در نوامبر سال ۱۹۳۲،حزب نازی علیرغم داشتن بیشترین کرسی دررایشستاگ، اکثریت را در اختیار نداشت. در نتیجه، هیچ حزبی قادر نبود با گردآوری آرای کافی نامزد خود را صدارت برساند.فرانتس فن پاپن، صدر اعظم سابق و طرفداران محافظهکارش رئیسجمهوریپاول فن هیندنبورگ را راضی کردند هیتلر را به صدارت برگزیند. بدین ترتیب هیتلر در ۳۰ ژانویه سال ۱۹۳۳ به این عنوان رسید. اندکی بعد،رایشستاگقانون تفویض اختیارات را به تصویب رساند که نقطهٔ آغازِ پایانجمهوری وایمار و ظهورآلمان نازی —نظام تکحزبی بر پایهٔتمامیتخواهی و ایدئولوژینازیسم — محسوب میشود. هیتلر خواستار یک آلمان بدونیهودیان بود و تلاش داشت نظم نوینی را در برابر نظم بینالمللی که به دید او به شکل ناعادلانهای پس ازجنگ جهانی اول توسطفرانسه وبریتانیا شکل یافته بود، به کرسی بنشاند. آلمان در ۶ سال نخستِ حضور او در قدرت احیای اقتصادی سریعی را پس ازرکود بزرگ تجربه کرد و رهایی کشور از بند محدودیتهای تحمیل شده پس از جنگ جهانی اول و ضمیمه کردن مناطق آلماننشین کشورهای اطراف، هیتلر را در میان مردم بسیار محبوب ساخت.
هیتلر قصد داشت تا برای مردم آلمان در اروپای شرقی «فضای حیاتی» مهیا کند زیرا تصور میشد آلمان از نظر جغرافیایی منابع کافی برای تأمین مایحتاج جمعیت خود را ندارد. سیاست خارجی تهاجمی هیتلر با همین مسئله مرتبط بود و دلیل اصلی آغازجنگ جهانی دوم در اروپا به حساب میآید. او در مقیاس وسیعی آلمان را تجدید تسلیحاتی و در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ حمله بهلهستان را رهبری کرد که سبب اعلان جنگ بریتانیا و فرانسه به این کشور گردید. در ماه ژوئن سال ۱۹۴۱،عملیات بارباروسا — تهاجم آلمان به شوروی — آغاز شد و تا پایان این سال، بیشتراروپا وشمال آفریقا توسط آلمان و متحدانش (نیروهای محور) اشغال شده بود. پس از سال ۱۹۴۱، آلمان رفتهرفته فتوحات خود را از دست داد ومتفقین تا سال ۱۹۴۵،ورماخت را بهطور کامل شکست دادند. آدولف هیتلر در ۲۹ آوریل سال ۱۹۴۵ با معشوقهٔ خوداوا براون ازدواج و کمتر از ۲ روز بعد به همراه اوخودکشی کرد تا به اسارتارتش سرخشوروی در نیاید. اجساد هیتلر و همسرش پس از مرگ سوزانده شدند.
آلمان تحت رهبری هیتلر وایدئولوژی نژادی او، مسبب مرگشش میلیون یهودی و میلیونها قربانی دیگر شد؛ قربانیانی که در نظر هیتلر و طرفدارانش «مادون انسان» یا «نامطلوب» تلقی میشدند. هیتلر و رژیم نازی همچنین مسئول مرگ حدود ۱۹٫۳ میلیون غیرنظامی و اسیر جنگی نیز بودند. بدین جهت اعمال هیتلر و ایدئولوژی نازیسم تقریباً در سراسر دنیا مسائلی شدیداً پلید بهحساب میآیند.
آدولف هیتلر ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ دربرانائو ام این، شهری دراتریش-مجارستان (واقع در قلمرو کشور کنونیاتریش)، نزدیک به مرزامپراتوری آلمان متولد شد.[۲] او چهارمین بچه از میان شش فرزندآلویس هیتلر و همسر سومشکلارا پولتزِل بود. سه تن از خواهران و برادران هیتلر — گوستاو، ایدا و اتو — در نوزادی درگذشتند.[۳] آدولف در خانهای متولد شد و زندگی کرد که فرزندان آلویس از ازدواج دومش آلویس جونیور وآنگلا نیز، در آن زندگی میکردند.[۴] پدر هیتلر فرزندنامشروعماریا شیکل گروبر بود[۵] و به همین سبب، در شناسنامه تعمیدش نام پدرش را درج نکردند. نتیجتاً، آلویس در ابتدا نام خانوادگی مادرش شیکل گروبر را روی خود گذاشت. در سال ۱۸۴۲،یوهان گئورگ هیدلر با مادر آلویس ازدواج کرد. سرپرستی آلویس به برادر یوهان گئورگ، یعنییوهان نپوموک هیدلر داده شد.[۶] در سال ۱۸۷۶، آلویس مجدداً غسل تعمید داده شد و یککشیش او را حلالزاده اعلام کرد. در شناسنامه تعمیدش، نام یوهان گئورگ هیدلر (به شکل گئورگ هیتلر) بهعنوان نام پدر ثبت شد.[۷][۸] پس از آن، آلویس نام خانوادگی «هیتلر» را برای خود برگزید.[۸] هیتلر در لغت احتمالاً به معنای «کسی که در کلبه زندگی میکند» است.[۹][الف] زمانی که آدولف ۳ ساله بود، خانوادهاش بهپاساو درآلمان مهاجرت کردند.[۱۴] در آن منطقه، هیتلرزبان آلمانی را — به جای اینکه باگویش اتریشی یاد بگیرد — باگویش بایرنی فراگرفت و در سخنرانیهایش نیز این مسئله پیداست.[۱۵][۱۶][۱۷] خانواده هیتلر سال ۱۸۹۴ مجدداً به اتریش بازگشتند و درلئودینگ ساکن شدند. یک سال بعد، آلویس بازنشسته شد و با خانواده خود به هافلد[و ۲] در نزدیکیلامباخ، نقل مکان کرد. در آنجا به زراعت در مزرعه و پرورش زنبور پرداخت. هیتلر در یک مدرسه دولتی نزدیکفیشلام ثبتنام کرد.[۱۸][۱۹]
نقل مکان به هافلد همزمان شد با درگیریهای شدید پدر-پسری میان آلویس و آدولف، که سبب آن عدم انطباق آدولف با نظم سختگیرانهمدرسه بود.[۲۰] پدر هیتلر او را همیشه کتک میزد، درحالی که مادرش تلاش میکرد از او محافظت کند.[۲۱] تلاش آلویس هیتلر برایزراعت در هافلد با شکست مواجه شد و در سال ۱۸۹۷، محل زندگی خانواده به لامباخ منتقل شد. هیتلر که در این زمان ۸ ساله بود، در کلاسهای آوازخوانی شرکت کرد و درکلیسا، به خواندنسرودهای مذهبی پرداخت؛ او حتی احتمالکشیش شدن را هم بررسی کرد.[۲۲] در سال ۱۸۹۸، خانواده به صورت دائمی به لئوندینگ بازگشت. ادموند، برادر کوچکتر آدولف، سال ۱۹۰۰ ازسرخک درگذشت که این موضوع، عمیقاً او را تحت تأثیر قرار داد. هیتلر از یک دانشآموز با اعتماد به نفس، اجتماعی و مسئولیتپذیر مبدل شد به یک پسر منزوی و عبوس، که دائماً مشغول بحث و جدل با پدر و دبیران خود بود.[۲۳]
آلویس هیتلر، کارمند بازنشستهگمرک بود و آرزو داشت که پسرش نیز جای پای پدر بگذارد و وارد این شغل شود اما آدولف، علاقهای به کار در گمرک نداشت.[۲۴] هیتلر، بعدها داستان روزی که پدرش او را به یک دفتر گمرک برای بازدید برد را، بهعنوان اتفاقی که باعث شد تا یک خصومت پایانناپذیر میان پدر و پسری که هردو سخت بااراده بودند به وجود آید، تلقی کرده بود.[۲۵][۲۶][۲۷] آلویس، خواسته پسرش جهت رفتن به مدرسههنر و هنرمند شدن را نادیده گرفت و در سال ۱۹۰۰، او را به مدرسه فنی در لینز[و ۳] فرستاد.[۲۸] آدولف، تصمیم گرفت زیر بار این موضوع نرود و درنبرد من، تصریح میکند که عمداً در درسهای خود موفق نشدم تا «زمانی که پدرم دید چقدر در مدرسه فنی پیشرفت کمی داشتهام، به من اجازه داد به دنبال رؤیای خود بروم.»[۲۹]
مانند خیلی ازآلمانیهای اتریش، هیتلر از جوانی به ملیگرایی آلمانی گرایش داشت[۳۰] و وفاداری خود را تنها به آلمان میدید. او ازسلسله هابسبورگ متنفر بود و از اینکه آنها بر قلمرویی متشکل از قومیتهای گوناگون حکومت میکردند، راضی نبود.[۳۱][۳۲] هیتلر و دوستانش،سرود آلمانیها را به جایسرود امپراتوری اتریش سر میدادند.[۳۳] آدولف در این مسئله هم با پدرش اختلاف داشت، زیرا آلویس هوادار سلسله هابسبورگ بود.
مرگ ناگهانی آلویس هیتلر در ۳ ژانویه ۱۹۰۳، باعث شد تا وضعیت درسی آدولف بدتر شود؛ مادرش به او اجازه داد تا مدرسه را ترک کند.[۳۴] او در سپتامبر ۱۹۰۴، بار دیگر در یک مدرسه فنی دراشتایر ثبتنام کرد، که آنجا رفتار و عملکردش بهبود یافت.[۳۵] هیتلر سال ۱۹۰۵ در امتحان نهایی قبول شد، اما بدون هیچگونه قصدی برای ادامه تحصیل، مدرسه فنی را نیز ترک کرد.[۳۶]
جوانی در وین و مونیخ
در سال ۱۹۰۷ هیتلرلینتس را با کمک یک مؤسسه حمایت از ایتام و حمایت مادرش به مقصدوین ترک کرد تا آنجا به تحصیل هنر بپردازد. در وین آدولف دو مرتبه برای پذیرش درآکادمی هنرهای زیبای وین درخواست داد، اما رد شد.[۳۷][۳۸]رئیس دانشگاه به او پیشنهاد کرد که به مدرسهمعماری برود، اما از آنجا که هیتلر درسش در دوره متوسطه را به اتمام نرسانده بود، شرایط آن را نداشت.[۳۹]
خانهای در لئودینگ که هیتلر نوجوانی خود را در آن سپری کرد.
در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷، مادر هیتلر به دلیلسرطان پستان در سن ۴۷ سالگی درگذشت؛ آدولف در این زمان ۱۸ ساله بود. او در سال ۱۹۰۹، دچار بیپولی شد و مجبور گردید تا مانند کولیها در پناهگاههای بیخانمانها و خوابگاههای شبانهروزی زندگی کند.[۴۰][۴۱] منبع درآمد او کارگری و فروش نقاشیهایی که از مناظر وین میکشید، بود.[۳۷] او از روی کارت پستالها طرح میکشید و به کاسبها وگردشگرها میفروخت. تا قبل ازجنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی این چنینی نقاشی کرد.[۴۲] در زمان حضورش در وین، هیتلر به معماری و موسیقی علاقهمند شد؛ وی ۱۰ مرتبه اجرایلوهنگرین،اپرای موردعلاقهاش ازریشارد واگنر، را تماشا کرد.[۴۳]
اولین بار در وین بود که هیتلر با ایدههاینژادپرستانه مواجه شد.[۴۴]کارل لوگر، شهردارعوامگرای شهر، با اهدافسیاسی و برای کسب محبوبیت در بین عامه مردم در گفتههای خود بهطور متداول بهیهودستیزی متوسل میشد و به دفاع از ناسیونالیسم آلمانی میپرداخت. هیتلر در محله ماریاهیلف[و ۴] زندگی میکرد و ناسیونالیسم آلمانی در آنجا محبوبیت زیادی داشت.[۴۵] هیتلر در زمان اقامت در وین تحت تأثیر عقیدههایگئورگ ریتر فن شنرر قرار گرفت؛[۴۶] علاوه بر آن حس ستایشمارتین لوتر نیز در او شکل گرفت.[۴۷] آدولف هیتلر بهطور روزانه روزنامه محلی Deutsches Volksblatt که متعلق بهمسیحیان متعصب بود و خوانندگانش را ازیهودیاناروپای شرقی میترساند، را مطالعه میکرد.[۴۸] او روزنامهها و رسالههایی را میخواند که عقیدههای فیلسوفانی مانندهیوستون استیوارت چمبرلین،چارلز داروین،فریدریش نیچه،گوستاو لوبون وآرتور شوپنهاور را منتشر میکردند.[۴۹]
حیاط اقامتگاه قدیمی در مونیخ، یکی از آثار آدولف هیتلر به تاریخ ۱۹۱۴
اینکه حس یهودستیزی چه زمانی و به چه دلیلی در هیتلر شکل گرفت، بهطور دقیق مشخص نیست.[۵۰] دوست او،آگوست کوبیزک، ادعا کرد که هیتلر حتی پیش از ترک لینتس هم یک یهودستیز واقعی بود.[۵۱] اما بریگیتهامان، از مورخان، ادعای کوبیزک را «مشکلدار» میداند.[۵۲] هیتلر شخصاً درنبرد من ذکر میکند که او برای نخستینبار در وین به یک یهودستیز تبدیل شد،[۵۳] اماراینهولد هانیسش که در امر فروشنقاشیهایش به او کمک میکرد، این گفته را رد میکند زیرا آدولف در زمان اقامت در وین مشتریان یهودی هم داشت.[۵۴][۵۵][۵۶]ریچارد جی. ایوانز میگوید که «مورخان در حال حاضر اتفاق نظر دارند که یهودستیزی مرگبار او پس از شکست آلمان درجنگ جهانی اول و در نتیجه پارانویای «از پشت خنجر خوردن»[ب] که برای توجیه فاجعه رواج پیدا کرده بود، پرورش یافت.»[۵۷]
هیتلر آخرین بخش از ارث پدریاش را در مه ۱۹۱۳ دریافت کرد و سپس راهیمونیخ درآلمان شد.[۵۸] زمانی که برای خدمت سربازی درارتش اتریش-مجارستان فراخوانده شد،[۵۹] در ۵ فوریه ۱۹۱۴ راهی خدمت درزالتسبورگ شد و در بخش کمکهای پزشکی فعالیت کرد. مشخص شد که برای خدمت در ارتش مناسب نیست و مجدداً به مونیخ بازگشت.[۶۰] هیتلر بعدها ادعا کرد که به دلیل چند نژاده بودن ارتش امپراتوری هابسبورگ، علاقهای به جنگیدن برای آنها نداشته و سقوطاتریش-مجارستان را حتمی میدیده.[۶۱]
جنگ جهانی اول
هنگام آغازجنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، هیتلر در مونیخ ساکن بود و به صورت داوطلبانه برای حضور درنیروی زمینی پادشاهی بایرن نامنویسی کرد.[۶۲] بر اساس یک گزارش اداری پادشاهی بایرن مربوط به سال ۱۹۲۴، اجازه دادن به هیتلر برای شرکت در جنگ یک اشتباه اداری بود زیرا به عنوان یک شهروند اتریشی، او باید بهاتریش بازمیگشت.[۶۲] او را به هنگ ۱۶ پیادهنظام ذخیره بایرن فرستادند[۶۳][۶۲] و آنجا به عنواندونده[پ] درجبهه غربی درفرانسه وبلژیک خدمت کرد.[۶۴] تقریباً نیمی از زمان حضورش در جنگ را در مقر هنگ درفورنس-ان-وپس که از خط مقدم فاصله زیادی داشت، سپری کرد.[۶۵][۶۶] هیتلر در نبردهایایبر،سُم،آراس وپساندل حاضر بود و در جریان نبرد سم زخمی شد.[۶۷] از او به خاطر شجاعت تقدیر شد و نشان درجه ۲صلیب آهنین را به پاس خدماتش به وی اهدا کردند.[۶۷] بعدها در سال ۱۹۱۸، مطابق پیشنهادهوگو گوتمان، مافوق یهودی هیتلر، به او نشان درجه یک صلیب آهنی نیز اهدا شد که اتفاق کمنظیری برای شخصی با درجه نظامی او بود.[۶۸][۶۹] او همچنین در مه سال ۱۹۱۸ نشانزخم سیاه را نیز دریافت کرد.[۷۰]
هیتلر (سمت راست، نشسته) و همخدمتیهایش در جنگ جهانی اول
در زمان حضور در مقر هنگ، هیتلر هنر را فراموش نکرد. او برای یک روزنامه نظامیکاریکاتور و دستورالعملها را طراحی میکرد. در اکتبر سال ۱۹۱۶، از ناحیهران پا در نتیجه یک انفجار زخمی شد.[۷۱] دو ماه آینده را در بیمارستانی دربیلتز سپری کرد و در ۵ مارس سال ۱۹۱۷ به محل خدمت خود بازگشت.[۷۲] ۱۵ اکتبر سال ۱۹۱۸، هیتلر در نتیجه یک حمله باگاز خردل به صورت موقتیبینایی خود را از دست داد و در بیمارستانی درپازواک بستری گردید.[۷۳] زمانی که در بیمارستان بود، خبر شکست آلمان را شنید و مطابق گفته خودش، با شنیدن این خبر مجدداً دومین دوره نابینایی را تجربه کرد.[۷۴]
هیتلر جنگ جهانی اول را به عنوان «بزرگترین در میان همه تجربهها» توصیف کرد و توسط افسران مافوقش به خاطر شجاعت مورد تحسین واقع شد.[۷۵] حضور در جنگ حس میهنپرستی او را تقویت کرد و شکست و تحقیر آلمان باعث شوکه شدن او شد.[۷۶] ناراحتی که به دلیل شکست به او تحمیل شد، سرآغاز شکل گرفتن ایدئولوژی او گردید.[۷۷] مانند سایر میهنپرستان آلمانی، هیتلر به «از پشت خنجر خوردن»[و ۵] معتقد بود؛ به اینکه ارتش آلمان در «میدان نبرد جنگ را نباخت»، بلکه توسط غیرنظامیها از «از پشت خنجر خورد.» او یهودیان،مارکسیستها و کسانی کهعهدنامه آتشبس را برای پایان دادن به جنگ امضا کردند (کسانی که بعدها به «مجرمان نوامبر» معروف شدند) را به خاطر شکست آلمان سرزنش میکرد.[۷۸]
پیمان ورسای آلمان را مجبور کرد که بخش بزرگی از قلمروی خود را بهفاتحان واگذار کند وراینلاند را غیرنظامیسازی کند. این عهدنامه آلمان را در شرایطتحریم اقتصادی قرار داد و مجبور به پرداخت غرامتهای سنگینی کرد. بسیاری از آلمانیها این عهدنامه را ناعادلانه و تحقیرآمیز میدیدند؛ به خصوص به خاطر ماده ۲۳۱ که آلمان را مسئول آغاز جنگ اعلام کرده بود.[۷۹] پیمان ورسای و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که پس از آن در آلمان ایجاد شد، بعدها به دستاویزی برای هیتلر جهت اهداف سیاسی خود تبدیل گشت.[۸۰]
ورود به سیاست
بعد از پایانجنگ جهانی اول، هیتلر بهمونیخ بازگشت.[۸۱] او که تحصیلات مرسوم را دارا نبود و چشماندازی شغلی برای خود نمیدید، در ارتش ماند.[۸۲] در ژوئیه ۱۹۱۹، او به یک مأمور اطلاعاتی یکی از واحدهای شناساییرایشسور تبدیل و وظیفه اثرگذاری بر دیگر سربازان و نفوذ درحزب کارگران آلمان به او محول شد. در یکی از میتینگهای حزب کارگران به تاریخ ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹، دبیرکل حزبآنتون درکسلر تحتتاثیر توانایی سخنوری هیتلر قرار گرفت. او یک نسخه از رساله خود به نامبیداری سیاسی من که شامل تفکراتضدیهودی،ناسیونالیستی،ضدسرمایهداری و ضد مارکسیسم بود را به او داد.[۸۳] مطابق دستور مافوقهایش در ارتش، هیتلر خواستار عضویت در حزب شد[۸۴] و بعد از یک هفته، درخواستش را پذیرفتند و با شماره عضویت ۵۵۵ به آن حزب پیوست (هیتلر در واقع پنجاه و پنجمین عضو حزب کارگران آلمان بود، اما آنها برای اینکه خود را حزب بزرگتری بنمایانند، شمارش اعضا را از ۵۰۰ شروع کردند).[۸۵][۸۶]
در همین اوقات هیتلر قدیمیترین نظر ثبت شده خود در ربط بایهودیان را ابراز کرد؛ او در نامهای به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۱۹۱۹ بهآدولف گیملیخ دربارهٔمسئله یهود نوشت و درآن نامه هیتلر گفت که هدف دولت باید «حذف همه یهودیان» باشد.[۸۷]
در حزب کارگران آلمان، هیتلر بادیتریش اکارت، یکی از مؤسسان حزب و اعضایجمعیت ثول، ملاقات کرد.[۸۸] اکارت به راهنمای هیتلر تبدیل شد و آن دو به رد و بدل کردن تفکرات خود پرداختند و اکارت هیتلر را با بخشهای مختلف جامعه مونیخ آشنا کرد.[۸۹] حزب کارگران آلمان برای اینکه افراد بیشتری را جذب کند، نام خود را بهحزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (به صورت مخففحزب نازی) تغییر داد.[۹۰] پرچم حزب توسط هیتلر طراحی شد: یکسواستیکا در یک دایره سفید، بر روی پسزمینهای قرمز.[۹۱]هیتلر در ۳۱ مارس ۱۹۲۰ از ارتش خارج شد و به صورت تمام وقت شروع به کار برای حزب نازی کرد.[۹۲] مقرهای حزب در مونیخ، از مراکز ناسیونالیسم ضد دولتی و طرفداری نابودیمارکسیسم وجمهوری وایمار، واقع بود.[۹۳] هیتلر در فوریه ۱۹۲۱—درحالیکه همان زمان هم در اثرگذاری بر جمعیت مهارت داشت—برای ۶٬۰۰۰ نفر سخنرانی کرد.[۹۴] هیتلر به سرعت به خاطر سخنرانیهای تندش علیهعهدنامه ورسای، سیاستمداران رقیب و مخصوصاً مارکسیستها و یهودیان معروف شد.[۹۵]
هیتلر در برابر دوربین، ۱۹۳۰
در ژوئن ۱۹۲۱، زمانی که هیتلر و اکارت برای جمعآوری کمک مالی بهبرلین سفر کرده بودند، در مونیخ حزب نازی شاهد درگیریهایی بود و اعضای کمیته اجرایی آن میخواستند حزب را باحزب سوسیالیست آلمان که رقیبشان بود، ادغام کنند.[۹۶] هیتلر در ۱۱ ژوئیه به مونیخ بازگشت و با عصبانیت استعفا داد. اعضای کمیته دریافتند که استعفای چهره عمومی اصلی و سخنگوی حزب، ممکن است به معنای پایانی برای حزبشان باشد.[۹۷] هیتلر اعلام کرد در صورتی که او به جای درکسلر دبیرکل حزب شود و مقرهای حزب در مونیخ بماند، حاضر است بازگردد.[۹۸] کمیته پذیرفت و آدولف در ۲۶ ژوئیه به عنوان عضو ۳٬۶۸۰ دوباره به حزب نازی پیوست. علیرغم این، هیتلر با مخالفتهای در درون حزب نازی روبرو بود: رقبای او در رهبریهرمان اسر را از حزب بیرون کردند و ۳٬۰۰۰ جزوه که در آن هیتلر را «خائن به حزب» نامیده بودند، چاپ و پخش کردند[۹۸] اما او چنان از خود و اسر دفاع کرد که اعضا شروع به تشویقش کردند. استراتژیاش جواب داد و در کنگره ویژه حزب در ۲۹ ژوئیه، او با آرای ۵۳۳ به ۱ درکلسر را شکست داد و به دبیرکل حزب نازی تبدیل شد.[۹۹]
سخنرانیهای تند و تیز هیتلر در آبجو فروشیها باعث افزایش محبوبیتش شدند. به عنوان یکعوامفریب،[۱۰۰] او در سخنرانیهایش از مضامینپوپولیستی شامل چونبز طلیعه[ت] قربانیکردن کسانی که آنها را باعث وضعیت سخت اقتصادی مخاطبانش میخواند، بهره میبرد.[۱۰۱][۱۰۲]هیتلر در زمان سخنرانی عمومی از جذابیت شخصی و درک وضعیت روانی جمعیت به سود خود استفاده میکرد.[۱۰۳][۱۰۴] مورخان تأثیر هیپنوتیزمکننده بلاغت و لفاظی او بر جمعیت در زمان سخنرانی، و چشمانش بر جمعی کوچک را قابل توجه یافتهاند.[۱۰۵]الگیس بودریس سر و صدا و رفتار جمعیت زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶ حاضر شد را به خاطر میآورد؛ برخی بر روی زمین افتادند و پیچ میخوردند و حتی قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.[۱۰۶]آفونتس هِک، یکی از اعضای سابقجوانان هیتلری، نیز تجربه مشابهی داشته است:
غرور ناسیونالیستی دیوانهواری که چونهیستری بود در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریههایمان، درحالی که اشک بر روی گونههایمان جاری بود فریاد میکشیدیم:زیگ هایل،[ث] زیگ هایل، زیگ هایل! از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.[۱۰۷]
نخستین پیروان او شاملرودلف هس، خلبان سابق نیروی هواییهرمان گورینگ و افسر ارتشارنست روم بودند. فرماندهیاسآ، ارگاننظامینمای نازیها که وظیفه نگهبانی از میتینگهای حزب و حمله به رقبای سیاسی را داشت، به روم سپرده شد.اوفبا فرنگوینگ، یک گروه ازروسهای سفید تبعیدی در مونیخ و از اولین ناسیونال سوسیالیستها، هم تأثیر بهسزایی بر تفکرات هیتلر داشتند.[۱۰۸] این گروه که توسط صنعتگران ثروتمند تغذیه مالی میشد، هیتلر را با نظریاتی چون یک «توطئه بزرگ یهودی» و ارتباط میانبلشویکها وبازار بینالمللی آشنا کرد.[۱۰۹] تا سال ۱۹۲۴، یهودیان در تصورات هیتلر با بلشویکها مترادف پنداشته میشدند.[۱۱۰]
در ۲۴ فوریه، حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان، بهطور مخفف حزب نازی، یک برنامه ۲۵ بندی را منتشر کرد. این برنامه شامل تفکرات منسجمی نبود و در عوض، حاوی نظراتی چون التراناسیونالیسم، مخالفت با عهدنامه ورسای، بیاعتمادی بهسرمایهداری و چندی از نظراتسوسیالیستی بود که درجنبش فلکیشیپانژرمنیسم طرفداران زیادی داشتند. برای هیتلر، مهمترین بخش آن تفکرات یهودستیزانه آن بود. او این برنامه را به عنوان ابزاری جهت کسب محبوبیت برای حزب در میان مردم میدید.[۱۱۱]
در ۱۹۲۳، هیتلر ابراز آمادگی کرد تا بهاریش لودندورف، از ژنرالهای جنگ جهانی اول، در کودتایی که به «کودتای آبجو فروشی» معروف شد، کمک کند. حزب نازی آلمان ازفاشیستهای ایتالیایی به عنوان مدلی برای نمایشها و سیاستهای خود الگو میگرفت. هیتلر قصد داشت با برنامهریزی کودتای خودش درباواریا و سپس به چالش طلبیدن دولت برلین، ازرژه به سوی رمبنیتو موسولینی تقلید کند. هیتلر و لودندورف ازگوستاو ریتر فن کار، کمیسر ایالتی و رهبر دوفاکتوی باواریا خواستند که از آنها حمایت کند. اما کار، در کنار رئیس پلیسهانتس ریتر فون زایسر و ژنرالرایشسور اتو فون لاساو قصد داشتند یک دیکتاتوری ناسیونالیست بدون حضور هیتلر برپا کنند.[۱۱۲]
متهمان کودتای مونیخ
در ۸ نوامبر ۱۹۲۳، هیتلر و اسآ به یک میتینگ عمومی با حضور ۳٬۰۰۰ نفر که توسط گوستاو ریتر فن کار در یک آبجو فروشی در مونیخ برنامهریزی شده بود، حمله کردند. هیتلر سخنرانی کار را مختل کرد و اعلام کرد که یک انقلاب ملی شروع شده است؛ او از تشکیل یک دولت ملی جدید توسط اریش لودندورف خبر داد.[۱۱۳] هیتلر به تهدید اسلحه از کار، زایسر و لاساو خواست که این موضوع حمایت کنند و آنها نیز پذیرفتند.[۱۱۳] نیروهای هیتلر در ابتدا موفق شدند رایشسور محلی و مقرهایپلیس را اشغال کنند اما کار و همراهانش به سرعت حمایت خود را پس گرفتند. ارتش و پلیس ایالتی هم از او حمایت نکردند.[۱۱۴] روز بعد، هیتلر و افرادش به وزارت جنگ باواریا هجوم بردند تا دولت باواریا را برکنار کنند اما پلیس آنها را متفرق کرد.[۱۱۵] ۱۶ نازی و ۴ افسر پلیس کشته شدند و کودتا شکست خورد.[۱۱۶]
هیتلر به خانهارنست هانفستنگل فرار کرد و حتی گزارش شده است که به خودکشی فکر کرده است.[۱۱۷] زمانی که ۱۱ نوامبر ۱۹۲۳ به جرم خیانت دستگیرش کردند، افسرده اما آرام بود.[۱۱۸] محکمه او در دادگاه خلق در مونیخ به تاریخ فوریه ۱۹۲۴ آغاز شد[۱۱۹] وآلفرد روزنبرگ به صورت موقت رهبری حزب نازی را عهدهدار شد. در اول آوریل، هیتلر به پنج سال زندان درزندان لاندسبرگ محکوم شد.[۱۲۰] نگهبانان در آن زندان با او رفتار دوستانهای داشتند و به او اجازه داده شد از طرفدارانش نامه دریافت کند و با هم حزبیهای خود دیدار داشته باشد. دادگاه عالی باوریا او را عفو کرد و علیرغم مخالفتهای دادستان دولتی، در ۲۰ دسامبر ۱۹۲۴ آزاد شد.[۱۲۱] با محاسبه زمان بازداشت، او در مجموع اندکی بیش از یک سال را در زندان سپری کرد.[۱۲۲]
زمانی که در زندان لاندسبرگ بود، هیتلر بیشتر قسمتهای جلد اولنبرد من (ابتدا قرار بود نامشچهار سال و نیم نبرد علیه دروغها، حماقت و بزدلی باشد) را ابتدا بهامیل ماوریس و سپس بهرودلف هس دیکته کرد.[۱۲۲][۱۲۳] این کتاب که بهدیتریش اکارت تقدیم شده بود، یکاتوبیوگرافی بود و تفکرات هیتلر و برنامههای او جهت تبدیل جامعه آلمان به یک جامعه مبتنی به نژاد را شرح میداد. هیتلر در طول این کتاب یهودیان را «میکروبها» و «زندانیان بینالمللی جامعه» توصیف میکند. بنا به تفکرات او، تنها راه حل نابودی آنها بود. علیرغم اینکه او توضیح نمیدهد این نابودی چگونه قرار است اتفاق افتد، به گفتهایان کرشاو تمایل او بهنسلکشی غیرقابل انکار است.[۱۲۴]
نبرد من که در دو جلد در سالهای ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ منتشر شد، از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ فروشی معادل ۲۲۸٬۰۰۰ نسخه داشت. در ۱۹۳۳ که اولین سالی بود که هیتلر به صدارت رسید، ۱ میلیون نسخه دیگر از کتاب مذکور به فروش رسید.[۱۲۵]
اندکی قبل از اینکه عفو مشروط شامل حال هیتلر شود، دولت باواریا سعی کرد او را بهاتریش دیپورت کند.[۱۲۶] صدر اعظم فدرال اتریش با استدلالی مبنی بر اینکه حضور هیتلر در ارتش آلمان باعث شده تابعیت اتریشی او بیاعتبار شود، درخواستشان را رد کرد.[۱۲۷] هیتلر در جواب به تاریخ ۷ آوریل ۱۹۲۵ از تابعیت اتریشی خود دست کشید.[۱۲۷]
بازسازی حزب نازی
در زمان آزادی هیتلر از زندان، از دعواهای سیاسی کاسته شده بود و اقتصاد بهبود یافته بود، نتیجتاً برای ایجاد اعتراضات سیاسی، فرصتهای محدودی در اختیار هیتلر قرار داشت. به دلیل کودتای مونیخ، در باواریاحزب نازی و سازمانهای مرتبط به آن ممنوعالفعالیت شده بودند. هیتلر در ۴ ژانویه ۱۹۲۵ با رئیسالوزرای باواریا،هاینریش هیلد ملاقات کرد و پذیرفت که به حاکمیت ایالت احترام بگذارد و برای کسب افزایش قدرت خود تنها از شیوههایدموکراتیک استفاده کند. در نتیجه این ملاقات، ممنوعیت فعالیت سیاسی حزب به تاریخ ۱۶ فوریه همان سال برداشته شد؛[۱۲۸] اما پس از اینکه آدولف هیتلر در ۲۷ فوریه یک سخنرانی تحریکآمیز انجام داد، مقامات باواریایی او را از هرگونه سخنرانی عمومی منع کردند. محدودیتی که تا ۱۹۲۷ برجا بود.[۱۲۹][۱۳۰] هیتلر که با وجود محدودیت در پی دستیابی به جاهطلبیهای سیاسی خود بود،گرگور اشتراسر،اتو اشتراسر ویوزف گوبلس را مأمور سازماندهی و گسترش حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در شمال آلمان کرد. گرگور اشتراسر مسیر سیاسی مستقلتری را در پیش گرفت و تأکید خود را بر عناصر سوسیالیستی برنامه حزب قرار داد.[۱۳۱]
بازار سهام ایالات متحده در۲۴ اکتبر ۱۹۲۹ سقوط کرد. تأثیری که این اتفاق بر آلمان گذاشت ویرانگر بود: میلیونها نفر از کار بیکار شدند و چند بانک بزرگ ورشکست شدند. هیتلر و حزب نازی بر آن شدند که از وضعیت اضطراری پیش آمده استفاده ببرند و حامیان حزب را افزایش دهند. آنها وعده دادند کهعهدنامه ورسای را باطل، اقتصاد را تقویت و برای بیکاران شغل ایجاد خواهند کرد.[۱۳۲]
رکود بزرگ یک فرصت سیاسی برای هیتلر ایجاد کرد. آلمانیها دربارهٔجمهوری پارلمانی که با مخالفتهایی از سوی چپ و راستگرایان افراطی روبرو بود، همصدا نبودند. احزاب میانهرو نمیتوانستند مانع موج روزافزون افراطگرایی شوند ورفراندوم ۱۹۲۹ آلمان به محبوبیت بیشترنازیسم یاری رساند.[۱۳۴] در نتیجه انتخابات سپتامبر ۱۹۳۰، ائتلاف بزرگ موجود از بین رفت و کابینهای تشکیل شد که در اقلیت قرار داشت و نتیجتاً،صدر اعظم آلمان و رهبرحزب مرکز،هاینریش برونینگ، مجبور بود با فرمانهای اعلاموضعیت اضطراری توسط رئیسجمهوری پاول فن هیندنبورگ[ج] کشور را اداره کند. از این زمان، حکومت با فرمانهای ریاست جمهوری به موضوعی عادی تبدیل شد و راه را برای یک حکومتاقتدارگرا هموار کرد.[۱۳۵] در همین انتخابات، حزب نازی از یک حزب در حاشیه با صعودی چشمگیر و کسب ۱۰۷ کرسی (۱۸٫۳٪ آرا) به دومین حزب بزرگرایشستاگ تبدیل شد.[۱۳۶]
هیتلر و سافر شوارز، حسابدار حزب نازی، در مونیخ
در اواخر ۱۹۳۰، هیتلر حضوری پررنگ در محاکمه دو افسررایشسور، ریکارد شرینگر[و ۶] وهانتس لودین، ایفا کرد. هر دوی آنها متهم به عضویت در حزب نازی که در آن زمان عضویتش برای پرسنل رایشسور ممنوع بود، بودند.[۱۳۷] مدعیالعموم بر آن بود که حزب نازی یک حزب افراطی است که منجر به آن شدهانتس فرانک، وکیل، هیتلر را برای شهادت به دادگاه بخواند.[۱۳۸] در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰، هیتلر در محکمه حاضر شد و شهادت داد که حزب او تنها از طرق انتخابات برای کسب قدرت تلاش خواهد کرد؛[۱۳۹] این برای او طرفداران زیادی در بین افسران جمع کرد.[۱۴۰]
سیاستهایریاضت اقتصادیِ برونینگ باعث نشد وضعیت اقتصادآلمان چندان بهتر شود و به شدت هم نامحبوب بودند.[۱۴۱] هیتلر از این فرصت استفاده کرد و شعارهای سیاسی خود را بر افرادی که تورم دهه ۱۹۲۰ و رکود بر زندگی آنها تأثیر گذاشته بود، نظیر کشاورزان، کهنهسربازان و طبقه متوسط، متمرکز ساخت.[۱۴۲]
علیرغم اینکه در ۱۹۲۵ ازتابعیت اتریشی خود صرفنظر کرده بود، او برای حدود ۷ سال بود که هنوز تابعیت آلمانی نگرفته بود. در نتیجه اوتابعیت هیچ دولتی را نداشت، نمیتوانست برای یک منصب دولتی کاندید شود و در خطر دیپورتشدن بود.[۱۴۳] در ۲۵ فوریه ۱۹۳۲، وزیر داخلهایالت برانزویک،دیتریش کلاگس که خود از اعضای حزب نازی بود، هیتلر را به عنوان مدیر هیئت نمایندگان برانزویک در رایشسرات[چ] منصوب کرد و بدین ترتیب او به شهروند برانزویک[۱۴۴] و نتیجتاًآلمان تبدیل شد.[۱۴۵]
هیتلر درانتخابات ریاست جمهوری ۱۹۳۲ شرکت و با هیندنبورگ رقابت کرد. سخنرانی او در برابر کلوب صنعتیدوسلدورف به تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۳۲ باعث شد خیلی از قدرتمندترین صنعتگران آلمان از او طرفداری کنند.[۱۴۶] هیندنبورگ حمایت بسیاری از احزاب ناسیونالیست، سلطنتطلب، کاتولیک، جمهوریخواه و چندی ازسوسیال دموکراتها را داشت. «هیتلر بر فراز آلمان»[و ۷] شعار انتخاباتی هیتلر بود که به جاهطلبیهای سیاسی او و استفاده از هواپیما برای تبلیغات اشاره میکرد.[۱۴۷] او یکی از اولین سیاستمدارانی بود که از هواپیما چنین استفاده میکرد و این استفاده به واقع اثرگذار بود.[۱۴۸][۱۴۹] او در هر دو دور انتخابات دوم شد و در انتخابات نهایی ۳۵٪ آرا را کسب کرد. علیرغم شکستش در برابر هیندنبورگ، هیتلر با این انتخابات به نیرویی قدرتمند در سیاست آلمان تبدیل شد.[۱۵۰]
انتخاب به صدارت
نبود یک دولت مؤثر سبب شد دو سیاستمدار پرنفوذ،فرانتس فون پاپن وآلفرد هوگنبرگ، به همراه چند صنعتگر وتاجر دیگر نامهای به فن هیندنبورگ بنویسند. امضاکنندگان این نامه به او توصیه کردند که آدولف هیتلر را به عنوان رئیس دولتی مستقل از احزاب پارلمان به صدارت منصوب کند. اتفاقی که از نظر آنها میتوانست باعث «رضایت میلیونها نفر» شود.[۱۵۱][۱۵۲]
هیتلر از پنجره ساختمان صدارت عظمای رایش دیده میشود. تصویر متعلق به نخستین روز صدارت اوست.
پاول فن هیندنبورگ، با اکراه و پس از اینکه دو انتخابات مجلس دیگر در ژوئیه و نوامبر ۱۹۳۲ نتایجی به همراه نداشت که منجر شود یک حزب اکثریت را تصاحب کند و دولت تشکیل دهد، پذیرفت آدولف هیتلر را به صدارت بردارد. هیتلر دولتی ائتلافی از احزابناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی، حزبی که بیشترین کرسی را در رایشستاگ داشت) وخلق ملی آلمان تشکیل داد. در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳، کابینه جدید در یک مراسم مختصر در دفتر هیندنبورگ ادای سوگند کرد. سه منصب به حزب نازی رسید: صدارت اعظم (در اختیار آدولف هیتلر)، وزارت داخله (در اختیارویلهلم فریک) و وزارت داخلهپروس (در اختیارهرمان گورینگ).[۱۵۳] هیتلر پستهای وزارت را به عنوان راهی جهت برقراری سلطه خود بر پلیس در بیشتر بخشهای آلمان، میدید.[۱۵۴]
آتشسوزی رایشستاگ و انتخابات مارس
به عنوانصدر اعظم آلمان، هیتلر تلاش خود را به کار بست تا مانع آن شود رقبای حزب نازی بتوانند اکثریت لازم برای تشکیل دولت را به دست آورند. به دلیل بنبست سیاسی، او مجدداً از هیندنبورگ تقاضا کرد کهرایشستاگ را منحل اعلام کند و نتیجتاً، مقرر شد انتخابات جدید در اوایل مارس برگزار شود. در ۲۷ فوریه ۱۹۳۳، ساختمان رایشستاگ بهآتش کشیده شد. گورینگ آن را یک توطئه از جانب کمونیستها دانست زیرا کمونیست هلندیمارینوس فان در لوبه را در شرایطی در ساختمانِ در حال سوختن پارلمان پیدا کردند که او را در مظان اتهام قرار میداد.[۱۵۵] بنا بهکرشاو، تقریباً همه مورخان اتفاق نظر دارند که در لوب واقعاً کسی بود که آتشسوزی را ایجاد کرد.[۱۵۶] در مقابل، افرادی چونشایرر وآلان بولاک معتقدند که خود حزب نازی در پشت پرده این اتفاق قرار داشت.[۱۵۷][۱۵۸] بنا به پیشنهاد هیتلر، هیندنبورگفرمان آتش رایشستاگ را در ۲۸ فوریه صادر کرد که برخی از حقوق اولیه را به تعلیق درآورد و محکومکردن بدون برگزاری دادگاه را ممکن میکرد. این فرمانبر اساس بند ۴۸ قانون اساسی وایمار که به رئیسجمهوری اجازه میداد جهت حفاظت از امنیت و نظم عمومی تصمیمات اضطراری بگیرد، صادر شد.[۱۵۹] فعالانحزب کمونیست آلمان (KPD) سرکوب و ۴٬۰۰۰ نفر از اعضای حزب بازداشت شدند.[۱۶۰]
علاوه بر کمپینهای سیاسی، حزب نازی در روزهای قبل از انتخابات به گروههای نظامینما و پروپاگاندای ضد کمونیستی هم متوسل میشد. در روز انتخاب، ۶ مارس ۱۹۳۳، سهم نازیها از آرا به ۴۳٫۹٪ افزایش پیدا کرد و توانستند بیشترین کرسیها را تصاحب کنند اما از اکثریت بازماندند؛ نتیجتاً، ائتلاف مجدد باحزب خلق ملی آلمان برای تشکیل دولت ضروری بود.[۱۶۱]
در ۲۱ مارس ۱۹۳۳، رایشستاگ جدید با یک مراسم افتتاحیه درکلیسای گارنیسونپوتسدام تشکیل شد. این مراسم «روز پوتسدام» از آن جهت برگزار شد تا اتحاد مابین جنبش نازی و طبقه اشرافی و نظامی کهنپروس را نشان دهد. هیتلر در آن مراسم ژاکتی بر تن داشت و متواضعانه با فن هیندنبورگ خوش و بش کرد.[۱۶۲][۱۶۳]
از آنجا که هیتلر اکثریت را در رایشستاگ در اختیار نداشت اما به دنبال برقراری کنترل کامل سیاسی خود بود، لایحهتفویض اختیارات را مجلس برد تا نمایندگان تازه انتخاب شده دربارهٔ آن تصمیم بگیرند. این لایحه—با نام رسمی راهحل رفع پریشانی مردم و رایش[و ۸]— بهکابینه هیتلر آن قدرتی را میداد که قوانین جدید را بدون مشورت با رایشستاگ در چهار سال آینده به جریان اندازند. آن قوانین (به غیر از استثناهایی خاص) میتوانستند قانون اساسی را هم زیر سؤال ببرند.[۱۶۴] از آنجا که لایحه تفویض اختیارات قانون اساسی آلمان را تحت تأثیر قرار میداد، برای تصویب آن لازم بود دو سوم نمایندگان به آن رای موافق دهند. از آنجا که در حالت عادی امکان این موضوع نبود، نازیها با استفاده از فرمان آتش رایشستاگ هر ۸۱ نمایندهکمونیست مجلس را بازداشت کرده[۱۶۵] و مانع از رای دادن چند نماینده سوسیال دموکرات شدند.[۱۶۶]
در ۲۳ مارس ۱۹۳۳، رایشستاگ درسالن اپرای کرول تشکیل جلسه داد. مأموران اسآ در داخل نگهبانی میدادند، حال آنکه گروههای بزرگ مخالف لایحه پیشنهادی بیرون از ساختمان شعار داده و نمایندگانی که وارد سالن کرول میشدند را تهدید میکردند.[۱۶۷] موضعحزب مرکز، سومین حزب بزرگ رایشستاگ، تعیینکننده بود. بعد از آنکه هیتلر به صورت شفاهی به رهبر حزب مرکزلودویگ کاس قول داد که حقوتو برای هیندنبورگ محفوظ میماند، کاس اعلام کرد که حزب مرکز از این لایحه پشتیبانی میکند. لایحه مذکور در نهایت با ۴۴۱ رای موافق و ۸۴ رای مخالف تصویب شد و همه احزاب غیر ازسوسیال دموکراتها به آن رای موافق دادند. قانون تفویض اختیارات، به همراه فرمان آتش رایشستاگ، دولت هیتلر را به صورتدوفاکتو به یکدیکتاتوری قانونی تبدیل کردند.[۱۶۸]
دیکتاتوری
ضمن در نظر گرفتن ریسک احمق به نظر رسیدن، به تو میگویم که جنبشناسیونال سوسیالیسم هزار سال پابرجا خواهد بود!... فراموش نکن ۱۵ سال پیش زمانی که اعلام کردم روزی برآلمان حکومت خواهم کرد مردم چطور به من میخندیدند. آنها امروز هم وقتی میگویم در قدرت خواهم ماند همانطور احمقانه میخندند.[۱۶۹]
— آدولف هیتلر به یک خبرنگار بریتانیایی دربرلین، ژوئن ۱۹۳۴
پس از برقراری سلطه خود برمجلس و بخشهای اجرایی دولت، هیتلر و متحدانش شروع به سرکوب مخالفان باقیمانده کردند.حزب سوسیال دموکرات ممنوعالکار اعلام و اموالش مصادره شد.[۱۷۰] زمانی که نمایندگان بسیاری از اتحادیههای تجاری برای فعالیتهای روز مه (جشنی در روز اول ماه مه) در برلین بودند، نیروهای اسآ در سراسر آلمان به دفاتر آنها حمله بردند و آنها را ویران کردند. در روز دوم مه ۱۹۳۳، همه اتحادیههای تجاری ممنوع اعلام و رهبرانشان بازداشت شدند و حتی برخی را بهاردوگاههای کار اجباری فرستادند.[۱۷۱]جبهه کارگری آلمان به عنوان یک سازمان کل شکل داده شد تا نماینده همه کارگران، مدیران و صاحبان شرکتها باشد و مفهوم ناسیونال سوسیالیسم در روح «فلکسگماینشافت» (جامعه خلق) هیتلر حلول کند.[۱۷۲]
در ۱۹۳۴، هیتلر با عنوان «پیشوا و صدر اعظم رایش» بهرئیس کشور آلمان تبدیل شد.
تا آخر ژوئن، دیگر احزاب هم مورد ارعاب قرار گرفتند تا خود را منحل اعلام کنند. نازیها حتی برایحزب خلق ملی آلمان که با آنها ائتلاف تشکیل داده بودند هم استثنا قائل نشدند؛ با کمک اسآ، هیتلرهگنبرگ، رهبر حزب، را در ۲۹ ژوئن مجبور کرد استعفا دهد. در ۱۴ ژوئیه ۱۹۳۳، حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) به عنوان تنها حزب قانونی کشور اعلام شد.[۱۷۲][۱۷۰] چون اسآ طالب قدرت سیاسی و نظامی بیشتر بود، رهبران نظامی، صنعتی و سیاسی آلمان دچار نگرانهایی شدند. در جواب، هیتلر همه رهبران اسآ را در تسویه سیاسی موسوم بهشب دشنههای بلند در بین روزهای ۳۰ ژوئن تا ۲ ژوئیه ۱۹۳۴ از بین برد.[۱۷۳]ارنست روم و دیگران سران اسآ، در کنار شماری دیگر از دشمنان سیاسی هیتلر نظیرگرگور اشتراسر وکورت فن اشلایشر محاصره، بازداشت و کشته شدند.[۱۷۴] اگرچه جامعه جهانی و برخی از آلمانیها از این قتلها در شوک فرورفتند، در آلمان بسیاری بر آن بودند که هیتلر درحال برقراری مجدد نظم و قانون است.[۱۷۵]
فن هیندنبورگ در ۲ اوت ۱۹۳۴ درگذشت. یک روز قبل، کابینه «قانون مربوط به بالاترین مقام دولتی رایش» را به جریان انداخته بود.[۱۷۶] بنا به این قانون، بعد از مرگ هیندنبورگ مقام ریاست جمهوری ملغی و اختیارات رئیسجمهوری به صدر اعظم اعطا میشود. نتیجتاً، هیتلر ضمن حفظ سمت به عنوان رئیس دولت، به رئیس کشور آلمان هم تبدیل شد. او را رسماً «پیشوا و صدر اعظم»[و ۹] نامیدند[۱۷۷] که البته بعداً عبارت صدر اعظم را حذف کردند.[۱۷۸] با همه اینها، هیتلر آخرین راه قانونی که میتوانست برای برکناریاش استفاده شود را از بین برد.[۱۷۹]
به عنوانرئیس کشور، هیتلر بهفرمانده کل قوا تبدیل شد. بلافاصله بعد از مرگ هیندنبورگ، بنا به پیشنهاد فرماندهرایشسور، سوگند وفاداری مرسوم نیروهای مسلح نه به شخص دارای جایگاه فرماندهی کل قوا (مقامی که بعداً نامش را به فرمانده عالی تغییر دادند)، بلکه بهشخص هیتلر و با ذکر نام او ادا شد.[۱۸۰] در ۱۹ اوت، ادغام دو منصب ریاست جمهوری و صدارت عظمی در یک همهپرسی و با ۸۹٫۹۳ درصد رای موافق تأیید شد.[۱۸۱]
نشان شخصی هیتلر
در اوایل ۱۹۳۸، هیتلر در جریانماجرای بلومبرگ–فریچ نیروهای مسلح رایش را تابع خود کرد. او وزیر جنگ، فیلد مارشالورنر فن بلومبرگ، را با تهدید به افشای سابقه تنفروشی همسر جدیدش مجبور به استعفا کرد.[۱۸۲][۱۸۳] کلنل-ژنرالورنر فن فریچ، فرمانده ارتش، نیز بعد از اینکه اساس اتهامی مبنی بر روابطهمجنسگرایانه او جعل کرد، از جایگاه خود خلع شد.[۱۸۴] هر دوی آنها به این جهت که به خواسته هیتلر مبنی بر آماده کردنورماخت برای جنگ تا ۱۹۳۸ اعتراض کرده بودند، مغضوب او شدند.[۱۸۵] آدولف هیتلر مقام بلومبرگ، فرماندهی کل قوا، را برای خود برداشت و نتیجتاً، کنترل نیروهای مسلح را شخصاً در دست گرفت. وزارت جنگ هم ملغی شد و جایش را به فرماندهی عالی ورماخت[و ۱۰] داد که ریاست آن به ژنرالویلهلم کایتل سپرده شد. در همان روز، ۱۶ ژنرال خلع شدند و حکم به انتقال ۴۴ نفر دیگر داده شد؛ همه آنها در مظان اتهام بودند که میل و اشتیاق کافی به نازیسم ندارند.[۱۸۶] تا اوایل فوریه ۱۹۳۸، دوازده ژنرال دیگر هم برکنار شدند.[۱۸۷]
هیتلر بسیار مراقب بود به دیکتاتوری خود رنگ و بوی قانونی بدهد. بسیاری از فرمانهای او برپایه فرمان آتش رایشستاگ و بند ۴۸ از قانون اساسی وایمار صادر میشدند. رایشستاگ قانون تفویض اختیارات دو مرتبه دیگر و هر بار برای یک دوره ۴ ساله تمدید کرد.[۱۸۸] علیرغم اینکه هنوز انتخابات جهت گزینش نمایندگان رایشستاگ برگزار میشد (در ۱۹۳۳، ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸)، اما رایدهندگان هر بار با از فهرستی از نازیها یا «مهمانان» طرفدار نازیها روبرو میشدند که همیشه بیش از ۹۰٪ آرا را مال خود میکردند.[۱۸۹] این انتخاباتها در فضایی مخفیانه انجام نمیشدند، بلکه نازیها همه کسانی را که رای نمیدادند یا به خود جرئت رای مخالف به صندوق انداختن میدادند را به انتقام سخت تهدید میکردند.[۱۹۰]
در اگوست ۱۹۳۴، هیتلر رئیس رایشسبانک[و ۱۱]یالمار شاخت را به وزارت اقتصاد منصوب کرد و سال بعد او را نماینده تامالاختیار اقتصاد جنگ کرد تا اقتصاد آلمان را برای جنگ آماده سازد.[۱۹۱] هزینهها جهت برنامههای بازسازی و تجدید تسلیحاتی مجدد از طریقچکهای میفو، چاپ پول و تصاحب دارایی افرادی نظیریهودیان که آنها را «دشمن دولت» لقب میدادند، فراهم میشد.[۱۹۲] میزان بیکاری از ۶ میلیون نفر در ۱۹۳۲ به ۱ میلیون نفر در ۱۹۳۶ کاهش پیدا کرد.[۱۹۳] هیتلر یکی از بزرگترین طرحهای توسعه زیرساختی در تاریخ آلمان را اجرا کرد که نتیجه آن ساخت سدها،بزرگراهها، راههای ریلی و سایر سازههای شهری بود. حقوقها در میانه و اواخر دهه ۱۹۳۰ نسبت به زمان جمهوری وایمار اندکی کمتر بود، درحالی که هزینه زندگی ۲۵٪ افزایش پیدا کرده بود.[۱۹۴] ساعات کار هفتگی در جریان انتقال به اقتصاد جنگی افزایش پیدا کرد و در ۱۹۳۹، یک فرد آلمانی بهطور معمول ۴۷ تا ۵۰ ساعت در هفته کار میکرد.[۱۹۵]
مراسم ادای احترام به مردگان (Totenehrung) در محل کنگره حزب رایش، نورنبرگ، سپتامبر ۱۹۳۴
هیتلر در ملاقات ۳ فوریه ۱۹۳۳ با رهبران نظامی آلمان، هدف نهایی سیاست خارجی خود را «فتحفضای حیاتی در شرق وآلمانیسازی بیرحمانه آن» اعلام کرد.[۱۹۸] ماه مارس،برنهارت فون بولو، از دبیران وزارت امورخارجه، بیانیهای صادر کرد که شامل اهداف مهم سیاست خارجی آلمان بود:انضمام اتریش به آلمان، برقراری مرزهای پیش ازجنگ جهانی اول، رد محدودیتهای نظامیپیمان ورسای، بازگشتمستعمرات پیشین آلمان در آفریقا و برقراری حوزه نفوذ آلمان در اروپای شرقی. هیتلر اهداف اعلام شده توسط فون بولو را بیش از حد معتدل میدانست.[۱۹۹] او در سخنرانیهایش در این دوره، بر صلحآمیز بودن سیاستهایش و تمایل او بر همکاری در چارچوب توافقهای بینالمللی تأکید میکرد.[۲۰۰] در نخستین نشستکابینه در سال ۱۹۳۳، هیتلر هزینههای نظامی را نسبت به مخارج مربوط به کاهش بیکاری در اولویت قرار داد.[۲۰۱]
آلمان ماه اکتبر سال ۱۹۳۳ ازجامعه ملل وکنفرانس جهانی خلع سلاح خارج شد.[۲۰۲] ماه ژانویه ۱۹۳۵، بیش از ۹۰٪ مردم منطقهزارلاند که توسط جامعه ملل اداره میشد، رای به پیوستن به آلمان دادند.[۲۰۳] ماه مارس همان سال، هیتلر اعلام کرد نیروهای ورماخت به ۶۰۰٬۰۰۰ نفر، شش برابر محدودیت پیمان ورسای، افزایش خواهد یافت، نیروی هوایی (لوفتوافه) تأسیس خواهد شد و شمار قوای نیروی دریایی (کریگسمارینه) بیشتر رشد خواهد نمود. بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و جامعه ملل نقض پیمان توسط آلمان را محکوم کردند اما به هیچ اقدامی جهت متوقف کردن آن متوسل نشدند.[۲۰۴][۲۰۵] به عقیدهایان کرشاو، رهبران نظامی آلمان در این زمان در جهت گسترش هر چه سریعتر ورماخت تحت فشار هیتلر عمل نمیکردند بلکه رویکرد مستقل خود را داشتند.[۲۰۶] روز ۱۸ ژوئن،توافقنامه دریایی بریتانیا و آلمان به امضا رسید که مطابق آن آلمان اجازه یافتتناژ نیرویی دریایی خود را به ۳۵ درصدنیروی دریایی بریتانیا، برساند. هیتلر که امضای این توافقنامه را آغازی بر اتحاد مورد پیشبینی او بین آلمان و بریتانیا میدانست، آن روز «شادترین روز زندگی» خود خواند.[۲۰۷] در ارتباط با این توافقنامه با فرانسه و ایتالیا مشورت نشد و جامعه ملل نادیده گرفته شد؛ نتیجتاً پیمان ورسای در مسیر بیاهمیت شدن قرار گرفت.[۲۰۸]
هیتلر در کنار بنیتو موسولینی
آلمان ماه مارس ۱۹۳۶، ضمن نقض پیمان ورسای،منطقه غیرنظامیراینلند راباز تصرف کرد.[۲۰۹] هیتلر پس از دریافت درخواست مستقیم مکتوب کمک در ماه ژوئیه سال ۱۹۳۶ از سویفرانسیسکو فرانکو، رهبر ملیگرایان اسپانیایی، با کسب اطلاعات کامل از شرایط، با احساس خطر از قدرت گرفتنبلشویسم و با در نظر گرفتن ملاحظات راهبردی از جمله منافع اقتصادی آلمان، برخلافموسولینی که راضی شدنش یک هفته به طول انجامید، پس از تنها چند ساعت مذاکره، برخلاف توصیه وزارت خارجه که دخالت این کشور را پر خطر و این درگیری را «یک باتلاق نظامی» میدانست، پذیرفت کمکهای تسلیحاتی و نیروهای نظامی آلمان از جمله هواگردهایلوفتوافه را در پشتیبانی از فرانکو واردجنگ داخلی اسپانیا کند. هیتلر تصور میکرد «اگر اسپانیا کمونیست بشود فرانسه نیز با شرایطی که دارد، در پی آن بلشویزه خواهد شد»؛ آنگاه با افتادن در محاصره دولتهای قدرتمند کمونیستی در شرق و غرب «کار آلمان تمام است» و اگر شوروی به آن حمله کند کاری از دست آلمان برنخواهد آمد.[۲۱۰]
ماه اوت سال ۱۹۳۶، در پی افزایش بحران اقتصادی که به دلیل تلاشها جهت تجدید تسلیحاتی ایجاد شده بود، هیتلر بههرمان گورینگ دستور داد «برنامه چهار ساله» را به اجرا درآورد تا آلمان در طی چهار سال آینده برای جنگ آماده شود.[۲۱۱] مطابق پیشبینی این برنامه، یک جنگ تمامعیار میانبلشویسم یهودی و ناسیونال سوسیالیسم آلمانی قریبالوقوع بود که از نظر هیتلر، به تعهد کامل به تلاشها جهت تجدید تسلیحاتی، صرف نظر از بهای اقتصادی آن، داشت.[۲۱۲]
بهطور همزمان، هیتلر به تلاشهای خود جهت شکلدادن به اتحاد میان آلمان و بریتانیا ادامه داد.[۲۰۹] ماهیت ضد بلشویکی حاکمیت موسولینی در ایتالیا، در چشم هیتلر موجب تقویت منافع دیپلماتیک روابط نزدیک با آن میشد. هیتلر در این زمان ایتالیا را در کنار آلمان، تنها کشور اروپایی میدید که قدر به ایستادگی محکم در برابر بلشویسم است و از طرفی هیچ تضاد منافعی با آلمان ندارد. او در دیدار باگالئاتسو چانو، وزیر خارجه ایتالیا، ایجاد یک جبهه ضد بلشویکی مشترک را بازدارنده در برابر دشمنان دانست.[۲۱۳] بدین شکل، چانو روز ۲۵ اکتبر ۱۹۳۶ اتحاد آلمان و ایتالیا را اعلام کرد. روز ۲۵ نوامبر، آلمانپیمان ضد کمینترن را با امپراتوری ژاپن به امضا رساند. بریتانیا، چین، ایتالیا و لهستان هم به امضای این عهدنامه دعوت شدند اما تنها ایتالیا سال ۱۹۳۷ به آن پیوست. هیتلر دیگر از شکلدادن اتحادی با بریتانیا صرف نظر کرده بود و «بیکفایتی» رهبران بریتانیا را سبب آن میدانست. او عصبانی بود که بریتانیا در موضوعاتی دخالت میکند که «در حوزه آلمانی» قرار دارند.[۲۱۴] در ملاقاتی در دفترصدارت عظمای رایش با رهبران نظامی و وزرای امور خارجه، هیتلر یک مرتبه دیگر از هدف خود برای به دست آوردن فضای حیاتی برای مردم آلمان سخن به میان آورد. او دستور داد مقدمات جنگی در شرق فراهم شود که بتوان حداقل در ۱۹۳۸ و حداکثر در ۱۹۴۳ آن را آغاز کرد. قرار بود در صورت مرگ هیتلر، صورتجلسه آن ملاقات کهیادداشت هوسباخ نام نهادندش، وصیتنامه سیاسی او به حساب آید.[۲۱۵] هیتلر احساس میکرد که افت شدید سطح رفاه در آلمان در نتیجه بحران اقتصادی، تنها میتواند از طریق یک حمله نظامی جهت تسخیر اتریش وچکسلواکی برطرف شود.[۲۱۶] او در نظر داشت پیش از این که بریتانیا و فرانسه درمسابقه تسلیحاتی به صورت دائمی پیش افتند، به یک اقدام سریع متوسل شود.[۲۱۷] در اوایل ۱۹۳۸، در آغازماجرای بلومبرگ–فریچ، هیتلر نویرات را از وزارت خارجه مرخص کرد و خودش را هم به وزارت جنگ منصوب کرد؛[۲۱۱] نتیجتاً کنترل سیاست خارجی و نظامی را در دست و از همان تاریخ سیاستی خارجی که هدف نهاییاش جنگ بود، در پیش گرفت.[۲۱۸]
پیروزیهای دیپلماتیک
اتحاد با ژاپن
هیتلر و وزیر خارجه ژاپن ماتسواوکا یوسوکه در برلین، مارس ۱۹۴۱. یواخیم فون ریبنتروپ هم در تصویر حضور دارد.
در فوریه ۱۹۳۸، پس از توصیه وزیر خارجه تازه منصوب شدهیواخیم فون ریبنتروپ که قویا بهامپراتوری ژاپن تمایل داشت، هیتلر به اتحادچین و آلمان که میان آلمان نازی و جمهوری چین منعقد شده بود پایان داد تا در عوض با امپراتوری ژاپن که قدرتمندتر و مدرنتر بود، وارد اتحاد جدیدی شود. در نتیجه این اتحاد، هیتلرمانچوکوئو و اشغالمنچوری توسط ژاپن را به رسمیت شناخت و همچنین از ادعای آلمان بر مستعمرات سابق خود دراقیانوس آرام که در این زمان تحت کنترل ژاپن بودند، صرف نظر کرد.[۲۱۹] او دستور داد فروش سلاح به چین متوقف شود و همه افسران آلمانی که با ارتش چین همکاری میکردند را فراخواند.[۲۱۹] برای تلافی این عمل آلمانیها، ژنرالچیانگ کایشک همه توافقهای اقتصادی میان چین و آلمان را کنسل کرد و نتیجتاً، آلمان از بسیاری از مواد اولیه چینی محروم شد.[۲۲۰]
اتریش و چکسلواکی
هیتلر اتحاد بااتریش را سنگ زیربنای سیاست خارجی خود میدید.[۲۲۱] در ۱۲ مارس ۱۹۳۸،آنشلوس، انضمام اتریش به آلمان، توسط او اعلام شد.[۲۲۲][۲۲۳]
پس از آن، توجه خود را به آلمانیتبارهایسودتنلند، منطقه مرزیچکسلواکی با آلمان، معطوف ساخت.[۲۲۴] روزهای ۲۸ و ۲۹ ماه مارس همان سال، او چند ملاقات محرمانه در برلین باکنراد هنلاین، از اعضای بزرگترین حزب آلمانی سودتنلند کهحزب آلمانی سودتن نام داشت، ترتیب داد. در این ملاقاتها، آن دو به توافق رسیدند که هنلاین از دولت چکسلواکی برای مناطق آلمانی سودتنلند خودمختاری بیشتری طلب کند، نتیجتاً بهانهای برای آلمان فراهم آید تا علیه چکسلواکی به اقدام نظامی متوسل شود. ماه آوریل ۱۹۳۸، هنلاین به وزیر امورخارجهمجارستان گفت «مهم نیست دولت چک چه پیشنهادی بدهد، او (هیتلر) همیشه درخواستهای بزرگتری طلب میکند … او میخواست هر تفاهمی را به هر طریقی خراب کند زیرا این تنها راهِ سریع برای عصبانی کردن چکسلواکی بود.»[۲۲۵] هیتلر شخصاً موضوع سودتنلند را مسئله مهمی به حساب نمیآورد؛ هدف اصلی او راهاندازی جنگی جهت فتح چکسلواکی بود.[۲۲۶]
ماه آوریل هیتلر به فرماندهی عالی ورماخت دستور داد برایمورد سبز آماده شود؛ مورد سبز اسم رمز حمله به چکسلواکی بود.[۲۲۷] پنجم سپتامبر، رئیسجمهوری چکسلواکیادوارد بنش در نتیجه فشارهای دیپلماتیکفرانسه وبریتانیا از «طرح چهارم» رونمایی کرد که هدف آن سازماندهی قانونی مجدد کشورش بود. در طرح چهارم با بیشتر مطالبههای هنلاین جهت خودمختاری سودتنلند موافقت شده بود.[۲۲۸] واکنش حزب هنلاین به پیشنهاد بنش آغاز درگیریهای خشونتآمیز با پلیس چکسلواکی بود که در نتیجه آن در بخشی از مناطق سودتنلندحکومت نظامی اعلام شد.[۲۲۹][۲۳۰]
هیتلر در بین جمعیت در خپ، سودتنلند، اکتبر ۱۹۳۸
آلمان به وارداتنفت وابسته بود؛ اختلاف با بریتانیا بر سر چکسلواکی میتوانست منجر به اختلال در روند نفترسانی به آلمان شود. این هیتلر را مجبور کرد مورد سبز را که برای ۱ اکتبر ۱۹۳۸ طرحریزی شده بود، متوقف سازد.[۲۳۱] روز ۲۹ سپتامبر، هیتلر،نویل چمبرلین،ادوار دالادیه وبنیتو موسولینی در کنفرانسی یک روزه در مونیخ که منجر بهتوافقنامه مونیخ شد، شرکت کردند. پیامد این توافقنامه، انضمام سودتنلند به آلمان بود.[۲۳۲][۲۳۳]
چمبرلین از نتیجه کنفرانس مونیخ راضی بود و آن را «صلح برای زمانهمان» نامید اما هیتلر به خاطر از دست رفتن فرصت جنگ در ۱۹۳۸، عصبانی بود؛[۲۳۴][۲۳۵] او نارضایتی خود را در یک سخنرانی درزاربروکن در روز ۹ اکتبر ابراز کرد.[۲۳۶] در نظر هیتلر، این صلح که با میانجیگری بریتانیا حاصل شد، اگرچه منافع ظاهری آلمان را تأمین میکرد اما یک شکست سیاسی بود زیرا او قصد داشت با محدود کردن قدرت بریتانیا، راه را برای توسعه آلمان به سمت شرقی هموار کند.[۲۳۷][۲۳۸] مجلهتایم هیتلر را به دلیل این کنفرانس به عنوانشخص سال ۱۹۳۸ انتخاب کرد.[۲۳۹]
اواخر ۱۹۳۸ و اوایل ۱۹۳۹، ادامه بحران اقتصادی که از تسلیح مجدد ناشی میشد، هیتلر را وادار کرد که بودجه دفاعی را به صورت قابل ملاحظهای کاهش دهد.[۲۴۰] در سخنرانی «صادر کن یا بمیر» در روز ۳۰ ژانویه ۱۹۳۹، هیتلر خواستار توسعه اقتصادی جهت افزایش ذخیره ارزی آلمان شد تا هزینه مورد نیاز جهت خرید مواد اولیه با کیفیت برای ساخت سلاح را تأمین کند.[۲۴۰]
روز ۱۴ مارس ۱۹۳۹،اسلواکی اعلام استقلال و آلمان این کشور راتحتالحمایه کرد.[۲۴۱] روز بعد، ضمن نقض توافق مونیخ و شاید در نتیجه عمیقتر شدن بحران اقتصادی،[۲۴۲] هیتلر به ورماخت دستور داد به چک حمله کند. هیتلر درقلعه پراگ آن سرزمین راتحتالحمایه آلمان اعلام کرد.[۲۴۳]
جنگ جهانی دوم
آغاز جنگ
هیتلر در مکالمات خصوصی در ۱۹۳۹ بریتانیا را دشمنی که شکست دادنش هدف اصلی است اعلام کرد و محولهستان را برای دستیابی به این هدف ضروری دانست.[۲۴۴] اهداف هیتلر خوشایند بیشتر رهبران ارشد نیروهای مسلح بود.[۲۴۵] جناح شرقی بدین طریق امن و زمینهای کافی به فضای حیاتی آلمان اضافه میشد.[۲۴۶] هیتلر که از «ضمانت استقلال لهستان» توسط بریتانیا در ۳۱ مارس ۱۹۳۹ احساس مورد توهین واقعشدن میکرد، گفت «آنها را مانند نوشیدنی شیطان دم خواهم کرد.»[۲۴۷] در یک سخنرانی درویلهمسهافن به مناسب به آب انداختننبردناو تیرپیتس، هیتلر تهدید کرد که اگر بریتانیا دست از حمایت از استقلال لهستان که آن را سیاستی جهت محاصره آلمان به حساب میآورد، برندارد،توافقنامه دریایی بریتانیا و آلمان را باطل خواهد کرد.[۲۴۷] نقشه آن بود که لهستان یا بهدولت تابع آلمان تبدیل شود یا نابود شود تا شرق رایش امن شده و احتمال تحریم آلمان توسط بریتانیا از بین برود.[۲۴۸] هیتلر در ابتدا روش نخست را دوست میداشت اما بعد از رد شدن آن توسط دولت لهستان، تصمیم به حمله به این کشور گرفت و آن را به هدف اصلی سیاست خارجی سال ۱۹۳۹ کرد.[۲۴۹] روز ۳ آوریل، هیتلر به قوای مسلح دستور داد برایمورد سفید، طرح تهاجم به لهستان در ۲۵ اوت، آماده شوند.[۲۴۹] در یک سخنرانی در رایشستاگ در ۲۸ آوریل، او توافقنامه دریایی با بریتانیا وپیمان عدم تعرض با لهستان را باطل اعلام کرد.[۲۵۰] مورخانی نظیر ویلیام کار، گرهارد واینبرگ و ایان کرشاو دلیل عجله هیتلر در این مورد را ترس او از مرگ زودهنگام خود دانستهاند. گفته شده است هیتلر بر آن بود که باید قبل از اینکه خیلی مسن شود، آلمان را در طول جنگ رهبری کند چرا که جانشینانش ممکن است اراده محکم او را نداشته باشند.[۲۵۱][۲۵۲][۲۵۳]
هیتلر بیمناک بود که تهاجم نظامی به لهستان ممکن است منجر به یک جنگ زودهنگام با بریتانیا شود.[۲۴۸][۲۵۴]یواخیم فن ریبنتروپ، وزیر خارجه و سفیر سابق آلمان درلندن، به او اطمینان داد که نه بریتانیا و نهفرانسه قصدی جهت عمل به تعهداتشان با لهستان ندارند.[۲۵۵][۲۵۶] نتیجتاً، هیتلر در ۲۲ اوت ۱۹۳۹ دستور بسیج نیروها علیه لهستان را صادر کرد.[۲۵۷]
نقشه حمایت ضمنی شوروی را نیاز داشت[۲۵۸] و معاهده عدم تعرضمولوتوف–ریبنتروپ میان اتحاد شوروی و آلمان شامل یک توافق سری جهت تقسیم لهستان میان دو کشور بود.[۲۵۹] برخلاف پیشگویی ریبنتروپ مبنی بر اینکه بریتانیا روابط خود با لهستانیها را قطع خواهد کرد، آنها در ۲۵ اوت ۱۹۳۹ با لهستان یک پیمان اتحاد نظامی به امضا رساندند. این، در کنار خبری از ایتالیا مبنی بر اینکه موسولینی بهاتحاد فولاد عمل نخواهد کرد، باعث شد هیتلر برنامه حمله را از ۲۵ اوت به ۱ سپتامبر، هفت روز، به تأخیر اندازد.[۲۶۰] هیتلر در ۲۵ اوت تلاش کرد با پیشنهاد پیمان عدم تعرض به بریتانیا، آنها را به کشوری بیطرف تبدیل کند اما ناموفق ماند؛ او سپس ریبنتروپ را بر آن داشت که پیشنهاد صلحی لحظه آخری ارائه کند تا تقصیر آغاز جنگِ قریبالوقوع را به گردن بریتانیا و لهستان اندازد.[۲۶۱][۲۶۲]
ساندیدن هیتلر از نیروهای آلمان در زمان حمله به لهستان (سپتامبر ۱۹۳۹)
در اول سپتامبر ۱۹۳۹، آلمان به بهانه مخالفت لهستان با بازگشتشهر آزاد دانتسیگ به آلمان و ممانعت از دسترسی آلمان به جادههایکریدور لهستان که آلمان بعد ازعهدنامه ورسای آن را از دست داده بود، به غرب لهستانحمله کرد.[۲۶۳] در جواب، بریتانیا و فرانسه به تاریخ ۳ سپتامبر به آلماناعلان جنگ دادند؛ این هیتلر را متعجب کرد و باعث شد او با عصبانیت از ریبنتروپ سؤال کند «حالا چی؟»[۲۶۴] علیرغم این، فرانسه و بریتانیا به محض اعلان جنگ دست به اقدامی نزدند و نیروهای شوروی روز هفدهم سپتامبر به شرق لهستان یورش بردند.[۲۶۵]
بعد از سقوط لهستان نوبتجنگ تصنعی، نامی که خبرنگاران در آن زمان به آن دادند، بود. هیتلر دوگاولایتر شمال غرب لهستان،آلبرت فورستر دررایشگاو دانتسیگ-وست پروس وآرتور گرایزر دررایشگاو وارتلند، دستور داد منطقه تحت کنترل خود راآلمانیسازی کنند، بدون هیچ شفافیتی مبنی اینکه این دستور چگونه به انجام برسد.[۲۶۶] در منطقه فورستر، جمعیتلهستانی فقط باید فرمی را امضا میکردند که بر اساس آن، آنها دارای خون آلمانی هستند.[۲۶۷] در مقابل، گرایزر باهیملر موافق بود و بهپاکسازی قومی لهستانیها متوسل شد. گرایزر اندکی بعد انتقاد کرد که فورستر اجازه داده است هزاران لهستانی به عنوان «آلمانینژاد» پذیرفته شوند و این «خلوص نژادی» آلمانیها را در معرض خطر قرار داده است.[۲۶۶] هیتلر در موضوع دخالت نکرد. عدم ورود او این مسئله باعث شد بعداً تئوری «عمل به سمت پیشوا» را مطرح کنند که بر مبنای آن، هیتلر دستور مبهم صادر میکرد و انتظار داشت دست نشاندگانش به شیوه خودشان آن را به سرانجام برسانند.[۲۶۶][۲۶۸]
اختلاف دیگری هم که به وجود آمد و آن بین یک گروه به نمایندگی هاینریش هیملر و گرایزر که موافق پاکسازی قومی لهستانیها بودند و گروهی دیگر به نمایندگیگورینگ وهانتس فرانک (فرماندار لهستان اشغالی) که طرفدار تبدیل لهستان به «انبار غله» رایش بودند، بود.[۲۶۹] در نهایت، به تاریخ ۱۲ فوریه ۱۹۴۰ موضوع به نفع گروه گورینگ–فرانک خاتمه یافت و به اخراج دستهجمعی که از نظر اقتصادی مشکلساز بود، پایان داد.[۲۶۹] در ۱۵ مه ۱۹۴۰، هیملر تفهیمنامهای با عنوان «تفکراتی اندر رفتار با جمعیت بیگانه شرق» صادر کرد که در آن به بیرون راندن همه جمعیت یهودی اروپا بهآفریقا و تبدیل جمعیت لهستانی به «طبقهای کارگر و بدون رهبر» پرداخته بود.[۲۶۹] هیتلر، ضمن چشمپوشی از گورینگ و فرانک، نظرات هیملر را «خوب و صحیح» دانست[۲۶۹] و سیاست هیملر–گرایزر را در لهستان اجرا کرد.
در ۹ آوریل، نیروهای آلمان بهدانمارک ونروژحمله کردند. در همان روز هیتلر ظهوررایش بزرگ ژرمنی، چشماندازی که در آن ملل ژرمنتبار اروپا شاملهلندیها،فلاندریها واسکاندیناویاییها تحت رهبری آلمانیها یک امپراتوری با «نژادی خالص» را ساختهاند، را اعلام کرد.[۲۷۰] در مه ۱۹۴۰، آلمان به فرانسهحمله ولوگزامبورگ،هلند وبلژیک را هم فتح کرد. این فتوحاتموسولینی را در ۱۰ ژوئن بر آن داشت که با هیتلر متحد شود. در ۲۲ ژوئن، آلمان و فرانسهپیمانی جهت ترک مخاصمه به امضا رساندند.[۲۷۱] بنا به کرشاو، محبوبیت هیتلر در آلمان—و حمایتها از جنگ—بعد از بازگشت او ازپاریس به برلین در ۶ ژوئیه به اوج خود رسید.[۲۷۲] بعد از پیروزیهای غیرقابل انتظار و تند و تیز، هیتلر ۱۲ ژنرال را به درجهفیلد مارشال ترفیع داد.[۲۷۳][۲۷۴]
بریتانیا که مجبور شده بود نیروهای مسلح خود را از فرانسهخارج کند،[۲۷۵] به همراه دیگرممالک مشترکالمنافع به جنگیدن درنبرد آتلانتیک ادامه داد. بعد از اینکهنخستوزیر جدید بریتانیا،وینستون چرچیل، پیشنهاد صلح را رد کرد، هیتلر دستورهایی مبنی بر حمله به پایگاههاینیروی هوایی بریتانیا و ایستگاههای راداری جنوب شرقانگلیس صادر کرد. در ۷ سپتامبر، حملات هوایی نظاممند شبانه به لندن آغاز شد. لوفتوافه اما موفق نشد نیروی هوایی بریتانیا را در نبردی که بهنبرد بریتانیا معروف شد، شکست دهد.[۲۷۶] تا پایان سپتامبر، هیتلر بدان نتیجه رسید که برتری هوایی جهت حمله به بریتانیا قابل کسب نیست و نتیجتاً، دستور به تأخیرعملیات شیر دریایی داد. حملات هوایی شبانه به شهرهای بریتانیا، از جمله لندن،پلیموث وکاونتری تشدید شد و تا ماهها ادامه پیدا کرد.[۲۷۷]
در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰،پیمان سهجانبه در برلین میانسابورو کوروسو ازامپراتوری ژاپن، هیتلر و وزیر خارجه ایتالیا چیانو به امضا رسید[۲۷۸] و بعداً گسترش پیدا کرد تامجارستان،رومانی وبلغارستان را هم شامل شود؛ نتیجتاً،نیروهای محور شکل گرفتند. تلاش هیتلر جهت قانعکردن شوروی جهت پیوستن به جناح ضد بریتانیایی بعد از مذاکرات بینتیجه ماه نوامبر میان هیتلر ومولوتوف در برلین، با شکست مواجه شد؛ پس آن، او دستور داد آمادهسازیهای لازم جهت حمله به شوروی انجام شود.[۲۷۹]
روز ۲۲ ژوئن سال ۱۹۴۱، با نقضپیمان مولوتوف–ریبنتروپ، بیش از ۳ میلیون نفر از سربازاننیروهای محور به شوروی حمله کردند.[۲۸۲] این تهاجم با اسم رمزعملیات بارباروسا با هدف نابودیاتحاد جماهیر شوروی و تسخیر منابع طبیعی آن برای حملات بعدی علیه قدرتهای غربی انجام پذیرفت.[۲۸۳][۲۸۴] موفقیتهای هفتههای اولیه نهتنها انتطارات هیتلر را اقناع کرد بلکه فرا تر از آنها بود. واکنش امپراتوری ژاپن و ایالات متحده نیز با میل هیتلر مطابقت داشت. بدین شکل، روز ۱۴ ژوئیه به دستور هیتلر تمرکز تسلیحاتی آلمان از نیروی زمینی به نیروی هوایی و ناوگان زیردریاییها تغییر یافت.[۲۸۵] هیتلر سه ماه آغازین عملیاتولفسشانتسه، قرارگاه نظامی خود در پروس شرقی را ترک نکرد. برای او هدایت کارزار علیه شوروی اولویت بالاتری نسبت به اداره امور دولت پیدا کرده بود.[۲۸۶] در جریان حمله به شوروی مناطق وسیعی شاملمنطقه بالتیک،بلاروس واوکراین به تصرف مهاجمان درآمد. تا اوایل ماه اوت، نیروهای محور ۵۰۰ کیلومتر پیشروی کرده و درنبرد اسمولنسک پیروز شدند. هیتلر بهگروه ارتش مرکز دستور داد موقتاً پیشروی به سمتمسکو را متوقف کرده و نیروهای زرهی خود را به محاصرهلنینگراد وکییف معطوف کند.[۲۸۷] این توقف بهارتش سرخ فرصت داد تا نیروهای تازهنفس ذخیره خود را بسیج کند. این اقدام را یکی از مهمترین عوامل شکست طرحتهاجم به مسکو که ماه اکتبر ۱۹۴۱ آغاز و ماه دسامبر همان سال بهطور فاجعهباری به پایان رسید، دانستهاند.[۲۸۷] پس از این شکست، هیتلرفرماندهی عالی نیروی زمینی آلمان را شخصاً بر عهده گرفت.[۲۸۸]
اواخر سال ۱۹۴۲، نیروهای آلمانی درنبرد دوم العلمین شکست خوردند[۲۹۱] که نقشه هیتلر برای تسخیرکانال سوئز وخاورمیانه را ناکام گذاشت. هیتلر که پیروزیهای اولیه باعث شده بود پیش از حد به تخصص نظامی خود اعتماد کند، به مرور نسبت به فرماندهان عالی نیروی زمینی بیاعتماد شد و دخالت در امور تاکتیکی افزایش داد که پیامدهای منفی برای نیروهای آلمانی به همراه داشت.[۲۹۲] مخالفتهای چندباره او در ماههای دسامبر سال ۱۹۴۲ و ژانویه سال ۱۹۴۳ با عقبنشینی پس از شکست درنبرد استالینگراد را دلیل انهدامارتش ششم دانستهاند.[۲۹۳] پس از آن یک شکست راهبردی سرنوشتساز درنبرد کورسک اتفاق افتاد.[۲۹۴] ضمن رو به زوال رفتن وضعیت نظامی و اقتصادی آلمان و همچنین وضعیت سلامتی خود هیتلر، از این زمان به بعد دمدمیمزاجی در تصمیمگیریهای نظامی او مشهود است.[۲۹۵]
بعد ازتهاجم متفقین به سیسیل،ویکتور امانوئل سوم، پادشاه ایتالیا، موسولینی را از قدرت برکنار کرد؛ مدتی بعد ایتالیا تسلیم متفقین شد.[۲۹۶] در جریان سالهای ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴، ارتش سرخ شوروی بهطور پیوسته نیروهای ورماخت را وادار به عقبنشینی درجبهه شرقی کرد. روز ۶ ژوئن سال ۱۹۴۴، متفقین غربی نیروهای خود را درعملیات اورلرد در شمال فرانسه پیاده کردند.[۲۹۷] عدهای از افسران آلمانی به این نتیجه رسیدند که شکست اجتنابناپذیر است و ادامه این روند با حکومت هیتلر میتواند به نابودی کامل کشور منجر شود.[۲۹۸]
بین سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵، نقشههای متعددی برایترور هیتلر طرح شد که هیچیک به موفقیت نرسید.[۲۹۹]کودتای ۲۰ ژوئیه سال ۱۹۴۴، انگیزه آن از افزایش اطمینان از شکست آلمان سرچشمه میگرفت.[۳۰۰] در این کودتا سرهنگکلاوس فون اشتاوفنبرگ در همکاری با عده دیگری، اقدام به بمبگذاری درولفسشانتسه نمود. هیتلر از انفجار جان به در برد. برخی دلیل آن را جابهجایی کیف حاوی بمب توسط سرهنگهاینتس برندت به پشت پایه ضخیم یک میز کنفرانس و در نتیجه کاهش قدرت انفجار دانستهاند. هیتلر پس از این توطئه اقدام به پاکسازی عوامل آن از جمله اعدام بیش از ۴٬۹۰۰ نفر کرد.[۳۰۱]
تا اواخر ۱۹۴۴،ارتش سرخ ومتفقین غربی درحال پیشروی بهآلمان بودند. هیتلر که ارتش سرخ را قدرتمندتر و راسختر از قوای ارتشهای غربی میدانست، تصمیم گرفت سربازان آماده نبرد باقیمانده خود را علیه آمریکا و بریتانیا بسیج کند.[۳۰۲] در ۱۶ دسامبر، او نیروهای خود را بهنبرد آردنن گسیل کرد تا باعث جدایی میان متفقین غربی شود و شاید بتواند آنها را قانع کند که با آلمان علیهشوروی متحد شوند.[۳۰۳] پس از چند پیروزی موقتی، عملیات آلمانیها شکست خورد.[۳۰۴] در ژانویه ۱۹۴۵ که بیشتر آلمان ویران شده بود، هیتلر در رادیو گفت: «هرچقدر هم که این بحران در این لحظه مرگبار به نظر برسد، با اراده تغییرناپذیرمان، علیرغم همه چیز، بر آن غلبه خواهیم کرد.»[۳۰۵] او که عقیده داشت با شکست نیروهای نظامی آلمان، کشور مذکور دیگر حق حیات به عنوان یک ملت را ندارد، دستور داد همه زیرساختهای کشورش را قبل از اینکه به دست متفقین افتند، نابود کنند.[۳۰۶] وزیر تسلیحاتآلبرت اشپر مأمور انجام اینراهبرد زمین سوخته بود اما او به صورت مخفیانه از دستور هیتلر سرپیچی کرد.[۳۰۶][۳۰۷] امیدهای هیتلر برای مذاکرات صلح باایالات متحده و بریتانیا بعد از مرگِرئیسجمهوری آمریکافرانکلین روزولت افزایش یافت اما برخلاف انتظارات او، این هیچ تغییری در میان متفقین ایجاد نکرد.[۳۰۳][۳۰۸]
در ۲۰ آوریل، تولد ۵۶ سالگیاش، هیتلر برای آخرین بار ازفورربونکر خارج شد. در باغ ویران شده ساختمان صدارت عظمای رایش، او بهکودک سربازانجوانان هیتلری که در آن زمان مشغول جنگیدن با ارتش سرخ در نزدیکیبرلین بودند، نشانصلیب آهنین اهدا کرد.[۳۰۹] تا آوریل ۲۱، نیروهای ارتش سرخ متعلق بهجبهه اول بلاروس به فرماندهیگئورگی ژوکوف به صفوف دفاعی نیروهای ژنرالگوتهارد هاینریتسی درنبرد ارتفاعات زیلو نفوذ کرده و به حومه برلین رسیده بودند.[۳۱۰] هیتلر که وخامت اوضاع را نمیپذیرفت، به نیروهای Armeeabteilung Steiner که از نظر تعداد و تجهیزات در مضیقه بودند وفلیکس اشتاینر فرماندهیشان میکرد، امید بست. او به اشتاینر دستور داد به جناح شمالی نیروهای پیشروی کرده حمله کند وارتش نهم ورماخت هم به شیوهگازانبری سمت شمال حملهور شود.[۳۱۱]
۲۰ آوریل ۱۹۴۵، آخرین حضور هیتلر در انظار عمومی در باغ صدارت عظمای رایش. ده روز بعد از این دیدار، آدولف هیتلر و اوا براون خودکشی کردند.
صفحه اول روزنامه نیروهای مسلح آمریکا با نامنوارها و ستارگان که مرگ هیتلر را اعلام کرده است
در یک کنفرانس نظامی به تاریخ ۲۲ آوریل، هیتلر دربارهٔ تهاجم اشتاینر پرسید. به او گفته شد حمله انجام نشده است و نیروهای شوروی وارد برلین شدهاند. او از همه غیر ازویلهلم کایتل،آلفرد یودل،هانس کربس وویلهلم بورگدورف خواست که اتاق را ترک کنند،[۳۱۲] بعد بهطور شدید اللحنی از خیانت و عدم کفایت ژنرالهایش گفت و برای اولین مرتبه اعتراف کرد که «همه چیز از دست رفته است.»[۳۱۳] سپس اعلام کرد که تا آخر در برلین خواهد ماند.[۳۱۴]
تا ۲۳ آوریل برلین توسط ارتش سرخ محصور شده بود[۳۱۵] ویوزف گوبلس از شهروندان خواست از برلین دفاع کنند.[۳۱۲] در همان روز، گورینگ ازبرشتسگادنتلگرافی فرستاد مبنی بر اینکه لازم است خودش رهبری آلمان را برعهده بگیرد، زیرا هیتلر در برلین گیر افتاده است. او ضربالعجلی تعیین کرد که پس از آن هیتلر را در شرایطی به حساب میآورد که امکان رهبری آلمان را ندارد.[۳۱۶] در جواب هیتلر دستور به بازداشت گورینگ داد و دروصیتنامه ۲۹ آوریل خود، گورینگ را از همه مناصب حکومتیاش خلع کرد.[۳۱۷][۳۱۸] در ۲۸ آوریل، هیتلر پی برد کههیملر، که در ۲۰ آوریل برلین را ترک کرده بود، مشغول مذاکره با متفقین غربی جهت تسلیمشدن است.[۳۱۹][۳۲۰] نتیجتاً، دستور داد بازداشتش کنند وهرمان فگلاین (نماینده اساس هیملر در مقر هیتلر در برلین) را نیز اعدام کرد.[۳۲۱]
در نیمه شب ۲۸–۲۹ آوریل هیتلر در یک مراسم کوچک در فورربونکر بااوا براون ازدواج کرد.[۳۲۲] بعد از ظهر، به آدولف هیتلر خبر رسید که روز قبلموسولینی توسطجنبش مقاومت ایتالیااعدام شده است. این احتمالاً انگیزه او برای اجتناب از دستگیر شدن را افزایش داد.[۳۲۳]
در ۳۰ آوریل، زمانی که هیتلر و اوا براون خودکشی کردند، نیروهای شوروی تنها یک یا دوبلوک با ساختمان صدارت عظمای رایش فاصله داشتند.[۳۲۴][۳۲۵] اجساد آنها به باغ پشت ساختمان برده شد[۳۲۶] و درحالی که بمباران توسط ارتش سرخ ادامه پیدا میکرد، بابنزین سوزانده شدند.[۳۲۷][۳۲۸]کارل دونیتس و یوزف گوبلس به ترتیب مناصب هیتلر به عنوان رئیس کشور و صدر اعظم را برعهده گرفتند.[۳۲۹]
برلین در دوم مه تسلیم شد. اسناد شوروی که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی فاش شد، ذکر میکند که اجساد هیتلر، براون، یوزف وماگدا گوبلس و۶ فرزندشان،هانس کربس و سگ هیتلربلوندی احتمالاً دفن، سپس نبش قبر و منتقل شده است.[۳۳۰] در ۴ آوریل ۱۹۷۰، یک گروهکاگب پنج تابوت چوبی را دراسمرش درماگدبورگ نبش قبر کردند و اجساد را سوزانده و به رودبیدریتس، انشعابی ازالبه، ریختند.[۳۳۱] به گفته کرشاو، زمانی که ارتش سرخ اجساد براون و هیتلر را پیدا کرد، آنها شدیداً سوخته بودند و تنها فک پایینی مشخص بود که به هیتلر تعلق دارد.[۳۳۲]
اگر سرمایهگذاران بینالمللی یهودی درون و بیرون از اروپا موفق شوند که ملتها را یکبار دیگر وارد یک جنگ جهانی کنند، نتیجه سلطه بلشویکها بر زمین و نتیجتاً پیروزی یهود نخواهد بود، بلکه باعث نابودی نژاد یهودی در اروپا خواهد شد![۳۳۳]
هولوکاست و جنگ آلمان در شرق از باورهای دیرینه هیتلر مبنی بر دشمنی یهودیان با مردم آلمانی و نیاز به «لبنسراوم» (فضای حیاتی) جهت گسترش آلمان سرچشمه میگرفتند. تمرکز هیتلر بر اروپای شرقی از آن جهت بود که با شکستلهستان و اتحاد شوروی و سپس با بیرون کردن یا کشتاریهودیان واسلاوها از آنجا، فضای لازم را برای گسترش خاک آلمان فراهم آورد.[۳۳۴]طرح جامع برای شرق شامل منتقل کردن جمعیت مناطق اشغالی اروپای شرقی و اتحاد شوروی بهسیبری غربی، استفاده از آنها به عنوان نیرویکار اجباری یا کشتارشان بود.[۳۳۵] قرار بود مناطق فتح شده توسط مردمان آلمانی یا «آلمانیشده» استعمار شود.[۳۳۶] هدف آن بود که پس از فتح شوروی این برنامه اجرا شود، اما چون عملیات نظامی شکست خورد، هیتلر آن را جلو انداخت.[۳۳۵][۳۳۷] در ژانویه ۱۹۴۲، او تصمیم گرفت که یهودیان، اسلاوها و دیگر دیپورتیهایی که آنها را مناسب نمییافت، باید کشته شوند.[۳۳۸]
واگنی پر از جنازه بیرون از اردوگاه مرگ بوخنوالد (آوریل ۱۹۴۵)
هاینریش هیملر وراینهارت هایدریش کسانی بودند که ایننسلکشی را سازماندهی و اجرا کردند. اسنادکنفرانس وانزه که در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۲ به رهبری هایدریش، با حضور ۱۵ مقام ارشد نازی برگزار شد، واضحترین مدرک برنامهریزی نظاممند برای هولوکاست است. در ۲۲ فوریه، ثبت شده است که هیتلر گفته است «ما فقط با نابودی یهودیان میتوانیم سلامتیمان را پس بگیریم.»[۳۳۹] بهطور مشابهی، در ملاقاتی مقامات قلمروهای شرقی به تاریخ ژوئیه ۱۹۴۱، هیتلر گفت که راحتترین برای آرامسازی سریع مناطق اشغالی «شلیک به هرکسی که عجیب به نظر میرسد است.»[۳۴۰] هرچند هیچ مدرکی مبنی بر دستور مستقیم هیتلر برای کشتار جمعی یافت نشده است،[۳۴۱] سخنرانیهای عمومی او، دستورهایش به فرماندهان و خاطرات مقامات نازی نشان میدهد او از کشتاریهودیان اروپا اطلاع داشت و اجازه آن را صادر کرده بود.[۳۴۲][۳۴۳] در طول جنگ، هیتلر به تکرر از وقوع پیشبینی خودش در سال ۱۹۳۹، مبنی بر اینکه یک جنگ جهانی باعث نابودی نژاد یهود میشود، سخن میگفت.[۳۴۴] هیتلرآینزاتسگروپن—جوخههای آتش شبهنظامی در لهستان،بالتیک و شوروی[۳۴۵]— را تأیید کرده بود و به خوبی از اعمالشان آگاهی داشت.[۳۴۲][۳۴۶] در تابستان ۱۹۴۲،اردوگاه آشویتس گسترش پیدا کرد تا بتواند گروه بزرگی از دیپورتیها که قرار بود کشته یا بهبردگی گرفته شوند را در خود جا بدهد.[۳۴۷] اردوگاههای کار اجباری دیگری هم در بخشهای دیگر اروپا برپا شدند که وظیفه چندی از آنها فقط نابودی اسیران بود.[۳۴۸]
در میان سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵،اساس با همکاری دولتها و نیروهای به خدمتگرفتهشده از کشورهای اشغالی، مرگ حداقل ۱۱ میلیون غیرنظامی[۳۴۹][۳۳۵] شامل ۶ میلیون یهودی (دو سوم جمعیت یهودی اروپا)[۳۵۰][ح] و بین ۲۰۰٬۰۰۰ تا ۱٬۵۰۰٬۰۰۰کولی را سبب شد.[۳۵۲][۳۵۰] کشتارها در اردوگاههای کار اجباری، اردوگاههای مرگ،گتوها و از طریق اعدامهای جمعی صورت میگرفتند. بسیاری از قربانیان هولوکاست دراتاقهای گاز جان خود را از دست دادند و بسیاری دیگر به دلیل گرسنگی و بیماری کشته شدند یا در زمان کار به عنوان برده در اردوگاهها جان دادند.[۳۵۳] در کنار نسلکشی یهودیان، نازیها قصد داشتند که جمعیت مناطق فتحشده را ۳۰ میلیون نفر کاهش دهند و برنامه داشتند از طریق «طرح گرسنگی» (انحصار غذا به شهروندان و نیروهای نظامی آلمانی) به این هدف برسند. نقشه نابودی شهرها را داشتند و تصمیمشان برای مالکیت زمینها این بود که آنها را به دامان طبیعت بازگردانند یا به جمعیت آلمانی که قرار بود در آن مناطق ساکن شوند اعطا کنند.[۳۵۴] در مجموع، طرح گرسنگی و طرح جامع برای شرق میتوانست منجر به گرسنگی ۸۰ میلیون نفر در اتحاد شوروی شود.[۳۵۵] این نقشهها که تنها بخشیشان عملی شد، باعث مرگهای بیشتر شدند که مجموع غیرنظامیها و اسیرانی که در کشتار داخلی جانشان را از دست دادند به حدود ۱۹٫۳ میلیون نفر میرساند.[۳۵۶]
فرمان هیتلر برایعملیات تی۴، به تاریخ ۱ سپتامبر ۱۹۳۹
سیاستهای هیتلر ضمناً باعث مرگ نزدیک به ۲ میلیون شهروندلهستانی غیریهودی،[۳۵۷] بیش از ۳ میلیوناسیر اهل شوروی،[۳۵۸] کمونیست و سایر رقبای سیاسی،همجنسگرا و افرادی دارای معلولیت جسمی و ذهنی،[۳۵۹][۳۶۰]شاهدان یهوه،ادونتیسم و اعضای اتحادیههای صنفی نیز شد. هیتلر به صورت عمومی دربارهٔ این کشتارها صحبتی نکرد و به نظر میرسد که هرگز از یک اردوگاه کار اجباری هم بازدید نکرده باشد.[۳۶۱]
نازیها از مفهوم «بهداشت نژادی» پیروی میکردند. در ۱۵ سپتامبر ۱۹۳۵، هیتلر دو قانون جدید—موسوم بهقوانین نورنبرگ— را به رایشستاگ ارائه کرد. مطابق این قوانین، ازدواج میان «آریاییها» و یهودیان ممنوع اعلام شد؛ بعداً قانون را گسترش دادند تا شامل «کولیها، سیاهپوستان و فرزندان حرامزاده آنها» هم بشود.[۳۶۲] این قوانین شهروندی آلمان را از همه گروههای موسوم به «غیرآریایی» سلب کرد و استخدام زنان غیریهودی زیر ۴۵ سال برای کار در خانه یهودیان را ممنوع کرد.[۳۶۳] سیاستهایاصلاح نژاد اولیه هیتلر کودکان دارای معلولیتهای فیزیکی و ذهنی را هدف قرار داد کهمرگ حداقل ۵٬۰۰۰ کودک را به شیوهاتانازی رقم زد. بعداً برنامهای تدوین شد تا بزرگسالان دارای وضعیت مشابه را نیز به همین روش قتل برسانند که امروزه آن راعملیات تی۴ میخوانند.[۳۶۴]
شیوه رهبری
هیتلر با تحمیل «اصل رهبری»[و ۱۳] به شیوهیکهسالاری برحزب نازی حکومت میکرد. این اصل بر پایه تابعیت مطلق همه زیردستان در برابر مافوقشان بود؛ نتیجتاً، او ساختار حکومت را چون یکهرم میدید که خودش—رهبر مبری از هر خطایی—در نوک آن هرم قرار داشت. رتبه در حزب قرار نبود با رایگیری تعیین شود، بلکه آنهایی که جایگاه بالاتری داشتند، زیر دستانشان را انتخاب میکردند و از آنها توقع تابعیت مطلق در برابر اراده رهبر داشتند.[۳۶۵]
شیوه رهبری هیتلر آنگونه بود که به زیر دستانش دستورهای متناقض بدهد و آنها را در موقعیتی قرار دهد که وظایف و مسئولیتهایشان با دیگران همپوشانی داشته باشد و در نتیجه، شخص قویتر آن کار را به سرانجام برساند.[۳۶۶] بدین طریق، هیتلر حس بیاعتمادی، رقابت و مبارزه را در میان زیردستان خود تقویت و از آن برای تحکیم و افزایش قدرت خود استفاده میکرد.کابینه او هرگز بعد از ۱۹۳۸ تشکیل جلسه نداد و اووزرا را از دیدارهای جداگانه با یکدیگر نهی میکرد.[۳۶۷][۳۶۸] هیتلر معمولاً دستورهایش را به شیوه مکتوب ابلاغ نمیکرد؛ در عوض، آنها را به صورت کلامی یا از طریقمارتین بورمان منتقل میکرد.[۳۶۹] هیتلر برای کاغذبازیها، عزل و نصبها و مسائل مالی شخصیاش به بورمان اعتماد داشت و بورمان از جایگاه خودش برای کنترل جریان اطلاعات و دسترسی به هیتلر استفاده میکرد.[۳۷۰]
هیتلر بیشتر از رهبران سایر کشورهای درگیرجنگ جهانی دوم بر مسائل جنگی کشور خود سلطه داشت. او کنترل خود بر نیروهای مسلح را در ۱۹۳۸ تقویت کرده بود و بعد از آن همه تصمیمات مهم در ربط با استراتژیهای نظامیآلمان توسط او اتخاذ میشد. تصمیمات پر ریسک او در حمله بهنروژ،فرانسه وکشورهای سفلی در ۱۹۴۰ درحالیکه مشاوران نظامیاش با آن موافق نبودند، موفقیتآمیز از آب درآمد اما استراتژیهای دیپلماتیک و نظامی او جهت بیرون کردنبریتانیا از جنگ به شکست انجامیدند.[۳۷۱]
هیتلر در دسامبر ۱۹۴۱ خود را بهفرماندهی کل قوا منصوب کرد و از آن زمان به بعد شخصاًجنگ علیهشوروی را رهبری میکرد، درحالیکه فرماندهان نظامی او درجبهه غربی از خودمختاری نسبی بهرهمند بودند.[۳۷۲] بعد از آنکه روند جنگ علیه آلمان شد، شیوه رهبری هیتلر هم از واقعیت فاصله گرفت. تصمیمگیریهای کند او و دستورهایش مبنی بر حفظ مواضع غیرقابل دفاع مانعی بر سر موفقیت عملیاتهای دفاعی ارتش آلمان بود. علیرغم این، هیتلر کماکان باور داشت تنها رهبری او میتواند پیروزی را به ارمغان آورد.[۳۷۱] در آخرین ماههای جنگ، هیتلر امکان مذاکره جهت صلح را نپذیرفت و ویرانی آلمان را به تسلیم شدن ترجیح میداد.[۳۷۳] نیروهای مسلح هرگز سلطه هیتلر بر برنامههای جنگی را زیر سؤال نبردند و مقامات بلندپایه ارتش در مجموع از تصمیماتش حمایت و آنها را اجرا میکردند.[۳۷۴]
آدولف هیتلر پیشوای آلمان در عروسی ماریون شوئْنِمَن، دوست ایفا براون، گْرِتْل براون خواهر ایفا در حالیکه زیر پای هیتلر نشسته است دیده میشود، ۱۹۳۷ مونیخ.آدولف هیتلر به همراه دوستان و معشوقه اش(ایفا براون) دراقامتگاه برگهوف یک روز پیش از سال نو میلادی فرارسیدن آن را جشن میگیرند، ۳۱ دسامبر ۱۹۳۸.هیتلر به همراه معشوقهاشاوا براون در ۱۹۴۲
چهره عمومی که هیتلر از خود ارائه میکرد، یک مرد تنها بدون زندگی شخصی که خود را کاملاً وقف ملت و ماموریتهای سیاسی کرده، بود.[۱۴۳][۳۷۵] او معشوقه خود،اوا براون، را در ۱۹۲۹ ملاقات کرد[۳۷۶] و در ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ با او ازدواج کرد؛ یک روز قبل از اینکه هر دوی آنها خودکشی کنند.[۳۷۷] در سپتامبر ۱۹۳۱،گلی راوبال دختر خواهر ناتنی هیتلر با استفاده از اسلحه دائی خود در آپارتمان مونیخ هیتلر، خودکشی کرد. این اتفاقات باعث شد که آن زمان در میان مردم شایعه شود که آدولف با گلی در یک رابطه عاشقانه بوده است و مرگ او باعث غمی عمیق و همیشگی برای هیتلر است.[۳۷۸]پائولا هیتلر، آخرین عضو به جا مانده از خانواده آدولف هیتلر، در ژوئن ۱۹۶۰ درگذشت. پائولا کوچکترین خواهر هیتلر بود.[۳]
هیتلر در خانوادهای با یک مادر دینی بهمسیحیت کاتولیک و یک پدرروحانیستیز متولد شد؛ پس از ترک خانه، او هرگز درآیین عشای ربانی شرکت نکرد وهفت آیین را به جا نیاورد.[۳۷۹][۳۸۰][۳۸۱]آلبرت اشپر ذکر میکند که ضدیت هیتلر باکلیسا بنا به دلایلسیاسی بود و درحالی که او هرگز به صورت رسمی دین خود را ترک نکرد، هیچ علاقهای هم به آن نشان نمیداد.[۳۸۲] اشپر اضافه میکند هیتلر باور داشت در صورتی که یک دین سازماندهی شده وجود نداشته باشد، مردم رو به سویعرفان خواهند گذاشت؛ مسلکی که آن را موجب عقب افتادگی میدید.[۳۸۲] هیتلر اعتقاداتدینی ژاپنیها یااسلام را دین مناسبتری برایآلمانیها میدانست، زیرا بر آن بود که دینمسیحیت باعث نرمخویی جامعه میشود.[۳۸۳]
جان اس. کانوی میگوید هیتلر اساساً با کلیساهای مسیحی ضدیت داشت.[۳۸۴] بنا به گفته اطرافیان هیتلر، او بهخدا باور داشته است، اما روحانیستیز بود و با دید تحقیر به اخلاقیات مسیحیت نگاه میکرد، زیرا آن را در مغایرت با «بقای اصلح» میدید.[۳۸۵] او آن ابعادپروتستانتیسم را که با دیدگاههایش مناسب بود را میپسندید و برخی عناصرکلیسای کاتولیک مانند سلسله مراتب آن،نیایشسرایی و اصطلاحات آن را اقتباس کرده بود.[۳۸۶]
از دید هیتلر، کلیسا یک سازمان سیاسی محافظهکار مؤثر در جامع بود[۳۸۷] و در قبال آن سیاستی را اتخاذ میکرد که به سود اهداف سیاسیاش در همان لحظه باشد.[۳۸۴] در انظار عمومی، هیتلر معمولاً لب به ستایش «میراث مسیحی» و «فرهنگ آلمانی مسیحی» میگشود و از «عیسیِ آریایی» که با یهودیان جنگید سخن میگفت.[۳۸۸] با این حال گفتههایش در ستایش مسیحیت با آنچه در خفا میگفت، در تضاد بود؛ مانند «چرند» و «مزخرف بنا شده بر دروغ» توصیف کردن مسیحیت.[۳۸۹]
بر اساس یک گزارشدفتر خدمات راهبردیایالات متحده، یکی از اهداف طرح جامع نازیها این بود که تأثیر کلیساهای مسیحی در رایش را از بین ببرند.[۳۹۰][۳۹۱] هدف نهایی هیتلر، نابودی کامل مسیحیت بود.[۳۹۲] او از همان آغاز چنین هدفی داشت، اما بیان کردن آن به صورت عمومی را غیر مقتضی یافته بود.[۳۹۳] بنا به گفته بولاک، هیتلر بنا داشت تا پایان جنگ برای انجام نقشه خود صبر کند.[۳۹۴]
اشپر نوشته است که هیتلر نسبت به باورهای عارفانههیملر وآلفرد روزنبرگ و تلاش هیملر برای اینکه باورهای اساطیری را با خط مشیاساس درآمیزد، نظری بهشدت منفی داشت. او عملگرا بود و تمرکز خود را بر روی مسائلی میگذاشت که آنها را کاربردی میدید.[۳۹۵][۳۹۶]
درآمد
هیتلر هیچ حقوقی از حکومت نمیگرفت؛ بلکه آن را به صندوقی اهدا میکرد که از کارگرانی که دچار حوادث کار شده بودند، حمایت مینمود. او اواخر سال ۱۹۳۵ به شکل رسمی اعلام کرد هیچ حساب بانکی ندارد و سهامدار هیچ شرکتی هم نیست. تمامی درآمد هیتلر از فروش کتاب زندگینامه او،نبرد من، به دست میآمد. بین سالهای ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۰ حدود ۵٫۲ میلیون نسخه از این کتاب به فروش رفت. قیمت هر کتاب ۷٫۲ رایشسمارک و سهم هیتلر از هر کدام حدود ۱۵ درصد بود که در این مدت مجموعاً عایدی قابل ملاحظهای بالغ بر ۵٫۶ میلیون رایشسمارک را برای او حاصل کرد.[۳۹۷]
سلامتی
محققان حدسهای مختلفی زدهاند که هیتلر از امراضی چونسندرم روده تحریکپذیر،بیماریهای پوستی،آریتمی قلب،تصلب شرایین،[۳۹۸]بیماری پارکینسون،[۲۹۵][۳۹۹]سیفلیس،[۳۹۹]آرتریت گیجگاهی[۴۰۰] ووزوز گوش[۴۰۱] رنج میبرد. در گزارشی که به سال ۱۹۴۳ برایدفتر خدمات راهبردی توسط والتر سی. لانگر ازدانشگاه هاروارد تهیه شد، ذکر گردیده که هیتلر یکسایکوپاتی و دارایاختلال روانی است.[۴۰۲] روبرت جی.ال. وایت در کتابی به سال ۱۹۷۷ حدسی را مبنی بر ابتلای هیتلر بهاختلال شخصیت مرزی مطرح کرد.[۴۰۳] هنریک ابرل و هانتس-یواخیم نئومان معتقدند علیرغم آنکه هیتلر از تعدادی مریضی از جمله بیماری پارکینسون رنج میبرد، او دارای توهمات پاتولوژیکال نبود و از تصمیمات خود کاملاً آگاه و در نتیجه مسئول آنها بود.[۴۰۴][۳۱۳] اثبات نظریات مربوط به وضعیت پزشکی هیتلر سخت است و دادن وزن بیش از حد به آنها میتواند باعث شود اتفاقات روی داده در دوره نازی به مشکلات احتمالی سلامت یک شخص نسبت داده شود.[۴۰۵] کرشاو معتقد است با بررسی نیروهای اجتماعی که منجر به دیکتاتوری نازیها و سیاستهای آنها شدند، دید وسیعتری بهتاریخ آلمان میگشاید، تا اینکه دلایلجنگ جهانی دوم وهولوکاست در یک نفر جستجو شود.[۴۰۶]
هیتلر در دهه ۱۹۳۰رژیمی اغلب گیاهی اتخاذ کرد[۴۰۷][۴۰۸] و بعد از ۱۹۴۲ دیگرگوشت و ماهی نخورد. او تصاویر کشتار حیوانات را به مهمانانش نشان میداد تا آنها را از خوردن گوشت بر حذر دارد.[۴۰۹]بورمان در نزدیکیبرگهوف گلخانهای ساخته بود تا میوه و سبزی تازه همیشه در دسترس هیتلر باشد.[۴۱۰]
او همچنین در همان زمان کهگیاهخوار شد،نوشیدن الکل را هم کنار گذاشت و تنها در مناسبتهای اجتماعی به ندرتآبجو یاشراب مینوشید.[۴۱۱][۴۱۲] او در بیشتر عمرش از دخانیات دوری میجست اما در دوره جوانیاش بسیار (۲۵ تا ۴۰ سیگار در روز)سیگار میکشید؛ در نهایت آن را «هدر دادن پول» یافت و کنارش گذاشت[۴۱۳] و همچنین به اطرافیانش که آنها هم سیگار کشیدن را ترک میکردند، ساعت طلا هدیه میداد.[۴۱۴] بعد از ۱۹۳۷ برخی مواقعآمفتامین مصرف میکرد و در اواخر ۱۹۴۲ به آن اعتیاد پیدا کرد.[۴۱۵] اشپر مصرف آمفتامین توسط او را به تصمیمات دمدمیمزاجانه و انعطافناپذیر هیتلر چون مخالفت با عقبنشینیهای نظامی مربوط دانسته است.[۴۱۶]
تئودور مورل، پزشک مخصوص هیتلر، در سالهای جنگ ۹۰ داروی مختلف برای او تجویز کرد و هیتلر روزانه تعداد زیادی قرص را به دلیل مشکلات مزمنمعده و دیگر امراض میخورد.[۴۱۷] او بهطور معمولباربیتورات،افیون،کوکائین،[۴۱۸][۴۱۹]پتاسیم برمید وشابیزک مصرف میکرد.[۴۲۰] در نتیجه انفجارکودتای ۲۰ ژوئیه، به سوراخیپرده گوش دچار شد و ۲۰۰ تراشه چوب را باید از پایش خارج میکردند.[۴۲۱] ویدیوها نشان میدهد که دست چپ اولرزش داشته و در زمان راه رفتن میلنگیده. اینها قبل از جنگ آغاز شدند و تا پایان عمرش رو به وخامت گذاشتند.[۴۱۷]ارنست-گونتر شنک و دیگر دکترهایی که هیتلر را در هفتههای پایانی عمرش ملاقات کردند، تشخیصشان بر ابتلای او به بیماری پارکینسون بوده است.[۴۲۲]
معاصران هیتلر خودکشی او را به باطل شدن یک افسون مربوط دانستند.[۴۲۳][۴۲۴] حمایت عمومی از هیتلر در زمان مرگش پایین آمده بود و تعداد کمی از آلمانیها بر مرگ او دریغ خوردند؛ به گفته کرشاو، بیشتر شهروندان و پرسنل نظامی بیش از حد مشغول وفق دادن خود با سقوط کشور یا فرار از میدان نبرد بودند و نتیجتاً هیچ اهمیتی به موضوع ندادند.[۴۲۵] بنا به گفتهٔجان تولند، مورخ، نازیسم بدون رهبرش «مانند یک حباب ترکید».[۴۲۶]
بنای یادبودی در بیرون زادگاه هیتلر در برانائو ام این. بر روی آن نوشته شده است:[۴۲۷]
برای صلح، آزادی و دموکراسی فاشیسم هرگز دوباره نه میلیونها کشته این را [به ما] یادآوری میکنند
اعمال هیتلر و ایدئولوژینازیسم تقریباً در همه جهان شدیداً غیراخلاقی به حساب میآیند؛[۴۲۸] بنا به کرشاو، «هرگز در طول تاریخ این همه ویرانی — چه جسمانی و چه اخلاقی — با نام یک نفر پیوند نخورده بود.»[۴۲۹] برنامههای سیاسی هیتلر یکجنگ جهانی به بار آورد واروپای شرقی ومرکزی را ویران و فرسوده به جا گذاشت. آلمان ویرانی سراسری را تجربه کرد که باعث شد پایان جنگ جهانی را «ساعت صفر» در آن کشور لقب دهند.[۴۳۰] سیاستهای هیتلر رنجی بیسابقه به بشریت تحمیل کرد؛[۴۳۱] بنا به رودالف رومل، رژیم نازی مسبب مرگ ۱۹٫۳ میلیونغیرنظامی واسیر جنگی بود.[۳۴۹] به علاوه، ۲۸٫۷ میلیون سرباز و غیرنظامی در نتیجه عملیاتهای نظامی در جبهه اروپایی جنگ جهانی دوم جان خودشان را از دست دادند.[۳۴۹] تلفات غیرنظامی این جنگ درتاریخ نظامی جهان بیسابقه بوده است.[۴۳۲] مورخان، فلاسفه و سیاستمداران معمولاً از کلمه «شیطانی» برای توصیف رژیم نازی استفاده میکنند[۴۳۳] و بسیاری ازکشورهای اروپایی برای ترویج نازیسم وانکار هولوکاست مجازاتهایی در نظر گرفتهاند.[۴۳۴]
فردریش ماینک، مورخ، هیلتر را «یک نمونه عالی از قدرت غیرقابل محاسبه و منحصر به فرد یک شخص در تاریخ» توصیف کرده است.[۴۳۵] تاریخدان انگلیسی هیو ترور-روپر او را یکی از «سادهکنندهترینها در تاریخ» یافت چرا که او «نظاممندترین، تاریخیترین، فلسفیترین و با این حال بیرحمترین و نابخشندهترین» فاتحی است که جهان به خود دیده.[۴۳۶] از دیدجان رابرتس، شکست هیتلر پایانی بر یک دوره ازتاریخ اروپا بود کهآلمان بر آن سلطه داشت.[۴۳۷] در عوض آن،جنگ سرد آغاز شد که برخوردی جهانی بود بینبلوک غرب به رهبریایالات متحده آمریکا وبلوک شرق به رهبریاتحاد جماهیر شوروی.[۴۳۸] سباستین هافنر، مورخ، معتقد است که بدون هیتلر و آوارگییهودیان، کشور امروزاسرائیل احتمالاً وجود نمیداشت. به گفته او،استعمارزدایی از مستعمرههای کشورهای اروپایی به تأخیر میافتاد.[۴۳۹] همچنین، هافنر ادعا میکند که به غیر ازاسکندر مقدونی، هیچ شخصیت قابل مقایسهای در طول تاریخ تأثیرها مهمی چون هیتلر نداشته است؛ چرا که اسکندر هم نظیر هیتلر در یک دوره نسبتاً کوتاه سبب تغییرات بزرگ در سطح جهان شد.[۴۴۰]
هیتلر از فیلمهای مستند برای ایجادکیش شخصیت استفاده میکرد. او در طول زندگی سیاسیاش در چند فیلم تهیهشده برای پروپاگاندا حضور یافت که بیشتر آنها رالنی ریفنشتال، از پیشتازان فیلمسازی مدرن، ساخت.[۴۴۱] از جمله فیلمهایی که هیتلر در آنها حضور پیدا کرد شامل آثار زیر است:
↑هانس فرانک، از افسران نازی، مدعی شده است که مادر آلویس توسط یک خانوادهیهودی درگراتس به عنوانخدمتکار استخدام شده بود و پسر ۱۹ ساله خانواده، لئوپولد فرانکبرگر[و ۱] پدر واقعی آلویس است.[۱۰] با این حال هیچکسی به نام فرانکبرگر در این زمان در گراتس ثبت نشده است و هیچ مدرکی برای موجودیت شخصی به نام لئوپولد فرانکبرگر وجود ندارد؛[۱۱] نتیجتاً، تاریخدانان یهودی بودن پدر آلویس را رد میکنند.[۱۲][۱۳]
↑پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، تئوری «ارتش آلمان در میدان نبرد شکست نخورد، بلکه در جبهه خانگی مورد خیانت واقع شد» در بین راستگرایان بهطور گستردهای پذیرفته شد. یهودیان از جمله گروههایی بودند که برای شکست آلمان مورد اتهام واقع شدند.
↑پیش از اختراع وسایل مخابراتی و همهگیر شدنشان، دونده به سرباز پیادهای گفته میشد که در زمان درگیری مسئول انتقال پیام بود.
↑بز طلیعه حیوانی در کتاب مقدس است. او را در بیابان رها میکنند تا همه گناهان و ناپاکیها را با خود ببرد.
Del Testa, David W; Lemoine, Florence; Strickland, John (2003).Government Leaders, Military Rulers, and Political Activists. Westport: Greenwood Publishing Group. p. 83.ISBN978-1-57356-153-2.
Dollinger, Hans (1995) [1965].The Decline and Fall of Nazi Germany and Imperial Japan: A Pictorial History of the Final Days of World War II. New York: Gramercy.ISBN978-0-517-12399-7.
Dorland, Michael (2009).Cadaverland: Inventing a Pathology of Catastrophe for Holocaust Survival: The Limits of Medical Knowledge and Memory in France. Tauber Institute for the Study of European Jewry series. Waltham, Mass: University Press of New England.ISBN978-1-58465-784-2.
Downing, David (2005).The Nazi Death Camps. World Almanac Library of the Holocaust. Pleasantville, NY: Gareth Stevens.ISBN978-0-8368-5947-8.
Fulda, Bernhard (2009).Press and Politics in the Weimar Republic. Oxford: Oxford University Press.ISBN978-0-19-954778-4.
Gellately, Robert (1996). "Reviewed work(s): Vom Generalplan Ost zum Generalsiedlungsplan by Czeslaw Madajczyk. Der "Generalplan Ost". Hauptlinien der nationalsozialistischen Planungs- und Vernichtungspolitik by Mechtild Rössler; Sabine Schleiermacher".Central European History.29 (2): 270–274.doi:10.1017/S0008938900013170.
Gellately, Robert (2001).Social Outsiders in Nazi Germany. Princeton, NJ: Princeton University Press.ISBN978-0-691-08684-2.
Ghaemi, Nassir (2011).A First-Rate Madness: Uncovering the Links Between Leadership and Mental Illness. New York: Penguin Publishing Group.ISBN978-1-101-51759-8.
Hancock, Ian (2004). "Romanies and the Holocaust: A Reevaluation and an Overview". In Stone, Dan (ed.).The Historiography of the Holocaust. New York; Basingstoke: Palgrave Macmillan.ISBN978-0-333-99745-1.
Keller, Gustav (2010).Der Schüler Adolf Hitler: die Geschichte eines lebenslangen Amoklaufs [The Student Adolf Hitler: The Story of a Lifelong Rampage](به آلمانی). Münster: LIT.ISBN978-3-643-10948-4.
Kellogg, Michael (2005).The Russian Roots of Nazism White Émigrés and the Making of National Socialism, 1917–1945. Cambridge: Cambridge University Press.ISBN978-0-521-84512-0.
Kurowski, Franz (2005).The Brandenburger Commandos: Germany's Elite Warrior Spies in World War II. Stackpole Military History series. Mechanicsburg, PA: Stackpole Books.ISBN978-0-8117-3250-5.
Maiolo, Joseph (1998).The Royal Navy and Nazi Germany 1933–39: Appeasement and the Origins of the Second World War. London: Macmillan Press.ISBN978-0-333-72007-3.
Murray, Williamson; Millett, Allan R. (2001) [2000].A War to be Won: Fighting the Second World War. Cambridge, MA: Belknap Press of Harvard University Press.ISBN978-0-674-00680-5.
Overy, Richard (2005). "Hitler As War Leader". In Dear, I. C. B.; Foot, M. R. D. (eds.).Oxford Companion to World War II. Oxford: Oxford University Press.ISBN978-0-19-280670-3.
Plating, John D. (2011).The Hump: America's Strategy for Keeping China in World War II. Williams-Ford Texas A&M University military history series, no. 134. College Station: Texas A&M University Press.ISBN978-1-60344-238-1.
Rißmann, Michael (2001).Hitlers Gott. Vorsehungsglaube und Sendungsbewußtsein des deutschen Diktators(به آلمانی). Zürich München: Pendo.ISBN978-3-85842-421-1.
Ryschka, Birgit (29 September 2008).Constructing and Deconstructing National Identity: Dramatic Discourse in Tom Murphy's the Patriot Game and Felix Mitterer's in Der Löwengrube. Frankfurt am Main; New York: Peter Lang.ISBN978-3-631-58111-7.
Weinberg, Gerhard (December 1964). "Hitler's Image of the United States".The American Historical Review.69 (4): 1006–1021.doi:10.2307/1842933.JSTOR1842933.
Weinberg, Gerhard (1970).The Foreign Policy of Hitler's Germany Diplomatic Revolution in Europe 1933–1936. Chicago, Illinois: University of Chicago Press.ISBN978-0-226-88509-4.
Ziemke, Earl F. (1969).Battle for Berlin: End of the Third Reich. Ballantine's Illustrated History of World War II. Vol. Battle Book #6. London:Ballantine Books.OCLC23899.
Hinrichs, Per (10 March 2007)."Des Führers Pass: Hitlers Einbürgerung" [The Führer's Passport: Hitler's Naturalisation].Spiegel Online(به آلمانی). Archived fromthe original on 12 November 2014. Retrieved1 December 2014.
Kotanko, Florian."House of Responsibility".House of Responsibility – Braunau am Inn. HRB News. Archived fromthe original on 1 August 2020. Retrieved19 April 2020.
Longerich, Heinz Peter (2003)."Hitler's Role in the Persecution of the Jews by the Nazi Regime".Holocaust Denial on Trial. Atlanta: Emory University. 17. Radicalisation of the Persecution of the Jews by Hitler at the Turn of the Year 1941–1942. Archived fromthe original on 9 July 2009. Retrieved31 July 2013.
"Man of the Year".Time Magazine. 2 January 1939.Archived from the original on 18 April 2019. Retrieved31 December 2019.
Martin, Jonathan (creator, writer) (2008).World War II In HD Colour (television documentary). US: World Media Rights. Archived fromthe original on 28 February 2015. Retrieved27 August 2014.
Redlich, Fritz C. (22 March 1993). "A New Medical Diagnosis of Adolf Hitler: Giant Cell Arteritis—Temporal Arteritis".Arch Intern Med.153 (6): 693–697.doi:10.1001/archinte.1993.00410060005001.PMID8447705.