بنیادگرایی باورمند است که همهباورها بایدتوجیه شوند تا شناخته شوند؛ بنابراین باورها به دو دسته تقسیم میشوند:
باورهایی که به درستی پایهای هستند، به این ترتیب که آنها به توجیه باورهای دیگر وابسته نیستند بلکه به چیزی خارج از قلمرو باور وابسته هستند (توجیه غیردوکساستیک)
باورهایی که از یک یا چند باور اساسی نشأت میگیرند و در نتیجه اعتبارشان به باورهای اصلی بستگی دارد.
در چارچوب اساسی بنیادگرایی، دیدگاههایی وجود دارد که کدام نوع از باورها «بهدرستی» اساسی شناخته میشوند یعنی چه نوع باورهایی را میتوان بدون توجیه سایر باورها بهطور موجه پذیرفت؟
در بنیادگرایی مدرن، باورها اگر بدیهی باشند یااصلاحناپذیر «به درستی» اساسی هستند.[۳] یکی از این بدیهیات، بدیهیات رنه دکارت است،Cogito ergo sum (من فکر میکنم پس هستم). باورهای اصلاحناپذیر (به زبان «غیرقابل اصلاح») باورهایی هستند که میتوان بدون اثبات اشتباه بودن آنها را باور کرد. قابل ذکر است که شواهد حواس پنجگانه «به درستی» اساسی دیده نمیشود زیرا دکارت استدلال میکرد، تمام تجربیات حسی ما میتواند نوعیتوهم باشد.
در آنچهکیت لرر «بنیادگرایی خطاپذیر» نامیدهاست،[۴] که به عنوان «بنیادگرایی معتدل» نیز شناخته میشود؛ تقسیم میان باوراستنتاجی و باور غیراستنتاجی باقی میماند ولی شرط اصلاحناپذیری حذف میشود. ادعا میشود این شیوه به حواس اجازه میدهد تا نقش سنتی خود را به عنوان مبنای باور غیراستنتاجی علیرغم خطاپذیری خود از سر بگیرند.[۵]
↑کیث لرر:نظریه دانش (بولدر، کلرادو:وست ویو، ۱۹۹۰). همچنین ببینید"Archived copy"(PDF). Archived fromthe original(PDF) on 2006-09-08. Retrieved2007-03-31.{{cite web}}: نگهداری یادکرد:عنوان آرشیو به جای عنوان (link)