اسماعیل خویی | |
|---|---|
![]() | |
| زاده | ۹ تیر ۱۳۱۷ مشهد،ایران |
| درگذشته | ۴ خرداد ۱۴۰۰ (۸۲ سال)[۱] لندن،انگلستان،بریتانیا |
| پیشه | شاعر، نویسنده، مترجم |
| ملیت | ایرانی |
| دانشگاه | دانشسرای عالیدانشگاه لندن |
| همسر(ها) | فرانکا گالیو (ایتالیایی)[۲]رکسانا صبا |
| فرزند(ان) | سبا، سرایه، آتوسا و هومن |
اسماعیل خویی (۹ تیر ۱۳۱۷ – ۴ خرداد ۱۴۰۰)[۴] شاعر معاصر ایرانی[۵] و عضوکانون نویسندگان ایران بود.[۶] شعرهای اسماعیل خویی به زبانهای گوناگون از جملهانگلیسی،روسی،فرانسوی،آلمانی،هندی واوکراینی برگردان شدهاند که ترجمهی مجموعه اشعار او از فارسی به انگلیسی توسطلطفعلی خنجی انجام شده است. مجموعهی شعرهایانگلیسی اسماعیل خوییVoice of Exile (صدای تبعید) نام دارد. او نخستین شاعرایرانی است کهجایزهی روکرت در کوبُرگ را در سال ۲۰۱۰ از آن خود کرده است.[۷]
خویی در ۹ تیر ۱۳۱۷ درمشهد زاده شد و دورانآموزش ابتدایی ومتوسطه را در آنجا گذراند. خویی در سال ۱۳۳۶ برای ادامه تحصیل بهتهران رفت. پس از دانشآموختگی در رشته فلسفه و علوم تربیتی ازدانشسرای عالی بابورس تحصیلی شاگرد اولی بهانگلستان رفت و ازدانشگاه لندن دکترایفلسفه گرفت. در سال ۱۳۴۴ پس از بازگشت به ایران مقیمتهران شد و در دانشسرای عالی تهران که بعدها بهدانشگاه تربیت معلم تهران تغییر نام داد به تدریس پرداخت.[۵]
اسماعیل خویی از اعضای هیئت مؤسّس کانون نویسندگان ایران است و دو دوره نیز عضو هیئت دبیران کانون بوده است. او که در کنار دیگر آزاداندیشان همفکر خویش در مرکزجنبش روشنفکری ایران بود پس از اعدام دوستشسعید سلطانپور در سال ۱۳۶۰ پنهانی زندگی میکرد[۸] و پس از چندی از ایران مهاجرت کرد. اسماعیل خویی از سال ۱۳۶۳ در لندن میزیست.[۸]
اسماعیل خویی صدور فتوای قتلسلمان رشدی از سویروحالله خمینی را مانند برخی دیگر از روشنفکران، نویسندگان، و شاعران سرشناس جهان و ایران از جملههارولد پینتر، ونادر نادرپور محکوم کرد.[۹]او همچنین از پیریزانکانون نویسندگان ایران در تبعید و از پایهگذارانانجمن قلم در تبعید است.
اسماعیل خویی در کناراحمد شاملو به عنوان یکی از نمایندگان شعر فارسی با زیگفرید اونزلد که به دعوتانستیتو گوته به ایران آمده بود دیدار کرد.[۱۰]
آثار اسماعیل خویی در شهرها و کشورهایی چند از مشهد و تهران، تاسوئد،آمریکا،کانادا،انگلستان،کرواسی، وآلمان به چاپ رسیدهاند.[۱۱]
خویی، تعهد اجتماعی خویش را که گاه در زبان خشمگین یک انقلابی بهستوهآمده از بیداد جاری میشود با اندیشههای فلسفیشرایط انسانی در بیان انتقادی یک روشنفکر؛ یا با تغزل میآمیزد. او زبان تصویری بسیار ظریف و دقیقی را به کار میگیرد که از سادهترین چیزهای روزمره گرفته تا نامنتظرهترین استعارهها (ایماژها) را در خود جای داده است.[نیازمند منبع]
خویی در دورانپهلوی برای مقابله باسانسور از زبان نمادین ویژهای استفاده میکرد. او گنجینهٔ تصاویر جاودان شاعران کهن را بکار میگرفت. اما آن را –همانند دیگر نمایندگان مکتب نمادگرایان اجتماعی که او نیز به آن تعلق داشت و خدمت بزرگی به آن کرد– با درونمایه نو و سراپا دیگری پر میکرد. به این ترتیب، او یکی از جانشینان جدی آن نسل از شاعران متعهد است که مانندنیما یوشیج قلمشان سلاحی برای مبارزه علیه سرکوبهای اجتماعی و سیاسی، و پیش از هر چیز علیه خفه کردن ادبیات و در راستای رسیدن به آزادی اندیشه و بیان بوده است.[نیازمند منبع]
شاید بخواهیم خویی را یک شاعر سیاسی بنامیم. اما این کار موجب فروکاستن گستره و ژرفای آثارش خواهد شد چراکه سرچشمهٔ تعهد اجتماعی او شفقت است. چیزی که در رباعی «همبستگی» مانند دیگر اشعارش بیان شده - و نه فقط در ریخت بلکه در محتوا نیز در سنت کهنشعر فارسی قرار میگیرد؛[نیازمند منبع] چون سعدی هم ابیاتی با همین مضمون دارد. خویی میگوید:
با یک دل غمگین به جهان شادی نیست
تا یک ده ویران بود، آبادی نیست
تا در همهٔ جهان یکی زندان هست
در هیچکجای عالم آزادی نیست
اسماعیل خویی دو بار ازدواج کرد که هر دو بار از همسر خود جدا شد. نخستین بار با خانمی غیر ایرانی وکاتولیک و پس از آن با «رکسانا صبا» دخترابوالحسن صبا، موسیقیدان مطرح، ازدواج کرد که از او دو دختر به نامهای سبا و سُرایه دارد. سبا خویی کارمند شبکه دیداریمن و تو است و سُرایه در ایران زندگی میکند.[۱۲][۱۳]
اسماعیل خویی از مخالفاننظام جمهوری اسلامی بود و در تبعید میزیست. او در دوران پادشاهیمحمدرضا پهلوی از هوادارانچریکهای فدایی خلق بود[۱۴] و با بعضی از رهبران آنها از جملهمسعود احمدزاده وامیرپرویز پویان دوستی نزدیک و همکاری داشت.[۶]
اسماعیل خویی در ۳۱ ژانویه ۲۰۰۹ در گفتگو باتلویزیون فارسی بیبیسی به مناسبت ۳۰امین سالگرد پیروزیانقلاب ۱۳۵۷ از اینکه مردم، از جمله خود وی، به هشدارشاپور بختیار مبنی بر خطر ایجاد یک دیکتاتوری مذهبی توجه نکردند ابراز تأسف کرد.[۱۴]

اسماعیل خویی در ۴ خرداد ۱۴۰۰ در شهرلندن درگذشت.[۶] پیکر او بر پایه وصیتش ۵ تیر ۱۴۰۰ در سالن آتشسپاریِگولدرز گرین لندن سوزانده شد.[۱۵]
نوروزانه
وبگاهروزنامهٔ «کیهان» چاپ لندن در انتهای مطلبی که به تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۰ در رثای خویی نوشته بود به نقل کامل یکی از معروفترین اشعار تازه اسماعیل خویی یعنی شعر «نوروزانه» پرداخته بود که پیشتر توسط خود شاعر خوانده شده بود وداریوش اقبالی خواننده مشهور هم آن را به صورت تصنیف اجرا کرده بود.[۱۶] شاعر، این سروده را در ایّام نوروز خطاب به قشر آخوندهای حاکم بر ایران میخوانَد و آنچه که (به گمانش) از عبوسبودن و مرگپرستی این قشر در تناقض با شادخواری و خرّمی ایام نوروز مییابد با زبانی شاعرانه و منتقدانه بیان میدارد. بخشهایی از این شعر:
| کام همگان باد روا کام شما نه | ایام همه خرم و ایام شما نه | |
| زان گونه عبوسید که گویی می نوروز | در جام همه ریزد و در جام شما نه | |
| وان گونه شباندوده که با صبح بهاری | شام همگان میگذرد، شام شما نه | |
| و انگار که خورشید بهارانهٔ ایران | بر بام همه تابد و بر بام شما نه | |
| ای مرگپرستان، بپژوهیدم و دیدم | هر دین به خدا ره برد، اسلام شما نه | |
| ... | ... | |
| شادی گوهر ماست که ما جانِ بهاریم | ای ملت گریه به جز انعام شما نه | |
| ما هم چو گل از خندهٔ خود سر بدر آریم | بر کام خدا، نه از قِبَل کام شما نه | |
| وینگونه در این عید، روان آهوی امید | رام همهٔ ماست، ولی رام شما نه | |
| ای عامِ شما در بدی و دَد صفتی خاص | وی خاصِ شما نیکتر از عامِ شما نه | |
| پوشید عبا زیرا پوشاک بشر را | اندام همه زیبَد و اندام شما نه |
یک پنجره ست شاعر
یک پنجره ست شاعر
شاعر کسیست که میترسد
و سخت میترسد
و از همین روست
که رو به آفتاب
مینشیند.
و هرچه هست،
حتّی،
آن مخملِ سیاه را نیز
بازیچهای بهدستِ رنگرزِ آفتاب میبیند.
و، مثلِ آفتابپرستی هشیار،
درمخملِ سیاهی شب حل میشود:
یعنی که، درسپیدهٔ فرجام،
به آفتاب بدل میشود
| شیرینی لبان تو فرهادی آورد | دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد | |
| جز عشق دلنشین تو کارام جان ماست | دامی ندیدهایم که آزادی آورد | |
| دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید | عشق خرابکار تو آبادی آورد | |
| مقبول باد عذر کمند افکنان عشق | چشم غزال رغبت صیادی آورد | |
| گر عشق ورز و مست نمیخواهدم خدای | باری چرا جمال پریزادی آورد؟ | |
| ای جان سراب نوش نگاهت! بگو دلم | رو با کدام سوی در این وادی آورد؟ | |
| کوه غمت به تیشهٔ جان میکند دلم | شیرینی لبان تو، فرهادی آورد |