تَباک یاسباک درشاهنامه شاهزادهجهرم و از نزدیکاناردشیر بابکان بود. طبق برخی نسخ شاهنامه تدبیر و دوراندیشی او و مردان رزمآور جهرم که به یاری اردشیر برخاسته بودند، منجر به شکستاردوان و برقراری پادشاهی اردشیر بر ایران شد.[۱][۲][۳]
نام تباک درکارنامه اردشیر پاپکان به پهلوی «بواک» و «بونک» خوانده میشود و در هر حال حرف اول آن «ب» است نه «ت» و بنابراین «بناک» اصح است.[۴] در برخی از نسخ شاهنامه از او به نام «سباک» یاد شده است.[۵]
اردشیر پس از فرار از دربار اردوان همراه با یک کنیز و سپاهیانی که در راه جمع کرده بود به سویاستخر که مقر بهمن بود، رفت. در آنجا تباک با هفت پسرش و لشکری فراوان به اردشیر پیوست:
| یکی نامور بود نامشتباک | ابا آلت و لشکر و رای پاک | |
| که بر شهر جهرم بد او پادشا | جهاندیده با داد و فرمانروا | |
| مر او را خجسته پسر بود هفت | چو آگه شد از پیش بهمن برفت | |
| ز جهرم بیامد سوی اردشیر | ابا لشکر و کوس و با دار و گیر |
اردشیر او را ستود اما در دل نگران بود. تباک دریافت که اردشیر به او بدبین است نزد او رفت و پس از سوگند یاد کردن به اوستا و زند گفت که از اردوان به تنگ آمده و وقتی آوازه او را شنیده به نزدش آمده:
| پراندیشه شد نامجوی ازتباک | دلش گشت زان پیر پر بیم و باک | |
| جهاندیده بیدار دل بود پیر | بدانست اندیشهٔ اردشیر | |
| بیامد بیاورد استا و زند | چنین گفت کز کردگار بلند | |
| نژندست پرمایه جانتباک | اگر دل ندارد سوی شاه پاک | |
| چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر | که آورد لشکر بدین آبگیر | |
| چنان سیر سر گشتم از اردوان | که از پیرزن گشت مرد جوان |
سپس اردشیر به او اعتماد کرد و با لشکریان فراوان به جنگ بهمن رفت. بهمن در این جنگ شکست خورد و فرار کرد. اردوان با خبردار شدن از این رخداد، از گیل و دیلم سپاهی جمع کرد و به جنگ اردشیر رفت. این سپاه نیز شکست خورد و اردوان نیز اسیر و به دستور اردشیر کشته شد. تباک پیکر اردوان را پاک کرد و با احترام دردخمهای قرار داد:
| برفت از میان بزرگانتباک | تن اردوان را ز خون کرد پاک | |
| خروشان بشستش ز خاک نبرد | بر آیین شاهان یکی دخمه کرد | |
| به دیبا بپوشید خسته برش | ز کافور کرد افسری بر سرش |
تباک سپس به اردشیر پیشنهاد داد تا با دختر اردوان ازدواج کند و وارث او شود. اردشیر نیز با او موافقت کرد. احتمالاً نام این دخترمورود بانو بود.
| وزان پس بیامد بر اردشیر | چنین گفت کای شاه دانشپذیر | |
| تو فرمانبر و دختر او بخواه | که با فر و برزست و با تاج و گاه | |
| به دست آیدت افسر و تاج و گنج | کجا اردوان گرد کرد آن به رنج | |
| ازو پند بشنید و گفتا رواست | هم اندر زمان دختر او بخواست |
|archive-date= را بررسی کنید (کمک)