
امیر آقملک یاامیرشاهی سبزواری (زاده ۷۶۶ درسبزوار - درگذشت ۸۵۷ قمری/۱۴۵۲ م) متخلص بهشاهیشاعر ایرانی است. سرودههای او در قالبهایغزل،قطعه،رباعی وقصیده و دربارهٔعشق وعرفان است.
او فرزندجمالالدین فیروزکوهی سبزواری است. او در آغاز زندگی درهرات، بهبایسنقرمیرزا خدمت میکرد. امیرشاهی از خاندان امرای سربداری سبزوار بود. آغاز جوانی را درهرات به آموختن دانش و هنر گذراند. سپس به دربار شاهزاده مشهورتیموری،بایسنقر میرزا پیوست.امیر را مردی آراسته به هنرهای گوناگون چون شاعری، نقاشی، موسیقی دانی، خوشنویسی و جز آن دانستهاند. توانایی او در شعر و لطافت سرودههایش مورد ستایش معاصرین و نویسندگان و شعرای پس از وی قرار گرفتهاست.
شاعری نامدار چونجامی دربارهٔ شعر او مینویسد: «او را اشعار لطیف است، یکدست و هموار، با عبارات پاکیزه و پرچاشنی». وزیر ادیب و دانشمند هنرور و هنرمند پروری چونامیر علیشیر نوایی در پیرامون او نوشتهاست: «شعر او را در چاشنی و سلامت و لطافت احتیاج به تعریف نیست».سرانجام آنکهدولتشاه سمرقندی، نویسنده «تذکرة الشعرا»، توصیف شعر او را به حد کمال رسانیده و نوشتهاست که سوز سخنامیر خسرو دهلوی و نازکخیالیکمال الدین اسماعیل و صفای سخنحافظ در شعر امیرشاهی جمع است و «همین لطافت او را کفایت است که درایجاز و اختصار کوشیده …».
پس از ستیزی که میان او و بایسنقرمیرزا روی داد، امیرشاهی باقی عمر را در سبزوار به گوشهنشینی گذراند.
اگرچه گفته میشود که او در طول عمر خود بیش از دوازده هزار بیت شعر سروده، اما دیوان بازمانده از او شامل یکهزار بیت بیشتر نیست. جمعی بر آنند که دیوانش دستچینی است از بهترین آثار برگزیدهٔ خود او و بقیهٔ آثارش را به آب شستهاست.
امیرشاهی موسیقیدان نیز بود و نوشتهاندعود را نیکو مینواخت. او درنگارگری وتذهیب نیز استاد بود. امیر به سال ۸۵۷ ه.ق دراسترآباد درگذشت و جنازه اش را به سبزوار بردند و در خانقاهی که نیاکانش برپا داشته بودند به خاک سپردند.
چند نسخه از «دیوان» او در کتابخانهکاخ گلستان موجود است. دیوان او راسعید حمیدیان تصحیح و منتشر کردهاست.[۱]
| هرشب من و اندوه تو و گوشهٔ محنت | کاقبال نداند ره کاشانهٔ ما را | |
| آن بخت نداریم که یکشب مه رویت | روشن کند این کلبهٔ ویرانهٔ ما را |