامل زندگی انسان، بوده باشد.[۱۹]

یوهانس هرتل، در مطالعه خود در سال ۱۹۲۴، اسطوره ییمه را در وندیداد ۲ بررسی کرد و اسطوره‌های سیل هندی و اسطوره‌های مربوط به گسترش زمین را با هم مقایسه کرد. او نتیجه گرفت که وَر (والا هندی) باید طاق آسمان ​​باشد. از نظر او، دو داستان عصر طلایی ییمه و زمستان ویرانگر با هم ناسازگار بودند. او معتقد بود که نویسنده فقط می‌توانسته یکی از مغ‌هایی باشد که زرتشت با آنها جنگیده است، و داستان موجود نتیجهٔ دستکاری اسطورهٔ قدیمی‌تر بوده است تا آن را با دین جدید سازگار کند و از نظر جزمی بی‌ضرر سازد.[۱۹]

هرمان گونترت نیز که به تفصیل به رابطه‌ی بین یمه/ییمه و دیگر انسان‌های نخستین هندواروپایی، به‌ویژهیمیر در زبان اسکاندیناوی باستان پرداخته است، در فصلی دربارهٔ افسانه‌های آریایی دربارهٔ خدا-انسان (۱۹۲۳) متقاعد شده بود که نام «گایا مارتان» نتیجهٔ گمانه‌زنی‌های مصنوعی بوده است و با تأیید نظریهٔ ویندیشمان، خود گمانه‌زنی کرد که خود زرتشت بوده که می‌خواست ییمه را در این سیستم بگنجاند، اما تحت نام گایا مارتان، که منجر به طرد ییمه از سنت‌های عامه شد. او همچنین در بازسازی اسطوره‌اینارسیس‌مانند، که در آن گیومرد عاشق «خودِ دوگانه ودیگر» خود، یعنی فروشی، می‌شود و از طریق آنشاهدبازی و گناه وارد جهان می‌شود، از ویندیشمان پیروی کرد.[۱۹]

کارل اف. گلدنر در سال ۱۸۸۱ وندیداد ۲ را به تفصیل مطالعه کرده و به ارتباطات بین‌النهرینی آن اشاره کرده بود. او در اثری بسیار متأخرتر (۱۹۲۶)، وَر را به عنوان حافظ مدلی خُرد از عصر طلایی ییمه برای تداوم نژاد آریایی توصیف کرد.[۱۹]

آرتور کریستنسن مطالعات خود در مورد «نخستین انسان‌های» ایرانی را در سال ۱۹۱۶ با مانو/مانو(ش)چیهر آغاز کرد. با این حال، نتیجهٔ اصلی که از این مطالعه می‌توان گرفت این است که شواهد برای نتیجه‌گیری کریستنسن مبنی بر اینکه مانوشچیهر جایگزین مانو هندی، اولین انسان و اولین قربانی‌کننده شده است، در بهترین حالت، اندک است. فرض او مبنی بر اینکه مانوشچیهر به معنای «پسر مانوش» بوده، با توجه به کاربرد موازی بخشی از واژه برای ماه و به معنای «که شامل ظاهر و/یا تخم گاو نر است» مورد تردید است. ارتباطات مبهم با ییمه شامل نقش مانو در داستان طوفان هندی و خواهر دوقلوی مانوشچیر، مانوشاگ می‌شود. کریستنسن در جلد اختصاص داده شده به ییمه (۱۹۳۴)، با تکیه بر یشت ۹.۱۰ فرض کرد که سلطنت ییمه در اصل تمام هزارهٔ اولِ جهان زندگان را در بر می‌گرفت، که شامل شمارش ۹۰۰ سال وندیداد به علاوه یک قرن تبعید می‌شد. بر اساس این فرض، هائوشیانگه (هوشنگ) و تاکسما اوروپی (تهمورث) در اوستا و همچنین گیومرد پهلوی، از سنت‌های محلی به این اسطوره اضافه شده‌اند که منجر به شمارش‌های جدید سلطنت جم شده است. او توضیحاتی در مورد اسطوره‌های مختلف مجموعه اساطیر ییمه در پرتو اسطوره‌شناسی تطبیقی، انسان‌شناسی و فرهنگ عامه ارائه داد، از جمله اسطوره‌های نخستین انسان‌ها؛ اسطوره‌های جم و جمی و مشی و مشیانی؛ جاودانگی ییمه؛ سرزمین‌های سعادت که برای قهرمانان محفوظ است؛ و وَر به عنوان سرزمین سعادت و ییمه، پسر خورشید و نخستین انسان، به عنوان اولین حاکم آن.[۱۹]

در ایران، این اسطوره در دو جهت منحصر توسعه یافت؛ از یک سو (اسطوره اصلی)، ییمه به عنوان اولین انسان و حاکم بر زمین، و از سوی دیگر (توسعه مردمی و نیز توسط کاهنان)، ییمه به عنوان حاکم سرزمین ماورازمینی سعادت. با این حال، متعاقباً، اولی ویژگی‌های دومی را به خود گرفت. کریستنسن به نظرِ ویندیشمن استناد کرد که هدیهٔ گوشت ییمه به بشر، مشابه قربانینوح است که به موجب آن بشر اجازهٔ خوردن گوشت را یافت و خاطرنشان کرد که از دست دادن جاودانگی به دلیل گناهان بشر، مشابه از دست دادن بهشت ​​توسطآدم است. کریستنسن به پیروی از دیگران (مثلاً دارمستتر)، مسالهٔ ارتباط بین اسطورهٔ وَر و زمستان ملکوس و «طوفان» را نیز بررسی کرد و شواهدی از سایر داستان‌های طوفان بین‌النهرین را نیز افزود، اما به تفاوت‌ها نیز اشاره کرد و روایت‌های آخرالزمانی اسکاندیناوی باستان از زمستانی ویرانگر را با هم مقایسه کرد. کریستنسن سیر تحول این اسطوره را خلاصه کرد و با ایدهٔالیزیوم ​​آغاز کرد، جایی که نخستین انسان، پس از تبدیل شدن به یک خدا، با دیگر قهرمانان و خدایان جاودانه زندگی می‌کند. این اسطوره تحت تأثیر افسانه سرزمین زیرزمینی مردگان و زمستان آخرالزمانی قرار گرفت و بهفرجام‌شناسی منتقل شد. در نهایت، این افسانه تحت تأثیر روایات سامی مربوط به طوفان، که در خاور نزدیک رواج داشت، قرار گرفت.[۱۹]

در ادبیات فارسی

[ویرایش]

دو رشته روایت در زندگینامه جمشید قابل تشخیص است: روایت حماسی غیرمذهبی، که در آن او پسر شاهطهمورث است (مثلاً شاهنامه؛ ابن فقیه؛ طوسی؛ مستوفی) و دسته روایت روحانی یا مذهبی، که طبق آن او برادر طهمورث است (مثلاً بلعمی؛ مسکویه؛ مجمل التواریخ؛ مقدسی۵؛ منسوب به خیام .... سنت سکولار، که در شاهنامه و متون مرتبط یافت می‌شود، به مرور زمان بر داستان مذهبی غلبه کرد و همچنین توسط سنت شفاهی ایرانی پشتیبانی می‌شود (انجوی).[۲۲]

شاهنامه

[ویرایش]
نگاره‌ای ازشاهنامه:ضحاک دستور داد تا جمشید را با ارّه به دو نیم کنند

داستان حماسی زندگی جمشید را می‌توان به دوره پادشاهی او و دوره پس از عزلش تقسیم کرد. منسجم‌ترین زندگینامه حماسی جمشید در شاهنامه یافت می‌شود که طبق آن، او پسرتهمورث بود، جانشین پدرش بر تخت سلطنت شد و خود را هم پادشاه و هم کاهن اعلام کرد. او مجموعه‌ای از ابزارها و نهادهای مهم را به ترتیب زیر اختراع کرد. او پنجاه سال را صرف اختراع سلاح‌ها و زره‌های مختلف کرد، پنجاه سال را صرف اختراع بافندگی و خیاطی کرد، پنجاه سال دیگر را صرف دسته‌بندی کردن رعایای خود در حرفه‌های جداگانه کرد و در نهایت پنجاه سال دیگر را صرف ایجاد طبقات اجتماعی بر اساس کارکردهایی کرد که به هر گروه اختصاص داده بود.[۲۳]

اگرچه سازماندهی رعایای او در حرفه‌های مختلف، وظیفه‌ای متفاوت از ایجاد طبقات اجتماعی است، اما این کارکردها اغلب در پژوهش‌های مربوط به جمشید با هم ترکیب می‌شوند. او پنجاه سال بعدی را صرف آموزش دیوان، که پدرش تهمورث آنها را مطیع خود کرده بود، برای ساختن آجر و ساختمان‌هایی مانند کاخ‌ها و حمام‌ها می‌کند. باید توجه داشت که برخلاف برخی از برداشت‌ها از این ابیات، دیوان به جمشید ساختن چیزی را نیاموختند. بلکه این جمشید بود که پس از آموزش آجرپزی، آنها را در پروژه‌های ساختمانی خود به کار گرفت. به نظر می‌رسد برخی از دیوها خارج از قلمرو او بوده‌اند. برای مثال، دیو پولادوند ادعا می‌کند که برای جمشید و تعدادی دیگر از پادشاهان دردسرهای زیادی ایجاد کرده است.[۲۳]

جمشید به استخراج سنگ‌های قیمتی، پایه‌گذاری استفاده از مواد معطر و آموزش هنر پزشکی ادامه می‌دهد. سپس او کشتی‌هایی می‌سازد و از آب‌هایی که هفت قلمرو را از هم جدا می‌کنند، عبور می‌کند. تکمیل تمام این فعالیت‌ها پنجاه سال دیگر طول کشید. پس از همه این‌ها، جمشید برای خود تختی باشکوه و جواهرنشان می‌سازد و در اولین روز اعتدال بهاری به دیوهای خود دستور می‌دهد تا آن را در هوا حمل کنند.[۲۳]

این دوره از فعالیت خلاقانه ۲۵۰ سال طول کشید. در طول سیصد سال بعدی، جمشید با صلح و آرامش حکومت کرد و رعایای او نه بیمار شدند و نه مردند. او فر پادشاهی خود را از دست داد و قلمرو او دچار هرج و مرج شد. رعایای او به سرزمین اعراب رفتند و ازضحاک، حاکم جدید و قدرتمند عرب، خواستند که به ایران بیاید و تاج و تخت جمشید را تصاحب کند. ضحاک در راس سپاهی بزرگ متشکل از اعراب و ایرانیان به پایتخت جمشید حمله کرد و جمشید که قادر به مقاومت در برابر نیروهای ضحاک نبود، فرار کرد و به مدت صد سال ناپدید شد. با این حال، در پایان این دوره، ضحاک او را اسیر کرد و دستور داد او را با اره از وسط نصف کنند (به اره‌ش سراسر به دو نیم کرد، جهان را ازو پاک بی‌بیم کرد (چاپ مسکو)).[۲۳]

اره کردن جمشید

[ویرایش]

اره کردن طولی بدن جم، نشان‌دهندهبن‌مایه «اختگی» است.بلعمی که باید به نمونهٔ اولیه نثر فردوسی دسترسی داشته بوده باشد، با گزارش اینکه «اره را بر سر جمشید گذاشتند و او را تا پاهایش اره کردند»، گفتهٔ فردوسی را تایید می‌کند. تصاویر بسیاری نشان می‌دهد که جمشید به صورت طولی بریده شده و تیغهٔ اره روی سر او قرار گرفته و به سمت پاهایش حرکت می‌کند. بنابراین، تصور اینکه اره به سمت بالا جابجا شده تا ماهیتاخته کردن و مرگ جمشید را بپوشاند، دشوار نیست.[۲۴]

شواهدی وجود دارد که نشان‌دهندهٔ وجود داستانی در مورد مرگ جمشید است که طبق آن جمشید به درد واکنشی نشان نمی‌دهد و در سکوت مجازات خود را تحمل می‌کند (خاقانی). گزارش دیگری از اعدام او با انداختن به دام حیوانات وحشی که او را می‌خورند، حکایت دارد (به عنوان مثال، ثعالبی). طبق روایت دیگری که باید در اوایل قرن سیزدهم در دسترس فخر مدبر بوده باشد، او پس از یک سلطنت طولانی در آرامش درگذشت.[۲۴]

گرشاسپ‌نامه

[ویرایش]

شاهنامه چیزی در مورد آنچه که در یک قرن پس از شکست جمشید بر او گذشت، نمی‌گوید. این اطلاعات درگرشاسپ‌نامه اثراسدی طوسی ارائه شده است که طبق آن، پس از برکناری، جمشید مجبور به زندگی مخفیانه می‌شود، زیرا ضحاک به تمام پادشاهان تحت فرمان خود دستور داده است که او را دستگیر و به ایران بفرستند. جمشید در جریان سفرهایش با دختر جنگجوی زیبا، فرزند پادشاه گورنگ زابل، آشنا می‌شود. این شاهزاده خانم که در گرشاسب‌نامه نامی از او برده نشده، اما در مجمل التواریخ پریچهره نامیده شده است. بسیاری از پادشاهان و شاهزادگان از او خواستگاری می‌کنند، اما او از ازدواج امتناع می‌کند زیرا پدرش به او اختیار داده است که شوهر خود را انتخاب کند و علاوه بر این، دایه‌اش به او گفته که مقدر شده است با پادشاهی بزرگ ازدواج کند و پسری قهرمان به دنیا آورد.[۲۵]

جمشید به باغ او می‌آید و از یکی از ملازمانش سه جام شراب درخواست می‌کند و او را نزد او می‌برند. شاهزاده خانم عاشق او می‌شود و آنها شروع به جشن و سرور مشغول می‌شوند. خیلی زود، ضیافت به گفتگویی ظریف و عشوه‌گرانه منجر می‌شود که حول محور دو کبوترِ در حال عشق‌بازی بر روی درختی در همان نزدیکی می‌چرخد که جم و شاهزاده خانم جنگجو با تیر آنها را می‌کشند. این متن یادآور صحنهٔ معاشقهٔ معماگونهٔ مشابهی در یک حماسه ایرلندی است. دایه از راه می‌رسد و هویت جمشید را برای شاهزاده خانم فاش می‌کند. جمشید حتی وقتی یکی از «پوسترهای تحت تعقیب» (به معنای واقعی کلمه، تکه‌ای ابریشم با تصویر جمشید) را که ضحاک برای دستگیری او به نقاط دوردست فرستاده بود، به او نشان می‌دهند، هویت خود را انکار می‌کند و نام خود را ماهان کوهی اعلام می‌کند.[۲۵]

سرانجام، جمشید پس از دریافت تضمین‌هایی مبنی بر اینکه به او خیانت نخواهد شد، کوتاه می‌آید و آن دو بی‌سروصدا ازدواج می‌کنند. خیلی زود شاهزاده خانم باردار می‌شود و پدرش که به رفتار او مشکوک شده است، حقیقت را کشف می‌کند. در ابتدا او جمشید را تهدید به دستگیری و فرستادن او به نزدضحاک می‌کند، اما نظرش را عوض و موافقت می‌کند که از داماد جدیدش محافظت کند. جمشید پیش‌بینی می‌کند که از پیوند او با شاهزاده خانم، نسل بزرگی از قهرمانان زاده خواهند شد؛ و پنجمین آنها یک پهلوان فوق‌العاده قدرتمند خواهد بود.[۲۵]

این موضوع تا حدودی با داستان سقوط معنوی جمشید متناقض است، زیرا اگرچه طبقشاهنامه،فر (شکوه سلطنتی) جمشید - یعنی قدرتی که به پادشاهان مشروع توانایی‌های جادویی از جمله توانایی پیش‌بینی وقایع آینده را می‌دهد - از او رفته است؛ در گرشاسب‌نامه، جمشید قادر است آینده را پیش‌بینی کند، گویی هنوز فر خود را دارد. در واقع، گرشاسب‌نامه هیچ اشاره‌ای به از دست دادن شکوه سلطنتی جمشید نمی‌کند. با گذشت زمان، همسر جمشید پسری به دنیا می‌آورد که او را تور می‌نامند؛ و اگرچه پادشاه سعی می‌کند ازدواج جمشید با دخترش را با این ادعا که نوزاد پسر خودش است، مخفی نگه دارد، شباهت پسر به بسیاری از پوسترهای تحت تعقیب جمشید، هویت واقعی او را فاش می‌کند.[۲۵]

شایعات دربارهٔ جمشید افزایش می‌یابد و شاه گورنگ به او توصیه می‌کند که آنجا را ترک کند تا مبادا جاسوسان ضحاک از محل اختفای او مطلع شوند. جمشید زابلستان را ترک می‌کند و ابتدا به هند و سپس به چین سفر می‌کند، اما دستگیر و به ضحاک تسلیم می‌شود، که دستور می‌دهد او را با اره از وسط نصف کنند. همسر جمشید پس از یک ماه سوگواری، از مرگ او مطلع می‌شود و خودکشی می‌کند.[۲۵]

سایر

[ویرایش]

اگرچه گرشاسب‌نامه این تصور را ایجاد می‌کند که جمشید بلافاصله پس از دستگیری‌اش کشته شده است، اما طبقکوش‌نامهایرانشاه بن ابی‌الخیر، او قبل از اعدام، پنجاه سال در زندان ضحاک زندگی کرد. پسر جمشید، تور، پس از مرگ پدربزرگ مادری‌اش بر تخت سلطنت زابلستان می‌نشیند. فرزندان او همگی از نظر ظاهر و قدرت بدنی به جد خود جمشید شباهت دارند. ظاهراً دلیل اینکه نوادگان جمشید به چنین قهرمانان قدرتمندی تبدیل شدند این است که خود او از نظر جسمی بسیار قدرتمند بود و می‌توانست هر نوع جانور وحشی را با دست خالی بکشد (ابن بلخی).[۲۶]

دگرگونی‌های بسیار متنوعی از داستان زندگی و شخصیت جمشید درشاهنامه وجود دارد. گذشته از شاهزاده خانم زابلستان که درگرشاسب‌نامه از او یاد شده است، جمشید همسران و فرزندان زیادی داشت. او با یک شاهزاده خانم چینی ازدواج کرده بود، زیرا طبقکوش‌نامه، پس از حمله ضحاک، جمشید همسرش، دختر پادشاه چین، را به همراه دو پسرش، به جنگلی در چین می‌فرستد. او پس از اطمینان از امنیت خانواده‌اش، در رأس سپاهی بزرگ به مصاف پادشاه هند می‌رود. متأسفانه، تنها نسخهٔ خطی کوش‌نامه در اینجا افتادگی بزرگی دارد و روایت ناگهان به صحنه اعدام جمشید می‌پرد.[۲۷]

ماجراهای جمشید در هند و جنگ‌های او با پادشاه هند نیز درمجمل التواریخ ذکر شده است، که اگرچه جزئیات بیشتری ارائه نمی‌دهد، حداقل روایت کوش‌نامه را تأیید می‌کند. بر اساس شاهنامه، تعدادی از پهلوانان، گذشته از قهرمان گرشاسب/گرشاسپ، از نسل جمشید هستند. گروهی از اینان جمشیدیان نامیده می‌شوند، که مشهورترین آنها نوادگان شاه لهراسب/لهراسپ هستند. این امر توضیح می‌دهد که چرا پاویون، سلاح‌ها و سایر دارایی‌های جمشید بعداً در اختیار نوادگان لهراسب قرار گرفته است.[۲۷]

حماسه‌های سروده شده پس از شاهنامه این موضوع را تأیید می‌کنند و بیانگر آن هستند که نوه بزرگ لهراسب، بهمن، صاحب پاویون جمشید بوده است. درفرامرزنامه، از قهرمان فرامرز به عنوان یکی از نوادگان جمشید یاد شده است، و همچنین گفته شده است کهبیژن، در طول ماجراجویی‌هایش، به مقبره یکی از پسران کمتر شناخته‌شده جمشید، نوشزاد، رسید. برخی از منابع گزارش می‌دهند که یکی از نوادگان جمشید در کشتینوح بوده است (بلعمی؛ منهاج سراج). در میان حاکمان بعدی ایرانی، گفته می‌شودیعقوب لیث نسب خود را به او می‌رساند (تاریخ سیستان).[۲۷]

جمشید به عنوان مردی بسیار خوش‌قیافه، نورانی (مثلاً ترجمه تفسیر طبری؛ قطران) و به اندازهٔ کافی عظیم‌الجثه توصیف شده است که لقب «پیل‌تان» (به معنای «دارای بدن فیل‌مانند»؛ خاقانی) را دریافت کند؛ این لقب معمولاً برای نوادگان قهرمان او،رستم واسفندیار، در شاهنامه در نظر گرفته شده است.او از نظر جسمی قدرتمند بود (مثلاً ابن بلخی) و وقتی دیوها او را این طرف و آن طرف نمی‌بردند، سوار بر اسب سیاه می‌شد (سنایی؛ فخر مدبر). ممکن است داستانی در مورد آسیب‌ناپذیری او وجود داشته باشد که خاقانی به آن اشاره می‌کند. در واقع، روایت فولکلوری از دستگیری و مرگ او، آسیب‌ناپذیری او را تأیید می‌کند. داستان دیگری دربوستان سعدی به اندوه جمشید برای از دست دادن یکی از فرزندانش اشاره دارد، اما مشخص نیست که آیا این داستان اصیل است یا توسط سعدی برای بیان نکته‌ای اخلاقی ساخته شده است.[۲۸]

از دوران پس از اسلام تاسدهٔ نوزدهم، ایرانیانارگ پارسه (که منسوب بهداریوش بزرگ است) را منسوب به جمشید می‌پنداشتند

برخلاف پادشاهان و قهرمانان بزرگ باستانی، به نظر می‌رسد جمشید جایگاه ویژه‌ای در تصور عمومی ایران کلاسیک داشته است. این موضوع ممکن است تا حدی به این دلیل باشد که او باسلیمان پیامبر مرتبط بوده و تا حدی به دلیل ارتباط او با ویرانه‌هایتخت جمشید.ابن بلخی، نویسندهفارسنامه، که حتماً این ویرانه‌ها را دیده است، بسیاری از تصاویری که پادشاهان مختلف هخامنشی را به تصویر می‌کشند، را تصاویری از جمشید می‌داند. دیگران نیز حتماً همین فکر را کرده‌اند.[۲۸]

شخصیت جمشید به عنوان بنیان‌گذار آداب و رسوم اجتماعی در بسیاری از منابع ادبی تلویحاً ذکر شده که در آنها گفته می‌شود برخی از مناسک طبق «قانون» او اجرا می‌شده است. او به عنوان بنیان‌گذار آیین‌های تدفین در نظر گرفته می‌شود. برای مثال،گرشاسب قهرمان دستور می‌دهد که جسدش را «مطابق با آیین جمشید بپوشانند» (بپوشم به جامه بر آیین جم) قبل از اینکه در مقبره‌اش قرار گیرد. از آنجا که زرتشتیان به جای کفن یا دفن مردگان خود، آنها را در معرض فضای باز قرار می‌دهند، و از آنجایی که عرف جمشید در این بیت به در مقبره قرار دادن بدون اشاره‌ای به در فضای باز قرار دادن اشاره دارد، می‌توان این بیت را به عنوان نشانه‌ای از شخصیت پیشا-زرشتی جمشید ذکر کرد. قوانین جمشید باید شامل قانون ازدواج نیز بوده باشد. در داستانبهرام گور (بهرام پنجم)، قهرمان با دختران برزین «مطابق رسوم گیومرت و جمشید» ازدواج می‌کند (شاهنامه).[۲۹]

علاوه بر آنچه در شاهنامه ذکر شده، تعدادی اکتشاف و اختراع مهم به او نسبت داده شده است. برخی از این موارد عبارتند از:سنگ آسیاب وچرخ آبی (ثعالبی)،نجوم و شیشه‌گری (مقدسی)، کاغذ طلق (زرورق؛ابن بلخی)، جاده‌ها و رنگ (بلعمیرنگرزی (گردیزیشکر (عسکری؛بیرونینوشتن (ابن ندیمزبانهای مختلف (مجمل التواریخ)، و قفل و کلید، و همچنین اهلی کردن فیل (منهاج سراج).[۳۰] گفته می‌شود که او تعداد زیادی شهر مانندهمدان،استخر،تیسفون وتوس را ساخته است (مقدسی؛ ابن بلخی؛ مجمل التواریخ؛ قمی؛ مستوفی) و همچنین ایجاد سیستم‌های آبرسانی مهم در شهر فین در کاشان و جاهای دیگر به او نسبت داده می‌شود (قمی؛ مقدسی). تأسیس تعدادی از آتش‌های مقدس نیز به جمشید نسبت داده شده است (به عنوان مثال، طوسی؛ قمی؛ گرگانی).[۳۰]

یکی از مهم‌ترین نوآوری‌های او شراب است که داستان آن با روایتی جذاب در مورد یکی ازهم‌بالین‌های او همراه است (طوسی؛ عوفی). از متن شاهنامه می‌توان استنباط کرد که اختراع شراب توسط جمشید برای فردوسی شناخته شده بوده است، زیرا او اولین پادشاهی است که در این حماسه با شراب به بزم و سرور می‌پردازد. اشارهٔ مکرر به ارتباط او با شراب در سراسر ادبیات فارسی حاکی از آن است که داستان اختراع شراب توسط او، اگرچه به صراحت در شاهنامه بیان نشده است، اما باید کاملاً شناخته شده بوده باشد (به عنوان مثال، منوچهری؛ مختاری؛ خاقانی).[۳۰]

به دلیل سلطنت طولانی و پیوند او با سلطهٔ مطلقه، نام جمشید با «شکوه سلطنتی» و مفهوم پادشاهی ایده‌آل در شاهنامه، حماسه‌های پس از شاهنامه (مثلاً، گرشاسب‌نامه؛ زرتشتِ بهرام؛ بانوگشسب‌نامه) و همچنین اشعار درباری فارسی (مثلاً، فرخی؛ عنصری؛ مختاری؛ خاقانی؛ قطران؛ اشرف؛ انوری) و نثر (مثلاً ابن البلخی؛ لاهوری) همراه است. شاید شهرت او به عنوان پادشاه آرمانی، دلیل ارتباط بیشتر او با خِرد در شاهنامه باشد، جایی که به گفته‌های او مکرراً اشاره شده است و تعدادی دیگر از متون فارسی و عربی (ر.ک. فخرالدین گرگانی؛ سعدی؛ محمدی).[۳۱]

او همچنین در شاهنامه با پرستش خورشید مرتبط است. با این حال، مشخص نیست که آیا جفت شدن جمشید و خورشید در حماسه و سایر اشعار (مثلاً فرخی؛ قطران؛ سنایی؛ معزی؛ مختاری؛ فخرالدین گرگانی؛ سوزنی؛ خاقانی؛ اشرف؛ جمال‌الدین محمد بن عبدالرزاق؛ مادح؛ خواجو) انگیزه‌اش الزامات وزن و قافیه، خاطرهٔ پروازش به سوی خورشید در سنت دینی پیش از اسلام (به بالا مراجعه کنید)، یا چیز دیگری بوده است.[۳۱]

تخت باشکوه جمشید که توسط دیوان برای او ساخته شده بود، پیش از این در شاهنامه و دیگر اشعار فارسی ذکر شده است. گفته می‌شود تخت معروف طاقدیس، که یکی از دارایی‌های ارزشمندخسرو دوم پرویز (حکومت ۵۹۱ تا ۶۲۸) بود، در اصل توسط جمشید ساخته شده است (مجمل التواریخ). همچنین گفته می‌شود که او چندین گنج بزرگ از خود به جا گذاشته است که یکی از آنها بعداً توسطبهرام گور کشف شد (شاهنامه). یک حیوان خیالی به نام گرگ گویا، «گرگ سخنگو»، از گنج بزرگی می‌گوید که جمشید در غاری وسیع که توسط دیوها و پری‌های تحت فرمانش برایش ساخته شده بود، پنهان کرده بود و به این گرگ دستور داده بود که از آن محافظت کند. این جانور از گنجینه‌های پنهان فراوان جمشید می‌گوید، و بعدها قهرمان،بیژن، یکی از دسته‌هایی را که تاج جمشید در میان آنان است، پیدا می‌کند (فرامرزنامه).[۳۲]

شاید مشهورترین ابزارهای جادویی جمشید، جام شراب و انگشتر او باشد. با این حال، جام شراب او نه در شاهنامه و نه در آثار شاعران اولیه ذکر نشده است و به نظر می‌رسد که بعدها، احتمالاً از اواسط قرن ششم/دوازدهم، شکل گرفته باشد. به احتمال زیاد، این جام تحت تأثیر جام جادوییکیخسرو و شباهت کلمهٔ «جام» با نام «جم» که برای شاعران فارسی‌زبان وسوسه‌انگیز بوده، شکل گرفته است. گفته می‌شود جام جم دارای خواص جادویی است که به دارندهٔ آن کمک می‌کرد تا بر جهان تسلط یابد (مثلاً، معزی) یا او را قادر می‌ساخت تا غیب را ببیند و آینده را پیش‌بینی کند (مثلاً، خواجو؛ معین). عارفان جام را به عنوان استعاره‌ای برای قلب و روح بازتعریف کردند (معین).فریدالدین عطار از آن به عنوان استعاره‌ای برای لوح الهی که همه چیز بر آن نوشته شده است، استفاده می‌کند.حافظ نیز استعاره‌های مشابهی را به کار می‌برد.[۳۳]

در حالی که جام جمشید در شاهنامه ذکر نشده، حلقهٔ او به صراحت به شکلی ذکر شده که ثابت می کند بخشی از افسانهٔ وی در سنت قهرمانانهٔ ایرانی است. شاهنامه همچنین به طور غیرمستقیم به حلقه اشاره می کند و بیشتر در ابیات حداقل دو شاعر غزنوی ذکر شده است (عنصری؛ سنایی). بنابراین، اگرچه ممکن است وسوسه‌انگیز باشد که انگشتر جم را به عنوان تجلی ایرانی انگشتر معروفسلیمان که در بسیاری از متون مذهبی و افسانه‌ای به آن اشاره شده است (به عنوان مثال، نیشابوری) در نظر گرفته شود، و اگرچه باید از آن جهت تأثیری وجود داشته باشد، اما این اشیاء به اندازه کافی رایج و از نظر جادویی به اندازه کافی قدرتمند هستند که به طور مستقل در سنت‌های روایی ایرانی و یهودی رشد کرده باشند. به عبارت دیگر، به دلیل شباهت‌های بین افسانه‌های سلیمان و جمشید در روایات مربوط به آنها، جنبه‌هایی از این روایت‌ها، از جمله روایت حلقه جادویی، ممکن است در غیاب رابطه ژنتیکی با هم ادغام شده باشند.[۳۴]

نه تنها شباهت‌هایی بین سلیمان و جمشید در منابع کلاسیک ذکر شده است (به عنوان مثال، ابن قتیبه؛ مقدسی؛ اصطخری)، بلکه اغلب شخصیت‌ها یا اشیاء دربار مربوطه آنها در شعر فارسی جفت می‌شوند (به عنوان مثال، فرخی؛ مسعود سعد؛ معزی؛ خاقانی؛ سنایی؛ قطران؛ انوری). به هر حال، شکی نیست که این دو افسانه در سنت ایرانی با هم ادغام شده‌اند. برای مثال، داستان رویارویی سلیمان با پادشاه مورچگان که در قرآن به آن اشاره شده و در سایر ادبیات دینی (مثلاً نیشابوری) کاملاً شناخته شده است، در دیوان خاقانی به جمشید نسبت داده شده است، همانطور که داستان گم شدن انگشتر سلیمان به دیو اشمودای نیز چنین است، علیرغم این واقعیت که از دست دادن تاج و تخت جمشید بهضحاک، برخلاف از دست دادن تاج و تخت سلیمان به اشمودای، کاملاً قطعی بود. جالب اینجاست که خاقانی تمام جزئیات سقوط سلیمان و اشتغال او به عنوان ماهیگیر در طول دوره تبعیدش را به جمشید نسبت می‌دهد. دلیلی وجود دارد که باور شود آنچه به انگشتر جمشید قدرت می‌بخشید، وِردی بود که روی سنگ آن نوشته شده بود (عنصری؛ مختاری؛ سنایی؛ انوری) و اینکه سنگ قیمتی انگشتر ممکن است سبز بوده باشد (انوری.[۳۴]

در فولکلور

[ویرایش]

جمشید در فولکلور فارسی سه کارکرد دارد. از یک سو، نام او، معمولاً به شکل «ملک جمشید»، نامی رایج برای قهرمان اصلی داستان‌های عامه مختلف است. در معنای کلی، این نام هیچ ارتباطی با جمشید شاهنامه ندارد. بنابراین، پیشنهادولادیمیر مینورسکی مبنی بر اینکه جمشید مذکور درویس و رامین که تمام ویژگی‌های نسخه‌ای ادبی از یک داستان عامیانه را دارد، لزوماً همان جمشید معروف شاهنامه است، بدون شواهد تأییدکننده، نمی‌تواند پذیرفته شود.[۳۵]

جمشید همچنین در مجموعه‌ای از داستان‌های فولکلوری که از روایاتشاهنامه گرفته شده‌اند، ظاهر می‌شود. این داستان‌ها، صحنه‌ها یا شخصیت‌های خاصی از شاهنامه را شرح می‌دهند. برای مثال، در حالی که در نسخهٔ شاهنامه‌ای داستانزال، «مردی از سرزمین هندوان» بی‌نام در خواب بر پدر زال ظاهر می‌شود و او را از محل پسرش مطلع می‌کند، طبق روایت‌های شفاهی این داستان، مردِ در خواب جمشید است. به همین ترتیب، در حالی که شاهنامه هیچ توضیحی در مورد اینکه چرا ضحاک، جمشید را با اره به دو نیم می‌کند و نه با روش مرسوم‌ترِ کشتن، ارائه نمی‌دهد، روایت محلی داستان توضیح می‌دهد کهضحاک ابتدا سعی کرد اسیر خود را با شمشیر بکشد، اما از آنجا که جمشید آسیب‌ناپذیر بود، نمی‌شد با تیغ کشته شود. سپس، شیطان به شکل پیرمردی ظاهر شد و به حاکم ستمگر اطلاع داد که جمشید را تنها با دو نیم کردن با اره می‌توان کشت.[۳۵]

بعضی از ویژگی‌های جالب افسانه جمشید در طومارهاینقالان وجود دارد. این طومارها که روایت‌های منحصر به فرد ادبیات حماسی ایران را به نثر روایت می‌کنند، عمدتاً از شاهنامه و متون وابسته به شاهنامه گرفته شده‌اند؛ اما آنها همچنین آزادانه روایت‌های ادبی را با عناصر اقتباس شده از فولکلور فارسی ترکیب می‌کنند. برای مثال، داستان سقوط جمشید، که در شاهنامه صرفاً پیش از ظهور ضحاک است، در یکی از این طومارها به پیش‌نیاز افسانه ضحاک تبدیل شده است. طبق هفت لشکر، همان لحظه‌ای که جمشید شروع به طرح ایده ادعای الوهیت می‌کند، همان لحظه‌ای است که «ضحاک نطفه می‌بندد». به همین ترتیب، اگرچهگرشاسب‌نامه می‌گوید که چگونه شاهزاده خانم زابلستان، جمشید را با دیدن «پوسترهای تحت تعقیب» که ضحاک به دور و بر فرستاده بود، شناخت، اما طبق هفت لشکر، او پیش از آنکه جمشید را ببیند، عاشق تصویر او شده بود.[۳۵]

جالب است که اگرچه جمشید در سنت کاهنان زرتشتی مسئول گناه خود شناخته می‌شود، که او را به جهنم می‌فرستد و تنها با اکراه او را می‌بخشند، اما در ادبیات و فولکلور فارسی کاملاً از او اعاده حیثیت شده است. بنابراین، گذشته از اشارات مثبت بسیار به شخصیت او که در ادبیات فارسی فراوان است، هفت لشکر او را به عنوان قدیسی با دانش ویژه از فعالیت‌ها و رسالت مسیح شیعه به تصویر می‌کشد.[۳۶]

جستارهای وابسته

[ویرایش]

یادداشت

[ویرایش]
  1. کلنز در مورد امکان تعیین معنای افعال بیش از حد شک دارد.[۳]

پانویس

[ویرایش]
  1. ۱٫۰۱٫۱https://www.cgie.org.ir/fa/article/223432/جمشید
  2. ۲٫۰۲٫۱Skjærvø 2012, (introduction).
  3. Kellens & 1997-1998, p. 760.
  4. ۴٫۰۴٫۱۴٫۲Skjærvø 2012, Yima and the golden age.
  5. ۵٫۰۵٫۱Skjærvø 2012, Yima and the vara.
  6. ۶٫۰۶٫۱۶٫۲۶٫۳۶٫۴۶٫۵Skjærvø 2012, The Gathic myth of Yima.
  7. Boyce 1966, p. 110.
  8. Boyce & 1975-82, pp. 214-18.
  9. ۹٫۰۹٫۱۹٫۲۹٫۳۹٫۴۹٫۵Skjærvø 2012, Yima’s time.
  10. Skjærvø 1998, pp. 186-87.
  11. ۱۱٫۰۱۱٫۱۱۱٫۲۱۱٫۳۱۱٫۴۱۱٫۵۱۱٫۶۱۱٫۷۱۱٫۸Skjærvø 2012, The Iranian Yima and the Indic Yama.
  12. ۱۲٫۰۱۲٫۱۱۲٫۲۱۲٫۳۱۲٫۴۱۲٫۵Skjærvø 2012, King Jamšid and Nowruz.
  13. ۱۳٫۰۱۳٫۱۱۳٫۲Skjærvø 2012, Yima, the dead, and Hell.
  14. Skjærvø 2012, Jam, Tahmuraṯ, and gōmēz.
  15. Skjærvø 2012, Yima’s sisters and Θraētaona.
  16. ۱۶٫۰۱۶٫۱Skjærvø 2012, Yam in Manicheism.
  17. Skjærvø 1995, p. 204.
  18. ۱۸٫۰۱۸٫۱۱۸٫۲Skjærvø 2012, Jam in the medieval chronography.
  19. ۱۹٫۰۰۱۹٫۰۱۱۹٫۰۲۱۹٫۰۳۱۹٫۰۴۱۹٫۰۵۱۹٫۰۶۱۹٫۰۷۱۹٫۰۸۱۹٫۰۹۱۹٫۱۰۱۹٫۱۱۱۹٫۱۲۱۹٫۱۳۱۹٫۱۴Skjærvø 2012, The myth of Yima in scholarship.
  20. Skjærvø 2006, pp. 112-116.
  21. Lincoln 1981b, pp. 237-38.
  22. Omidsalar 2008, paragraph 2.
  23. ۲۳٫۰۲۳٫۱۲۳٫۲۲۳٫۳Omidsalar 2008, paragraph 3.
  24. ۲۴٫۰۲۴٫۱Omidsalar 2008, paragraph 4.
  25. ۲۵٫۰۲۵٫۱۲۵٫۲۲۵٫۳۲۵٫۴Omidsalar 2008, paragraph 5.
  26. Omidsalar 2008, paragraph 6.
  27. ۲۷٫۰۲۷٫۱۲۷٫۲Omidsalar 2008, paragraph 7.
  28. ۲۸٫۰۲۸٫۱Omidsalar 2008, paragraph 8.
  29. Omidsalar 2008, paragraph 9.
  30. ۳۰٫۰۳۰٫۱۳۰٫۲Omidsalar 2008, paragraph 10.
  31. ۳۱٫۰۳۱٫۱Omidsalar 2008, paragraph 11.
  32. Omidsalar 2008, paragraph 12.
  33. Omidsalar 2008, paragraph 13.
  34. ۳۴٫۰۳۴٫۱Omidsalar 2008, paragraph 14.
  35. ۳۵٫۰۳۵٫۱۳۵٫۲Omidsalar 2008, paragraph 15.
  36. Omidsalar 2008, paragraph 16.

منابع

[ویرایش]
  • Skjærvø, Prods Oktor (2012),"JAMŠID i. Myth of Jamšid",Iranica, vol. XIV, pp. 501–522
  • Omidsalar, Mahmoud (2008),"JAMŠID ii. In Persian Literature",Iranica, vol. XIV, pp. 522–528
  • Skjærvø, Prods Oktor (1996).Hymnic Composition in the Avesta.
  • Skjærvø, Prods Oktor (1995).Iranian Epic and the Manichean Book of Giants: Irano-Manichaica III.
  • Skjærvø, Prods Oktor (1997).The State of Old-Avestan Scholarship.
  • Skjærvø, Prods Oktor (2006).The Videvdad: Its Ritual-Mythical Significance.
  • Skjærvø, Prods Oktor.Zoroastrian Dualism.
  • Multiple Authors (2008),"JAMŠID",Iranica
  • Omidsalar, Mahmood (1987).The Dragon Fight in the National Persian Epic.
  • Kellens, Jean (1984).Yima, magicien entre les dieux et les hommes.
  • Kellens, Jean (1987).Characters of Ancient Mazdaism.
  • Kellens, Jean (1988).Yima et la mort.
  • Kellens, Jean (1994–1995).Langues et religions indo-iraniennes: L’âme entre le cadavre et le paradis.{{cite book}}: نگهداری یادکرد:فرمت پارامتر تاریخ (link)
  • Kellens, Jean (1997–1998).Langues et religions indo-iraniennes: de la naissance des montagnes à la fin du temps: le Yašt 19.{{cite book}}: نگهداری یادکرد:فرمت پارامتر تاریخ (link)
  • Kellens, Jean (1999–2000).Langues et religions indo-iraniennes: Promenade dans les Yašts à la lumière de travaux nouveaux (suite).{{cite book}}: نگهداری یادکرد:فرمت پارامتر تاریخ (link)
  • Kellens, Jean (2000).Essays on Zarathustra and Zoroastrianism.
  • Kellens, Jean (2001).Fils du soleil, fils du sacrifice.
  • Kellens, Jean (2002–2003).Langues et religions indo-iraniennes: l’éloge mazdéen de l’ivresse.{{cite book}}: نگهداری یادکرد:فرمت پارامتر تاریخ (link)
  • Kellens, Jean (2005).L’amphipolarité sémantique et la démonisation des daivas.
  • Lincoln, Bruce (1975).The Indo-European Myth of Creation.
  • Lincoln, Bruce (1981a).Priests, Warriors, and Cattle: A Study in the Ecology of Religions.
  • Lincoln, Bruce (1981b).The Lord of the Dead.
  • Lincoln, Bruce (1986).Myth, Cosmos, and Society: Indo-European Themes of Creation and Destruction.
  • Lincoln, Bruce (1997).Pahlavi kirrenidan: Traces of Iranian Creation Mythology.
  • Zaehner, Robert Charles (1955).Zurvan: A Zoroastrian Dilemma.
  • Molé, Marijan (1963).Culte, mythe et cosmologie dans l’Iran ancien: Le problème zoroastrien et la tradition mazdéenne.
کلیات
خدایگان
آفریدگان مینوی
آفریدگان دنیوی
پادشاهان
پهلوانان
جای‌ها
نسک‌ها
تاریخ
مفاهیم
نیروهای شر
افراد مهم
گشتاسب‌شاهکرتیرتنسرپاول پارسیفهرست موبدانآذرباد مهراسپندانبابک خرمدینفرهنگِ مِهرجاماسپدستور داراب پالندستور دهالاپشوتن‌جی دوسابایی مارکارمزدکارداویرافزرتشت بهرام پژدومازیاراردشیر بابکانشاپور دومانوشیروانارباب کیخسروبهرام گور آنکلساریامانکجی لیمجی هاتریاماهدادزوبین مهتاجمشیدجی نوشروانجی تاتامهربابارستم شهزادیجهانگیر اوشیدریرستم گیواسفندیار یگانگیاردشیر یگانگیفرنگیس یگانگیمیرزا سروش لهراسببوذرجمهر مهر
آیین‌ها و
مکان‌های مقدس
نمازجشن‌هاخویدودهگاهنبارسدره‌پوشیآیین‌های طهارتدرونبرسمکستیورگاهشماری زرتشتیکعبه زرتشتآتشکده‌هااستودانبرج خاموشانچک‌چکپیوکانیزادروز زرتشتدرگذشت زرتشتزایش زرتشتبدرود با گذشتگانسی‌روزهارج‌گذاری به روان جاویداننیایشگاه آدریانآتشکده نوبهارآتشکده کرکویهآتشکده کشمر (آذر برزین‌مهر) • آتشکده آذرفرنبغآتشکده آذرگشنسبآفرینگانبرشنومموسیقی زرتشتیبردگوریکوشک ورجاوندآتشکده یزددریاچه فرزدانسرو کشمرقلعه آتشگاهدشتانستانجابه‌جایی مکان‌های مقدس اوستا
نوشته‌های دینی
اوستاشناسان
مکان‌های اساطیری
شخصیت‌ها
جانوران مرتبط
اشیا مرتبط
دوره:پادشاهیِ ضحاک از روزگارِپیشدادیان
شخصیت‌ها
جای‌ها
منابع پیش ازشاهنامه
پس ازشاهنامهٔ فردوسی
دیگر
دوره:پادشاهی جمشید از روزگارِپیشدادیان
شخصیت‌ها
جای‌ها
شخصیت‌هایشاهنامه
شاهنشاهان
پهلوانان
وزیران
زنان
دیگران
عمومی
کتابخانه‌های ملی
سایر
برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=جمشید&oldid=43081755»
رده‌ها:
رده‌های پنهان:

[8]ページ先頭

©2009-2025 Movatter.jp