Movatterモバイル変換


[0]ホーム

URL:


پرش به محتوا
ویکی‌پدیادانشنامهٔ آزاد
جستجو

تبرستان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
این مقاله دربارهٔ سرزمینی در جنوب دریای مازندران است. برای سرزمینی در غرب دریای مازندران،طبرسران را ببینید.
مکان
طبرستان
تپورستان،تبرستان
منطقه تاریخی
نقشه‌ای از گستره طبرستان
نقشه‌ای از گستره طبرستان
اهلیت‌نامتبری

طبرستان، تَبَرِستان وتَپورِستان (بهپارسی میانه:) (مازندرانی:تَوِرِسّون، تِپورِسّون) به بخشی از سرزمین‌های میان کوه‌هایالبرز ودریای مازندران گفته می‌شده‌است. نام «طبرستان»معرَّب واژهٔ «تپورستان» بوده و به نامقوم تپوری (بهیونانی: Τάπυροιت.ت.'تَپیری')، یکی از قبایلایرانی‌تبار دوران باستان، بازمی‌گردد که در جنوب دریای مازندران سکونت داشتند و پس از اسلامتبری نام گرفتند. برای ریشهٔ نام تبرستان، به‌جزقوم تپوری، گمان‌های دیگری نیز زده می‌شود و در زبان‌های گوناگون واژگانی مشابه وجود دارد.[۱]

سرزمین تبرستان در دوران اسلامی از سمت غرب بادیلم و از سمت شرق باجرجان همسایه بود و شامل شهرهای «آمل، ساریه، مامطیر، ترنجه، ربست، میلا، هزارگریب، مهروان، تمیش، تمار، ناتیل، چالس، رویان و کلار» می‌شد؛ هرچند تبرستان در اوج قدرت گرگان و دیلمان را شامل می‌شده‌است به‌گونه‌ای که گذشته‌نگاران اسلامی همچونزکریای قزوینی[۲] درآثار البلاد و اخبار العباد[۳] وابن عبدالحق بغدادی[۴] تبرستان را سرزمینی میانعراق وخراسان بیان کرده‌اند، که در کنار دریای مازندران واقع شده‌است و شهرها و دهات بسیار دارد[۵] ومحمد بن محمود بن احمد طوسی تبرستان را اقلیمی دانست که مرز آن از بلاداران تاجرجان و حدی تادریای مازندران تاطالقان[۶] وحمزهٔ اصفهانی، گذشته‌نگار قرن سوم،دیلم را بخشی از تبرستان گفته است.[۷]یوزف مارکوارت تبرستان را همانپتشخوارگر می‌داند[۸] وابن فقیه همدانی پتشخوارگر را بخشی از تبرستان و از شهرهای رویان می‌داند.[۹] برپایه دیدگاهابن فقیه همدانیرویان از کوره‌های تبرستان است و از شهرهای رویان:چالوس،لارز، شرز و بذشوارجر است.[۹]

سرزمین تبرستان پیش از اسلام جزئی ازپتشخوارگر بود. این سرزمین پس ازاسکندر، مدتی زیر ادارهٔدولت یونانی بلخ واشکانیان قرار گرفت و در زماناشکانیان وساسانیان جزئی ازپتشخوارگر بود و تا سال ۴۸۸ میلادی بدستگشنسب شاهان اداره می‌شد و در سال ۴۸۸ میلادی زیر ادارهٔساسانیان درآمد وکاووس ساسانی به مدت ده سال به‌عنوان پتشخوارگرشاه بر تبرستان فرمانروایی نمود و پس از ویزرمهرشاهیان تا سال ۶۴۲ میلادی بر تبرستان به فرمانروایی پرداختند، پس از سرنگونیایران‌شهر دربرابرحملهٔ اعراب ایستادگی کرد و سرزمین تبرستان تا زمانخلافت عباسی توسط خاندانی ساسانی‌تبار به نامدابویگان اداره می‌شد. پس از گشایش جلگه‌های تبرستان هم مناطق کوهستانی بهمقاومت علیه مسلمانان ادامه دادند و دینمزدیسنا تا پایانه قرن سوم هجری و آغازین سدهٔ چهارم هجری بخشی از پیروان خود را نگه داشته بود. پس از این دوره داعیان و مبلغان مذهب اسلامیزیدیه در میان اهالی نفوذ کرده و با تبلیغات گسترده پیروانی کسب نموده و فرمانرواییعلویان تبرستان را در سال ۲۵۰ قمری شکل دادند که منجر به تحولات زیادی در منطقه شد.رافع بن هرثمه از سردارانطاهری در سال ۲۷۷ قمری موفق به فتح تبرستان، دیلم و گیلان گردید ولی در اثر شکست از خلافت عباسی نفوذ خود را در تبرستان، دیلم و گیلان از دست داد واحمد سامانی در سال ۲۸۷ قمری موفق به فتح تبرستان گردید و به مدت ۱۴ سال تبرستان تحت نفوذ سامانیان درآمد و سپسعلویان تبرستان در سال ۳۰۱ قمری توانستند بار دیگر بر تبرستان چیرگی یابند. پس از فروپاشی علویان تبرستان، سرداران دیلمی علویان توانستند حکومت‌هایزیاریان،بوییان وسلاریان را ایجاد کرده و بخش قابل‌ملاحظه‌ای از قلمروهای اسلامی را به تبعیت خویش درآورند. تبرستان تا زمان ایجاد سلطنتسلجوقیان، در کنترلامیران زیاری باقی ماند و در این دوره خاندان قدیمیباوندیان که به‌طور سنتی حاکمسوادکوه بودند احیا گردیدند و در شرق تبرستان به تبلیغ آیینشیعهٔ امامیه پرداختند؛ این در حالی بود کهپادوسپانیان، حاکمان محلی قدیمی رویان در غرب تبرستان، به مذهبتسنن درآمدند. در اثرحملهٔ مغول شهرهای تبرستان آسیب فراوان دیدند، ولی حکومت‌های محلی خودمختار باقی ماندند. دردورهٔ ملوک‌الطوایفی اندیشه‌های شیعهٔ امامیه وتصوف با تلاش‌های روحانیون آملی و خراسانی به‌تدریج در هم تنیده شد وجنبش سربداران درکومس پدید آمد که به‌واسطهٔ دولتمرعشیان در تبرستان نیز تسلط و حکومت یافت. مرعشیان بیش از دو قرن بر شرق تبرستان حکومت داشتند و در این دوره، پادوسپانیان در غرب تبرستان به دو شاخهٔ محلی تجزیه شدند. با روی کار آمدندودمان صفویان، مرعشیان متحد این خاندان شده و با آن‌ها پیوند خانوادگی ایجاد کردند ولی همین پیوندها موجب اختلاف میان دو حکومت شده و در زمانشاه عباس صفوی بهانهٔ حملهٔ شاه به تبرستان شد و با شکست مرعشیان و پادوسپانیان از لشکریان قزلباش، تبرستان پس از آن به‌عنوان بخشی ازایران صفوی تبدیل گردید. سیاستمداران مازندرانی از آن پس در سیاست‌های ملی ایران نقش‌های پررنگی ایفا کردند.ایل قاجار از خاندان‌های مهاجر ترک در شرق مازندران بودند که در ۱۱۷۵ شمسی به قدرت رسیدند و پس از صد و سی سال، در ۱۳۰۴ شمسی توسطرضا پهلوی حکومتشان منحل گردید. در این دوره قیام‌هایی مسلحانه در شمال ایران روی داد که همگی توسط رضا پهلوی سرکوب شدند. رضا شاه خود از اهالیشهرستان شاهی(بعد از انقلاب ۵۷ نام شاهی به قائمشهر تغییر پیدا کرده و مناطق جویبار، سوادکوه، کیاکلا از شاهی جدا شده اند) دراستان مازندران بود و اقداماتی جدی جهت نوسازی کشور انجام داد. تبرستان به‌مرور نام «مازندران» به خود گرفت و امروزه هستهٔ اصلی این سرزمین، با این نام شناخته می‌شود هرچند طبق گزارش مورخان مازندران تنها بخشی از تبرستان را شامل می‌شد. یکی از مهم‌ترین منطقه‌های تاریخی در شمال کشور ایران تبرستان بود.

ریشه‌شناسی نام

مقالهٔ اصلی:نام طبرستان
قوم تپور در کنارآماردها پیش از ورودآریاییان در کنارهٔ دریای مازندران می‌زیستند و بعدها با کوچاندن آماردها در نواحی بیشتری سکنا گزیدند.[نیازمند منبع]

نام تبرستان را معرب عبارت «تپورستان» (بهفارسی میانه:) دانسته‌اند که اشاره به سرزمین سکونت قومتپور دارد.[۱۰] به گفتهٔآریان گروهی از قوم تپور در عصرهخامنشی واسکندر در میانهیرکانیا وآمارد حضور داشتند.[۵] درسنگ‌نوشته‌های هخامنشیان نامی از تپورها نیامده و منطقه‌ای که بعدها به آن‌ها منسوب شد، به نامهیرکانی خوانده می‌شد و در ساتراپ شانزدهم قرار داشت. تا زماناشکانیان این سرزمین بخشی ازپتشخوارگر به حساب می‌آمد.[۱۱]: ۹۹  اخیراً نام قوم تپوری توسط «وتر هنکلمن» (Wouter Henkelman) به همراه دپوراپ قومی ایلامی در دو متن از متون و الواحبایگانی‌های اداری تخت جمشید مربوط به دوره هخامنشی ذکر شده بود شناسایی شده‌اند. در یک مورد (pf0856) در هفت ماه اول سال ۲۴ حکومت داریوش (۴۹۸ قبل از میلاد) به جیره‌هایی به کارگران نوجوان تپوری داده شد اشاره شده است در حالی که در مورد دیگر (fn-nn-2458) مربوط به سال ۲۷ حکومت داریوش (۴۹۵ قبل از میلاد) نام قوم تپوری ثبت شد.[۱۲] تپورها در ابتدا در قسمت جنوب شرقی منطقه زندگی می‌کردند ولی آماردها توسطفرهاد یکم شکست خوردند و اشکانی‌ها ایشان را در قرن دوم پیش از میلاد در اطرافری اسکان دادند. قلمرو سابق آمارد توسط تپورها اشغال شد و پس از آن نام تپورستان رایج گردید.[۱۳][۱۴][۱۵][۱۶] نخستین سند ایرانی که در آن نام تبرستان آمده‌است،نامهٔ تنسر به گشنسب می‌باشد کهگشنسب را «شاه پدشخوارگر و تبرستان» نامیده‌است.[۱۷]: ۹۹ 

اسدالله عمادی معتقدست که نام تاریخی سرزمین شمالی ایران در دوران باستان به‌صورت تپوش‌آری و تپوری و تپورستان بوده‌است که ریشه در نامقوم تپور دارد. او می‌گوید نخستین بار نام این سرزمین در کتیبه‌های آشوری به‌صورت تپوش‌آری ذکر شده‌است.[۱۸] اسدالله عمادی ادعای کوچ قوم تپور ازپرثوه به مازندران را رد می‌نماید و می‌گوید پیش از آنکه اشکانیان به قدرت برسند تپورها در مازندران ساکن بودند و به تعدادی از منابع یونانی استناد می‌کند.[۱۹]

البته نظرات دیگری نیز در باب وجه تسمیه تبرستان نقل شده‌است. به‌طور مثال برخی آن را مرتبط با ابزارتبر هیزم‌شکنی دانستند یا «طبر» را به معنای کوه درربان تبری عنوان کردند که با پسوند مکان جمع شده[۲۰] یا طبر را به معانی دیگری همچون «بید معلق»، «تپه» و… دانسته‌اند.[۱۷]: ۱۰۰–۱۰۱ به هر روی، سرزمین تبرستان از قرن هشتم هجری به بعد تدریجاً با نام مازندران شناخته شد و این نام جایگزین تبرستان شد.[۱۷]: ۹۹ 

محدوده جغرافیایی

موقعیت تپورها در قرن دوم قبل از میلاد، از شرق سپیدرود تا هیرکانیا

نخستین منابعی که از تبرستان یا تپورستان نام برده‌اند، منابع یونانی هستند. به گفتهآریان گروهی از قوم تپور در عصر هخامنشی و اسکندر در میانهیرکانیا وآمارد حضور داشتند واسکندر سرزمینآمارد را به قلمروفرادات حاکم تپور ضمیمه کرد.[۵]دیاکونوف از تپورستان (به ضمیمه آمارد) به عنوان یکی از ساتراپ‌های اسکندر نام می‌برد.[۲۱] پس از کوچانیدن آماردها، وسعت و جایگاه قلمرو تپورستان پایدار شده و تا پیش از حملهٔ اعراب ثابت ماند.[۲۲] در منابع ایرانینامه تنسر به گشنسب یکمین مکتوبی است که از تبرستان به عنوان خطه‌ای جغرافیایی نام برده‌است. در زمانهرمز چهارمساسانی نیز نام نبرستان در اشاره به ناحیهٔ محدودتری بیان شده.[۲۳]

نقشه‌ای قدیمی که وسعت تبرستان را نشان می‌دهد

به نظربرتولد اشپولر، مورخ آلمانی، نواحی جنوبی دریای مازندران نه در زمانهخامنشیان وساسانیان و نه پس از اسلام، جزئی از مرزهایایران سیاسی نبودند ولی درون مرزهایجغرافیایی ایران قرار دارند.[۲۴] مورخان اسلامی محدوده‌هایی برای سرزمین تبرستان مطرح کرده‌اند که اختلافات جزئی با یکدیگر دارند، به‌طور مثالگرگان و استراباد را گاه جزئی از تبرستان و گاه سرزمینی مستقل دانسته‌اند.[۲۳] در واقع منابع اولیهٔ تاریخی و جغرافیایی، محدودهٔ تبرستان با اختلافاتی گزارش شده‌است. گاه این گزارش‌ها بر اساس قدرت سیاسی تبرستانیان و گاه بر پایهٔ وجهٔ فرهنگی منطقه بوده‌است.[۲۲]

به گفتهگای لسترنج تبرستان و مازندران مترادف و به یک معنی بودند، اما در همان حال که اسم نبرستان بر تمام نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی نامیده می‌شد اسم مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که ازدلتای سفیدرود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد اطلاق می‌گردید.[۲۵]

به گفتهویلفرد مادلونگ،تپورها که در ابتدا در قسمت جنوب شرقی منطقه زندگی می‌کردند، در اوایل تحت تسلط هخامنشیان قرار گرفتند،آماردها توسط اسکندر بزرگ و بعداً توسط پارتیان شکست خوردند و در قرن دوم پیش از میلاد آنها را در اطراف ری اسکان دادند. قلمرو سابقآماردها توسطتپورها اشغال شده بود.بطلمیوس در ناحیه شرقدیلم در ساحلدریای مازندران تنها ازتپورها یاد می‌کند. دیلم بخش کوهستانی گیلان بود.[۱۳]

به گفتهویلفرد مادلونگ، مرز شرقی تبرستان بینتمیشه واسترآباد، و مرز غربی آن تاچالوس بود.[۱۳] به نوشتهمنوچهر ستوده، حد مازندران از مشرق تمیشه و جنگل انجدان و حد آن در مغرب تانمک آبرود بود که آن را ازرستمدار جدا می‌کرد.[۲۶]

دهخدا در فرهنگ خود ذیل واژه تبرستان می‌نویسد:[۲۷]

آنچه از تاریخ طبرستان معلوم است و آن ولایت به تبرستان که لفظ فارسی قدیم است موسوم شده و حدود آن رویان، نور، کجور، آمل، ساری، استرآباد، گرگان، لاریجان، گیلان، دماوند، سوادکوه، شاهرود، دامغان، سمنان، تهران، رودبار و قزوین بوده.

به گفته محمدباقر امیرخانی سابقا تبرستان شامل گرگان، استرآباد، مازندران و رستمدار می‌شد یعنی سرتاسر ناحیه‌ای که بین دینار جاری در مشرق وملاط لنگرود (واقع در گیلان) در مغرب بود را شامل می‌گشت. سرحدات قدیمی رستمدار عبارت بود از:سیسنگان یا رودخانه مانهیر در مشرق وملاط لنگرود در مغرب. مدتی بعد این سرحدات تغییر شکل یافتند و می‌توان گفت که رستمدار ناحیه‌ای را که از آمل تا گیلان ادامه میافت شامل می‌شد. رویان نام اراضی مسطح بود ولی همچنین به سرتاسر رستمدار نیز اطلاق می‌گشت.[۲۸]سرزمین تبرستان در اوج قدرت گرگان و دیلمان را شامل می‌شده‌است به گونه‌ای که مورخان اسلامی همچونزکریای قزوینی[۲] درآثار البلاد و اخبار العباد[۳] وابن عبدالحق بغدادی[۴] تبرستان را ناحیه‌ای بینعراق وخراسان توصیف نموده‌اند، که در کنار دریای خزر واقع شده‌است و شهرها و دهات بسیار دارد[۵] ومحمد بن محمود بن احمد طوسی تبرستان را اقلیمی دانست که حد آن از بلاداران تاجرجان و حدی تا دریای خزر تاطالقان[۶] وحمزه اصفهانی، مورخ قرن سوم، دیلم را بخشی از تبرستان ذکر نموده‌است.[۷]

قاضی نورالله شوشتری درمجالس المومنین، به نقل از کتابابانه (که مؤلف آن ابوجعفر محمد بن یعقوب قرشی هوسَمی یکی از علمای زیدی است) می‌نویسد: «مسطور است که از کنار رودسفیدرود تا آنجا که از توابع تنکابن است تا جرجان، تبرستان خوانند و از آنطرف سفیدرود تافومن جیلان گویند.»[۲۹]

نقشه تبرستان در کتابمسالک الممالک نوشته اصطخری در سال ۳۴۰ هجری.

بلاذری تبرستان را شامل هشت ناحیهٔ «ساریه،آمل،نامیه،تمیشه،رویان،اللارز،الشرز وبدشوارجر» دانسته. همچنینابن رسته از چهارده بخش تبرستان سخن گفته که هرکداممسجد جامعی داشتند: «آمل، ساریه،مامطیر،ترنجه،ربست،میلا،هزارگریب،مهروان، تمیش،تمار،ناتیل،چالس، رویان وکلار».[۲۳]

ابن خردادبه، که معاصر با علویان تبرستان بوده، درالمسالک و الممالک ضمن نام بردن از «الری،دنباوند،مدینه دنباوند و شلنبه» می‌گوید که «تبرستان و الرویان و آمل، ساریه، شالوس، اللارز والشرز، طمیس، دهستان، الکلار، جیلان و بدشوارجر» در پس آن هستند. ابن خردادبه گرگان را جزئی از شهرهای تبرستان عنوان نکرده‌است.[۲۹][۳۰] ابن خردادبه شهرهای ساریه، آمل و چالوس را جزء شهرهای جلگه‌ای تبرستان و شهرهای رویان و کلار را جزء شهرهای کوهستانی تبرستان دانسته‌است.[۳۱]

ابن رسته[۳۲] مورخ قرن سوم، تبرستان از جانب مشرق به گرگان و قومس و از طرف مغرب به دیلم و از طرف شمال به دریا و از طرف جنوب به به بعضی از نواحی قومس و ری محدود می‌شود. به گفته ابن رسته مراکز و بخش‌های تبرستان چهارده تا است و خورهٔ آمل که کرسی و مرکز آن ناحیت است و شهرهایش عبارتند از: ساری و مامطیر و تُرنجه و روُبست و میله و مرارکدیه (کدح) و مِهروان و طَمیس و تَمار و ناتل و شالوس و رویان و کلار.[۵]

ابوالقاسم بن احمد جیهانی در کتاب اشکال‌العالم می‌نویسد: از شهرهای تبرستان: آمل، ناتل، سالوس، کلارودان، عین‌الهم، مامطیر، ساری، تمیشه، استرآباد، جرجان، آبسکون و دهستان است. راه آمل به دیلم، آمل تا ناتل از آنجا تا سالوس و از آنجا تا کلار و از آنجا تا دیلم است.[۳۳]

اصطخری در قرون ۳ و ۴ هجری در کتابمسالک الممالک، برای نخستین بار نقشه‌ای از دیلم و تبرستان ارائه داده‌است. او تبرستان را زمینی هامون و قابل کشاورزی معرفی می‌کند و دیلم را شامل جبال دیلم و جلگه‌های گیلان معرفی می‌کند.[۳۰] در نقشهٔ اصطخری که ازابوزید بلخی نقل شده، محدودهٔ بلاد تبرستان شامل «آمل، ساریه،عین‌الهم، مهروان،آبسکون،استرآباد،گرگان ودَهستان» است. نقشهٔ اصطخری شبیه و موافق توصیفاتابن اسفندیار نیز می‌باشد.[۲۳] اصطخری می‌نویسد: آمل، ناتل، سالوس، کلار، رویان، میله، برجی، چشمهٔ‌الهم، ممطیر، ساری، مهروان، لمراسک و تمیشه در شمار تبرستان است.[۳۴] صاحب کتابحدودالعالم، در ۳۷۲ هجری، می‌گوید: «تبرستان ناحیتی است بزرگ… و حدش از چالوس است تا حد تمیشه و این ناحیتی است آبادان و با کشت و برز و بسیار خواسته و بازرگان بسیار و طعامشان بیشترین نان برنج است و ماهی و بام خانه‌هاشان همه سفال سرخ است از بسیاری باران که آنجا آید بتابستان و زمستان.»[۲۳]

مقدسی نیز دراحسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم «جرجان، تبرستان، دیلمان و جیلان» را در اقلیم پنجم عالم معرفی کرده‌است.[۳۰] مقدسی همچنین تبرستان را دارای کوه‌های بسیار و باران فراوان، وصف کرده و آمل را مرکز تبرستان و چالوس، مامَطیر، تُرنجَه، ساریه، تمیشه و… را از شهرهای تبرستان دانسته‌است.[۳۵][۳۶]

ابن حوقل در وصف تبرستان می‌نویسد: بزرگ‌ترین شهر تبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم نشین آنجاست. از پلور تا آمل یک منزل است و از آمل به شهر میله دو فرسخ و از میله تا تریجی دو فرسخ و از تریجی به ساری یک منزل و از ساری تا استرآباد چهار منزل و از استرآباد تا گرگان دو منزل راه است و از آمل تا ناتل یک منزل و از ناتل تا چالوس یک منزل و به سمت دریا تا عین الهم یک منزل است.ابن حوقل می‌نویسد: شهرهای آمل، شالوس، کلار، رویان، میله، تریجی، عین الهم، مامطیر، ساریه و طمیسه جز ولایت تبرستان است.[۳۷]

به نقل ازحدود العالم تمیشه، لمراسک، ساری، مامطیر، تریجی، میله، آمل، الهم، ناتل، رودان، چالوس و کلار در شمار تبرستان هستند. به گزارش مؤلفحدود العالم ناتل، رودان، چالوس و کلار شهرک هایی‌اند اندر کوه و شکستگی‌ها و این ناحیتی است هم از تبرستان و لکن پادشاهی دیگر است و پادشاه آن استندار خوانند.[۳۸][۳۹]

نقشه تبرستان در کتابعجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات نوشته محمد بن محمود بن احمد طوسی در سال ۵۵۱ هجری.

در اوایل دورهٔ خلفا این ناحیه از لحاظ سیاسی چندان اهمیت نداشت، زیرا آخرین قسمتی از کشور ایران بود که به کیش مسلمانی درآمد و حکمرانان آنجا معروف به اصفهبذان یا اصپهبذانِ تبرستان بیش از یک قرن پس از فتوحات عرب در کوهستان‌های خود مستقل باقی ماندند و تا نیمهٔ دوم قرن دوم هجری هنوز روی سکه‌هایی که در آن منطقه ضرب می‌شدخط پهلوی نقش بود و مردمِ جنگل‌ها و بیشه‌های پهناور آن ناحیه بردین زرتشت بودند.[۴۰]

ابن اسفندیار تبرستان را از شرق تا غرب، محدود به دینارجاری تا ملاط دانسته، که معادل تقریبیجرجان ورودسر کنونی هستند.[۲۲] ابن اسفندیار در کتابتاریخ تبرستان از شهرهای تبرستان که دارای جامع و مصلی بودند چنین نام می‌برد: به هامون آمل، ساری، مامطیر، رودبست، تریجه، میله، مهروان، اهلم، پای‌دشت، ناتل، کنو، شالوس، بیخوری، لمراسک، طمیش و به کوهستان کلار، رویان، نمار، کجویه، ویمه، شلنبه، وفاد، الجمه، شارمام، لارجان، امیدوارکوه، پریم و هزارگری.[۳۳]در قرن ۸ میلادی،حمدالله مستوفی جدای از ذکر ولایت مازندران، حدود ولایت قومس و تبرستان را بیان می‌کند که شاملفریم وشهمیرزاد،دامغان،سنگسر وفیروزکوه ودماوند وخوار بوده‌است.[۴۱]

شمس‌الدین دمشقی در کتابنخبة الدهر فی عجائب البر و البحر می‌نویسد: جرجان، استرآباد، دهستان، کش، جاجرم، فراوه، آبسکون از شهرهای مازندران است و آمل، ناتل، کلار، رویان، ساری، چالوس، عین الهم از شهرهای تبرستان شمرده شده‌است.[۴۲]

ظهیرالدین مرعشی در کتابتاریخ تبرستان و رویان و مازندران می‌نویسد: حد تبرستان از طرف شرقی دیناره‌جاری و از طرف غربیملاط که آن قریه شهرهوسم که اکنون به فرضهروده‌سر اشتهارد دارد. حد مازندران از طرف شرقی بیشه انجدان می‌باشد و از طرف غربیملاط می‌باشد. حدگرگان حالیا که به استرآباد مشهور است و اصلاً دهستان می‌گفتند شرقی دیناره جاری است که حد شرقی تمام تبرستان است و غربی انجدان که حد شرقی مازندران است. به گفتهٔظهیرالدین مرعشی مازندران بخشی از تبرستان است و سرزمین تبرستان، گرگان و مازندران هر دو را در بر می‌گرفت.[۴۳]

امین احمد رازی مؤلف کتاب تذکره هفت اقلیم در باب تبرستان می‌نویسد:از حوالی جرجان و حدود دامغان تا کوهستان ری و طالقان بخشی از تبرستان است. رستمدار و کجور و دیمه و لاریجان نیز متعلق به تبرستان است و برخی جیلانات را نیز داخل تبرستان شمرده‌اند.[۴۴][۴۵]

ابن فقیه همدانی مورخ قرن سوم در مختصر البلدان به وجود سی و یک پادگان در تبرستان اشاره می‌نماید. وی می‌نویسد: از آغاز تبرستان تا مرز دیلم سی و یک مسلحه افتاده‌است. در هر مسلحه از دویست تا هزار مرد است. پادگان‌های تبرستان شامل: تمیشه، نامیه، لمراسک، مهران، دامادان، کوسان، بعدان، اسرم، خرم‌آباد، ساری، کولا، دزا، ارطه، چمنو، مشکین‌وان، بالامیان، یزدان آباد، جیلامان، ترنجه، متسکی، میله، آمل، هلافان، جیلان‌آباد، طابران، ناتل، پایدشت، کجور، سعیدآباد، چالوس و کلار می‌شدند.[۴۶]

پس از حمله مغول‌ها، در قرن دهم ناممازندران بر این سرزمین گذاشته شد. بنا بر نظر بخشی از مورخان، تا پیش از این دوره،مازندران سرزمینی نیمه اساطیری محسوب می‌شد که درشاهنامه و دیگر حماسه‌ها واساطیر ایران نامش رفته بود. اما تبرستان همیشه خطه‌ای تاریخی محسوب می‌شده‌است.[۲۲][۴۷] برخی دیگر از مورخان این دیدگاه را نمی‌پذیرند و این دو اسم، یعنی تبرستان و مازندران، را همواره به یک معنی دانستند و معتقدند در همان حال که اسم تبرستان بر تمامی نواحی کوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می‌شد، کلمهٔ مازندران بر منطقهٔ ارضی پست ساحلی از دلتای سپیدرود تا جنوب شرقی بحر خزر امتداد دارد، اطلاق می‌گردید.[۴۸]

علاوه بر مناطقی که در غالباً در قلمرو فرمانروایان تبرستان بودند و به عنوان محدودهٔ «تبرستان عام» شناخته شده‌اند، برخی مؤلفان مناطق دیگری که تحت حاکمیت تبرستانیان نبوده‌اند را نیز در قلمرو فرهنگی تبرستان دانستند. این مناطق بیشتر شامل نواحیشمال ایران و منطبق بر تعریفپتشخوارگر بوده‌است. مناطقی مانند گرگان، دهستان، آبسکون، سمنان، کومس،دامغان، بسطام، ری و طالقان که از لحاظ رسوم اجتماعی و فرهنگ مسلط تحت نفوذ تبرستان بودند و برخی از این تأثیرها هنوز هم قابل لمس است.[۲۲]

رویان

برخی منابع عصر اسلامی تبرستان و رویان را دو سرزمین منفک دانسته‌اند که توسطرود هراز جدا شده‌بودند. در این دیدگاه تبرستان محدود به سرزمین‌های میان تمیشه و هراز بود. اما اغلب منابع این دیدگاه را نمی‌پذیرند و رویان را بخشی از تبرستان دانسته‌اند که گرچه دارای حاکمیت جداگانهٔپادوسپانیان بوده، لیکن همچنان از خاک تبرستان شناخته می‌شد.[۲۲]

رویان خود سرزمینی آباد در غرب مازندران بود که شامل بخش‌های کجور، کلارستاق، لنگا، تنکا، سختسر، هوسم، الموت، طالقان، لورا، ارنگه، رودبار قصران و لارقصران می‌شد.[۴۹] به گفته دانشنامه ایرانیکا،منطقه رویان کهن از نواحی غربی تبرستان بود که شامل نواحیکجور،کلارستاق وتنکابن می‌شد.[۵۰]

سرزمین رویان از گذشته‌ها، زیستگاه دو قوم آمارد و تپور بود.[۵۱] این منطقه پس از حمله مغول، به نامرستمدار نیز شناخته شد. پادوسپانیان مدت مدیدی در این منطقه حکومتی مستقل داشتند.[۵۲] رویان یا رستمدار، شامل کوهستان و دشت‌هایی در غرب تبرستان بود و میاننمک‌آبرود[۵۳] وکرج از یک‌سو ورود هراز از دیگر سو محدود بوده و شامل شهرهایناتل،چالوس،کلار،سعیدآباد وکجور می‌شده و حاکم‌نشین آن کجور بود.[۵۴] مردم رویان کهن به ربان تبری و گویش طبری رویانی که زبان اسپهبدان تبرستان نیز بود سخن می‌گفتند.[۵۵]به گفتهعلی‌اصغر یوسفی‌نیا اولیالله آملی مرز غربی رویان را کلار (کلارآباد فعلی) ذکر می‌کند. دمشقی مؤلف کتاب نخبه الدهربین رویان را شامل دیلمان و شرق گیلان می‌داند. ظهرالدین مرعشی سرزمین رویان و رستمدار را از مشرق به سیسنگان و از مغرب به ملاط لنگرود محدود می‌داند.[۴۹]

تاریخ

مقالهٔ اصلی:تاریخ طبرستان
بخشی از مجموعه مقالات
تاریخطبرستان ودیلم
بشقاب نوازندگان
گرگانطبرستانگیلانتالش

ماقبل تاریخ

[نشان]
این بخش نیازمند گسترش است می‌توانیدبا افزودن به آن کمک کنید.

قدمت بقایای باستانی به دست آمده از غار شوپریرستمکلا به بیش از یکصدهزار سال گذشته بازمی‌گردد؛ این بقایا شامل دست‌افزاهای سنگی و فسیل استخوان‌های جانورانی است که توسط انسان‌های عصر پارینه سنگی شکار شدند. غار شوپری که در ۱۰ کیلومتری جنوب شهر رستمکلا در شرق مازندران و دره مهربان رود واقع شده، از بزرگترین غارهای شناخته شده در مازندران است که بیش از ۷۵ متر طول و بیش از ۷۰۰ متر مربع مساحت دارد. غار شوپری در سال ۱۳۹۹ توسط نگارنده شناسایی و به دلیل اهمیت بالای این اثر بلافاصله فرایند تعیین عرصه و حریم آن با مجوز پژوهشگاه میراث‌فرهنگی و گردشگری، در سال ۱۴۰۰ انجام شد و با شماره ۳۳۶۹۶ در فهرست میراث‌فرهنگی کشور به ثبت رسید. کاوش باستان‌شناسی به منظور لایه‌نگاری این غار در سال‌های ۱۴۰۱ و تابستان ۱۴۰۲ با مجوز پژوهشگاه میراث‌فرهنگی و گردشگری توسط نگارنده از سوی اداره کل میراث‌فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی مازندران انجام شد. بقایای بسیار فراوان استخوان‌های جانوری به دست آمده که اثر قصابی با ابزارهای سنگی بر روی آنها برجای مانده، همچنین بقایایی از دوره نوسنگی با قدمت بیش از هفت هزار سال از لایه‌های سطحی غار شوپری به دست آمده که نشان از ارتباطات پیش از تاریخ ساکنان مازندران با نواحی شرقی و شمال شرقی ایران و نواحی جنوبی آسیای میانه دارد.[۵۶]

دوره باستان

از شیوه حکومت و حاکمان تبرستان پیش از اسلام اطلاعات محدودی وجود دارد. طبق آنچه در کتب تاریخی یونانیان آمده،فرادات در زمانحمله اسکندر حاکم تپورستان بوده واسکندر مقدونی او را به مقام خویش ابقا کرد ولیآماردها حاضر به اطاعت نشدند و به کمک درختان در جنگل پنهان می‌شدند و در برابر سپاهیان اسکندر مقاومت نمودند و حتی اسب محبوب اسکندر، بوسفال، را ربودند؛ ولی سرانجام اسکندر با تهدید و به آتش کشیدن بخش‌هایی از جنگل توانست آنان را مطیع ساخته و حکومتشان را به اتو فرادات سپارد. پس از اسکندر، در زمانسلوکیان اسماً آماردها جزئی از ولایات سلوکی بودند منتهی هیچ جنگی میان آنان رخ نداد و به احتمال زیاد آماردها به استقلال دست یافته بودند. پس از این در زماناشکانیان است کهفرهاد یکم به جنگ آماردها رفت و آن‌ها را به اجبار به ناحیهٔدربند کوچاند.[۵۷] آن گونه که ازنامه تنسر به گشنسب پیداست، سلسلهٔ دیگری علیه سلوکیان در کرانه‌های دریای مازندران شکل گرفت که در عصراردشیر ساسانی بهگشنسب به ارث رسیده بود. گشنسب و اخلاف او تا زمان حکومتقباد ساسانی بر سراسرپتشخوارگر فرمانروایی نمودند و جزئی از ناحیهٔ شمالیامپراتوری ساسانی بودند.[۲۳] پس از گشنسب‌شاهان،کیوس، شاهزادهٔ ساسانی و برادر بزرگترانوشیروان، در سال ۵۲۹ میلادی عازم تبرستان شد و فرمانروایی این نواحی را برای مدتی، تا سال ۵۳۶ میلادی، در دست داشت. پس از کیوس، به دستورانوشیروان خاندانزرمهر به تبعیت از ساسانیان در منطقه مستقر شدند و تا سال ۶۸۵ میلادی، در سراسر پتشخوارگر فرمان می‌راندند. در این سال مقارن باحمله عرب‌ها به ایران، شاهزاده‌ای به نامگیل گاوباره توانست با مسالمتآذر ولاش، واپسین زرمهرشاه، را کنار راند و سراسر پتشخوارگر را به دست گرفت.[۵۸]

بقایای ساسانی

احمد کسروی دربهار نوشته‌است:
«اوایل قرن سوم که دامنهٔ فتوحات اسلامی در آسیا تا حدود چین و در آفریقا تا سواحل بحر اطلس و در اروپا تا وراء جبل آلپ امتداد یافته بود و در پایتخت‌های اسپانیا و پرتغال به جای ناقوس صدای اذان مسلمین به اطراف طنین می‌انداخت، در قلل جبالسوادکوه آتشکده‌های دین زرتشت دایر و مشتعل بود و اسپهبدان هنوز کیش نیاکان خود را از دست نداده بودند.»[۵۹]
قلعه کنگلو درسوادکوه که توسط اعراب سقوط نکرد

پس از مرگیزدگرد سوم و نابودی امپراتوری ساسانی، گیل گاوباره در سال ۶۵۱ میلادی، علم استقلال بیفراشتو با ایجادگاهشماری طبری به نام «اسپهبد تبرستان، گیل گیلانشاه و پتشخوارگر پتشخوارگران» برای خود سکه ضرب کرد. پس از گیل گاوباره دو فرزند اودابویه وپادوسپان هر کدام دودمانی بنا نهادند.[۶۰]

دابویه و فرزندانش حکومت پدر را به ارث برده و با نامدابویگان حاکمان مستقل سراسر پتشخوارگر بودند. آن‌ها در زمانفرخان بزرگ پایتخت خود را از گیلان بهسارویه منتقل کرده و تا سال ۷۶۱ میلادی، یعنی در زمان خلافتمنصور عباسی و خودکشیاسپهبد خورشید، آخرین فرمانروای دابویی، به حکومت پرداختند.[۶۱] دیگر نسل گیل گاوباره با نامپادوسپانیان در قالب حکومتی محلی و کوچک دررویان باقی ماندند و در دوره‌ای طولانی میان سال‌های ۶۵۵–۱۵۹۸ میلادی بر نواحی خود مستقر بودند.[۶۲]

در زمان فرار یزدگرد به سوی خاور، یکی از همراهان اوباو بود. باو از نوادگان کیوس بود و در زمان گریز با اجازهٔ یزدگرد از او جدا شده و به تبرستان آمد تا از یک آتشکده زیارت نماید. وی در تبرستان بود که خبر مرگ شاهنشاه ساسانی را شنید، فلذا در آتشکده عزلت گزید. در زمان حکومت دابویه، به علت دوری پایتخت اولیهٔ دابویگان از مرزهای شرقی تبرستان، مهاجمین از این نواحی به تبرستان هجوم می‌آوردند. به همین سبب مردم از باو خواستند تا به رهبری آنان شتابد و مهاجمان را دور سازد. باو با شروطی درخواست را پذیرفت و بدین شکل حکومتباوندیان شکل گرفت که تا سال‌ها در مرزهای شرقی تبرستان برقرار بود.[۶۰]

از دیگر حکومت‌های این دورهکارنوندیان یا سوخرائیان است که پیشینهٔ آن بههفت خاندان ممتاز ساسانی و چهار خاندان اشکانی می‌رسد. آن‌ها خود را از نسلکاوه آهنگر می‌دانستند و از زمان انوشیروان ساسانی در کوهستان‌های تبرستان حکومت داشتند. این خاندان مسببشورش عمومی تبرستان و پس از آن قیاممازیار علیهخلافت عباسی بودند.[۶۳] در شورش عمومی تبرستان که از ۱۶۸ تا ۱۸۹ هجری به طول انجامید، اتحادی میان باوندیان و کارنوندیان برقرار بود وشروین باوندی چون پادشاه تبرستان بود وونداد هرمز صاحب‌الجیش و سپهسالاری او را می‌کرد.[۶۴] پس از آن در مازیار، واپسین اسپهبد کارنوندی قیامی معروف به سرخ‌علمان، را ترتیب داد و بابابک خرمدین درآذربایجان متحد شد ولی او نیز نهایتاً شکست خورده و کشته شد.[۶۵]

سرزمین‌ تبرستان در اوایل دورهٔ اسلامی

حکومت‌های شیعه

از سال ۲۲ هجری قمری ترویج دیناسلام در تبرستان آغاز شد و در ۱۴۴ هجری شهرساری، پایتخت دابویگان به دست مسلمانان افتاد. دستگاه خلافت مسلمانان از شرق بهچین و غرب بهاسپانیای کنونی ختم می‌شد ولی با وجود این شرایط مردمان تبرستان آیین مزدیسنا را حفظ کرده بودند. برخلاف دیگر نواحی ایران، مردم این خطه به صورتی تدریجی و به خواست خود اسلام را پذیرفتند و از همان ابتدا مذهب تشیع را برگزیدند. در ابتدا وجود دشمنی مشترک، یعنی خلیفه و عوامل خلافت، موجب گرویدن مردم به نادیان قیام علوی بود ولی رفته رفته به تعدادزیدیان پتشخوارگر افزوده شد.[۶۶]

قلمروعلویان تبرستان و گیلان

نخستین حکومت شیعی در ایرانعلویان تبرستان بود که در در ۲۵ رمضان ۲۵۰ هجری قمری به درخواست مردم محلی توسط حسن بن زید، معروف بهداعی کبیر، ایجاد شد.[۶۷] داعی کبیر ابتدا با دودمانطاهریان، که پس از فتح تبرستان نایب خلافت در شمال کشور بودند، به مبارزه پرداخت و پس از اخراج آنان نبردهایی با سپاهیان خلیفه،یعقوب لیثصفاری و چندی از شورشیان داخلی داشت که نهایتاً از تمامی آن‌ها جان سالم به در برد.[۶۸] داعیان بعدی علوی در تبرستان دچار اختلافاتی شدند که منجر به ضعف آنان شد وسامانیان توانستند تبرستان را جزئی از قلمرو خود کنند ولی مجدداًناصرالحق اطروش به ترویج تشیع زیدی پرداخته و مردم را علیه سامانیان متحد کرد و دودمان علویان تبرستان را بازسازی کرد.[۶۹][۷۰]

پس از دو یا سه نسل علویان تبرستان و گیلان از شعارهای عدالت‌طلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان می‌رساندند، فراهم نمود و در این منطقه نیاز به حکومتی بود که هر دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند.[۷۱] از سوی دیگر، در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبش‌ها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولت‌هایی مانندسامانیان وصفاریان این روند آغاز شد و از اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبش‌های گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد کهاسفار بن شیرویه،ماکان کاکی،سالاریان،زیاریان وآل بویه از این دسته‌اند.[۷۲]

در تصویر:برج قابوس، آرامگاهچهارمین امیر زیاری
پس از مرگمرداویج زیاری دودمانزیاریان به حکومتی محلی بدل شد که تدریجاً ضعیف و ضعیف‌تر گشت و نهایتاً در سال ۴۸۳ هجری از بین رفت.

عده‌ای از سپاهیان بلند مرتبهٔ علویان تبرستان پس از افول این حکومت علم استقلال برافراشتند. از جمله این سپاهیان پیشینمرداویج زیاری بود که قصد احیای امپراتوری ساسانیان را داشت. او نواحی بسیاری را در سال ۳۱۹ هجری فتح کرد و سلسلهٔزیاریان را تأسیس نمود. مرداویج در اوج قدرت خود به قتل رسید.[۷۳][۷۴] پس از مرگ مرداویج،آل بویه که پیشتر در خدمت او بودند، قدرت یافته و جانشین مرداویج،وشمگیر، را شکست دادند و پس از آن حکومت زیاریان به تبرستان محدود شد ولی آل بویه به چنان قدرتی دست یافت که خلیفه مطیع آنان گشت.[۷۲]

با روی کار آمدن خاندان‌های ترک‌تبار در ایران،غزنویان توانستند امیران زیاری را مطیع خود کنند؛منوچهر زیاری امیری بود که سکه به نامسلطان محمود غزنوی کرد و با دختر او ازدواج کرد. پس از مرگ منوچهر،باکالیجار کوهی توانست مدتی زیاریان را کنار زده و امارت را به دست گیرد ولی تلاشش برای استقلال ناموفق بود و همزمان با خلع قدرت او و روی کار آمدنانوشیروان زیاری،طغرل سلجوقی به تبرستان حمله کرد.[۷۵] حکومت‌های محلی همچونباوندیان ومسافریان در تبرستان و گیلان برایدودمان سلجوقی غیرقابل دسترسی بودند و به صورت خراج‌گزار خودمختار باقی ماندند.[۷۶][۷۷] در این دوراناسماعیلیان طرفداران بسیاری در نواحی جنوب دریای خزر جذب نمود وحسن صباح درالموت قلعه‌ای مستحکم بنا کرد.[۷۸]شاه غازی رستم در این دوره حکومتباوندیان را بار دیگر مستقل ساخت و آن را به دوران اوج خود رساند. وی اصلاحات اقتصادی گسترده‌ای انجام داده، اسماعیلیان را تضعیف کرد و موقوفات بسیاری در تبرستان بنا نهاد؛ ولی پس از شاه غازی دیگر اسپهبدان باوندی دارای استقلال چندانی نبودند.[۷۹][۸۰] در زمانخوارزمشاهیان، در سال ۶۰۶ هجری، دودمان باوندیان توسط آن‌ها قلع و قمع شد ومحمد خوارزمشاه هنگامحمله مغولان به ایران به جزیرهآبسکون در تبرستان گریخت و در ۶۱۷ هجری، بر اثر مریضی در این جزیره درگذشت. در حمله مغول اکثر نواحی ویران شد و حاکمان محلی این بار خراج‌گزاروالیان مغول وایلخانان شدند.[۸۱]

شیخ خلیفه، از روحانیونشیعهآمل در زمانحکومت مغولان بر منطقه، در منطقهٔسبزوار نهضتی انقلابی علیهایلخانان را رهبری کرد که بهسربداران معروف است. عدهٔ بسیاری در تبرستان نیز به پیروی از این جنبش برخاستند. پس از مرگ شیخ خلیفه جانشینان وی قلمرو حکومت سربداران را وسعت بخشیده[نیازمند منبع] و به سوی مازندران نیز لشکرکشی کردند که با شکست همراه بود.[۸۲] همزمان با این رخدادها در دورانملوک‌الطوایفی، آخرین اسپهبد سلسلهٔ باوندیان توسط یکی از فرماندهان خود به قتل رسید وکیا افراسیاب چلاوی حکومتچلاویان را ساخت. از طرفی قوام‌الدین مرعشی، ملقب بهمیربزرگ، تحت تأثیر جنبش سربداران قرار داشت، پیروان بسیاری در تبرستان کسب کرد. او در ابتدا با کیا افراسیاب متحد بود ولی میانشان اختلافاتی رخ داد[۸۳] و نهایتاً میربزرگ درنبرد جلالک مارپرچین دودمان چلاوی را شکست داده و کیا افراسیاب را به مرگ رساند و دودمانمرعشیان را تأسیس کرد.[۸۴] یکی از فرزندان کیا افراسیاب به ناماسکندر شیخی، که از این معرکه جان سالم به در برد، نزدتیمور گورکانی رفته و او را ترغیب نمود تا به تبرستان لشکرکشی نماید.[۸۳] تیمور خرابی‌ها و قتل‌عام‌های بسیاری در تبرستان انجام داده وسادات مرعشی را تبعید کرد ولی پس از مرگ او، مجدداً مرعشیان بازگشته و حکومت تبرستان را به دست آوردند.[۸۵]

تاریخ معاصر

برایتأییدپذیری کامل این بخش به منابع بیشتری نیاز است. لطفاً با توجه بهشیوهٔ ویکی‌پدیا برای ارجاع به منابع، با ارائهٔمنابع معتبر بهبهبود این مقاله کمک کنید. مطالب بی‌منبع را می‌توان به چالش کشید و حذف کرد. (چگونگی و زمان حذف پیام این الگو را بدانید)
سراسرنمای نقشه قدیم ایران ۱۸۱۴ میلادی، ایالت مازندران که چنداستان را در بر می‌گرفته‌است
نقشه قدیم مازندران ۱۸۱۴ میلادی

با قدرت گرفتندودمان صفویان، امیران مرعشی مطیع آنان شده و با خاندان صفوی روابط نسبی برقرار کردند.خیرالنساء بیگم، از شاهزادگان مرعشی، به ازدواجشاه محمد خدابنده درآمد و حاصل این ازدواج،شاه عباس کبیر، قدرتمندترین شاه صفوی است. شاه عباس تمامی حکومت‌های محلی شمال ایران را برانداخت و برای همیشه مازندران را جزئی از خاک رسمیایران نمود. از جمله حکومت‌هایی که به دست شاه عباس نابود شدند، مرعشیان، پادوسپانیان،مرتضویان،الوند دیو،کیاییان واسحاقوندان بودند. شاه عباس پس از آن به‌آبادی مناطق مذکور همت گماشت؛ به‌طور مثال شهراشرف را در شرق مازندران بنیان نهاد وفرح‌آباد را در شمال ساری آباد نمود.[نیازمند منبع] تا سال‌های ۱۰۰۶/۷ قمری، ایالات مازندران و گیلان که تولیدکنندهابریشم بودند به امپراتوری صفوی ضمیمه شده بودند. در نتیجه به چنگ آوردن کنترل این منطقه به دست شاه عباس، این منطقه از آنچه مینورسکی «انبوه دودمان‌های فئودالی» می‌نامد به صورت متمرکز توسط دولت ایران اداره شد. کل ولایت مازندران به صورتخاصه درآمد. درآمد حاصله از ولایات خاصه توسط کارکنان مخصوصی اداره می‌شد و فقط می‌توانست مصروف امور خاصه شود. بنا برمینورسکی، تولیدات مناطق خاصه به شاه تعلق داشت و عواید ناشی از فروش این محصولات به صندوق خاصه واریز می‌شد. این جدا از عوارض راه‌ها، مالیات گمرکی و دیگر مالیات‌ها بود.[۸۶]

با اسکانایل قاجار در شرق مازندران، استان مازندران که آن زمان شامل شهرهایی همچوناسترآباد (گرگان کنونی) می‌شد جایگاه ویژه‌ای نزدقاجاریان پیدا کرد. در این میان بسیاری از بزرگان مازندران به حمایت ازآغا محمد خان قاجار پرداختند، به گونه‌ای که بیشتذ ارتش آغا محمد خان قاجار را مازندرانی‌ها تشکیل می‌دادند.[نیازمند منبع] شهر ساری پایگاه و پایتخت نخست آغا محمدخان و ایران کمی پیش از تاجگذاری رسمی او درتهران بوده‌است.[۸۷]میرزا شفیع مازندرانی ملقب به اعتمادالدوله یکی از متعمدان مازندرانی آغا محمد خان قاجار بوده که در فرماندهی و جذب قوا در مازندران برای ارتش آغا محمد خان قاجار کمک‌های شایانی کرد و در نهایت به صدر اعظمی قاجار رسید.[نیازمند منبع]مهدی خان خلابر یکی دیگر از معتمدان مازندرانی آغا محمد خان قاجار بود که در فتح گیلان نقش قابل توجهی داشت و حمایت او از آغا محمد خان قاجار باعث شد که او به حاکمیت تنکابن گماشته شود.[۸۸] در عهدمشروطیت نیز مازندرانی‌ها در سیاست‌های ملی نقش قابل توجهی داشتند؛ همچونمحمدولی‌خان تنکابنی،علی دیو سالار (سالار فاتح)، خلیل خان درویش تبرستانی، علی خان اسفندیاری، ابوالقاسم خان مصدق خواجه نوری، زهرا سلطان نوری، سردار جلیل کلبادی، سردار رفیع یانسری و …[نیازمند منبع]

زادگاهرضا شاه درآلاشت،سوادکوه.

دودمان پهلوی آخرین دودمانتبری‌تبار و مازندرانی بوده که بر ایران حکومت کرده‌است. پدربزرگ رضا شاه، مراد علی خان سوادکوهی نام داشته که در جنگ هرات (افغانستان) در ارتش محمد شاه قاجار حضور داشته و در آن جنگ از خودش رشادت و شجاعت به خرج داده‌است.[۸۹] رضا سوادکوهی پایه‌گذار سلسله پهلوی درآلاشتسواد کوه مازندران در یک خانوادهتبری‌تبار به دنیا آمد. وی بهعلت مرگ زود هنگام پدر دوران خردسالی را در فقر گذراند.رضا شاه از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را پیمود. درکودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهایقزاق (کازاک) به فرماندهی رضاخان قوای قاجار را شکست داده و تهران را اشغال کردند.[۹۰] رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامی‌ها و راهزنی‌ها را از بین برد و از تجزیه ایران جلوگیری کرده و مناطق استقلال یافته را به خاک ایران بازگرداند. در ۳ آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرماناحمدشاه قاجار بهنخست‌وزیری گمارده شد و ابتدا تلاش ناکامی در جهت جمهوری‌خواهی کرد؛ ولی در سال ۱۳۰۴ با رأی مجلس ایران به پادشاهی رسید.[نیازمند منبع]محمدرضاشاه آخرین پادشاهطبری‌تبار و همچنین آخرین شاه ایران بود که به مدت ۳۷ سال بر ایران سلطنت کرد و در سال ۱۳۵۷ به علت انقلاب از قدرت کنار رفته و نظام جمهوری اسلامی جایگزین آن گردید.[نیازمند منبع]

سالشمار

در نمودار زیر کلیت سلسله‌ها و حکومت‌های فرمانروا در تبرستان یا بخش‌هایی از آن را مشاهده می‌کنید. از برخی جزئیات در این نمودار چشم‌پوشی شده‌است.

بدشخوارگر شاه

به حاکمان تبرستانبدشخوارگرشاه می‌گفتند.حمزه اصفهانی مورخ قرن سوم در شرح دیوان ابونواس می‌گوید:[۹۱]

شاهنشاهان ایران روا می‌داشتند که هر یک از شاهان اطراف خود را به نامی که بدان مشهورست بخوانند و مثلاً هر که را که شاه بامیان بود شیر می‌گفتند و هر که را شاه مرو بود کنارنگ می‌گفتند و شاه دماوند را مصمغان و شاه گرگان را صول (چول) و شاه طبرستان را بدشخواگرشاه و شاه اسروشنه را افشین و شاه سغد و فرغانه را اخشید می‌گفتند و می‌گفتند: اخشید سغد و اخشید فرغانه و شیر بامیان و کنارنگ مرو و افشین اسروشنه.

در عصر ساسانی حکمرانان گیلان عنوان گیل گیلان و حکمرانان تبرستان عنوان بدشخوارگرشاه را داشتند.[۹۲] از اواسط دوره ساسانی نواحی جنوبی دریای خزر را به شاهزادگان ساسانی داده بودند چنانچه کهبهرام اول پیش از سلطنت حکمران گیلان بود و گیلانشاه لقب داشت و نیزکواد حکمرانی تبرستان را به پسر خودکاووس داد و بدشخوارگرشاه لقب گرفت.[۹۳]

وضعیت اجتماعی

پس از انقراض ساسانیان و قدرت گرفتن حکومت‌های مستقل تبرستان، سازمان حکومتی سلسله‌های محلی مبتنی بر نوعیدیوانسالاری واقطاع بود. در این دوره اقطاع به صورت اقطاع نظامی و اقطاع دیوانی بود و از جانب دولت مرکزی به امیران و حکام ایالتی قسمت‌هایی واگذار می‌شد تا در قبال آن زمین‌ها، خراج سالانه بپردازند و در صورت لزوم قشون نظامی در اختیار دولت مرکزی بگذارند. سازمان دیوانی شامل یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار، چند دبیر، چند محتسب و چند محصل خراج بود. روستاییان هم وابسته به زمین بوده و مطیع و مقید به مالک بودند و کشت عمدهٔ ایشان برنج، سیر، کتان، پنبه و مرکبات بود.[۹۴] در سامانهٔ حکومتی شهریاران تبرستانی در واقع اسپهبدان بزرگ اقطاع‌داران و تیول‌داران بودند و زمین‌هایشان را میان خراج‌گذاران خود تقسیم می‌کردند.[۹۵]

پس ازورود عرب‌ها، اقطاع زمین به شکلفئودالی در منطقه رواج یافت و مقارن با حکومت علویان تبرستان، مناسبات فئودالی در منطقه برقرار شد و روستائیان به حالت «سرف» درآمدند. علاوه بر خراج سالانه که در زمان برداشت محصول رخ می‌داد، حاکمان گاه و بی‌گاه باج‌هایی هم طلب می‌کردند و جنگ‌ها هزینه‌های سنگینی بر دوش تودهٔ ضعیف جامعه تحمیل می‌کرد. علاوه بر این شیوهٔ جمع‌آوری مالیات هم عامل رواج گستردهٔ رشوه و فساد مالی شده‌بود. حاکم هر شهر پس از جمع کردن خراج، با کسر درصدی از آن برای هزینه‌های دیوانی و مستمری افراد تحت نظرش، باقی‌مانده را نزد حکمران ایالتی یا اسپهبدان می‌فرستاد و این روند در سطوح بالاتر هم ادامه داشت و در برخی دوره‌ها بهخلیفه ختم می‌شد. مشکلات وصول خراج و فساد موجود گاه موجب شورش‌های متعددی می‌شد. جماعت روستاییان در تحولات اجتماعی نقش پررنگی داشتند و مانع از افزایش بیش از حد خراج می‌شدند؛ در یکی از مواردوالی طاهری دستور به جمع کردن خراج سه برابر کرد، که منجر به قیام بزرگداعی کبیر شد. تغییرات علویان در سیاست‌های اجتماعی موافقان و مخالفانی داشت.ابوریحان دربارهٔ سیاست‌هایناصر کبیر (حسن اطروش) می‌گوید: «دهقانان را شاه ایران،فریدون، مستقر ساخت و اکنون حسن اطروش می‌خواهد آنان را برکنار کند تا هر عاصیتی نیز، مانند مردم محترم، صاحب زمین شود.» از سوییابودلف در سفرنامه‌اش در حدود سال ۳۴۱ هجری، از دادگستری و عدالت در حق رعایا گزارش داده. شیوه خراج‌گذاری در دوران علویان دگرگون شده و عوارض فئودالی که از نظر مذهبی نامشروع بودند، حذف گردیدند ولی اطلاعات دقیق‌تری از این سیاست‌ها در دست نیست.[۹۵]

دین

تدفین مردگان در کنار خمره‌ها،گوهر تپه.

ساکنان مازندران کنونی در گذر قرون ابتدایی، سیر تحول باورهای نخستین همچونتوتمیسم،فتیشیسم،تابوییسم،ناتوریسم،ماناییسم،آنی‌میسم،پلی تئیسم،تری نیته،دو تئیسم ومونوتئیسم را پیمودند.کاسی‌ها، یکی از ساکنان اولیه مازندران و گرگان، بهحیات پس از مرگ و جاودانگیروح باور داشتند. این قوم با اعمالی همچون خوردن مردگان و تدفین آن‌ها، می‌پنداشتند که انسان‌ها پس از مرگ مجدداً زنده شده و دارای احساسات و خواسته‌های مادی می‌شوند. کاسی‌ها سالمندان را پس از هفتاد سالگی به بیابان می‌بردند و باور داشتند اگرلاشخورها او را بخورند، سعادتمند می‌شود، اگر درندگان پستاندار آن را خوردند، کم‌سعادت‌تر خواهد بود و اگر لاشه‌اش همان‌جا باقی ماند، بخت چندانی نداشت. همچنین اینان هنگام تدفین مردگان، آنان را با گل سرخ یا اخرا یا اکسیدآهن رنگ می‌کردند تا ارواح پلید از بدن مُرده خارج شود. کاسی‌ها خدایان متعدد داشتند و به پلی‌تئیسم (چند خدایی) باورمند بودند. پس از کاسی‌ها،تپوری‌ها وآماردی‌ها به این نواحی وارد شدند که دامپروری، کشاورزی و شکار می‌کردند. خدایان این دو قوم به روش زندگی و معیشت اقتصادی آنان وابسته بود. گرچه نام و اثری از خدایان این اقوام در دست نیست، ولی آیین و رسوم خاصی داشتند که شناخت درستی از آن نداریم. پیش از ورودآریایی‌ها به منطقه، آیین دیوان نیز در این ناحیه رواج داشت. در این دین واژهٔدیو معادل خدا بود وخورشید و روشنایی مقدس انگاشته می‌شد. به درستی مشخص نیست که ارتباط این آیین بامیتراییسم ومزدیسنا چگونه بوده ولی ارتباطی میان آنان وجود داشت. دیو، که به نظر می‌رسد خدای خورشید در نواحی شمالی ایران بوده، پس از گسترش زرتشتی‌گری معنای «ضد خدا» به خود گرفت. این در حالی است که ریشهٔ این کلمه در اکثرزبان‌های هندو-اروپایی همچنان مفهوم خدا داشته‌است. در حدود ۶۰۰ پیش از میلادزرتشت در میان آریاییان دین جدیدی آورد که مقتضای گذار جامعه از زندگی مبتنی بر دامپروری بهیکجانشینی بود. در این آیین جدیداهورامزدا، به عنوان خدای روشنایی، حامی زیست کشاورزی، آبیاری، درخت‌کاری و دانایی و خرد، پرستیده می‌شد. اهالیالبرز که هنوز بیشتر به دامداری متکی بودند، این مذهب جدید را در ابتدا برنتافتند و مقاومت گزیدند. بدین جهت بود که زرتشت در کتاباوستا این سرزمین را «مَزِنَه» به معنای جایگاه و سرزمین دیوها، نامیده. دروازهٔدوزخ نیز به نام «ارزوه گریوه» در میان کوه‌های البرز قرار داشت. گرچه مشخص نیست چگونه و چه دوره‌ای، لیکن ساکنان شمال البرز آیین زرتشت را نهایتاً پذیرفتند. گزارش‌هایی از گرایش این مردمان به دین زرتشتی در دوره‌های هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی وجود دارد. این آیین تا اواخر قرن سوم هجری و اوایل قرن چهارم هجری رواج داشته و آثار بسیاری مرتبط با آن کشف شده‌است.[۹۶]

سکهفرخان بزرگ پتشخوارگر که نمادهای زرتشتی آتشکده و ماه و ستاره را بر روی درهم نقره‌ای نشان می‌دهد

تبرستان جزء آخرین مناطقی بود که در قلمرو مسلمانان درآمد و حدود ۱۵۰ سال پس از ظهور اسلام، جزئی ازخلافت شد. تا نیمهٔ قرن دوم هجری اسپهبدان مستقل تبرستان همچنان به دینمزدیسنا باورمند بوده و سکه‌هایشان را بهخط پهلوی ضرب می‌کردند.[۹۷] با فتح تبرستان به دست عاملان خلافت، در حالی که تا سال‌ها جنگ و شورش در منطقه ادامه داشت، تدریجاًاسلام در منطقه پیروانی یافت. ابتدا مسلمانان تبرستان (به خصوص در مناطق جلگه‌ای) بهمذهب مالکی درآمدند ومحمد بن جریر طبری از جمله مسلمانان این دوره است که درآمل رشد کرده و در همین شهر مقدمات علمیش را آموخت.[۹۷] این در حالی بود که در سال ۱۶۸ هجریشورش تبرستان رخ داد و اسپهبدان تبرستان متحده شده و تمامی اعراب مسلمان را قتل‌عام کردند. این شورش تا زمان به خلافت رسیدنهارون‌الرشید ادامه داشت.[۹۸]

کتابتفسیر کتاب‌الله، از مکتوبات مذهبی زیدیان تبرستان.

در زمان هارون الرشید یکی از پیروانزیدیه (شاخه‌ای ازشیعه که به قیام علیه حکومت خلیفه شهیر بودند) که ازمعرکه فخ گریخته بود، به نامیحیی بن عبدالله، به دیلم رفته و با کمک اسپهبدجستانیان، در ۱۷۵ هجری، شورش نمود ولی سرکوب شد. یحیی نتوانست اهالی را به آیین زیدی درآورد و دیلمیان زرتشتی باقی مانده بودند. پس از آن در دورهٔمأمون، با توجه بهولایتعهدی رضا، عده‌ای از علویان در فلات ایران پخش شدند و در زمانمتوکل این علویان مورد خشم خلافت قرار گرفتند. با مرگ متوکل قیام‌های پیاپی علویان زیدی آغاز شد.یحیی بن عمر که درکوفه قیام کرده‌بود، فعالیت‌هایی هر چند غیرمستقیم، در گیلان داشت و یاران او پس از سرکوب قیامش، به تبرستان، ری و دیلم پناهنده شدند. در سال ۲۵۰ هجری،داعی کبیر به دعوت مردمکلار وپادوسپانیان توانست حکومتعلویان تبرستان را تأسیس کند و با شکست دادننایبان طاهریان در منطقه، تبدیل به تهدیدی جدی برای دستگاه خلافت شود. با توجه بهتبلیغات وسیع این حکومت، اهالی تبرستان و دیلم رفته رفته به آیین زیدی گرویدند.[۹۹] همچنین با روی کار آمدن علویان، گسترش تسنن و مذهب مالکی، که توسط عباسیان و طاهریان ترویج می‌شد، متوقف گردید و آیین جدید همه‌گیر شد.[۱۰۰] از سوی دیگر، علویان بسیاری نیز از سرتاسر حجاز، عراق و شام به این منطقه می‌گریختند تا با حکومت زیدی تبرستان همراه شوند. با روی کار آمدنناصر کبیر پذیرش مذهب جدید شدت گرفت و او به عنوان یکی ازامامان شیعه زیدی، توانست عدهٔ زیادی را در غرب تبرستان و گیلان، مسلمان نماید.[۹۹] گرچه بیانیهٔ رسمیت تشیع در زمان داعی کبیر در دشت‌های تبرستان ابلاغ گشت و جلگه‌نشینان تبرستان به این مذهب درآمدند ولی در کوه‌ها حتی تا دو قرن بعد، هنوز نشانه‌هایی از ادیان باستانی مردم وجود دارد.[۱۰۱]

اسماعیلیه شاخه‌ای از شیعه است که از نیمهٔ دوم قرن دوم هجری گسترش یافت. نخستین داعی اسماعیلیابوحاتم رازی بود که در زماناسفار شیرویه ومرداویج به تبرستان آمد. مرداویج در ابتدا دعوت ابوحاتم را پذیرفت تا بتواند حمایتخلافت فاطمیان درمصر را جذب کند و این‌گونه باخلافت عباسی مقابله نماید ولی پس از مدت کوتاهی از ابوحاتم جدا شد. دیگر داعیان اسماعیلی که به تبرستان آمدند،ناصر خسرو قبادیانی در قرن پنجم ورئیس‌مظفر طوسی در قرن ششم بودند. اما با آمدنحسن صباح به دیلمان و ایجادقلعه الموت در ۴۷۷ هجری، این مذهب به شکلی دیگری وارد منطقه شد و اسماعیلی‌ها برای تبلیغ و ترویج عقیده‌های خود پیوسته با اسپهبدان و استنداران تبرستان وارد جنگ می‌شدند. تا زمان سقوط الموت در ۶۵۴ هجری، این مذهب پیروانی پراکنده در تبرستان پیدا کرده بود، که بیشتر در محدودهٔ غرب تبرستان و رویان حضور داشتند؛ ولی با روی کار آمدنایلخانان، عرصه بر آنان تنگ شد و دیگر نشانی از ایشان باقی نماند.[۱۰۲]

با توجه به این که برخی از محدثان مذهبامامیه (دوازده‌امامی) و برخی یاران امامان این مذهب اهل تبرستان بوده‌اند و از آنجا راهی مراکز علمی امامیه شده بودند، می‌توان دریافت که کمابیش این مذهب در تبرستان پیروانی داشته‌است؛ اما این شیعیان امامی در انزوا به سر می‌بردند و شیعیان زیدی در مقایسه با آنان پویاتر و پرشمارتر بودند. این روند تا زمانی ادامه داشت کهاسپهبدان باوندی مذهب رسمی خود را به امامیه تغییر دادند؛ لذا از حدود ۴۶۶ هجری، دوران رشد شیعه امامیه در تبرستان آغاز شد و تا ۶۰۶ هجری ادامه یافت. در این دوره اسپهبدان باوندی با حمایت از پیروان امامیه در داخل و خارج مرزهای خود، موجب ترویج بیشاپیش این آیین شدند و به عنوان نایبانمهدی سکه ضرب کردند. اولین اسپهبد امامیحسام‌الدوله شهریار بود که این مذهب را در ساری ترویج نمود. کمی بعد، در یکی از درگیری‌ها میان حکومتسلجوقیان و باوندیان، سنی‌هایی که در آمل حضور داشتند به حمایت از سلاجقه برخاستند ولی با پیروزی اسپهبدان، به اسارت درآمدند. از نکات جالب توجه این دوره دشمنی اسپهبدان باوندی با اسماعیلیان الموت بود که جنگ‌های سختی میان آنان ایجاد نمود. اوج این درگیری‌ها در زمانشاه غازی رستم روی داد. از دلایل حمایت اسپهبدان باوندی از امامیه، این بود که با کمک این مذهب می‌توانستند به بهترین وجه سلطه و استقلال سیاسی خود را کسب نمایند؛ کمااین‌که اسماعیلیه می‌بایست تابع خلفای مصر و امامان نزاری می‌بودند، زیدیه از ائمه جهادی خود پیروی می‌کردند و اهل تسنن پیرو خلافت عباسی بودند ولی امامیه مدعی قدرتمندی در حوزهٔ سیاست و حکومت نداشت.[۱۰۳]

سکه ضرب‌شده در زمانکیا افراسیاب چلاوی. اسامی دوازده امام شیعیان بر این سکه نوشته شده‌است و بر سمت دیگرش عبارت «علی ولی‌الله» بر اصول شیعی تأکید دارد.

در قرون هفتم و هشم هجری و پس ازدوران مغولان، به صورتی تدریجیتصوف وتشیع اثنی‌عشری، که پیش از این در جبههٔ مخالف یکدیگر بودند، در همدیگر تلفیق شدند؛میر حیدر آملی، عالم شیعه قرن هشتم، صوفیان را «شیعیان خاص» خوانده‌است. از سوی دیگر، از قرن هفتمطریقت کبرویه، که ازسنی‌هایخراسان بودند، در زمان مرشدینجم‌الدین کبری تدریجاً به شیعیان نزدیک شدند؛ چنان‌که یکی از مریدان این طریقت به نامسعدالدین حمویه امامان شیعه را برقرار کنندهٔعدل در جهان می‌داند. نکات مشترک تصوف و شیعیان اثنی‌عشری، مانند وجود اصلولایت و شخصیت زاهدانهٔعلی بن ابی‌طالب، موجب نزدیکی بیشتر این دو شد.علاءالدوله سمنانی (متوفای ۷۳۶ ه‍.ق) از مشایخ سنی‌مذهب کبرویه در قرن ۸، تنها علی را دارای هر سه جنبهٔامامت،خلافت وولایت کامل دانسته و به «کمال» او اعتقاد دارد. مردم در بسیاری از مناطق خاورمیانهٔ پس از حملهٔ مغول، به سویخانقاه‌های صوفیان جلب شده‌بودند و در آنجا خود را از تعلقات دنیوی دور نگه می‌داشتند. در چنین شرایطی طرز تفکرشیخ خلیفهٔ آملی، که تلفیقی از تشیع و تصوف بود، درباشتین نشر یافت و توسط مریدان و جانشینانش گسترش یافت و حکومتسربداران را به وجود آورد.[۱۰۴] مصطفی مجد، مورخ معاصر، در این باره می‌گوید که در این دوره اندیشهٔ تصوف فعال در مقابل تصوف منفعل قرار گرفت.[۱۰۵] سربداران حکومتی پیرو تصوف و تشیع امامیه بودند که سازمان اجتماعی مبتنی بر مردم مظلوم و کمک به همنوعان در آن وجود داشت و اعضایش از تودهٔ پایین‌دست جامعه، یعنی کشاورزان و پیشه‌وران، تشکیل شده‌بود.[۱۰۶] هنگامی کهامیر وجیه‌الدین مسعود به حکومت سربداران رسید،شیخ حسن جوری (شاگردشیخ خلیفه و رهبر جریان شیخیه) را آزاد کرد و با کمک هم توانستند سراسر خراسان را تسخیر کنند. پس از این، سربداران دارای یک رهبر نظامی و یک رهبری مذهبی جداگانه بودند که دو جریان «سربداری» و «درویشی شیخیه» را در این حکومت به وجود آوردند.[۱۰۷] در این هنگاممیر قوام‌الدین مرعشی، که بعدها لقب میربزرگ گرفت، در حدود سال ۷۴۳ هجری به خراسان رفت و مرید سربداران شده و تحت تأثیر «تعالیم انقلابی شیخیان» قرار گرفت.یعقوب آژند، مورخ معاصر، این تعالیم را شاملاصول تشیع اثنی‌عشری، مبارزه با تمامی جوانب ظلم در جامعه،فتوت و جوانمردی و کمک به فقرا،مساوات طلبی و ایجاد قسط اسلامی و بُعدمهدویت می‌داند. قوام‌الدین پس از چندی به مازندران بازگشت و مریدان خود را یافت.[۱۰۷] تفکرات او تلفیقی از تصوف و تعالیم شیعی بود و توانست با اتکا بر چارچوب انقلابی امامیه درویشان را از گوشه‌نشینی درآورد و به سویجهاد و مبارزه سیاسی سوق دهد. این تفکر به خاطر نابسامانی‌های اجتماعی و فقر مردم آن زمانه و رویکرد فتوت و مساوات‌خواهی درویشان و پوشش درویشی و فقر قوام‌الدین، مورد اقبال عموم قرار گرفت.[۱۰۸] زمانی که قوام‌الدین به آمل بازگشته بود، حکومت این شهر در دستکیا افراسیاب چلاوی بود که به تازگیحسن باوندی را کشته بود ومشروعیت لازم برای حکومت نداشت. افراسیاب برای رسیدن به مشروعیت، عقیده‌های قوام‌الدین را پذیرفت و مرید او شد.[۱۰۹][۱۱۰] اما در نهایت اتحاد قوام‌الدین و افراسیاب در هم شکست و قوام‌الدین مرعشی با کشتن افراسیاب حکومت خود، به ناممرعشیان، را تأسیس نمود.[۱۱۱] مدتی بعد، در نیمه نخست قرن نهم هجری،ملک کیومرث (حاکمپادوسپانیان) دین رسمی قلمرو غربی مازندران را نیز به شیعه امامیه تغییر داد و اهالی سنی مذهب رستمدار را به زور شیعه کرد.[۱۱۲]

زبان

مقالهٔ اصلی:زبان مازندرانی

زبان مردم تبرستان،ربان تبری بوده‌است که در تاریخ به صورت‌های «ربان تبری» و «زفان طبری» ثبت شده و از قرن هفتم نام مازندرانی جایگزین نام طبری شد.[۱۱۳] در کتابانتخابات البهیه به نقل از کتابمسالک‌الممالک در باب ربان تبری آمده‌است: «تبرستان زمینی هامون است و کشاورزی کنند و ستور دارند و زبانی دارند نه تازی نه پارسی و بومی هستند که دیگر دیلمان زبان ایشان را ندانند و تا روزگار حسن بن زید مردم تبرستان و دیلمان کافر بودند.»[۱۱۴]مقدسی در قرن چهارم هجری می‌نویسد: «زبان مردمگرگان وقومس با هم قرابت دارد و مردم آنجا «ه» را زیاد به کار می‌برند و می‌گویند «هاکن» و «هاده» و زبان مردم تبرستان بدان نزدیک است مگر آنکه در آن عجله و شتابناکی هست. زبان مردم دیلم پیچیده و برعکس است و گیلانیان «خ» را زیاد استعمال کنند.»[۱۱۵] به گفتهحبیب برجیان، این نخستین متنی است که به ربان تبری اشاره می‌کند.[۱۱۶]

در زمان حکومت داعی کبیر، در شهرهای دشت تبرستانزبان عربی غالب شده بود و حتی سه قرن بعد، هنگامی کهابن اسفندیارتاریخ تبرستان را به نگارش درآورد، زبان عربی در آن می‌چلبید. اما در کوهستان‌های تبرستان فضای متفاوتی وجود داشت و ربان تبری به بقای خود در آن منطقه ادامه می‌داد.[۱۱۷] سده‌های چهارم تا ششم هجری، نخستین دورهٔ ادبیات طبری و عصر زرین این زبان بود و آثاری همچونمرزبان‌نامه،نیکی‌نامه،باوندنامه،شکره‌نامه و… هم در این دوران به ربان تبری تألیف شدند. این دوره با حمایت اسپهبدان تبرستان، تا قرن نهم هجری ادامه داشت.[۱۱۶] پژوهشگران همچنین برخی آثار فارسی را ترجمه‌هایی از ربان تبری در این عصر می‌دانند. همچونعبدالمجید بدوی کهقابوس‌نامه را ترجمه دانست وحبیب برجیان کهویس و رامین را برگردان ازگویش گرگانی می‌داند.[۱۱۸][۱۱۹]

در قرون دهم تا دوازدهم هجری،[۱۱۶] پیروانزیدیه در شمال البرز نسخه‌هایی ازمقامات حریری وتفسیر قرآن (که به نامتفسیر کتاب‌الله شناخته می‌شود)، را با سبک و شیوهٔ نوشتاری به‌خصوصی نگاشتند که در آن‌ها ترجمهٔ واژگان عربی به ربان تبری آمده‌است.[۱۲۰] این ترجمه‌ها که میراث ممتاز ربان تبری هستند، به گونه‌ای اززبان‌های کاسپین نوشته شده‌اند که به هیچ‌یک از دو زبان امروزی مازندرانی و گیلکی تعلق ندارد و حتی با ادبیات دوره نخست طبری هم اختلاف دارد؛ لذا لهجهٔ این آثار متعلق به حوزهٔ جغرافیایی محدود (احتمالاً حوالیرود چالوس) است و در زمانه‌ای محدود رواج داشت. پس از این دو دوره، دستهٔ دیگری از آثار به طبری وجود دارد که متعلق به عصر معاصر است و از قرن نوزدهم میلادی به کوشش مستشرقان غربی گردآوری شده‌است. این آثار مکتوب برای مازندرانی‌های کنونی قابل فهم هستند.کنزالاسرار که منسوب بهامیر پازواری است و واژه‌نامه‌ای طبری به نامنصاب طبری از جمله آثاری است که در این دوره جمع‌آوری شدند.[۱۲۱]

جستارهای وابسته

پانویس

  1. Webb 2018.
  2. ۲٫۰۲٫۱قزوینی، زکریا بن محمد (۱۴۱۲).آثار البلاد و اخبار العباد (به عربی). ج. ۱. دار صادر بیروت. ص. ۸۷۸.
  3. ۳٫۰۳٫۱قزوینی، زکریا بن محمد (۱۳۷۳).آثار البلاد و اخبار العباد. ترجمهٔ جهانگیر میرزا قاجار. به کوشش میرهاشم محدث. مؤسسه انتشارات امیر کبیر. ص. ۲۷۲.
  4. ۴٫۰۴٫۱ابن عبدالحق بغدادی، عبد المؤمن (۱۹۹۸).مراصد الاطلاع علی الأمکنة والبقاع (به عربی). دار صادرالجیل بیروت. ص. ۲۱۷.
  5. ۵٫۰۵٫۱۵٫۲۵٫۳۵٫۴آقاجانی الیزه، هاشم (۱۳۹۲).«خاستگاه تپوریها تا تشکیل شهربی تبرستان»(PDF).۸ (۳۱):۵–۹.
  6. ۶٫۰۶٫۱طوسی، محمد (۱۳۸۲).عجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات. انتشارات علمی و فرهنگی. ص. ۲۴۷.
  7. ۷٫۰۷٫۱اصفهانی، حمزه (۱۳۴۶).تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء. انتشارات بنیاد و فرهنگ ایران. ص. ۲۱۴.
  8. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۳۹.
  9. ۹٫۰۹٫۱مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳).ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۵.
  10. اسلامی، حسین (۱۳۷۲).تاریخ دو هزارساله ساری. دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر. ص. ۲۰–۲۱.
  11. باقری‌زاد گنجی، نبی الله؛ رضوی، ابوالفضل (۱۳۹۶). «از طبرستان تا مازندران؛ تأملی بر دگرگونی مفهومی و جغرافیایی طبرستان از آغاز تا قرن هشتم هجری».پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران.۴ (۱):۹۷–۱۱۰.پارامتر|تاریخ بازیابی= نیاز به وارد کردن|پیوند= دارد (کمک)
  12. Potts, Daniel (2014).Nomadism in Iran: From Antiquity to the Modern Era(به انگلیسی). Oxford University Press. p. 110. Retrieved2021-12-15.
  13. ۱۳٫۰۱۳٫۱۱۳٫۲Barthold, V.V.; Soucek, S. (2014).An Historical Geography of Iran. Modern Classics in Near Eastern Studies(به انگلیسی). Princeton University Press. p. 231. Retrieved2021-12-15.
  14. بارتلد، واسیلی (۱۳۰۸).تذکره جغرافیای تاریخی ایران. اتحادیه تهران. ص. ۲۸۳.
  15. مینوی، مجتبی (۱۳۴۲).مازیار. مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر. ص. ۹.
  16. Yarshater، E. (۱۹۸۳).The Cambridge History of Iran:Seleucid Parthian :Amardi (mardi) continued to inhabit the Amul region although Phratees I had transported some to guard the Caspian Gates of Media. They were , however , mingled with the Tapurians who had been transported there from Parthyene. ج. Volume ۳ (۱). Cambridge University Press,. ص. ۷۶۶.
  17. ۱۷٫۰۱۷٫۱۱۷٫۲خطای یادکرد: خطای یادکرد:برچسب<ref>‎ غیرمجاز؛ متنی برای یادکردهای با نامGanji وارد نشده است. (صفحهٔراهنما را مطالعه کنید.).
  18. عمادی، اسدالله (۱۳۷۲).بازخوانی تاریخ مازندران. نشر فرهنگ خانه مازندران. ص. ۶۸.
  19. عمادی، اسدالله (۱۳۷۲).بازخوانی تاریخ مازندران. نشر فرهنگ خانه مازندران. ص. ۴۰.
  20. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲).تاریخ مازندران. ج. ۱. ص. ۲۲.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  21. م. م. دیاکونوف، ترجمه کریم کشاورز،اشکانیان، انتشارات پیام، 1351، ص 10
  22. ۲۲٫۰۲۲٫۱۲۲٫۲۲۲٫۳۲۲٫۴۲۲٫۵نبی‌الله باقری‌زاد گنجی؛ ابوالفضل رضوی (۲ اردیبهشت ۱۳۹۶). «از طبرستان تا مازندران؛ تأملی بر دگرگونی مفهومی و جغرافیایی طبرستان از آغاز تا قرن هشتم هجری». پژوهشنامه تاریخ‌های محلی ایران:۹۷–۱۱۰.
  23. ۲۳٫۰۲۳٫۱۲۳٫۲۲۳٫۳۲۳٫۴۲۳٫۵مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲).تاریخ مازندران. ج. ۱. ص. ۲۴–۲۶.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  24. Spuler, Bertold; Hoyland, Robert Gerard; Goldbloom, Gwendolin; Walburg, Berenike (2014).Iran in the early Islamic period: politics, culture, administration and public life between the Arab and the Seljuk conquests, 633-1055(به انگلیسی). Leiden Boston: Brill. p. 288. Retrieved4 November 2023.
  25. لسترنج، گای (۱۳۷۷).جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی. ترجمهٔ محمود عرفان. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. ص. ۳۹۴.
  26. ستوده، منوچهر.از آستارا تا استارآباد. ج. سوم. ص. ۹.
  27. شجاع شفیعی، محمدمهدی (۱۳۷۷).تاریخ اسلام در نواحی شمالی ایران. نشر اشاره. ص. ۲۷.
  28. امیرخانی، محمدباقر (۱۳۴۰).«تاریخ مازندران و فرمانروایان آن سامان».دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز 1340 (۵۹):۴۹۳.
  29. ۲۹٫۰۲۹٫۱سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸).تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۳۴.
  30. ۳۰٫۰۳۰٫۱۳۰٫۲حکیمیان، ابوالفتح (۱۳۶۸).اسلام در طبرستان. الهام. ص. ۲۵–۲۷.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  31. نیستانی، جواد (۱۳۸۹).«مکان‌یابی پادگان‌های نظامی طبرستان در صدر اسلام (براساس منابع مکتوب)»(PDF).دانشنامه علوم اجتماعی.۱ (۴):۱۳۵.
  32. ابن رسته، احمد بن عمر (۱۳۶۵).الاعلاق النفیسه. ترجمهٔ حسین قره چانلو. مؤسسه انتشارات امیرکبیر. ص. ۱۷۶.
  33. ۳۳٫۰۳۳٫۱اقبال، مهدی (۱۳۸۹).تاریخ چالوس. انتشارات شاملو. ص. ۲۳.
  34. سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸).تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۶۷.
  35. حسین حسینیان مقدم، منصور داداش نژاد، حسین مرادی نسب و محمدرضا هدایت پناه زیر نظر دکتر سید احمدرضا خضری.تاریخ تشیع ۲: دولت‌ها، خاندان‌ها و آثار علمی و فرهنگی شیعه. تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1393. 145.شابک۹۷۸-۹۶۴-۷۷۸۸-۳۷-۳
  36. مقدسی، شمس‌الدین (۱۳۶۱).احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم جلد دوم. شرکت مؤلفان و مترجمان ایران. ص. ۵۱۹.
  37. ذبیحی، علی (۱۳۹۱).آمل. رسانش نوین. ص. ۱۸.
  38. ستوده، منوچهر (۱۳۶۲).حدودالعالم. انتشارات زبان و فرهنگ ایران. ص. ۱۴۶.
  39. حسین‌نیا امیرکلایی، هانیه؛ موسوی حاجی، سید رسول (۱۳۹۹).«مطالعه نمونه‌های سفالین دوران اسلامی شهر تاریخی ناتل».مطالعات باستان‌شناسی پارسه.۴ (۱۴):۸۸.
  40. لسترینج، گای (۱۳۹۳).جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی. تهران: علمی و فرهنگی. ص. ۳۹۴.شابک ۹۷۸-۹۶۴-۴۴۵-۱۰۵-۸.
  41. حمدالله مستوفی، محمد دبیرسیاقی.نزهةالقلوب.۱۹۷ و ۲۰۱
  42. کیا، صادق (۱۳۵۳).شاهنامه و مازندران. انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۲۹.
  43. کیا، صادق (۱۳۵۳).شاهنامه و مازندران. انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۲۹–۲۸.
  44. احمد رازی، امین (۱۳۷۸).تذکره هفت اقلیم. انتشارات سروش. ص. ۱۲۷۶.
  45. طاهری، محمدرضا (۱۳۷۸).تذکره هفت اقلیم. انتشارات سروش. ص. ۱۲۷۶.
  46. نیستانی، جواد (۱۳۸۹).«مکان‌یابی پادگان‌های نظامی طبرستان در صدر اسلام (براساس منابع مکتوب)».دانشنامه علوم اجتماعی تربیت مدرس.۲ (۴):۱۴۰.
  47. مینوی ۹
  48. گای لسترنج،جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی،۳۹۴.
  49. ۴۹٫۰۴۹٫۱یوسفی نیا، علی‌اصغر (۱۳۵۶).لنگا. انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۲۴–۲۵.
  50. = Together with the neighboring Tonekābon and Kojur, Kalārestāq often fell within a larger district that was called Rōḏān/Ruyān and then, roughly from the Mongol period, Rostamdār
  51. هاشمی زرج‌آباد، حسن (۱۳۹۲).«بررسی و شناسایی آثار و محوطه‌های تمدن رویان از دیدگاه باستان‌شناسی»(PDF).۱ (۱):۵۵۸.
  52. Habib Borjian (July 31, 2010)."KALĀRESTĀQ i. The District and Sub-District".Iranica(به انگلیسی).
  53. هاشمی زرج‌آباد، حسن (۱۳۹۲).«بررسی و شناسایی آثار و محوطه‌های تمدن رویان از دیدگاه باستان‌شناسی»(PDF).۱ (۱):۵۵۸–۵۵۹.
  54. چراغعلی اعظمی سنگسری. «گاوباریان پادوسپانی». ص ۶.
  55. واژه‌نامه بزرگ تبری، گروه پدید آورندگان به سرپرستی:جهانگیر نصراشرفی وحسین صمدی، سال 1377، جلد اول، ص 31
  56. رمضانی، حسین.«کهن‌ترین ساکنان مازندران شناسایی شدند».ایرنا. دریافت‌شده در۱ سپتامبر ۲۰۲۳.
  57. مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲).تاریخ مازندران. ج. ۱. ص. ۳۴–۳۶.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  58. هاسنت لویی رابینو.مازندران و استرآباد. ترجمه وحید مازندرانی، ۱۳۶۵. ص ۲۰۲.
  59. حکیمیان، ابوالفتح (۱۳۶۸).اسلام در طبرستان. الهام. ص. ۶–۷.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  60. ۶۰٫۰۶۰٫۱مهجوری، اسمعیل (۱۳۴۲).تاریخ مازندران. ج. ۱. ص. ۴۹–۵۱.بیش از یک پارامتر|کتاب= و|عنوان= داده‌شده است (کمک)
  61. اعظمی سنگسری، چراغعلی. نشریه انجمن فرهنگ ایران باستان، سال دوازدهم، شمارهٔ پانزده. تهران: چاپ کاویان. اسفند ۱۳۵۲
  62. «ایرانیکا». بایگانی‌شده ازاصلی در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۲. دریافت‌شده در۳۰ نوامبر ۲۰۱۷.
  63. اعظمی سنگسری، چراغعلی.نگاهی به سوخرائیان. آذر ۱۳۵۴ - شماره ۳۳ (صفحات ۷۲۸ تا ۷۳۳)
  64. انصاری، بهمن. شهریاران طبرستان (از قرن دو تا چهار هجری). تهران: منشور سمیر، ۱۳۹۵. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۸۳۷۰-۱۵-۴. ص ۲۳–۲۴.
  65. اسلامی، حسین. مازندران در تاریخ. ج.یک. ساری: انتشارات شلفین، ۱۳۹۰. شابک ۹۷۸-۶۰۰۶۱۰۰-۱۷۸-۹. ۲۳۰–۲۴۰.
  66. حسین اسلامی. تاریخ دو هزار ساله ساری. قائمشهر: دانشگاه آزاد اسلامی مازندران، ۱۳۷۲. صص ۱۱۹ تا ۱۲۱.
  67. واردی کولایی، تقی. تاریخ علویان طبرستان. قم: انتشارات دلیل ما، ۱۳۸۹. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۳۹۷-۶۸۶-۶. ص ۳۵.
  68. آذری، علاءالدین. «بایگانی‌شده در ۹ مه ۲۰۱۵ توسطWayback Machine». در حسن بن زید بن محمد. دانشنامه جهان اسلام. بایگانی‌شده ازنسخهٔ اصلی در ۱۰ ژانویه ۲۰۱۳. بازبینی‌شده در ۲۰ ژوئیه ۲۰۱۲.
  69. Madelung, W. (1975). "The Minor Dynasties of Northern Iran". In Frye, R.N. (ed.).The Cambridge History of Iran, Volume 4: From the Arab Invasion to the Saljuqs. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 198–249.ISBN 978-0-521-20093-6.
  70. Madelung, W. (1985)."ʿALIDS OF ṬABARESTĀN, DAYLAMĀN, AND GĪLĀN".Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 8. London u.a.: Routledge & Kegan Paul. pp. 881–886.ISBN 0-7100-9099-4.
  71. مفرد، محمدعلی. ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران: انتشارات رسانش، ۱۳۸۶. شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵. ص ۱۵۰–۱۵۳.
  72. ۷۲٫۰۷۲٫۱سجادی، صادق. «آل بویه». در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ج. یکم. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۷. شابک ۹۶۴-۷۰۲۵-۲۱-۱. بایگانی‌شده در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۰.
  73. رضازاده لنگرودی، رضا (۱۳۸۹).مَرداویج. ج. -.دانشنامهٔ جهان اسلام. بایگانی‌شده ازاصلی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶. دریافت‌شده در۲ سپتامبر ۲۰۱۶.
  74. رضازاده لنگرودی. «جنبش مرداویج گیلی».گیلان‌نامه، مجموعه مقالات گیلان‌شناسی. ج. دوم.از پارامتر ناشناخته|به کوشش= صرف‌نظر شد (کمک)
  75. مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶).ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران: رسانش. ص. ۱۲۷–۱۴۰.شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.
  76. Cook, Michael Allan (2010).The new Cambridge history of Islam(به انگلیسی). Vol. 3. Cambridge: Cambridge university press. p. 38.
  77. معلمی، مصطفی (٢٩ اکتبر ٢٠١۴).«روابط خاندان باو با سلاجقه و قدرت سیاسی تشیع امامیه در سده‌های پنج وششم هجری». تبرستان‌مگ. بایگانی‌شده ازاصلی در ۴ مه ٢٠١٨.
  78. رضازاده لنگرودی، رضا.گیلان در دورهٔ غزنویان و سلجوقیان. نیل سان. بایگانی‌شده ازاصلی در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۷. دریافت‌شده در۲ نوامبر ۲۰۱۷.
  79. رازپوش، شهناز. «قارنوندیان و باوندیان در تاریخ ایران».تحقیقات اسلامی:۹۰–۱۰۰.
  80. حسن‌نژاد، زمانه (۸ شهریور ۱۳۹۳).«شاه غازی رستم باوندی». راسخون. بایگانی‌شده ازاصلی در ۱۴ نوامبر ۲۰۱۸. دریافت‌شده در۲۴ سپتامبر ۲۰۱۸.
  81. عباس شایان (۱۳۳۶).مازندران. ج. یک. ص. ۱۹۱–۱۹۲.
  82. رازپوش، شهناز. قارنوندیان و باوندیان در تاریخ ایران. تحقیقات اسلامی، ۱۳۷۴. صص 98-100.
  83. ۸۳٫۰۸۳٫۱مجد، مصطفی. ظهور و سقوط مرعشیان. نشر رسانش، ۱۳۸۸. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۱۱-۱۵-۹. صص 70-90
  84. Bosworth, C. E. (1984). "ĀL-E AFRĀSĪĀB".Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 7بایگانی‌شده در ۲۰ فوریه ۲۰۱۴ توسطWayback Machine. London u.a. : Routledge & Kegan Paul. pp. 742–743.
  85. حسین میرجعفری.حمله تیمور به مازندران و عوامل سقوط مرعشیان.[پیوند مرده]. فصلنامهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه اصفهان)، ش. ۳۶ و ۳۷ (بهار و تابستان ۱۳۸۳): ۱۷ تا ۳۶.
  86. Steinmann, Linda K. “Shah ’Abbas and the Royal Silk Trade 1599-1629. ” Bulletin (British Society for Middle Eastern Studies) 14, no. 1 (1987): 68–74.http://www.jstor.org/stable/194456.
  87. دانشنامه بریتانیکا
  88. اسناد خاندان خلعتبری (شهسوار (تنکابن) - ایران)- منوچهر ستوده، مجتبی رضوانی، ص ۱۸
  89. الاشت، زادگاه اعلیحضرت رضاشاه کبیر- هوشنگ پورکریم با همکاری هما تاج بازیار و ساده نویسی زیر نظر شورای نویسندگان مرکز انتشارات آموزشی-انتشارات وزارت فرهنگ و هنر- آبان ماه ۱٣۴٨ به مناسبت جشن فرهنگ و هنر، صفحات ۲٣ و ۲۴ و ۲۵ و ۲٦
  90. احسان طبری - جامعه ایران در دوران رضاشاه
  91. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۲۹۳.
  92. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۲۹۴.
  93. نفیسی، سعید (۱۳۸۷). بابک حقایق، ویراستار.تاریخ تمدن ایران ساسانی. شرکت مطالعه و نشر کتاب پارسه. ص. ۳۳۸.
  94. یعقوب آژند (۱۳۶۳).قیام سربداران. گستره. ص. ۲۴۵–۲۴۶.
  95. ۹۵٫۰۹۵٫۱میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰).در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۲۳–۱۲۵.
  96. صفر یوسفی (۱۳۸۷). «سیر تحول دین و مذهب در مازندران». فصلنامه تخصصی فقه و تاریخ تمدن:۱۶۷–۱۹۲.
  97. ۹۷٫۰۹۷٫۱میرسعید نیکزاد (۱۳۷۰).در قلمرو مازندران. ج. یک. ص. ۱۱۸–۱۲۰.
  98. مفرد، محمدعلی (۱۳۸۶).ظهور و سقوط آل‌زیار. تهران. ص. ۵۲–۵۳.شابک ۹۶۴-۷۱۸۲-۹۴-۵.از پارامتر ناشناخته|نشر= صرف‌نظر شد (کمک)
  99. ۹۹٫۰۹۹٫۱نبی‌الله باقری‌زاد گنجی (۱۳۹۳). «علل و زمینه‌های مهاجرت علویان به تبرستان».مجموعه مقالات همایش بین‌المللی تاریخ مازندران. ساری: هاوژین. صص. ۱۱۵–۱۲۸.
  100. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷).سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۵۹.شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
  101. اسلامی، حسین (۱۳۹۰).مازندران در تاریخ. ج. یک. ساری: شلفین. ص. ۲۷۴–۲۷۵.شابک ۹۷۸-۶۰۰-۱۰۰-۱۷۸-۹.
  102. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷).سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۶۹–۷۲.شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
  103. یوسف اسماعیلی (۱۳۸۷).سیری در تاریخ شیعه مازندران. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی. ص. ۷۴–۸۶.شابک ۹۷۸-۹۶۴-۲۶۳۶-۷۰-۹.
  104. حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه‍.ق)».شیعه‌پژوهی (۳):۱۱۷–۱۳۰.کاراکتر zero width joiner character در|عنوان= در موقعیت 74 (کمک)
  105. مجد، مصطفی (۱۳۸۸).ظهور و سقوط مرعشیان. نشر رسانش. ص. ۷۴.شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۰۱۱-۱۵-۹.
  106. حسینی، سید محمد؛ آقانوری، علی (۱۳۹۴). «همگونی تصوف با تشیع و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن در مازندران (۷۶۰–۷۵۹ ه‍.ق)».شیعه‌پژوهی (۳):۱۳۲–۱۳۳.کاراکتر zero width joiner character در|عنوان= در موقعیت 74 (کمک)
  107. ۱۰۷٫۰۱۰۷٫۱آژند، یعقوب (۱۳۶۵).قیام مرعشیان(PDF). تهران: کتاب‌های شکوفه(وابسته به انتشارات امیرکبیر). ص. ۴۰–۵۰.
  108. حسینی و آقانوری،۱۳۲–۱۳۳.
  109. بابازاده طلوتی، رقیه (۱۳۹۳).«بررسی گفتمان قدرت اسکندر چلاوی با روی کرد تطبیقی منابع مرعشی و تیموری»(PDF).مجموعه مقالات همایش بین‌المللی تاریخ محلی مازندران. ساری: هاوژین:۹۸.
  110. علیزاده، رضا (۱۳۸۹). «کیا افراسیاب چلاوی».تبرستان نامه. نشر رسانش. بایگانی‌شده ازاصلی در ۲۴ ژوئیه ۲۰۲۰. دریافت‌شده در۲۸ ژوئیه ۲۰۲۱.
  111. Bosworth, C. E. (1984). "ĀL-E AFRĀSĪĀB".نسخه آرشیو شده.Encyclopaedia Iranica, Vol. I, Fasc. 7. London u.a.: Routledge & Kegan Paul. pp. 742–743. Archived fromthe original on 20 February 2014. Retrieved13 July 2014.
  112. رابینو، یاسنت لویی (۱۳۴۱). امیرخانی، باقر، ویراستار.«تاریخ مازندران و فرمانروایان آن سامان سلسله پادوسبانیان، بانضمام شجره آن خاندان».زبان و ادب فارسی (۶۳):۳۸۱. دریافت‌شده در۲۰ ژوئن ۲۰۲۱.
  113. ذاکری، محمد صالح (۱۳۹۸). گوهر هاکوپیان، پرستو مروستی، ویراستار.پژوهش‌های زبانی-ادبی قفقاز و کاسپین، چرا مازندرانی‌ها زبان خود را گیلکی می‌نامند. مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش‌های ایرانی و اسلامی). ص. ۳۶.
  114. برزگر، اردشیر (۱۳۸۸).تاریخ طبرستان. ص. ۱۰۲.
  115. عمادی حائری، محمد (۱۳۸۸).«تفسیر کتاب الله، ابوالفضل بن شهردویر دیلمی ـ مقدمه نسخه برگردان».مرکز پژوهش کتابخانه:۱۳–۱۴.
  116. ۱۱۶٫۰۱۱۶٫۱۱۱۶٫۲برجیان، حبیب (۱۳۹۹).«تحولات تاریخی زبان طبری».پژوهش‌های زبانی-ادبی قفقاز و کاسپین.بنیاد دایرةالمعارف بزرگ اسلامی:۱۴.
  117. اسلامی، حسین (۱۳۹۰).مازندران در تاریخ. ج. یک. ساری: شلفین. ص. ۲۷۴–۲۷۵.شابک ۹۷۸-۶۰۰-۱۰۰-۱۷۸-۹.
  118. بدوی، عبدالمجید (۱۳۷۷).«قابوس نامه».مجله مردم‌شناسی. تهران: سیاست خارجی (۴۷):۱۱۰.
  119. Borjian, Habib."The extinct language of Gurgan: its sources and origins".The Journal of the American Oriental Society(به انگلیسی).128. Retrieved30 March 2022.
  120. عمادی، سید محمد (۱۳۸۸). «مقدمه».تفسیر کتاب‌الله. تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.شابک ۹۷۸-۶۰۰-۵۵۹۴-۴۶-۱.
  121. برجیان، حبیب (۱۳۹۹).«تحولات تاریخی زبان طبری».پژوهش‌های زبانی-ادبی قفقاز و کاسپین.بنیاد دایرةالمعارف بزرگ اسلامی:۱۶-۱۸.
مناطق پیرامون
استان‌های
کرانه‌ای
ایران
قزاقستان
آذربایجان
روسیه
ترکمنستان
ایران
قزاقستان
آذربایجان
روسیه
ترکمنستان
خلیج‌ها
رودها
تصویر ماهواره‌ای ناسا
تاریخچه
مسائل مربوطه
استان‌هایسامانیان
Extent of the Samanid Empire
* نشان‌گر استان‌های با عمر کوتاه
† نشان‌گر استان‌های با حاکم خراج‌گزار
برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=تبرستان&oldid=42877028»
رده‌ها:
رده‌های پنهان:

[8]ページ先頭

©2009-2025 Movatter.jp