اسکادی (بهزبان نروژی باستان: Skaði) دراسطورهشناسی اسکاندیناوی،غولی مؤنث که با نام ایزدبانوی کفش برفی[۱] شناخته میشد.اسکادی الههٔفصل زمستان وایکینگها، دختر غولی به نام تیازی و هسر ایزد بادها، دریا و آتش «نیورد» بود و در جهانآسگارد، اقامتگاه افسانهای خدایان جنگاور اسکاندیناوی به دنیا آمده بود. او در بالای کوهها میزیست، لباس و کفش مخصوص اسکی میپوشید و به ایزدبانوی آسمان نیز معروف بود.[۲] اسکادی درادای منظوم، که در سده ۱۳ میلادی از منابع سنتی قبلی گردآوری شده است،هایمسکرینگلا وادای منثور، که در قرن ۱۳ میلادی توسط شاعر و سیاستمدار ایسلندیاسنوری استورلوسون نوشته شده است، تأیید شده است.
درهایمسکرینگلا، گفته میشود که اسکادی از نیورد جدا شده و سپس بااودین ازدواج کرده است و این دو با یکدیگر فرزندان زیادی به دنیا آوردهاند. هم درادای منظوم و هم درادای منثور، اسکادی مسئول قرار دادن ماری است که زهر را بر روی سرلوکی میچکاند.
ریشهشناسی ناماسکادی نامشخص است، اما ممکن است با شکل اصلیاسکاندیناوی مرتبط باشد. برخی از نامهای مکانها در اسکاندیناوی به اسکادی اشاره دارند. دانشوران یک ارتباط بالقوه بین اسکادی و ایزد گمناماولر (که همچنین با اسکی مرتبط است) نظریهپردازی کردهاند، یک رابطه خاص با یوتون لوکی، و اینکه اسکاندیناوی ممکن است با نام اسکادی (احتمالاً به معنای جزیره اسکادی) مرتبط باشد یا این نام ممکن است با اسمهای نورس باستان به معنای «سایه» یا «آسیب» در ارتباط باشد. اسکادی الهام بخشآثار هنری مختلفی بوده است.
هنگامی که پدرش به سبب ربودن ایزدبانوی زیبای جوانیایدون، توسط خدایان کشته شد،اسکادی غرق در خشم، تصمیم به انتقام پدر گرفت و زرهپوش به آسگارد سفر کرد تا انتقام پدر را بگیرد. اما خدایان درعوض نبرد، با او تأمل کردند و در ابتدا به وی پیشنهاد جبران خون پدر بوسیلهٔ طلا و جواهرات را دادند. امااسکادی که از قبل توسط گنجینههای پدر و پدربزرگش به ثروت رسیده بود، این پیشنهاد را رد کرد. خدایان از او پرسیدند؛ از ما چه درخواستی داری؟ واسکادی پیشنهاد ازدواج با یکی از ایزدان را داد. از آنجایی که هیچیک از خدایان داوطلب به ازدواج با او نبودند، این پیشنهاد را به یک شرط قبول کردند. او باید تنها با دیدن پاهای آنها، یکی از ایزدان را انتخاب میکرد. او با دیدن دو پای بسیار زیبا، در بین پاهای ایزدان، با تصور این که این پاها نمیتوانند به کسی جز ایزد محبوب و زیبایبالدر تعلق داشته باشند، آنها را برگزید.اسکادی به سرعت چشمان خود را باز کرد و به سمت همسر آیندهاش که فکر میکرد بالدر است خیره شد، اما متأسفانه پاها مربوط به ایزد دریاها نیورد بود. آنها برای زندگی از آنجا که همسرش به مناطق ساحلی و اسکادی به کوهستان و همراهی توسط گرگهایش علاقه داشت، تصمیم گرفتند ابتدا در کوهستان و بعد از آن در کنار ساحل زندگی کنند. آنها نه شب در ثریمهایم سپری کردند، اما نیورد از زندگی در کوهستان خسته شده و صدای گرگها او را آزار میداد پس تصمیم گرفتند به کنار ساحل بروند. پس از گذراندن نه شب دیگر، اسکادی نیز نظری مشابه با همسرش داشت، خانهای آفتابی همراه با صدای مرغان دریایی نمیگذاشتند او به خوابی راحت فرورود. در انتها تصمیم گرفتند از یکدیگر جدا شدند و هر کدام به محل زندگی خود بروند، درست مثل زمستان که باید از بهار بارور دور باشد.[۴][۵]